فرد در تشکیلات، ارزش و جایگاه فرد در تشکیلات سازمان مجاهدین خلق
حنیف حیدرنژاد
در هفته های اخیر مسئله آقای ابراهیم محمدرحیمی (عباس)، یک عضو سابق و جدا شده سازمان مجاهدین خلق که در بستر بیماری در بیمارستانی در لندن است و نامه علنی شده او و فرزندش سپهر به مریم رجوی از رهبران سازمان مجاهدین خلق در مورد درخواست دیدارشان با خانم زهرا (پروین ) فیروزان، همسر و مادر نامبردگان، واکنش های مختلفی را از سوی هواداران و مخالفین سازمان مجاهدین خلق به دنبال داشته است.[1]
در این نوشته مایلم به یکی از اصلی ترین استدلال های رهبران، مسئولین و هوادارن سازمان مجاهدین که با نام، یا بدون نام و نشان در نوشته های خود آن را برجسته می کنند بپردازم. استدلال آنها این است: ماندن در تشکیلات سازمان مجاهدین، ماندن یا نماندن در قرارگاه لیبرتی در عراق یا در مراکز مجاهدین در آلبانی، پاسخ دادن یا پاسخ ندادن اعضائ این سازمان (در این مورد: خانم فیروزان) به نامه های خانوادگی، تمایل به داشتن یا نداشتن ارتباط با خانواده و ... یک "انتخاب شخصی" است. آنها همچنین مدعی هستند: اعضای سازمان مجاهدین همه توان خود را در راه مبارزه با رژیم ایران قرار داده اند. آنها حتی از خانه و خانمان خود گذشته اند تا بتوانند همه انرژیشان را فقط روی مبارزه با رژیم متمرکز کرده و برای مسائل شخصی و خانوادگی وقت ندارند. در مورد خانم فیروزان همچنین اضافه می شود: تصمیم او برای عدم ارتباط با خانواده و همسر (سابق) به این دلیل است که او به عنوان "زنِ رهای مجاهد خلق" در مایملک همسر (سابق) نیست که قرار باشد با درخواست همسر (سابق) مبارزه را ترک و به لندن برود.
نوشته حاضر تلاش دارد تا به این سوالات پاسخ دهد:
فرد در درون تشکیلات سازمان مجاهدین خلق تا کجا "آزاد" و صاحب "اختیار" است؟ تا کجا این خودِ فرد است که "تصمیم" می گیرد چه بکند یا چه نکند؟ تا کجا این خودِ فرد است که "تشخیص" می دهد چه چیزی درست یا غلط است؟ آیا "فرد" در درون تشکیلاتِ سازمان مجاهدین امکان و اجازه ارتباط با دنیای خارج از تشکیلات، از جمله ارتباط با خانواده اش را دارد؟ "فرد" تا کجا صاحب و مالک" جسم و جان و سرنوشت خودش است؟
فردِ جذب شده به سازمان مجاهدین خلق از زمان ارتباط و بویژه از زمان ورود به این تشکیلات تا آخرین روز حضور در آن، به طرق مختلف (نشست های تشکیلاتی، گفتگو با مسئول خود در نشست های حسابرسی، دیدن نوارهای ویدئوئی آموزشی، شرکت در نشست های انقلاب ایدئولوژیک و ...) در معرض آموزش و تربیت شدن مستمر قرار دارد. هدف این آموزش ها آن است تا به او نقش و رُلِ فرد در تشکیلات "فهمانده" شود. چند نمونه از موارد آموزش، پرورش و تربیتِ نیروئی در درون تشکیلات سازمان مجاهدین که به موضوع این نوشته مربوط است در پی میاید. تلاش شده تا این نمونه ها با فرهنگ و ادبیات رایج در درون تشکیلات مجاهدین تنظیم شود:
1. "فردیت" در مقابل "رهبری"
آنچه در سازمان مجاهدین در این مورد گفته می شد و گفته می شود، اغلب با ادبیات و فرهنگی از این دست است: "سازمان" برای خدا و خلق می جنگد. سازمان برای رهائی مردم و میهن از شّر آخوند ها میجنگند. مردم در ایران منتظر خواهر و برادر (مریم و مسعود رجوی) هستند و آنها تنها امید مردم هستند. سازمان نقطه امید بشریت و نوک پیکان تکامل است. سازمان برای بردن خواهر مریم به تهران میجنگد. سازمان برای برگرداندن رهبری غصب شده ای که خمینی از برادر (مسعود) گرفت میجنگد. ... رهبران مجاهدین با این مقدمه سازی اینچنین نتیجه گیری می کنند: اگر این خواسته ها درست است، که هست. اگر این خواسته ها حق است، که هست، و اگر قرار است سرنگونی (رژیم) محقق شود، پس: باید با تمام قوا جنگید. برای این کار باید "خود" را کنار گذاشت. خود و فردیت نقطه ی مقابل رهبری است. باید "فردیتِ" لانه کرده در "خود" را له و نابود کرد، پودر کرد و به هوا فرستاد. در فردیت یک نیروی بازدارنده و شرک آلود هست که در مقابل توحید و یگانگی قرار گرفته و مانع ذوب شدن فرد در رهبری می شود.
