بن بست های استراتژیک رهبری سازمان مجاهدین خلق (1)
حنیف حیدرنژاد
رهبری سازمان مجاهدین خلق چندین دهه است که در یک بن بست استراتژیک گیر کرده و راه برون رفت ندارد. عمق و ابعاد این بن بست به مرور زمان بیشتر شده است. مسعود رجوی رهبرعقیدتی و بالاترین مسئول در هرم رهبری سازمان مجاهدین خلق هر زمان تلاش کرده تا گریزگاهی برای خود از بحران یا بن بستی که با آن روبرو شده بیابد و منتظر بماند تا شاید به مرور زمان تحولات سیاسی در منطقه و جهان به گونه ای بچرخد که او بتواند در فرصتی مناسب سوار بر موج این تحولات، خود را از بن بست خارج کند. این گریزگاه، نقشِ سوپاپ اطمینانی را بازی می کند که رجوی می تواند به واسطه آن - بطور موقت هم که شده- فشارهای درونی و بیرونی بر روی خود را کاهش یا مسیر آن را منحرف نموده تا از روشن شدن حقیقت و پاسخگوئی به تبعات آن فرار کند. اما این بن بست ها کدامند و گریزگاهی که مسعود رجوی برای مقابله با منتقدین و مخالفین خود و جدا شده های از سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت[1] در شرایط حاضر آن را دنبال می کند چیست؟ مروری سریع، مختصر و تیتروار به آنها:
الف) بن بست های رهبری سازمان مجاهدین خلق
مهمترین بن بست هائی که رهبری سازمان مجاهدین خلق در سه دهه گذشته در آن ها گرفتار شده بطور مختصر عبارتند از:
1. بن بست سیاسی
هدف سیاسی اعلام شده مسعود رجوی در مبارزه بر علیه رژیم جمهوری اسلامی از 30 خرداد سال 1360 به بعد سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی و اعلام "دولت موقت جمهوری دمکراتیک اسلامی"[2] بود. بعدها دامنه ی این هدف با اعلام مریم رجوی به عنوان "رئیس جمهور برگزیده مقاومت" برای دوره انتقال، در شهریور سال 1372 و نیز با اعلام "جهه همبستگی ملی"[3] با هدف جذب شخصیت ها و تشکل های مختلف سیاسی در آبان سال 1381 گسترده تر هم شد. مسعود رجوی در همان آغاز بعد از شروع جنگ مسلحانه، از موعد شش ماهه سرنگونی حرف می زد. اما خود او و بعد ها مریم رجوی بارها در مصاحبه ها و سخنرانی های درونی یا عمومی، این مهلت را تغییر داده و هر باز زمانبندی های دیگری را برای تحقق این خواست اعلام کردند.
هدف مشخص شده از سوی مسعود رجوی برای تحقق اهداف فوق، عبارت بود از: ایجاد یک سازمان سیاسی- به ظاهر مستقل از سازمان مجاهدین- به نام شورای ملی مقاومت به عنوان یک ائتلاف سیاسیِ در برگیرنده طیف وسیعی از گرایشات متنوع سیاسی و ملی و مذهبی ایرانیان که مقر یا فرماندهی آن در پاریس تعیین شده بود. در این راستا تثبیت این آلترناتیو به عنوان نماینده مشروع مردم ایران و جلب حمایت قدرت های جهانی برای حماینت از این "آلترناتیو" و قطع روابط با جمهوری اسلامی ایران.
در سال های بعد، سرمایه گذاری اصلی رجوی بر روی این موارد بود: "شقه کردن رأس نظام"، که منظور از آن به جان هم انداختن جناح بندی های درونی رژیم با یکدیگر بود. این موضوع اغلب از طریق کارهای تبلیغی دنبال می شد. / ارتباط و همکاری با قدرت های جهانی و منطقه ای برای جلب حمایت آنها از مجاهدین و تشویق آنها به ضدیت با رژیم. / فعالیت گسترده تبلیغی بویژه در بین سیاستمداران خارجی با این هدف که نشان دهد سازمان در درون ایران و نیز در بین ایرانیان در خارج از کشور حضور داشته و فعالیت می کند و از پشتیبانی مردم ایران برخوردار است.
