پرسش و پاسخ در مورد سازمان مجاهدین خلق ایران و سیاست های آن- قسمت اول
حنیف حیدرنژاد
توضیح: پس از انتشار مقالات "نگاهی به فروغ جاویدان، 25 سال بعد"، آقای "هومن زاهد حزیم" (اسم مستعاری که ایشان برای خود انتخاب کرده، زیرا مایل نیست اسم اصلی اش منتشر شود) در تماس با من ابراز علاقه کردند که برای برطرف شدن برخی ابهامتی که در باره ی سیاست های سازمان مجاهدین در ذهن خود با آن درگیر هستند، سوالاتی را با من در میان بگذارند. ایشان 19سوال را برای من ارسال کردند. در نیمه راه پاسخ به سوالات مناسب دیدم که این پرسش و پاسخ ها انتشار عمومی پیدا کند. پس از تماس با آقای "هومن زاهد حزیم" و کسب موافقت از ایشان، اینک قسمت اول این پرسش و پاسخ ها منتشر می شود. از ایشان برای طرح این سوالات ممنونم و مطمئنم که این سوالات یا سوالات مشابه، سوالات بسیاری دیگر از ایرانیان نیز می باشد.
من عمیقا بر این باورم که یک دلیل عمده ی بسیاری از مشکلات سیاسی- اجتماعی در جامعه ایران (چه در بین گروه های سیاسی یا در متن جامعه و یا در ارتباط با حکومت کنندگان) به این موضوع بر می گردد که مردم ما شجاعت طرح سوال و پرسش کردن و اظهار نظرکردن و نیز شجاعت نقد کردن را نیاموخته اند و بطور سیستماتیک نیز از آن منع شده یا در صورت مطرح کردن نظر خویش نیز تجربه کرده اند که به اشکال مختلف و در سطوح مختلف (خانواده، محیط کار و تحصیل و یا در جامعه) با آن مقابله می شود، از جمله به روش های زیر: سرکوفت، تهدید، تحقیر، اتهام زنی، تمسخر، ترور شخصیت، زندان و شکنجه و نهایتا حذف فیزیکی. نتیجه چنین سیاسیتی در دراز مدت نیز "خود سانسوری" بوده است. به نحوی که متاسفانه اکثریت بزرگی از آنانی که در خارج از ایران و در کشورهای آزاد و امن زندگی می کنند نیز توان عصیان و سرکشی فکری و شجاعت آزاد اندشیدن، آزاد سخن گفتن و آزاد نوشتن و آزاد نقد کردن... را نیز از خود یا دیگران دریغ می کنند.
انتشار این پرسش و پاسخ ها قدمی است در راه تشویق و احترام به حق آزادی فکر و اندیشه. امیدوارم محتوای همین پرسش و پاسخ مورد نقد قرار گرفته یا تکمیل شده یا در زمینه های دیگر ادامه پیدا کند.
امیدوارم این پرسش و پاسخ بویژه به نسل جوان ایران مبنائی را منتقل کند که به دور از تبلیغات رژیم جمهوری اسلامی یا سازمان مجاهدین خلق، از "زاویه ای دیگر" به این سازمان نگاه کنند. نگاهی تحلیلی که البته نسبی بوده و تلاش شده تا حتی الامکان غیر جانبدارانه بماند.
پرسش ها ی مطرح شده هیچ دسته بندی یا انسجام مشخصی نداشته است و به همان ترتیبی که مطرح شده بوده، به آن پاسخ داده شده است.
***
قسمت اول
چرا سازمان مجاهدین تمایلی به پاسخ دادن به پرسش های منتقدان در مورد کارنامه ی سیاسی ـ نظامی و مالی ـ تشکیلاتی خود طی سه دهه ی گذشته ندارد؟
پاسخ: لازمه "پاسخ دادن" به سوالات، در هریک از زمینه هائی که مطرح کردید پذیرفتن اصل "پاسخگوئی و پذیرفتن اصل "شفافیت" نسبت به بیرون است. سازمان مجاهدین خلق خود را "موظف" به پاسخگوئی به کسی یا مرجعی نمی داند و ورود به بسیاری مسائل، از جمله امور مالی را به "دلایل اطلاعاتی- امنیتی" و برای آنکه منابع مالی این سازمان شناخته نشده و از سوی رژیم جمهوری اسلامی آسیب نبینند، به "زمان مناسب" در آینده ارجاع می دهد.