به باور رهبری مجاهدین فرد نمی تواند به تنهائی در این راه پر پیچ و خم و طولانی همه تضادهایش را شناخته و آنها را حل کند. جمع وظیفه دارد تا به فرد کمک کند تا این مسئله را بفهمد و مشکلاتش را حل کرده تا سرانجام رها شود. مکانیزم این "رها شدن" نیز اینگونه است: گزارش نویسی فرد در مورد خود و دیگران، انتقاد فرد از خود در جمع، انتقاد دیگران از فرد در جمع و حمله ی "بی رحمانه" به فرد برای خُرد و خمیر کردن شخصیت و فردیتش. این "بهترین کمک"ی است که جمع میتواند به فرد بکند. اصلا این "وظیفه" جمع است.
در عمل، این "کمک"، در نشست هائی با اسامی مختلف مانند نشست تشکیلاتی، نشست ایدئولوژیک و بویژه از سال 1374 به بعد در جلسات موسوم به انقلاب جاری، جلسات دیگ و طمعه و ... به روش هائی مانند فحاشی، توهین، پرتاب آب دهان، چَک و سیلی زدن به صورت و... انجام می شود. فردی که در مقابل این روش ها مقاومت کرده یا به مسائلِ درون تشکیلاتی معترض باشد، آدم مسئله دار، طعمه، بریده، نفوذی وزارت اطلاعات، کسی که مسئله ی جنسیت داشته و به فکر زن یا شوهر است، کسی که "فیلش هوای فرنگ کرده" و ... معرفی می شود. در مواردی که اعتراضِ یک فرد جدی تر باشد نیز در اقدامی امنیتی و تحت عنوان "رفع ابهام" (آخرین مورد دسته جمعی 1374) او را به زندان و به سلول های انفرادی منتقل می کنند. در همین ارتباط مواردی از شکنجه و زندانی های طولانی حتی چند ساله از سوی جداشدگان از سازمان مجاهدین گزارش شده است.[2]
تاثیر این شیوه بر روی فرد، بویژه بر روی آنانی که در نوجوانی و جوانی به سازمان مجاهدین پیوسته اند این است که هر زمان خواسته های فردی در ذهن فرد فعال شود، او خود را در مقابل رهبری "فداکار" دیده و از آنجا که این رهبری، "فشرده ی مقاومت و مبارزه بر علیه رژیم" در ایران است، بنابراین طرح خواسته های فردی، نوعی خود خواهی ویرانگر است که حاصل آن نهایتا بر علیه مردم و میهن خواهد بود. (خواسته فردی همه چیز را شامل می شود: از داشتن یک رادیو یا ضبط صوت کوچک تا داشتن یک آلبوم عکس. از درخواست دیدار فرزند و همسر تا خواست تماس تلفنی با خانواده. از داشتن یک کتاب شعر و رمان تا دیدن یک برنامه تلویزیونی، از خواست داشتن وسایل ورزش بدنسازی تا خواست دیدار از آثار باستانی در عراق یا پاریس و ...)