1.1. اهداف سیاسی اعلام شده به کجا رسید و چه مقدار از آن محقق شد؟
بعد از33 سال که از شروع مبارزه مسلحانه سازمان مجاهدین با رژیم جمهوری اسلامی می گذرد، مسعود رجوی در دستیابی به اهداف فوق ناموفق بوده است. رژیم سرنگون نشده است. آلترناتیو دمکراتیک مدعی رجوی که قرار بود جانشین نظام سیاسی حاکم در ایران شود، نه تنها به قدرت نرسید، بلکه شورای ملی مقاومت به تدریج از هم پاشیده و عملا به زائده ی سازمان مجاهدین تبدیل شده است[4]. جبهه همبستگی ملی را هم هیچ کس جدی نگرفت و خود مجاهدین نیز بعد از هیاهوهای اولیه و کار تبلیغی پیرامون آن، بی سر و صدا پرونده اش را مسکوت گذاشتند. به لحاظ بین المللی سازمان مجاهدین برای سال های طولانی در لیست "سازمان های تروریستی" قرارگرفت و ارتباط سیاسی احزاب خارجی با این سازمان یا حتی مسافرت های رسمی مریم رجوی که قبل از سقوط صدام مخفیانه به فرانسه آمده و در آنجا مستقر شده بود، به کشورهای مختلف محدود شد.
در صحنه اجتماعی ایران نیز سازمان مجاهدین دچار انزوا شده است. هیچ حضور ملموسی در ایران و در بین ایرانیان ندارد و در گردهمائی هائی که در خارج از ایران برگزار می کند نیز نیروهای شرکت کننده اغلب غیر ایرانیانی هستند که با پرداخت پول به این برنامه ها جلب می شوند.[5] سازمان مجاهدین نیروی تاثیرگذاری بر روند تحولات سیاسی داخل کشور نبوده و در اساس بیگانه با مردم و واقعیت حاکم بر جامعه است.
نتیجه: هدف اصلی رهبری سازمان مجاهدین کسب قدرت سیاسی به هر قیمت است. مسئله اصلی این رهبری منافع ملی مردم و کشور ایران نیست. بر روی مردم ایران اتکاء نمی کند، بلکه تلاش دارد تا از راه های مختلف و از طریق جلب توجه و حمایت قدرت های منطقه ای یا نیروهای جنگ طلب در کشورهای غربی در موازنه سیاسی مربوط به ایران به بازی گرفته شود. بدین ترتیب عملا خود را تا حد ابزاری در معادلات ایران پائین کشیده است.
2. بن بست نظامی
اهداف اعلام شده نظامی در سه دهه گذشته در مبارزه با جمهوری اسلامی که از سوی مسعود رجوی اعلام می شد، متفاوت اما همه در یک چیز مشترک بودند. ساقط کردن و درهم شکستن توان و قدرت نظامی رژیم. شکستن دیوار اختناق و بازوهای نظامی رژیم که رعب و وحشت را بر همه جا حاکم کرده اند و بالاخره نابودی همه دستگاه های نظامی، انتظامی، امنیتی، اطلاعاتی و همه نهادها و بنیادهای برآمده از این رژیم و هرکسی که در این مسیر مانع اجرای این هدف شود.
در آغازِ شروع جنگ مسلحانه و پس از 30 خرداد 1360 این هدف باید از طریق "زدن سران" رژیم و بی آینده کردن آن و همزمان، پیشبردِ "جنگ مسلحانه چریک شهری" محقق می شد. بعدها فرمان و رهنمود "قطع سرانگشتان رژیم" که منظور کشتن پاسدارن و بسیجیان و حزب اللهی های شناخته شده در هر شهر و محل بود نیز به آن اضافه شد. با دستگیری و اعدام شمار زیادی از هوادارن مجاهدین و با لو رفتن بسیاری از خانه های تیمی و تیم های عملیاتی و سرانجام با کشته شدن موسی خیابانی به عنوان فرمانده مجاهدین در داخل کشور به همراه اشرف ربیعی و تعداد دیگری از کادرهای رهبری سازمان مجاهدین در بهمن 1360 و متعاقب آن کشته شدن برخی دیگر از کادرهای رهبری مجاهدین در اردیبهشت 1361 (محمد ضابطی/ بخش اجتماعی) و مرداد 1361 ( سیاوش سیفی/ بخش روابط) در دو خانه ی تیمی دیگر، به تدریج عملیات چریک شهری نظامیِ پراکنده مجاهدین که در اساس فاقد هرگونه ارزش نظامی بوده و تنها استفاده تبلیغی و کاربرد روانی داشت فروکش کرده و خاموش شد. در خانه های تیمی که در بالا به آن اشاره شد ده ها نفر از کادرهای رهبری و فرماندهی سازمان حضور داشته که تا آخرین گلوله با پاسداران رژیم جنگیدند، اما خود را تسلیم نکردند.
