یاداشت و توضیحی کوتاه
اسماعیل وفا یغمایی
آقای شلالوند گرامی مطلبی در باره شاعر توانا و پر طراوت جوان افتاده کمال رفعت صفائی نوشته اند که در سایتهای مختلف از جمله پژواک ایران درج شده. در قسمت نظرها دوستانی چند انتقاد و گله داشته اند که چرا من و چند تن دیگر از دوستان کمال در سالگرد او یادی از او نکرده ایم و نیز چرا من یاداشتی تند و آزارنده در سال 1369 در باره کمال نوشته ام. سالگرد کمال ماه دسامبر نیست و ماه آوریل است و من در آوریل گذشته در گرامیداشت اوکلامی چند نوشتم که میبینید. در ضمن من نه معصومم و نه خطا ناپذیر و خوشبختی و سعادت این را دارم که از خطاهای خود پوزش بخواهم و نیز اگر موضعگیری درستی کرده ام از آن دفاع کنم و تسلیم فشار و نظرات نادرست نشوم. کمال نیز اگر در میان ما بود فکر میکنم همین نظر را داشت. در هر حال مطلب مرا میخوانید و نیز اگر عمری باقی بود در سالگرد دیگر کمال، فرازهائی از زندگی و گذران طولانی خود با او را قلمی خواهم کرد . یادکمال رفعت صفائی گرامی و روانش در آرامش و با نورهای پاکیزه بامدادان آمیخته باد. اسماعیل وفا یغمائی
یاد کمال رفعت صفائی، ک. صبحگاهان گرامی باد
تاریخ به یاد خویش بسپار
این پیکر ماست بی سر و بال
بر چنگک خونی جر اثقال
نیمه آوریل امسال شانزده سال از خاموشی کمال رفعت صفائی.ک. صبحگاهان می گذرد.کمال در شیراز متولد شد، تا جائی که در خاطرم مانده در سال هزار و سیصد و سی و پنج ، و درنیمه آوریل سال هزار و سیصد و هفتاد و سه بیماری سرطان او را از جامعه بزرگ تبعیدیان و هنرمندان ایرانی گرفت.کمال رفعت صفائی در یک کلام شاعری کم نظیر و دارای ذهنی قوی و شاعرانگی خاص و نو گرا و وسیع بود و اگر مانده بود و شکفته بود بی تردید شعرایران یکی از بهترین ذخیره های شعری خود را با خود داشت.از سال هزار و سیصد و شصت و دو تا سال هزار و سیصد وشصت و شش ما در کنار هم زیستیم و کار کردیم. بعد از آن کمال راهی دیگر را برگزید و رفت ولی در این راه دیگر نیز همچنان بر علیه ملایان حاکم بر ایران بر شوریده بود. بسیاری از زوایای مختلف تلاش کردند بر شوریدن کمال رفعت صفائی را بر علیه رزیم ملایان در سایه اختلافات جدی و برشوریدن او بر سازمانی که چنئین سال عضو آن بود یعنی سازمان مجاهدین کمرنگ کنند و در این باره همکاران ملایان نیز تلاشهای فراوان بی حاصل کردند، ولی کمال مثل بسیاری از هنرمندان در غربت به خاک رفته ، مانند ساعدی،حسن هنرمندی، اسلام کاظمیه و بسیاری دیگردر نفرت از جنایات ملایان و بیزار از جمهوری اسلامی در غربت به خاک افتاد.اختلافات اهل قلم و شاعران و نویسندگان با سازمانهای سیاسی چیز عجیبی نیست و نباید آنرا منکر شد یا کفر شمرد!ولی تلاش برای خط بطلان کشیدن برخطوط اصلی فکری شاعران و هنرمندان و نفی گرایشات مبارزاتی آنها بر علیه جلادان حاکم توسط هر کس و از هر زاویه که باشد عجیب است.کمال نخستین سراینده نخستین سرود ارتش آزادی بخش بود
ای ارتش رهائی بر شهر ما گذر کن
شب را بیا بسوزان ما را بیا سحر کن.