2. فرد، عنصری اجرائی
در سازمان مجاهدین خلق هر تیم و دسته و گردان و تیپ و بخش و ستاد و خلاصه هر جمعی به فراخور کوچک یا بزرگ بودنش یک "مسئول" و فرمانده دارد. حتی در یک جمع دو نفره باید مشخص باشد چه کسی مسئول و چه کسی تحت مسئول است. مسئول بودنِ افراد بر اساس "رده" ی تشکیلاتی آنها مشخص می شود. رده ی تشکیلاتی بر اساس "صلاحیت" تعیین می شود. صلاحیت از "میزان ذوب شدگی در رهبری" (مریم و مسعود) مشخص میشود. در اساس، این مسئول یا فرمانده است که بر پایه ی سلسله مراتب، فرمان صادر می کند و نیروی تشکیلاتی یا نفر و نفرات تحت مسئول او نیز موظفند فرمانش را اجرا کنند. در چنین ساختاری ارزش "فرد" برابر است با نیروی اجرائی. بویژه از سال 1368 به بعد، فردِ تحتِ مسئول حق و اجازه سوال در مورد مسائل اساسی از مسئول خودش را ندارد. "چرا"، معنی ندارد. پاسخ به هر چرا ئی این است: همین است که گفته شد!
آنچه به فرد ابلاغ می شود، "خط"ی است که تشکیلات داده و از "بالا" آمده است. "سازمان" این را گفته و "تشکیلات" این را خواسته است. همین! ... در بسیاری موارد دیگر نیز پاسخ این است: "خواهر" (مریم) یا "برادر" (مسعود) این را گفته است. بنابراین جای اما و اگر و سوال و جواب نیست. سازمان یعنی مریم، یعنی مسعود. "سازمان" بیشتر از تو (فرد) می فهمد و بهتر می داند که چی درست است. بنابراین حرف نزن، سوال نکن و بچسب به کارت و کارت را انجام بده. ... زمانی که یک فرد سوالی را با مسئول بالاتر خود مطرح کند، اینها متداول ترین پاسخ هائی است که به او داده می شود.
همه آنچه چه که گفته شد، ساختاری را ترسیم می کند که در آن، "فرد"، فقط رُل و نقش "اجرا"ئی دارد. نقشی که به مرور زمان در هر فرد نهادینه شده و مطابق آن، خودِ فرد نیز یاد می گیرد، یا به عبارت دیگر اینگونه تربیت می شود که بر اساس همین ساختار با خودش، با افراد تحت مسئولش و نیز با مسئولین بالاتر از خودش "تنظیم رابطه" کند. برای خودش ارزشی قائل نباشد و خود را فقط یک وسیله ببنید. بر پایه این ساختار و به مرور زمان، فرد از خود و از دیگران هم همین انتظار را دارد و جز این را نیز درست نمی داند. میزان جا افتادگی این نحوه ی نگرش به خود و دیگران آنچنان عمیق است که حتی برای جدا شده ی از این تشکیلات نیز زمانِ کم و بیش زیادی لازم است تا بتواند خود را از این سیستم رها کند.