در مرحله دیگر، عملیاتِ نظامی مجاهدین در اساس شامل عملیات "پیشمرگان مجاهد خلق" در منطقه کردستان بود. این عملیات تا شهریور 1363 ادامه داشت. در این زمان رژیم منطقه ی "آلان" به عنوان آخرین منطقه آزاد در دست نیروهای مخالف رژیم در منطقه سردشت را نیز اشغال کرد و پس از آن، عملیاتِ نظامی پیشمرگه ای/ پارتیزانی در کردستان ایران نیز خاتمه یافت.
در سال های 1363 و 1364 مسعود رجوی خط جدیدی در مبارزه مسلحانه را دنبال می کرد. این خط اساسا بر اعزام نیروهای آموزش دیده در عراق به داخل کشور استوار بود. هدف رجوی این بود که نشان دهد تشکیلات او هنوز در ایران حضور داشته و حتی می تواند عملیات نظامی کند. این نیروها از طریق تلفن از پاریس هدایت می شدند که در نتیجه ی آن اغلب این نیروها و پشتیبانانشان در داخل کشور به دلیل کنترل خطوط تلفن از سوی رژیم، شناسائی و دستگیر و زندان یا اعدام شده یا طی درگیری در تورهای بازرسی کشته شدند.[6] دقیقا نمی دانم، اما این خط تقریبا یک سال و نیم دنبال شد و بهای سنگین آن هم نابودی زندگی ده ها نفر(شاید هم با احتساب پشتیبانان تیم های عملیاتی در داخل ایران، صد ها نفر) بود که جان خود را از دست دادند. دلیل اصلی به زمین ریخته شدن این خون ها را باید در بلندپروازی های دور از واقعیت رجوی دید که در طرح ریزی های غیر مسئولانه از طریق فرماندهی دور با جان انسانها به مثابه مهره های شطرنج بازی می کرد. همچنین باید به ناکارآمدی دستگاه اطلاعاتی رجوی در پیدا کردن منشاء ضربه ها نیز اشاره کرد. این خط با وجود تجربه شکسته خورده اش، چند سال بعد و در شروع ریاست جمهوری خاتمی با اعزام نیروهایی از عراق برای "خمپاره اندازی" به مراکز نظامی و اداری رژیم در تهران برای مدت کوتاهی از سر گرفته شد. نتیجه آن نیز دستگیری و کشته شدن نیروهای عملیاتی اعزام شده به ایران بود. برخی از این نیروها در مسیر ورود به کشور در مرز کردستان یا سیستان و بلوچستان مورد شناسائی قرار گرفته و در درگیری ها کشته شدند. برای رجوی اما، سرنوشت این افراد و کشته شدن یا دستگیری و شکنجه و اعدام آنها اهمیت نداشت، مهم این بود که او لیست "شهیدان" را طولانی تر کرده و در هر صورت در تبلیغاتش می توانست ادعا کند که در ایران حضور داشته و هنوز "مبارزه" می کند. این خط چند سال بعد با اعزام چند تیم عملیاتی برای ترور لاجوردی و صیاد شیرازی مجددا دنبال، اما به دلیل قرار گرفتن نام سازمان مجاهدین در لیست تروریستی، رجوی ادامه آن را متوقف نمود.
با شکست همه تلاش های فوق، پروژه بزرگ جدیدی که رجوی در موازنه ی نظامی در پیش گرفت، تاسیس، آموزش و تجهیز "ارتش آزادیبخش ملی ایران"[7] در عراق با حمایت صدام حسین، دیکتاتور عراق در خرداد 1366 بود. شعار اصلی و استراتژیک سازمان از این به بعد این شد: "جنگ آزادیبخش، ارتش آزادیبخش". در این زمان رجوی از پاریس به عراق آمده بود.
بر اساس استراتژی "جنگ آزادیبخش"، ارتش آزادیبخش با طی دوره های آموزشی و با انجام عملیات کوچک، به تدریج آموزش های خود را تعمیق داده، نیروها را کارآزموده تر کرده و هر زمان مطابق با پیشرفت کار، آموزش و سازماندهی جدیدی در اختیار می گرفت. رجوی به دنبال آن بود تا به طریق مصنوعی و از راه دور با کار تبلیغی و ایجاد هیجان در بین مردم در ایران، به ناآرامی های اجتماعی دامن زده تا بتوان به دنبال آن پیوند بین "عنصر اجتماعی" یعنی مردم و "عنصر نظامی"، یعنی همان نیروهای ارتش آزادیبخشِ مجاهدین را برقرار نمود. در چهارچوب این تئوری با بهم پیوستن این دو نیرو به همدیگر، "طلسم اختناق" شکسته و زمینه حضور میلیونی مردم در خیابان ها برای نبرد نهائی و سرنگونی رژیم فراهم می شد.
