گفتگوی م. ساقی، با اسماعیل وفا یغمائی( قسمت چهارم)
(سری دوم گفتگوها، گفتگوی چهادهم)
اسماعیل وفا یغمایی
ساقی:
واقعا کشتار پیشگامان جنبش دانشجوئی در دوران شاه به دست آخوندها وحشتناک است. بیرحمی ملاها حد ندارد و در همه گوشه و کنارایران جنایت کرده اند.
یغمایی:
اینها حتی دستور کشتن بچه های خودشان را دادند. وقتی مثلا گیلانی دستور اعدام فرزندان خود را بدهد وضع بقیه روشن است، پسر و عروس آخوند جنتی هر دو مجاهد بودند که هر دو از جانباختگان آزادی اند، اولی در سال شصت یا شصت و یک و دومی در سال شصت و هفت بخون خفتند، ولی بجز این توجه باید بکنیم که در بازی قدرت و سیاست اساسا رحمی وجود ندارد، مروتی وجود ندارد، در بازی قدرت و سیاست رحم و مروت ، تعارف وحرف مفت است و این ماجرا در سراسر دنیا و منجمله در ایران تکرار شده است و هنوز هم میشود. مرگ مشکوک آیه الله لاهوتی، مرگ احمد خمینی، کشتن سعید امامی که خودش رئیس کشتارگران بود از این زمره اند. در گذشته پدر کشی و پسر کشی و رفیق کشی فراوان بوده است. از قتل خسرو پرویز به دست پسرش شیرویه، تا کشتن امین توسط برادرش مأمون، تا روزگار صفویان و آنهمه قتل پدر به دست پسر و برادر به دست خواهر و خواهر به دست برادر مثل قتل شاه اسماعیل دوم به دست پریخان خانم و قتل پریخان به دست شاه بعدی و قتل و کور کردن پسران شاه عباس به دستور پدر، تا دوره نادرشاه و بسیاری دورانهای دیگر نشان میدهد در بازی قدرت، داور اصلی تیغ و ساطور است و خون و جنایت و تزویر و ریا. در روشن ترین و پر مایه ترین انقلاب جهان انقلاب کبیر فرانسه وقتی قدرت نوپا بخطر افتاد یاران قدیمی یکدیگر را روانه به زیر تیغه گیوتین کردند و سر کسی مثل دانتون و نیز شش هفت هزار دهقان و کارگری که آماج کشتارهای اولیه دوران ترور قرار گرفتند با همان گیوتینی زده شد که سر لوئی شانزدهم، در مثلا بحث تقی شهرام و وضعیت سازمان مجاهدین در سال پنجاه وچهار بجز ضعفهای پایه ای ایدئولوژیک ترمیم نشده، باید حتما مقوله قدرت طلبی وهژمونی فردی مطلق و عوارض روانشناسانه آن را خوب فهمید تا قضیه روشن شود، هیچ انقلابی و قدرت نو رسیده ای از انقلاب کبیر فرانسه گرفته تا انقلاب اکتبر به کسانی که قدرتشان را بخطر بیاندازند رحم نکرده است، حالا ملاها که جای خود دارند! بعد از قرنها با بازیهای روزگار و بر امواج اقبال عمومی و فضای ضد شاهی یک مشت مرتجع گندیده و نامردم و نامرد بر سر کار آمدند و تا توانستند کشتند و تا هستند می کشند در هر حال فقط با سقوط سیاسی اینها و سپس با رشد یک دموکراسی نیرومند و فرهنگ آن است که می شود جلوی اینکارها را گرفت.
ساقی:
آیا این فرهنگ هنوز بوجود نیامده است؟
یغمائی:
در کجا؟ اگر در ایران منظورتان است به نظر من نه! بوجود نیامده. حرفش فراوان زده می شود ولی در عمل همان روح قدیمی و کهنه استبداد و فقط من و فقط ماست که می تازد. روزی که این فرهنگ واقعا بوجود بیاید آن را احساس خواهیم کرد. مثل نخستین نسیمهای بهاری که کاملا قابل حس است. فعلا بادهای یخزده اند که دارند می تازند.