او سراینده بسیار شعرهای زنده و پر طراوت و شورشگری است که از نمونه های
بهترین سروده های شعر مقاومت است
ما از خزان نترسیم باغیم و پر جوانه
از تشنگی نمیرد دریای بیکرانه
من سالها با کمال در فاصله چند متری هم کار کرده ام و امیدوارم بتوانم روزی در باره او بنویسم. اندکی در باره او در صحبتهایم با م. ساقی گفته ام وبایدبیشتر از او گفت. کمال حالا دیگر نیازی به ستایش ندارد و ستایش نه چیزی به او اضافه می کند و نه کم ولی از او گفتن و درست گفتن می تواند شاید برخی کمبودها و اشتباهات را در مورد کمال جبران کند وچیزی خوب و درست به من و ما اضافه کند
بخشی از گفتگو با م. ساقی
در جائی به کمال رفعت صفائی و شعری از او اشاره شد، آیا کمال رفعت صفائی هم از این گروه دوم است، در باره او واین که حرفهای زیادی در موردش و اختلافاتش با مجاهدین می زنند چه می گوئید، فکر می کنم شما با هم خیلی کار کرده اید.-
درست است. کمال رفعت صفایی«ک- صبحگاهان» دقیقا از زمره شاعران خوب و توانای گروه دوم بود،کمال متاسفانه در اوایل بهار سال هزار و سیصد و هفتاد و دو در سن سی و شش سالگی به دلیل بیماری سرطان درگذشت ونه خودش که پیکر بیجانش در پرلاشز پاریس در همسایگی صادق هدایت و ساعدی و فرزند نوجوان نعمت آزرم مدفون شد. بعدها نیز دو تن از مسئولان بالای مجاهدین ، ابراهیم ذاکری که او نیز چون کمال به دلیل سرطان در گذشت و زهرا رجبی که در ترکیه توسط ماموران جمهوری اسلامی ترور شد به همسایگان او اضافه شدند ، می بینیم که دنیای غریبی است . کمال همشهری حافظ و شاعر پر استعدادی بود که شاعرانگی نیرومندی داشت و انسان گرم و حساس وزود رنج و مهربانی بود.او در گرماگرم پیوستنهای جوانان به مجاهدین، به سازمان مجاهدین پیوست، پس از سی خرداد همراه با همسرش معصومه(هنگامه) مسلح شد و همراه با طفل کوچکش موسی، اسلحه به کمر و نارنجک در جیب، و قرص سیانور در دهان مدتها آواره بود. او بعدها به کردستان و سپس پاریس آمد و تا سال 1366 در پاریس و عراق در کنار مجاهدین بود. شعر او در فاصله سالهای 1362 تا پایان زندگی اش،فارغ از محتوای سیاسی و جهت گیری های او که طبعا قابل بحث است، در حال اوج گرفتن و تراش خوردن بود و کمال حتی در بستر مرگ هم درخشان سرود و مرگ او در اوج رخ داد. در فاصله سال 1362 تا 1366 تا آخرین روزها ما در پایگاهها و قرارگاههای مختلف مجاهدین و ارتش آزادی بخش، در کنار هم بودیم و می سرودیم و می نوشتیم. او و من هر دو از اعضای تحریریه رادیو و نشریه بودیم کمال در سال 1366 تصمیم گرفت تشکیلات را ترک کند که این را بعد از بازگشت از یک عملیات رزمی که در پشت جبهه آن، کارنقل و انتقال مهمات و کمک رسانی و نقل و انتقال رزمندگان جان باخته و مجروح را به عهده داشت، مطرح کرد، من خود شاهد بودم که اوبا امکانات مجاهدین وبا احترام و بدون هیچگونه درگیری لفظی و آزار دهنده تشکیلاتی، با همسر و فرزندش روانه آلمان و سپس پاریس شد. نامه درخواست او از مسعود رجوی برای ترک عراق و پاسخ مسعود رجو ی را در قبول این درخواست من دیده بودم که برخورد در این زمینه دوستانه بود.کمال مدتی باز هم در مقر شورای ملی مقاومت در حوالی پاریس درشهر«سن لو لافوقه» درکنارمجاهدین و شورابود تا این که در خارج کشور اختلافاتش بالا گرفت و رفت و فعالیتی را با کانون نویسندگان که در ایران هم عضو آن بودشروع کرد. من تا سال 1369 هر وقت به خاطر سخنرانی یا شعر خوانی در جلسات مجاهدین یا شورا به پاریس می آمدم او را می دیدم،آخرین بار در سال 1371 در حوالی ایستگاه قطار «گغ دو نورد» در پاریس تصادفا او را دیدم، بیماری سرطان او را تراشیده بود ولی روحیه اش نیرومند مانده بود، همسر و طفل تازه اش کیوان هم با او بودند،نشستیم و علیرغم اختلاف و درگیری قلمی قبلی، قهوه ای خوردیم و صحبتی دوستانه و خداحافظی کردیم، در آنموقع او چهار سال و من چند ماهی بود که از تشکیلات بیرون آمده بودیم و من دیگر او راندیدم، حالا گاهی که گذرم به «گورستان پرلاشز» می افتد سری به مزار او و دیگر همسایگانش می زنم وبا درنگی و در مه اندوه وخیال بر می گردم تا حکایت من و ما چگونه به پایان رسد. بارها تصمیم گرفته ام چیزی در مورد کمال بنویسم که گرفتاری ها مجال نداده ولی روزگاری خواهم نوشت.-