ده ها عملیات کوچک و بزرگ "ارتش آزادیبخش" در طول مرز ایران و عراق در سالهای 1366 تا 1367 که با پشتیبانی توپخانه و لجستیک ارتش عراق همراه بود موجی از شوق و امید در بین نیروهای مجاهدین ایجاد کرده بود. جوانان صادق و با استعدادی که شور آزادی ایران را در سرداشته و هیچ توقع و خواسته شخصی نیز برای خود نداشتند در شرایط سخت و گرمای سوزان بیابان های عراق هر سختی را بر خود هموار کرده و با پذیرش دیسپلین ارتش و تمرینات سخت، به مسعود رجوی به عنوان رهبر و فرمانده خود اعتماد کرده و جان خود را در اختیار او گذاشته بودند به این امید که به مرور زمان بتوانند هدف اصلی، یعنی سرنگونی رژیم را محقق کنند. در این زمان برای نخستین بار زنان مجاهد نیز به نیروهای نظامی پیاده ی عملیاتی پیوسته و در یکان های ویژه خود آموزش دیده و در کنار مردان مجاهد وارد عملیات جنگی شدند. جذب نیرو از خارج و داخل ایران افزایش یافته و تعدادی از اسیران هر عملیات نظامی ارتش آزادیبخش نیز پس از عملیات، به این ارتش می پیوستند.
در این زمان و در حالی که نیروهای نظامی رژیم در امتداد مرز ایران و عراق بعد از هشت سال جنگ فرسوده شده و نسبت به ادامه این جنگ بی حاصل مسئله دار شده و انگیزه خود برای مقاومت را از دست داده بودند، نیروهای مجاهدین در هر عملیات با تحمل تلفات کم، پیروزی های چشمگیری به دست می آوردند.
در 27 تیرماه 1367 خمینی بطور غافلگیر کننده ای قطعنامه 598 سازمان ملل[8] را پذیرفت و به آتش بس با عراق تن داد. مسعود رجوی با این استدلال که تا مرزهای عراق بسته نشده، "باید دو پا به داخل ایران پرید"، طرح عملیات جدیدی با هدف فتح تهران را اعلام کرد: "عملیات فروغ جاویدان". عملیات فروغ جاویدان در شرایطی تدارک و آماده سازی شد که نیروهای مجاهدین هنوز از خستگی عملیات قبلی – "عملیات چلچراغ"- که حدود یک ماه قبل در 29 خرداد انجام شده بود، فارغ نشده بودند. با فرمان مسعود رجوی و به فاصله چند روز در گرمای تند و شدید تیر و مرداد ماه در عراق، نیروهای مجاهدین خود را برای عملیات فروغ جاویدان آماده کردند. شرح مفصل این عملیات: نگاهی به فروغ جاویدان، 25 سال بعد / حنیف حیدرنژاد[9]
عملیات فروغ جاویدان در سوم مرداد 1367 شروع و سه روز ادامه داشت. در پایان عملیات حدود از 1200 نفر از نیروهای سازمان مجاهدین کشته و مفقود شدند.
از این زمان به بعد نیروهای مجاهدین در خاک عراق قفل شده و دیگر امکان عملیات نظامی در امتداد مرزهای ایران و عراق را نداشته و عملا دیگر استراتژی ارتش آزادیبخش به پایان رسیده بود. اگر چه در فروردین 1370 و در عملیات موسوم به "مروارید" نیروهای مجاهدین با نیروهای رژیم و نیروهای کورد عراقی که از سوی رژیم ایران پشتیبانی می شدند درگیری های شدیدی داشتند، اما این درگیری ها در خاک عراق بوده و خصلت تدافعی داشت.