ساقی:
به نظر شما این ناامید کننده نیست؟
یغمائی:
چرا ناامید کننده. مقوله امید و ناامیدی هم مثل بقیه چیزها نسبی است، مثل مرگ، مرگ فیزیکی من بمعنای مرگ عموم نیست! پس از من زندگی ادامه خواهد یافت، در مقوله نومیدی هم زیاد نترسیم، می شود من ناامید بشوم ولی من که تمام واقعیت امید و نومیدی نیستم. امیدهای تازه و امیدواران تازه در راهند. مثلا در خارج کشور بنظر من وضع چندان درخشان نیست، پراکندگی است و حرف، ولی در داخل ایران جای نومیدی نیست مبارزه باتلاش نسل نو و امیدهای نو ادامه دارد. کار زندگی اینطوری جلو میرود بنابراین میشود امیدوار بود که فرهنگ واقعی دموکراسی بعد از این همه کهنگی بوجود بیاید. الان هم جوانه هایش در نسل جوان قابل رویت است و آنانی که با زمان حال و آینده زندگی میکنند، اگر جائی برای نومیدی باشد در میان انها نیست در میان کهنگان است.
ساقی:
برویم بر سر گفتمان اصلی. در میان افرادی که برشمردید، نام مهندس حسین برازنده که شهید قتلهای زنجیره ای است برده شد .آیا او هم از اعضای جنبش دانشجوئی در مشهد بود و مجاهد بود.
یغمائی:
مهندس حسین برازنده در سالهای پنجاه و شش و هفت، مهندسی جوان و مسلمان و خوش سیما با موهائی بور و چشمانی آبی بود که بسیار خوش قلب، با ادب و آزرم، و مردم دوست بود. او امکانات مادی بسیار خوبی برای یک زندگی کاملا مرفه داشت ولی درویش وار و مردمی و ساده زندگی میکرد. یادم نمیرود من کت و شلوار او را برای مراسم ازدواجم به امانت گرفتم زیرا در آن دوران کت و شلوار نمی پوشیدیم و بیشتر کاپشن نظامی و شلوار لی و کفش اسپرت لباس دانشجویان بود. او با اینکه از مجاهدین هم هواداری میکرد بیشتر پیرو اندیشه های دکتر شریعتی و مهندس بازرگان بود. مهندس برازنده فرد باسوادی بود و روی متون قرآن و نهج البلاغه تسلط خوبی داشت و تا جائی که یادم می آید؛ کلاسهائی برای قرآن و نهج البلاغه داشت. این کلاسها را سالهای بعد مدتی بعد از انقلاب، در دانشگاه ، فکر میکنم دانشکده پزشکی، با تعدادی از دانشجویان پسر و دختر و با حجاب و بی حجاب ادامه داد. او فردی معتقد به اسلام ولی دموکرات و دارای فکری باز بود که طبعا با ملاها در تضاد قرار می گرفت. بعدها ملایان فعالیت او را تحمل نکردند و در سال 1373 در جریان قتلهای زنجیره ای او را ربودند و بیرحمانه خفه کردند. فکر میکنم دو برادر او مجاهد بودند و در تهاجمات سال شصت و شصت و یک به پایگاههای مجاهدین بخون خفتند. مهندس برازنده و همسرش فرزانه یزدانی هر دو از مبارزان فعال جنبش دانشجوئی و در ارتباط نزدیک با ابوالقاسم مهریزی زاده بودند و از تمام توان خود مایه میگذاشتند. پدر فرزانه که بازاری متمکن و نیکنام و مردم دوستی بود نیز در این مسیر همراهی فراوان داشت. اگر اشتباه نکنم پس از باز شدن درهای زندان سیاسی مشهد، ظهر روز آزادی چند تن از زندانیان مجاهد و فدائی از جمله محمود عطائی، شکرالله پاکنژاد ، علی نمدمال زاده و...مهمان این حاجی نیکنام بودند. در آن روزگار جنبش دانشجوئی پیوندهائی این چنین با اطراف خود داشت با انسانهائی مردمی و والا که یاد تمامشان بخیر باد.
ساقی:
عجیب است خوب است که از بقیه هم مقداری بگوئید.