- کمال رفعت صفائی چه ویژگی در شعر خودش داشت.-
ویژگی شعرکمال رفعت صفایی در نگاه تازه و شخصی و مدرن او به پدیده ها بود که در استعاره هایش خود را نشان می داد. درخشندگی وزیبائیی از آن دست که در کارهای لورکا و ریتسوس وپاچه کو و شاعران اسپانیائی زبان وجود دارد که کمال از آنها البته متاثر بود ولی تاثیر پذیری اش زبان مستقل او را خدشه دار نکرده بود.اودر کشف استعاره ها و رنگها و آهنگهای شاعرانه توانا بود، وشعر کهن و غزل را با همان محتوای شعرهای سپید و مدرنش می سرود. اولین سرود برای ارتش آزادی بخش را با مطلع:ای ارتش رهائی بر شهر ما گذر کنشب را بیا بسوزان، ما را بیا سحر کناو سرود. ذهنی چون ذهن او کمیاب است و تنها شاعری دیگر بنام «بهداد» که در سال 1367 در «عملیات فروغ جاویدان» و تهاجم مجاهدین برای فتح تهران، در سن بیست سالگی بسیار شجاعانه وتا آخرین فشنگ جنگید و در میان اجساد پاسداران جمهوری اسلامی به خاک افتاد چنین استعدادی را داشت، در همین عملیات شاعر جوان دیگری نیز بنام بیژن حسن نژاد فرید«نیما» نیز در اولین درگیری ها به خاک افتاد.--
با همه اینها، پس زمینه اختلاف، و این حرفهائی که زده میشود بخصوص در رابطه با اختلاف و درگیری قلمی خود شما با او چه بود؟-
من از کمال به عنوان یک شاعر دارم می گویم و محسنات ادبی او اینهاست، اما کمال به عنوان یک عضو جدا شده از مجاهدین و تحت تاثیر فضای پیرامونش در مخالفت با مجاهدین راه دیگری را رفت، من در مخالفت او ایرادی نمی بینم و بارها گفته و نوشته ام مخالفت و انتقاد حقی است که نباید سرکوبش کرد، زیرا سرکوب منتقدان یشتر شخص مورد انتقاد را به تباهی می کشد تا انتقاد کننده را، اما اوبعدها زیر بیانیه ای را امضا کرد که اطلاعات نادرستی را تبلیغ می کرد و در آن نوشته شده بود که مجاهدین در سال 1368 درقرارگاههایشان زندان درست کرده و اعضای ناراضی خود را محبوس کرده اند. این درست نبود. باید درست انتقاد کرد و حقیقت را گفت و از دایره انصاف و مروت خارج نشد. من در آنموقع در قرارگاههای مجاهدین بودم و مجاهدین نه تنها زندان نداشتند بلکه پاسداران اسیر را هم آزاد می کردند.من به عنوان یک رزمنده که در قرارگاهها زندگی می کردم و شاهد واقعیت بودم و در اعتراض به این بیانیه یاداشتی نوشتم که منتشر شد و کمال از آن بسیار ناراحت شده بود. الان ابائی ندارم که بگویم در آن یاداشت تند رفته بودم ومی توانستم با زبانی بهتر آن را بنویسم ولی در اصل مطلب تغییری رخ نمی دهد. امضا زیر آن بیانیه درست نبود زیرا زندانی وجود نداشت . در آخرین بار که همدیگر را دیدیم، او گله کرد و من نیز به او گفتم که یاداشت من در جواب امضای او در زیر بیانیه نادرست بوده است و یکدیگر را بوسیدیم و دوستانه جدا شدیم که همسرش هم شاهد بود، در هر حال من از این قضیه متاسفم بخصوص که کمال جوان افتاد. بعد از آن بسیار کسان از جمله ملاها خواستد ازمواضع و نیز مرگ نابهنگام کمال، استفاده برند ولی چندان نتوانستند. عده ای هم شعرهای او را تجزیه و تحلیل نمودند و کارهای او را در حمایت از مبارزه مسلحانه علیه جمهوری اسلامی به نقد کشیدند و خواستند با محبت! بخشی از زندگی مبارزاتی او را محو کنند که کارشان نادرست بود. کمال با مجاهدین به طور جدی دچار اختلاف شد، آن هم دوسال پس از خروجش از درون مجاهدین و تحت تاثیر دوستانی که از او خواستند زیر بیانیه ای نا درست را امضا کند ولی او از جمهوری اسلامی نفرت داشت و در زندگی کوتاهش با شعرهایش علیه جمهوری نکبت مبارزه کرد و شعرهایش شاهد صادق نفرت و خشم او از حکومت خونین ملایان در ایران است.فکر می کنم خواهر نوجوان او نیز که در زندانهای رژیم بود در کشتارهای سال 1367 به جوخه اعدام سپرده شد
سه شعر از کمال رفعت صفائی
مهارت غمناک
منبع:پژواک ایران