3. ذوب شدن در رهبری
یکی از مواد و بند های انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین، بر اطاعت بی چون و چرا با هدفِ ذوب شدن در رهبری تاکید دارد. مطابق این بند، علت عدم موفقیت مجاهدین در عملیات فروغ جاویدان در مرداد 1367 این بود که رزمندگان مجاهد خلق بجای آنکه تمام انرژی خود را برای نبرد با پاسداران و بسیجیانی که در مقابل آنها قرار گرفته بودند مصروف کنند، در ذهن خود به زن یا به شوهر خود فکر می کردند. (توضیح مفصل تر این موضوع در نگاهی به فروغ جاویدان، 25 سال بعد، صفحه 21 به بعد [3])
مطابق این بحث، مسعود رجوی که در این زمان همزمان رهبر عقیدتی، مسئول اول سازمان مجاهدین، مسئول اول شورای ملی مقاومت، فرمانده ارتش آزادیبخش و فرمانده عملیات فروغ جاویدان بود هیچ مسئولیتی در قبال شکست این عملیات با بیش از 1300 کشته نداشت. او هیچ مسئولیتی در قبال شکست های سیاسی و استراتژیک سال های قبل که به این شکست منجر شده بود نیز نداشت. اگر هم ضعف، کمبود و اشکالی در کار بود که به این شکست و شکست ها انجامیده بود، دلیل آن باید در اعضای سازمان مجاهدین و رزمندگان ارتش آزادیبخش جستجو می شد و نه در رهبری آن. مطابق این بحث ها آنانکه که در این عملیات کشته شده بودند کسانی بودند که "تمام عیار" در مسعود و مریم ذوب شده بودند و این را هم با خون خود "مُهر" کرده بودند. اما آنانکه زنده برگشته بودند، زنده بودن آنها دلیلی بود بر مقصر بودنشان. سال های طولانیِ نشست های چند صد نفره و چند هزار نفره، صده ها و هزاران ساعت تماشای نوارهای ویدئوئیِ نشست های مسعود و مریم رجوی باید به اعضا سازمان این را "میفهماند" و این را در آنها خوب "جا میانداخت" که آنها خودشان مسئول شکست در آن عملیات بوده اند.
سوال این بود چه باید کرد تا دوباره سازمان با چنین ضربه ای روبرو نشود؟ مسعود رجوی پاسخ به این سوال را در یک بندِ دیگر انقلاب ایدئولوژیک اینگونه آماده کرده بود: هر مرد و هر زن مجاهد یا هر رزمنده ی ارتش آزادیبخش، هم افراد متاهل و هم مجرد، باید از همسر خود (آنها که مجرد نیستند، در ذهنشان)، باید برای همیشه از همسر خود طلاق بگیرند. هر زن و مرد مجاهد باید تمام وجود خودش را، تمام جسم و جان و فکر و ذهن و حتی تخیلاتش را فقط و فقط در اختیار رهبر عقیدتی بگذارد. ... مسعود رجوی با طرح این موضوع موفق شد تا برای سالهای طولانی مجاهدین را با "درون" خودشان درگیر کرده تا از آن طریق بتواند بر یک واقعیت بیرونی، یعنی شکست های سیاسی، نظامی و استراتژیکی که خود او مسئولش بود سرپوش بگذارد. بعد از آن، دیگر "وجود" هیچ مرد و زن مجاهدی به خودش تعلق نداشت. اصلا "وجود" دیگری در مقابل مسعود معنی وارزشی نداشت. همانگونه که "صاحبِ خون شهیدان"، مسعود بود، پس از آن، صاحبِ جان و جسم و سرنوشتِ هر زن و مرد مجاهد نیز مسعود رجوی بود.
حاصل این "ذوب شدن" در رهبری عقیدتی می بایست "اطاعت بی چون و چرا" ی هر زن و مرد مجاهد از رهبری عقیدتی و از سلسله مراتب رهبری ای باشد که پس از آن بر او فرمان می راند. اگر چه موضوع رهبری عقیدتی از اواخر سال 1363 شروع شده بود، مباحث اخیر در پایان سال 1368 به آن عمق و کیفیت متفاوتی می داد.