یغمائی:
از دیگر فعالان جنبش دانشجوئی طاهره مهدوی بود. شاهرودی بود و برادرش به دست ساواک به شهادت رسیده بود. دانشجوئی غمگین. کم حرف و فعال بود که در ته پل المحله مشهد حوالی حرم اتاقکی داشت و زندگی میکرد. او گذرانی چون راهبه ها داشت و بسیار ساده زیست بود. طاهره بعدها به ازدواج منصور بازرگان برادر پوران بازرگان، از مجاهدین قدیمی در آمد. سال 1367 در عملیات فروغ هر دو جان باختند. البته اخباری هم بود که طاهره دستگیر شده است ولی بنظر من اگر هم دستگیر شده باشد در تیربارانهای سال شصت و هفت دفتر زندگی خاکی او بسته شد.
ساقی:
واقعا عجب سرنوشتهائی. لبالب کار و تلاش و رنج و شکنج، و سرانجامهائی عجیب.
یغمائی:
هر کدام سرنوشتی پیدا کردند که واقعا اگر بخواهیم از تک تک آنها صحبت کنیم جایش اینجا نیست و وقت زیادی میطلبد. هر کدام سالها تلاش کرده بودند ومرگشان یک گوشه از زندگی آنهاست. بعضی ها نامدار بودند مثل کرم محمودی زاده که اهل شهر کرد بود و در محاصره پاسداران با سیانور به زندگی خودش پایان داد. یا مثل احمد پرور که بیرجندی بود و بر تخت شکنجه کشتندش و محمود غلامی که قوچانی بود و با نارنجک به شهادت رسید یا علیرضا کاظمی که اهل گناباد بود و سیمائی بسیار معصوم داشت و تیر باران شد و حسن محدث ارموی خواهر زاده نویسنده نامدار جلال آل احمد و فرزند محقق بر جسته جلال الدین محدث ارموی که بر تخت شکنجه جانباخت و نصر الله مروج که شیرازی بود و تیر باران شد و جعفر حسینی که تهرانی بود و مفقود شد و بسیاری دیگر و بسیاری دیگر زنان و مردانی شفاف و شجاع و اهل شناخت و دانش با سالها تجربه و تمام عیار اهل مبارزه و تلاش برای مردم که اکثرشان بخون خفتند این یک گوشه از حکایت نسل ماست. متاسفانه تمامش قابل بیان نیست. واقعا قابل بیان نیست که نفس آدم را میبرد و پیشنهاد میکنم صحبت بیشتر در باره آنها را بگذاریم برای فرصتی دیگر.
ساقی:
بسیار خوب میگذاریم برای یک فرصت دیگر و بر میگردیم به صحبت اصلیمان. داشتیم در باره ایدئولوژیک بودن جنبش دانشجوئی در آن سالها و تفاوتهایش با جنبش دانشجوئی کنونی و ارتباط و عدم ارتباط این جنبش با مقاومت شهر اشرف صحبت میکردیم.
یغمائی:
همانطور که قبل هم اشاره شد، پس از 22 بهمن هم جنبش و دسته ها و گروههای دانشجوئی همه ایدئولوژیک بودند چه طرفداران نیروهای انقلابی و چپ و چه طرفداران خمینی و گروههائی مثل گروه عبدالحمید یا عبدالمجید دیالمه در مشهد بنام انجمن احیا تفکرات شیعی، که خودش بعدها نماینده و وکیل شد و در انفجار حزب جمهوری اسلامی دفتر عمرش بسته شد. این وضعیت آن روزها بود ولی واقعیت امروزی چیست؟ جنبش کنونی دانشجوئی به نظر من اساسا جنبشی ایدئولوژیک نیست. و در کلیتش هم از هیچ گروه ایدئولوژیکی پیروی نمی کند این جنبش حتما از فرهنگهای دموکراتیک و چپ و نیز اسلام در چهره های مختلفش بهره هائی برده است و افراد مختلفی در آن ممکن است دارای این یا آن ایدئولوژی باشند ولی جنبش دانشجوئی، جنبشی ایدئولوژیک و دارای ایدئولوژی مشخصی نیست. جنبشی است ضد استبداد و ارتجاع ولایت فقیه خامنه ای و دار و دسته اش، که نفسش از فشار تنگ شده و مقداری آزادی و استقلال و دموکراسی می خواهد. این جنبش با اینکه شعار علیه ولایت فقیه می دهد و حتی گاهی عکس فقیه می سوزاند و مرگ بر دیکتاتور می گوید ولی جنبشی نیست که در شرایط کنونی سرنگونی