به همین دلایل "اطلاعاتی- امنیتی"، طرح "پرسش" از سوی مردم، منتقدین یا رسانه های آزاد را هم نمی پذیرد و تنها در رسانه های خود و یا در برخی جلسات کنترل شده حاضر می شود که در آن ها به برخی از موضوع ها وارد شده و بسیار کلی به سوالات پاسخ دهد و از ورود به جزئیات شانه خالی می کند.
بطور خلاصه عدم تمایل سازمان مجاهدین به پاسخگوئی در موارد فوق ناشی از آن است که این سازمان یک تشکیلات دمکراتیک نیست و نمی تواند به استانداردهای شناخته شده در این مورد پایبند باشد. مثالی می زنم:
در آلمان احزاب و سازمان های دمکراتیک موظفند که تمام عایدی و هزینه های خود را با ذکر منابع مالی و لیستِ هزینه ها تهیه کنند. برخی از این احزاب یا سازمان های غیر دولتی گزارشات خود را انتشار عمومی داده یا حتی در اینترنت منتشر می کنند. برخی دیگر آن را انتشار عمومی نداده، اما در صورتی که اعضاء، تمایل داشته باشند می توانند به آن دسترسی داشته باشند. به هر حال در مجمع عمومی (سالیانه یا دو سال یک بار)، مسئول امور مالی و خزانه داری موظف است گزارش کار خود را داده و به سوالات پاسخ دهد. همه این ها نیز نهایتا توسط اداره مالیات کنترل شده و در صورت تخلف، مراجع قضائی می توانند اقدامات قانونی لازم را برای کنترل دفاتر مالیاتی به اجرا بگذارند.
در زمینه سیاسی یا تشکیلاتی نیز رسانه های عمومی بیست و چهار ساعت (به معنی واقعی کلمه) احزاب و سیاستمداران را زیر نظر داشته و هر گاه که لازم باشد با آنها مصاحبه کرده یا در مورد آنها گزارش های انتقادی تهیه می کنند. حاشیه روی، کلی گوئی یا فرار از انجام مصاحبه یا فرار از پاسخ به سوالات از سوی سیاستمداران و احزاب سیاسی، دلیل واضحی خواهد بود که آنها احتمالا "ریگی در کفش" دارند و همین می تواند یک رسوائی را به دنبال داشته و باعث ضربه به آن حزب سیاسی یا سیاستمدار گردد.
نتیجه اینکه: وقتی احزاب سیاسی و سیاستمداران به "رای" مردم نیازمند باشند، نمی توانند به آنها پاسخگو نباشند وگرنه دور بعد، انتخاب نخواهند شد. سازمان مجاهدین خلق مشروعیت خود را "ایدئولوژیک" می داند و در چنین دیدگاهی نه تنها "رای" و نظر مردم ارزش تعیین کننده ندارد، بلکه این مردم هستند که باید از این سازمان و ایدئولوژی آن پیروی کنند و خود را با آن "تنظیم" کنند.
آیا مجاهدین انحصارطلب اند؟ چرا؟
پاسخ: اگر انحصار طلبی را در ارتباط با "قدرت" سیاسی در نظر بگیریم، بله، سازمان مجاهدین خلق "انحصار طلب" است. اگر چه رهبری آنها به استناد اساسنامه ی شورای ملی مقاومت یا در بیانیه ها و سخنرانی های مختلف از پولورالیسم و تکثرگرائی در سیاست سخن می گویند، اما برای مثال نحوه اداره ی برنامه ی تلویزیونی سیمای آزادی، "تلویزیون ملی ایرانیان" نشان می دهد که آنها تنها به پیشبرد علائق و اهداف ایدئولوژیک و سازمانی خود توجه دارند. آنها با وجود تاکید بر صفت "ملی" و فرا سازمانی، در عمل جائی برای حضور دگراندیشان و دیگر نیروها باقی نمی گذارند.
جدا شدن بسیاری از احزاب و تشکل های سیاسی و افراد منفرد در سی سال گذشته از شورای ملی مقاومت نشان می دهد که سازمان مجاهدین انتظار دارد که دیگر نیروها "هژمونی" او را بپذیرند. مقالات و مصاحبه های مختلف دو عضو مستعفی شورای ملی مقاومت، آقایان محمدرضا روحانی و کریم قصیم نیز به خوبی نشان می دهد که سازمان مجاهدین و مسئول آن، آقای مسعود رجوی در بسیاری موارد "قانون شکنانه" رفتار کرده اند. عدم پایبندی به تعهدات و قوانین مورد توافق در شورای ملی مقاومت، دلیل روشنی بر انحصار طلبی این سازمان است.