تربیت کردن و شکل دهی رفتار و شخصیت انسان در ماشین انقلاب ایدئولوژیک
انقلاب ایدئولوژیک مسعود رجوی دستگاهی است که چند هدف و وظیفه و کارکرد دارد:
- فراری دادن مسعود رجوی از زیر بار مسئولیت و پاسخگوئی در قبال شکست های متعدد استراتژیک و سیاسی و نظامی
- تثبیت موقعیت مسعود رجوی به عنوان "رهبر" بلامنازعه از طریق از دور خارج کردن هر فردی که توان و پتانسیل مقابله با مسعود رجوی را داشت و کور کردن هر روزنه انتقاد و اعتراض بر علیه رجوی. پایان دادن به سانترالیزم دمکراتیکی که تا آنزمان در تشکیلات وجود داشت و جایگزین کردن آن با توتالیتاریسم آغشته به تقدسگرائی مذهبی
- درگیر کردن نیروهای بدنه تشکیلات با درونِ خود و منحرف کردن آنها از مشغول شدن به مباحث استراتژیک و خطی
- تبدیل نیروهای رزمنده و بدنه تشکیلات به نیروهای اجرائی صرف. نیروهای فرمانبردار و مطیع. و بویژه پس از سقوط صدام حسین در عراق تبدیل نیروهای تشکیلات به نیروهائی فاقد خلاقیت و جسارت. نیروهای سر در گریبان و بدون اعتماد به نفس. نیروهای ترسو و مُردد. نیروهای محافظه کار و مصلحت اندیش. نیروهای نسبت بهم شکّاک و بدبین. نیروهائی که بر علیه هم می زنند تا خود در مقابل تیغ نشست های "طعمه و دیگ و حوض یا عملیات جاری" گرفتار نشوند. نیروهائی که بر بی عدالتی و تبعیض و زور در درون تشکیلات لب فرو بسته، ساکت می شوند، به تماشا می نشینند و مرگ را بر زنده ماندن ترجیح می دهند. حتی آنگاه که این نیروها از عراق به آلبانی رسیده و جدا می شوند بر پایه آنچه که در بالا آمد، تشکیلاتِ مجاهدین از طریق وابسته کردن مالی نیروهای جدا شده به خود (ماهیانه حدود 500 دلار) و یا از طریق تهدید آنها (اگر بر علیه سازمان حرفی بزنید آنقدر نفوذ داریم که از طریق پلیس آلبانی برایتان دردسر درست کرده و راهی زندانتان کنیم)، نیروهای جدا شده را ناچار به سکوت می کنند. (این موضوعی است که طی یکسال و نیم گذشته تا زمان نوشتن این مطلب شخصا از پنج تن از جدا شدگان شنیده ام.) برخی از نیروهای جدا شده، چه آنها که در گذشته ی نسبتا دور یا آنانکه جدیدا از سازمان مجاهدین جدا شده اند نیز آنچنان به لحاظ روحی و فکری و عصبی آسیب دیده و آنچنان به لحاظ عاطفی و احساسی سرخورده شده اند که ترجیح می دهند باقی مانده ی نیرو و انرژی خودشان را فقط صرف سلامتی خود و حفظ خانواده شان کنند. رفتاری که البته قابل درک است.
- به کمک محور چهارم که در بالا توضیح داده شد، رجوی عملا هرگونه اعتراض در درون تشکیلات را مهار کرده و تحت کنترل در میاورد. از درز هرگونه اخبار و اطلاعات از درون تشکیلات به بیرون جلوگیری میکند و با صحنه آرائی و نمایش های تلویزیونی، وضعیت درون تشکیلات را به بیرون طوری نشان می دهد که گوئی همه چیز امن و امان است! درست به همین خاطر است که با هرگونه ارتباط خانوادگیِ اعضا و بستگانشان با هم به شدت مخالفت می کند و چون هیچ دلیل قانع کننده ای برای توجیه این سیاست خود ندارد، خواست انسانی خانواده ها برای دیدار و تماس با بستگانشان در لیبرتی و آلبانی را به وزارت اطلاعات رژیم نسبت می دهد.