چند سال بعد با سقوط صدام حسین در سال 1382/ 2003 و استقرار نیروهای ائتلاف به رهبری ایالات متحده آمریکا در عراق، "ارتش آزادیبخش ملی ایران" نیز در یک توافق رسمی با فرماندهی آمریکا تن به خلع سلاح داده و همه تسلیحات و تجهیزات خود را به نیروهای آمریکائی تحویل داد.[10] نیروهای ارتش آزادیبخش تک به تک در مصاحبه با نیروهای اطلاعاتی و ضد اطلاعاتی آمریکا شرکت کرده، اثر انگشت داده و نهایتا تک به تک موقعیت پناه جوی تحت پوشش سازمان ملل را پذیرفتند. چند سال بعد نیز سازمان مجاهدین خلق در توافق با دولت عراق، سازمان ملل متحد و دولت آمریکا، قرارگاه اشرف را تخلیه و حد فاصل فوریه تا اکتبر2012 همه نیروهای خود که نزدیک به 3000 نفر بودند (بجز 100 نفر) را به کمپ لیبرتی در نزدیکی فرودگاه بغداد منتقل نمود.[11]
2.1. اهداف نظامی اعلام شده به کجا رسید و چه مقدار از آن محقق شد؟
مسعود رجوی بعد از سه دهه نتوانست سرنگونی رژیم از طریق جنگ مسلحانه را محقق کند. دستاوردهای نظامی رجوی جدا از اهمیت مقطعی و کوتاه مدت برخی از آنها، در اساس و در دراز مدت ارزش نظامی نداشته و نتوانست تعادل و موازنه ی نظامی بر علیه رژیم را به نحو تعیین کننده، پایدار و دراز مدت بهم بزند. نیروهای بسیاری از هر دو طرف کشته شدند، خانواده های بسیاری عزادار شدند و از زمانی که رجوی به اتحاد عمل سیاسی با صدام حسین مبادرت کرد، عملا مشروعیت سازمان مجاهدین در اذهان عمومی ایرانیان زیر سئوال رفت، به نحوی که با تبلیغات رژیم و پس از چند سال، محبوبیت مجاهدین در بین ایرانیان به شدت کاهش یافته و مردم نسبت به آنها بدبین و بی اعتماد شدند. شکست های نظامی مجاهدین به عنوان قوی ترین نیروی نظامی و تشکیلاتی در مقابل رژیم باعث سرخوردگی بیشتر مردم شد و روحیه انفعال یا تسلیم را در ناخودآگاه عمومی جامعه تقویت کرد. همکاری با صدام حسین، هم به لحاظ سیاسی و هم به لحاظ نظامی یک خطای بزرگ استراتژیک بود.
بعد از عملیات فروغ جاویدان عملا استراتژی جنگ آزادیبخش به پایان رسید و نیروهای داخل تشکیلات نیز دچار سوال شده بودند. رجوی بجای آنکه مسئولیت خودش در فرماندهی و رهبری و شکست این استراتژی را بپذیرد، ابتدا از طریق نشست های موسوم به "تنگه و توحید" و سپس با طرح "انقلاب ایدئولوژیک درونی" و "بند" های مختلف آن، مسئولیت این شکست را به دوش نیروهای بدنه سازمان منتقل کرده و آنها را به دلیل آنکه به قدرکافی در او "ذوب" نشده بودند سرزنش کرد.[12]
عملیات فروغ جاویدان به لحاظ نظامی و سیاسی یک خطای بزرگ استراتژیک بود. پس لرزه های آن ابتدا ریزش نیروها بود، اما پیوند دادن آن به انقلاب ایدئولوژیک و تاثیرات منفی آن نهایتا باعث شد تا صلاحیت خود مسعود رجوی زیر سوال برود.
طی سه دهه، شکست استراتژی نظامی رجوی در هر زمان موجی از ریزش نیروها را به دنبال داشت به نحوی که رجوی هر بار برای آنکه جلوی این ریزش ها بگیرد، با مکانیزم های مختلف، فشار در درون تشکیلات بر روی نیروها را بیشتر کرد.
پس از سقوط صدام حسین، با مستقر شدن نیروهای آمریکائی در اطراف قرارگاه اشرف موج گسترده ای از نیروهای مجاهدین از آن جدا و به کمپ تحت نظارت نیروهای آمریکائی، کمپ "تیف" رفتند.[13] سعید جمالی که خود در کمپ تیف بوده در تماسی خصوصی مجمع افرادی که به تیف آمده بودند را 1100 نفر و تعداد آنانی که از تیف به ایران رفته اند را حدود 800 نفر ارزیابی می کند. می توان حدس زد بخشی از آن افراد یا به همکاری با نیروهای اطلاعاتی رژیم مجبور شده یا داوطلبانه به همکاری با رژیمی که بیش از دو دهه با آن می جنگیدند روی آوردند.