چرا گرایش سازمان مجاهدین به مذهب پس از انقلاب بیش تر شده است؟
پاسخ: مذهب شیعه که سازمان مجاهدین آن را سرچشمه ایدئولوژیک خود می داند بر "اطاعت" و "پیروی" و "تقلید" بسیار تاکید دارد. "تقدس" در آن بسیار پر رنگ است. به سلسله مراتبی بر اساس صلاحیت ایدئولوژیک معتقد است که "امام" یا رهبرعقیدتی در رأس آن قرار داشته و اعضاء و هوادارن موظفند از او پیروی و اطاعت (مطلق) کنند. شکست های سیاسی- استراتژیک – نظامی سازمان مجاهدین خلق در اوائل دهه شصت، مسعود را رجوی را بر آن داشت که بجای تاکید بر "جنبه دموکراتیک" در رهبری این سازمان، جنبه سانترالیزم آن را قوی تر کند. با این تغییرات، که از سال 1363 و 1364 (انقلاب ایدئولوژیک) شروع شد، نقش رهبری یگانه و"خاص الخاص" مسعود رجوی بیشتر و بیشتر شد. به این ترتیب او از پاسخگوئی، حتی در مناسبات درونی این سازمان در سطح دفتر سیاسی و کمیته مرکزی نیز طفره رفت. تقویت جنبه های مذهبی، و "تقدس" رهبری مسعود رجوی، راهی بود برای آنکه مسعود رجوی جائی برای "اما و اگر" از سوی هیچ کس در تشکیلات باقی نگذارد. به این ترتیب او با تقویت جنبه های مذهبی از پاسخگوئی و قبول مسئولیت فرار کرد و با روش های روانی- ایدئولوژیک (انقلاب ایدئولوژیک- سال 1368) مسئولیت شکست های سیاسی- استراتژیک- نظامی را بر دوش اعضاء این سازمان انداخت.
دلیل اغراق گویی سازمان مجاهدین در آمارهای مختلف که ارائه می کنند چیست؟
پاسخ: سازمان مجاهدین معتقد است که در دنیای سیاست اصل بر"توازن قوا" است. برای این سازمان مشروعیت یا حمایت مردمی، مسئله اول و تعیین کننده نیست، بلکه مهم این است که یک نیرو، یک حزب یا یک دولت چقدر "زور و قدرت" دارد. ( قدرت مالی- نظامی، نیروئی و تبلیغی). با این دیدگاه، سازمان مجاهدین معتقد است "بزرگ نمائی" می تواند باعث شود تا قدرت های بین المللی در توازن قوا بر روی این سازمان بیشتر حساب باز کرده و یا حداقل نتوانند آن را در معادلات سیاسی مربوط به ایران نادیده بگیرند. در واقع در چنین دیدگاهی اتکاء به مردم جائی ندارد، بلکه مردم، وسیله و ابزار دیده می شوند.
این سازمان همچنین با بزرگ نمائی تلاش دارد، دشمن و رقبای سیاسی خود را مقهور کند. در رابطه با رسانه ها نیز تلاش می کند، بزرگ نمائی را به عنوان دلیلی برای محبوبیت در بین مردم نشان دهد. برای مثال در رابطه با سخنرانی ها و مراسمی که این سازمان برگزار می کند، سازمان مجاهدین از دادن اعداد دقیق خودداری کرده، اما از قول این یا آن خبرگزاری (که خودِ این سازمان برای آنها اطلاعیه فرستاده است) ادعاهائی بسیار بزرگ را مطرح می کند. (شرکت بیش از 100 هزار نفر در سخنرانی مریم رجوی در پاریس). حال آنکه ظرفیت تعداد شرکت کننده در سالن های بزرگ یا کوچک در اروپا یا دیگر کشورهای غربی مشخص است و صاحبان این سالن ها موظف به رعایت استانداردهایئ به لحاظ ایمنی، برای کنترل ورود و خروج شرکت کنندگان می باشند. همچنین پلیس برای رعایت امنیت یک سخنرانی و حل و فصل امور ترافیک باید از قبل، پیش بینی های لازم از تعداد شرکت کنندگان را داشته باشد تا بتواند بر اساس آن نیروی لازم برای کنترل های مورد نظرش را سازماندهی کند.