کل نظام را بخواهد. این جنبش هنوز علیه خمینی به دلائل خاص خودش شعار نمی دهد. البته این جنبش راهی را که میرود با توجه به شرایط خطیر ایران و کارکرد ملاها ممکن است توفان ایجاد کند ولی شعارش نابودی دستگاه سیاسی در کل نیست. پیوندهایش را با موسوی و کروبی و جنبش سبز ببینید. شعارهایش را! حال باید دید منهای استبداد ستیزی این جنبش، اگر منظورتان ارتباط تشکیلاتی با پایگاه نظامی اشرف یا شهر اشرف است چطور این جنبش غیر ایدئولوژیک می تواند با یک جنبش مشخص برانداز که در نقطه محوری آن کاملا ایدئولوژیره است و فرمانده نامدارش رهبر اعتقادی مجاهدین است و تفکری مشخص از اسلام شیعی را ارائه میکند ارتباط تشکیلاتی و سازمانیافته داشته باشد. فکر میکنم همین قدر گویا باشد که چرا من اعتقاد دارم منظور از مقاومت اشرف نشان پل زدن بین دو مقاومت متفاوت و غیر همجنس است در مقابل یک پدیده ارتجاعی جمهوری ملا و نه ارتباط تشکیلاتی.
ساقی:
آیا می توانید طرحی از حرکت و چرخش جنبش دانشجوئی ایران را از ایدئولوژیک بودن تا وضعیت الان بدهید؟
یغمائی:
بطور خلاصه جنبش دانشجوئی ایران از آغاز تا سال 1357 جنبشی دارای ایدئولوژی و بیشتر ایدئولوژی چپ بود. می دانید دانشگاه را مثل خیلی کارهای مثبت دیگر، رضاشاه بنیاد گذاشت و چند روز پس از خروج رضاشاه، آن پنجاه و سه نفر چپ نامدار از زندان آزاد شدند و بنیاد حزب توده را نهادند. سال 1325 دانشگاه تهران چهارهزار دانشجو داشت، که اکثر آنها بنا بر اسناد موجود گرایش چپ و بیشتر حزب توده داشتند. سال 1326 حزب توده اعلام کرد نیمی از دانشجویان دانشگاه تهران عضو حزب هستند. انجمن اسلامی دانشجویان در دانشگاه سال 1322 تاسیس شد و سال 1329سازمان دانشجوئی جبهه ملی، بعدها دانشگاه جولانگاه اندیشه فدائیان و مجاهدین شد و این وضع اگر چه در رابطه با مجاهدین در سال 1355 و ماجرای تغییر ایدئولوژی ضربه ای خورد و موجب رشد نوعی اسلامگرائی به نفع خمینی و اسلام سنتی گردید ولی تا سال 1357 ادامه داشت این دور اول بود از سال 1320 تا 1357، که اساس دانشگاه در وجه غالبش این چنین بود و بعد نوبت رشد اسلامگرائی با گرایش به اسلام سنتی شد.
ساقی:
این موج آیا از سال 1332 وجود نداشت؟
یغمائی:
وجود داشت ولی ضعیف بود. دانشگاه اساسا در دست موج قدرتمند چپ بود. چپ غیر مذهبی. اسلامگرائی تا وقتی که سازمان مجاهدین فعالیتش را شروع کرد، نمی توانست زیاد سری بلند کند. فقط در جبهه ای که مهندس بازرگان و یارانش فعالیت میکردند حرمت و حیثیتی داشت، چنانکه بنیادگذاران مجاهدین هم از همین پایه و مایه برخاستند. در هر حال این ماجرا تا وقتی که رژیم جدید مستقر شد ادامه داشت و جنبش اسلامگرای دانشجوئی بر خلاف جنبش قبلی، اساسا نه بطور مستقل بلکه با حمایت نیرومند رژیم جدید، که میخواست دانشگاهها را تسخیر کند شکل گرفت و رویاروی جنبش قدیمی ایستاد. سه سالی این کشاکش ادامه یافت و در سالهای بعد، اعضای جنبش دانشجوئی قدیم بیشتر تبدیل به چریک مسلح شدند و اعضای جنبش دانشجوئی جدید در آغاز کار خیلیهاشان تبدیل به مامور مسلح حکومت در سپاه و کمیته و بسیج . داستان در این برهه بسیار تلخ و صحنه هایش تکان دهنده است. مثلا شکنجه شدن یک دانشجوی مجاهد یا فدائی و یا... به دست و زیر شلاق دانشجوئی که عضو کمیته و بسیج است و هر دو قبلا در کلاس درس، کنار هم می نشستند و فعالیت داشتند.