سخن پایانی
در این چنین تشکیلاتی، چه در عراق یا آلبانی و به میزان زیادی حتی در کشورهای غربی، "فرد" موجودیت و ارزشی ندارد. یعنی اجازه ندارد که موجودیت داشته باشد. فرد با دنیای بیرون خود ارتباطی ندارد و اجازه و امکانش را هم ندارد که ارتباط داشته باشد. همه ارتباطات باید از کانال های مشخص و مطمعن انجام بشود. اینگونه است که رهبری سازمان مجاهدین با هرگونه شفافیت، با هرگونه ارتباطِ مستقیم با افکارعمومی و رسانه های مستقل و آزاد مخالفت کرده و این امکان را در مورد نیروهای بدنه تشکیلات نیز ممنوع کرده و آنها حتی با افراد خانواده شان هم نباید دیدار و تماس داشته باشند. همزمان، مسئولین بالای این سازمان که اغلب در اُورسورواز در پاریس اقامت دارند با اسامی مستعار یا بدون نام و نشان، تبلیغ و اتهام پراکنی گسترده ای بر علیه جداشدگانی که بطور علنی بر علیه سیاست های مسعود رجوی اعتراض دارند را هدایت می کنند. قصد آنها این است که همانگونه که هر صدای اعتراضی در داخل تشکیلات را سرکوب کرده و سرکوب می کنند، در بیرون تشکیلات نیز هر صدای اعتراض، هرگونه روشنگری و هر نوع مخالفت بویژه از سوی جداشدگان این تشکیلات را سرکوب کنند.
آنانی که در درون تشکیلات سازمان مجاهدین بوده اند بر درستی آنچه که در بالا آمد (که البته فقط بخش بسیار بسیار کوچکی از یک واقعیت بزرگتر است) گواهی می دهند. آنانکه در درون سازمان مجاهدین بوده و از آن جدا شده اند به خوبی می دانند که مسئولیت و کارگردانی همه آنچه که در بالا آمد بر عهده مسعود رجوی میباشد. همه آنان که در درون سازمان مجاهدین بوده اند به خوبی می دانند بجز قشر خاصی، بقیه افراد در درون تشکیلات نمی توانند بطور آزاد به تلفن و اینترنت و رسانه های جمعی دسترسی داشته باشند. بدنه داخل تشکیلات مجاهدین از واقعیت های بیرون بی خبر بوده و امکان تحقیق ندارند و نمی توانند به خواست شحصی خود به نامه نگاری با این یا آن فرد یا سازمان بین المللی بپردازند. هر قدم و هر حرکت فرد در درون این تشکیلات، همانگونه که پیشتر توضیح داده شد، از "بالا" دیکته میشود.
با آنچه که فوقا آمد می توان درک کرد که چرا رهبری سازمان مجاهدین از تماس خانواده ها با بستگانشان در عراق و لیبرتی و یا در آلبانی هراس داشته و چرا به دلیل علنی شدن نامه محترمانه ابراهیم محمدرحیمی (عباس) و فرزندش سپهر به مریم رجوی، او را هدف یک تهاجم گسترده تبلیغی قرار داده و در حالی که عباس در بیمارستان بستری بوده و به دلیل بیماری امکان دفاع و پاسخگوئی ندارد، بی شرمانه ترین اتهامات را به او، فرزند و خانواده اش نسبت می دهد.
فرد، چه زهرا (پروین ) فیروزان یا هرکس دیگری، در درون تشکیلات مجاهدین "ارزش"ی ندارد. بگذارید بیشتر توضیح دهم: یکی از مکانیز م هائی که مسعود رجوی با آن نیروی های تشکیلات را سرکوب و خفه می کرد و خفه میکند، بحثی است با عنوان "بدهکار و طلبکار". مطابق این بحث که مریم رجوی در نشست های بزرگ آن را شروع کرده و مسعود رجوی آن را ادامه می داد، صِرف زنده بودن و نفَس کشیدن هر مجاهد خلق، وابسته به مسعود و به دلیل وجود اوست. با مسعود است که مجاهدین اعتبار و احترام و "ارزش جهانی" می گیرند. حتی آنها که در زندان بوده و اعدام و کشتار شده اند نیز سرمایه های مسعود هستند. زندانیان سیاسی و هر آنکس که از دست رژیم جمهوری اسلامی جان به در برده نیز "بدهکار" مسعود است. رجوی استدلال می کرد اینکه این زندانیان از بند رها شده و اعدام نشده اند، نشان می دهد که یک طوری با رژیم کنار آمده بودند! بنابر این همینکه با این وجود او (مسعود)، آنها را پذیرفته، نشانه بلند نظری اوست و از همین بابت نیز باید این زندانیان سیاسی سابق شکرگزار بوده و به او بدهکار هستند.