با وجود این بدیهیات، ارقام سرسام آوری که سازمان مجاهدین اعلام می کند حاکی از آن است که این سازمان به شعور مردم توهین کرده و آنها را فاقد قدرت تشخیص اینگونه مسائل می داند.
تا آنجا که به سخنرانی های چند ده هزار نفره ی ادعائی سازمان مجاهدین بر می گردد باید تاکید کرد که نیروهائی که برای چنین "شو" هائی با صرف هزینه های بسیار بالا و از کشورهای مختلف جمع آوری می شوند از نظر این سازمان "سیاهی لشکر و نیروی یک بار مصرف" تلقی شده که با روش و تاکتیک های مختلف جذب می شوند و درصد قابل توجهی از آنان نیز ایرانی نمی باشند. در این چنین دیدگاهی، به "انسان" تنها به مثابه یک وسیله و ابزار نگریسته می شود.
چرا از سال 60 تاکنون یک اثر قابل توجه فکری در سازمان مجاهدین نوشته نشده است؟ آیا مجاهدین فعالیت فکری را حتی در زمینه های مورد علاقه ی دینی و سیاسی خود تعطیل کرده اند؟
پاسخ: یک اثر فکری، محصول شرایطی است که صاحب فکر و اندیشه بتواند آنچه را که در ذهن دارد (نوشته، فیلم، موزیک، شعر، نقاشی و...) آزاد و فارغ از محدودیت های محیط تولید کند. سازمان مجاهدین یک تشکیلات ایدئولوژیک است. در این تشکیلات "رهبر عقدیتی"، یعنی مسعود رجوی، حرف اول و آخر را در همه زمینه ها می زند. بنابر این، در سازمان مجاهدین تنها تولیدِ آن نوع اثر فکری مجاز می باشد که در تائید نظرات رهبر عقیدتی باشد. دیگر کادرها و اعضاء این تشکیلات، تنها "نیروهای اجرائی" در خدمت رهبر عقیدتی هستند و به مثابه بازوی آن عمل می کنند. این افراد هرچقدر هم که توانمندی یا استعداد در زمینه های مختلف تئوریک، استراتژیک، ادبی و... داشته باشند، نمی توانند در مقابل "رهبر" عرض اندام کنند. هر نوع نقد یا دگر اندیشی نیز با "تبیه تشکیلاتی" و "خلع رده" پاسخ داده خواهد شد.
دلیل ایجاد کیش شخصیت پیرامون مسعود رجوی چیست؟ آیا ضرورت یا نیازی را جهت پیشبرد امر مبارزه پاسخ می دهد؟
پاسخ: کیش شخصیت به "رهبر عقیدتی" نوعی تقدس می دهد. هرچه که "رهبر" بگوید و انجام دهد درست است و جائی برای سوال و چون و چرا یا نقد رفتار و عملکرد از او باقی نمی گذارد. بر اساس کیش شخصیت، مسعود رجوی رهبر "خاص الخاص" مجاهدین است. در تفکر مجاهدین برای "نقطه رهبری" "قانون" دیگری وجود دارد که به دیگران مربوط نمی شود. در ارتباط با رهبر خاص الخاص، دیگران فقط می توانند "پیرو و مقلد" باشند. اگر توده ی پیرو، دلیل رفتار یا حرفی از رهبر عقیدتی را نفهمند، اشکال به آنها وارد است و باید به خود شک کنند. اصلا برای فهم "علت" یک حرف یا تصمیمِ رهبر عقیدتی باید منتظر ماند تا زمان بگذرد. توده ی پیروِ رهبر به دلیل عقب افتادگی و فاصله "نوری" با جایگاه رهبرعقیدتی نمی توانند، و نباید هم که بتوانند بفهمند که رهبر چه می گوید. آنها باید خود را چشم بسته به او "بسپارند" و مطیع باشند.
