خلقی ست به تجربت کمر بر بسته
از وعده ی پرپوچ من و ما رسته
بگسسته زما به خویشتن پیوسته
بی راه من و تو راه خود را جسته
**
وقتی که من و تو، گیج و سرگردانیم
چون راهبران گمشده حیرانیم
آخر به چه رو ملت رهجو را ما
هر دم به ره متابعت میخوانیم
**
چون حضرت پیشتاز خیلی تازید
گم گشت و به شیخ شهربازی، بازید(1)
این خلق عطا را به لقایش بخشید
خود وارد میدان شد و قدری بازید(2)
**
مختصه ی ما و تو در این غربت دور
با آنچه که مردمان ما، بس مهجور
رای من و ما خیانت، اما تو مگو
آنکس که بداده رای آنجا، مزدور
**
زآن پیش که سرنگون کنی، یک تحلیل
از وضع وطن بده مدلل به دلیل
اینها که تو داده ای در این چل ساله
قال است و خیال است و مقادیری قیل
**
زان پیش که فریاد جگر سوز کنیم
در خویش فرورفته بسی قوز کنیم
باید که به وادی سیاست مخ را
«میزان ژوقی» به وقت امروز کنیم(3)
**
این ملت و، آزمون دیگر در پیش
در بین «دو عمامه» و در بین «دو ریش»
زین ریش به آن ریش ! پس از آن ای دوست
بی شک که حکایتی ست دیگر در پیش
**
این دوره ی انتخاب هم میگذرد
غمگین مشو «این جناب» هم میگذرد
تا آب، بود «هفت سراب» اندر پیش
این خلق ! ازین سراب هم میگذرد
**
با نام همین ملت! آقای امام
بگرفت ز «شاه نور بر گور» زمام
با رای همین ملت یکروز رسد
کز شیخ نماندا در این میهن نام
**
گر شیخ نشاشیده دراز است این شب
تاریخ کجا رود دمی رو به عقب
این رای دهندگان سرانجام شبی
خود صبح شوند و بی نشان گردد شب
**
گر شیخ نشاشیده دراز است شب اش
تاریخ نشادر به کف اندر عقبش
یکروز ببینی که بر آورده دمار
زآخوند و ازین حکومت زن جلب اش
**
روزی برسد که نعره ی «یا جدٌا»
از جانب شیخ کر کند گوش خدا
روزی که همین ملت امروز ،کنند
بر چوب سرین چاق ملا، فردا(4)
**
آزادی ما ز اجنبی ناید راست
در همت ملت،ره آزادی ماست
وانکس که زاجنبی رهائی طلبد
شد تجربه!خائن است او بی کم و کاست
**
هر چند جدا !قطره ای از دریائیم
با آن دریا ،نه من، سراسر مائیم
دوریم از آن میهن وبا ملت خود
در هر گذری به پهنه اش پیدائیم
سوم خرداد نود و شش