بحث "بدهکار و طلبکار" به آن خاطر بود تا هیچ کسی از افراد قدیمی تر سازمان که در دهه 40 و 50 شمسی وارد تشکیلات شده یا آندسته از زندانیان سیاسی رژیم جمهوری اسلامی که آزاد شده و به ارتش آزادی در عراق پیوسته بودند، کسی "جرأت" ابراز وجود در برابر مسعود یا مریم رجوی پیدا نکند. هدف آن بود تا وجود و ارزش انسانی آنها تحقیر شده و آنها را با خود کم بینی درگیر کند، به نحوی که ساکت شده و بی اثر بمانند. (نگاهی بیاندازید به لیست بالا بلند افراد دفتر سیاسی و کمیته مرکزی سازمان تا قبل از انقلاب ایدئولوژیک و سرنوشت بعدی آنها، از جمله علی زرکش، پرویز یعقوبی و مهدی افتخاری). در چنین دستگاهی همه به مسعود رجوی "بدهکار" بوده و او از همه "طلبکار" است. فرد، فردیت، ایندیویدیوم اصلا معنی ندارد. فرد، تنها و تنها وسیله ای است برای آنکه مسعود رجوی بتواند با آن به هدفش برسد. هرجا منافع رجوی ایجاب کند هر فردی با آب و تاب در رسانه ها مطرح می شود و هر جا لازم باشد همان فرد یک شبه "مزدور وزارت اطلاعات" خطاب می شود.
البته این نحوه ی رفتار با انسان ها، در خارج از تشکیلات مجاهدین هم وجود داشته و دارد. نمونه های زیادی وجود دارد که چگونه رجوی در شورای ملی مقاومت، افراد و شخصیت های مختلف یا حتی احزاب و نیروهای سیاسی و هنرمندان را مورد استفاده ابزاری قرار داد و هر زمان که آنها در مقابل این توهین و تحقیر و سوء استفاده ایستادند، رجوی به سادگی به آنها برچسب و اتهام زد یا آن ها را آنچنان زیر فشار ترور روحی- شخصیتی قرار داد که پس از جدائی سکوت کرده و دَم بر نیاورند.
با این توضیحات، واضح است اگر کسی در تشکیلات رجوی حتی "ارزش وسیله شدن" برای "خدمت" به "رهبری" را پیدا کند، چنین چیزی باید برای آن فرد به خودی خود باعث خوشحالی و سپاسگذاری باشد! حتی اگر این وسیله شدن، نوشتن نامه (انتسابی) یا رودرو شدن با خانواده خود باشد!
با این همه، همانگونه که بسیاری از حقایقی که رهبری سازمان مجاهدین قصد سرپوش گذاشتن بر آنها داشت، امروز علنی شده اند، بقیه حقایق پنهان و فریبکاری هائی که رهبری مجاهدین به آنها دامن میزند نیز به مرور زمان برای افکار عمومی روشن و روشنتر خواهد شد. تا آن زمان هیچ عجله ای نیست.
حنیف حیدرنژاد
12 دی ماه 1394/ 2 ژانویه 2015
http://www.hanifhidarnejad.com
1- خانم انتظاری ما را به اشک تمساح شما نیازی نیست، منوچهرمحمدرحیمی
همچنین:
سرگیجه ی رجوی در برابر مظلومیت عباس محمدرحیمی، ایرج مصداقی
2- شیوه های کنترل و سرکوب جمعی در درون مجاهدین- قسمت سوم جمال عظیمی، قسمت اول تا سوم
همچنین:
روایت دردهای من/ خاطراتی چند از سه سال اسارت در سلولهای انفرادی قرارگاه اشرف، رضا گوران، قسمت های مختلف
3- نگاهی به فروغ جاویدان، 25 سال بعد
منبع:پژواک ایران