نتیجه: نیرو و تشکیلاتی که قرار بود موازنه ی نظامی برعلیه رژیم را طی شش ماه آنچنان بر هم بزند که رژیم را ساقط کند، اینک سالهاست که بدون سلاح و وسیله دفاعی در کمپ لیبرتی درعراق (یا به قول خود مجاهدین در «زندان لیبرتی») گرفتار و اسیر شده است. افراد ساکن در آن اغلب بین 50 تا 65 سال سن داشته و عملا توان نظامی تاثیر گذار ندارند. یک سوم ساکنین کمپ لیبرتی از "ناتوانی" و بیماری های شدید جسمی رنج می برند. در شرایط بحرانی عراق آنها همه در معرض کشته شدن قرار دارند، همانگونه که تا کنون ده ها نفر از آنها در کمپ لیبرتی و 52 نفر از آنها در قراگاه اشرف کشتار شده یا با آتشباری و بر اثر جراحت بعدیِ ناشی از حمله های موشکی جان داده اند.
پایان کار استراتژی نظامی مجاهدین که فرماندهی کل قوای آن با مسعود رجوی بود را می توان اینچنین تصویر کرد: ارتش "آزادی بخش" ی که قرار بود خلقی را از جهنم جمهوری اسلامی نجات داده و "آزاد" کند، اینک – در سال 1393/2015- با صدور اطلاعیه های پی در پی اعلام می کند که توان درمان بیماران خود را ندارد، آب ندارد یا حتی نمی تواند فاضلاب های کمپ محل زندگی نیروهایش را تخلیه کند. در حالی که دیگر "ارتش آزادیبخش ملی ایران" وجود خارجی نداشته و عملا منحل شده و استراتژی "جنگ آزادیبخش، ارتش آزادیبخش" شکست خورده است، مسعود رجوی از پذیرش و اعلام این واقعیت و از پذیرش مسئولیت آن خودداری می کند.
حنیف حیدرنژاد/ قهرمان حیدری
بهمن 1393 / فوریه 2015
http://www.hanifhidarnejad.com
[1] در این نوشته و دیگر نوشته های نویسنده منظور از منتقدین، مخالفین و جدا شده های از سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت آن افرادی می باشند که بر مخالفت و ضدیت خویش با رژیم جمهوری اسلامی استوار ایستاده و مخالفت با سازمان مجاهدین یا شخص مسعود رجوی را دلیلی برای رفتن به طرف رژیم یا همکاری با آن و انجمن ها و نهادهای وابسته به آن نمی دانند.
[2] میثاق تاسیس شورای ملی مقاومت
[3] تاریخچه شورای ملی مقاومت
[4] شورای ملی مقاومت تشکیلاتی غیر دمکراتیک و زائده سازمان مجاهدین خلق
http://www.hanifhidarnejad.com/Hidarnejad/index.php?option=com_content&task=view&id=11697&Itemid=247
[5] صحنه هايى از ورود جمعيت به گردهمايی بزرگ مقاومت در ويلپنت
http://www.youtube.com/watch?v=GeXgTnimIOs
همچنین: تظاهرات خلق قهرمان آنگولا بر علیه روحانی در سازمان ملل متحد
[6] گزارش 93 / واکاوی و بررسی فرهنگ و رفتار توتالیتاریستی مسعود رجوی، صفحه 114 و 115
http://pezhvakeiran.com/pfiles/goazersh_be_mardom_vakonesh92_2014n.pdf
[7] ارتش آزادیبخش ملی ایران تأسیس شد
[8] قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت
[9] نگاهی به فروغ جاویدان، 25 سال بعد / حنیف حیدرنژاد
http://www.pezhvakeiran.com/pfiles/negahi_be_FroghJavidan_Hanif_Heidarnezhad.pdf
[10] درباره جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران (12)، سعید جمالی
[11] ساکنان کمپ لیبرتی در عراق گروگان سیاست بازی رهبری مجاهدین؟ حنیف حیدرنژاد
[12] نگاهی به فروغ جاویدان، 25 سال بعد / حنیف حیدرنژاد، صفحه 70
http://www.pezhvakeiran.com/pfiles/negahi_be_FroghJavidan_Hanif_Heidarnezhad.pdf
[13] درباره جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران (15) ـ «تیف» و برشی از «درون»3
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-57541.html
منبع:پژواک ایران