ساقی:
آیا همه اینطور بودند یعنی مزدور و مامور رژیم بودند؟
یغمائی:
تا از چه زاویه ای بنگریم. قضیه مقداری پیچیده است. یک انقلاب و تحول عظیم رخ داده است. سلطنت سرنگون شده و مثلا جمهوری آمده. جوّ ضد آمریکا در اوج است من اسمش را نمیگذارم جوّ ضد امپریالیستی، چون چنین شناختی در میان اکثریت مردم وجود نداشت. ابائی ندارم که بگویم خیلی از مدعیان صاحب ادعا هم شناختی سطحی از این پدیده داشتند. در میان مردم این ضدّیت، یک احساس نیرومند عجیب و غریب و آمیخته با کنش و واکنشهای مذهبی بود و نه چیز دیگر زیرا شناخت درست امپریالیسم یک حکایت دیگر است و نه نعره ضد طاغوت کشیدن. یک شاه که اکثریت مردم علیه اش به خیابانهاریختند و اسم طاغوت به او داده شده رفته و یک شیخ در سیمای امام و جانشین خدا و پیامبر امده است. خمینی در اوج محبوبیت است و جوّ اسلامی در اوج قدرت. میلیونها عکس و شعار به نفع خمینی و اسلام بر در و دیوار است. سخنان خمینی را مثل قند و شکر میبرند.
ساقی:
واقعا جوّ به این قدرتی بود که میگوئید؟
یغمائی:
از این هم قدرتمند تر بود. من در آن هنگام مثل ماهی که دریا پیرامون اوست جامعه را پیرامون خود حس میکردم. دهها خاطره در این زمینه دارم. یکی از اینها را مثال میزنم: شبی که خمینی قرار بود پرواز کند و به ایران بیاید من و احمد پرور و محمود غلامی و کرم محمودی زاده و چند تن دیگر می خواستیم به کوه برویم. شب قبل از حرکت در حوالی کوهسنگی مشهد در خانه ای جمع شدیم. تمام حاضران منهای مرد شصت هفتاد ساله ای که از بستگان احمد پرور بود، از اعضای جنبش دانشجوئی و از هوادارن نزدیک مجاهدین و یا زندانی سیاسی سابق بودیم. اکثر حاضران از آگاهی سیاسی بالائی برخوردار واز چشم و چراغهای آن روزگار بودند ولی فراموش نمیکنم که اکثرا نگران توطئه امپریالیسم و سقوط هواپیما و مرگ خمینی و خاموشی جنبش بودیم! تنها آن پیرمرد با ما موافق نبود و میگفت دارند این ملا را می آورند تا پدر همه را در آورد. میبینید جوّ روزگار را. اکثریت حاضران بعدها به دست حکومت تیر باران شدند و یا در جریان درگیری جان باختند ولی در آن شب سرد هرگز به این نمی اندیشیدند. حالا وضع مردم عادی را ببینید! به همین دلیل قضاوت در مورد کسانی که بعد از سال 57 جنبش دانشجوئی اسلامی را دنبال کردند. مقداری صبوری و ادراک می طلبد. آنها البته مامور رژیم شدند ولی خود خواسته و با ادراک ایدئولوژیک و با حمایت نیرومند حکومت. در حقیقت دو نوع دانشجوی ایدئولوژیک در این دوران در مقابل هم صف کشیدند.
ادامه دارد
26.12.2010
منبع:پژواک ایران