با این توضیحات می توان درک کرد که دامن زدن به "کیش شخصیت" از سوی این سازمان چندین کارکرد دارد: رقبای سیاسی در درون تشکیلات در سطوح رهبری را منزوی کرده و حذف آنها را ساده می کند. رهبر را در هاله ای از تقدس قرار می دهد و پس از آن، زیر سوال بردن او می تواند برابر با "خیانت" یا "گناه" تعبیر شود. حس اعتماد به نفس را در توده ی پیرو و هوادار گرفته و آنها را "قائم به رهبر" می کند و قدرت تصمیم گیری مستقل را از آنها سلب می کند. میزان دوری و نزدیکی، یا به زبان مجاهدین، میزانِ "وصل" بودن به رهبر است که ملاک صلاحیتِ کادرها می شود. در این دستگاه و سیستمِ کیش شخصیت، برنامه، اساسنامه، کشور، منافع ملی، خلق قهرمان و... همه و همه تابعی از رهبر شده و در شعار "ایران رحوی، رجوی ایران" خلاصه شده و تبلور می یابد. حتی "خون شهیدان و رنج اسرا" هم در رهبر است که "گره" می خورد. اوست که صاحب این جان ها و خون هاست.
نهایتا آنکه در پناهِ کیش شخصیت و تقدس ساخته و پرداخته شده در اطراف آن، رهبرعقیدتی به هیچ کس پاسخگو نیست و کسی هم جرعت سوال و طرح پرسش از او را به خود راه نمی دهد.
دامن زدن به کیش شخصیت نه تنها به "ضرورتی" در امر مبارزه پاسخ نمی دهد، بلکه از آنجا که "رهبری خاص الخاص" مسعود رجوی و انقلاب ایدئولوژیکِ او باعث جدا شدن صدها تا هزاران نفر از سازمان مجاهدین شده است، این سیاست عملا به مبارزه برعلیه رژیم جمهوری اسلامی آسیب رسانده، سازمان را حداقل در دو دهه و نیم گذشته به لاک دفاعی فرو برده و درگیر بحران های خود ساخته نموده است. همچنین هیچ کدام از پیامدهایی که فوقا به آن اشاره شد نه تنها به امر مبارزه برعلیه جمهوری اسلامی کمکی نکرده است، بلکه تنها هدف و دستاورد آن تحکیم قدرت بلامنازعه ی مسعود رجوی در سازمان مجاهدین بوده است.
نحوه ی برخورد سازمان مجاهدین با مقوله ی شکست از سال 60 تاکنون چگونه بوده است؟
پاسخ: در نگاه ایدئولوژیکی که مسعود رجوی آن را نمایندگی می کند "شکست" معنی ندارد. متاسفانه در سی و چهار سال گذشته یک نقد مستند و علمی و جدی دنباله دار از شکست های سیاسی، نظامی، استراتژیک، تاکتیکی سازمان وجود نداشته است. هر آنچه نیز که خارج از مجاهدین آن را شکست بدانند یا شکست بخوانند، رهبری مجاهدین و بطور خاص مسعود رجوی آن را یک "پیروزی" می نمایاند. دستگاه تبلیغاتی سازمان مجاهدین نیز با غلو نمائی این موضوع را دامن می زند. در این روش، بجای تمرکز بر فاکت ها و واقعیت ها و تحلیل کارشناسانه آنها، هر موضوعی از زاویه ایدئولوژیکِ خود مجاهدین ارزش گذاری شده و به بیرون عرضه می شود. در این نوع نگاه، تمرکز بر "دشمن" است و ضربه ای که به آن وارد شده و تلفاتی که داده است. بزرگ کردن نقاط ضعف و ضربه های وارد شده به دشمن یا رقبا یا مخالفان است که برجسته می شود. برای مثال در عملیات های نظامی در "فاز نظامی" در سال 1360 که هدف آن سرنگونی رژیم بود، تعداد آمار عملیات و تلفات رژیم برجسته می شد، ولی نهایتا به این سوال پاسخ داده نشد که اگر هدف آن عملیات ها سرنگونی رژیم بود، پس چرا هدف محقق نشد؟ در رابطه با خطِ "زدن سرانگشتان" رژیم که بر اساس آن باید هر پاسدار و بسیجی در هر کوچه و محله مورد حمله قرار می گرفت، هدف، شکستنِ تور اختناق اعلام شده بود. اینکه نتیجه ی این خط چه شد؛ هیچ وقت مورد ارزیابی قرار نگرفت. در مورد خطِ پیوند عنصر نظامی و چریک شهری که از عراق به داخل کشور فرستاده می شدند و پیوند آن با "عنصر اجتماعی" نیز به همین ترتیب. بر همین سیاق می توان بسیاری نمونه های دیگر را در عرصه نظامی، سیاسی و دیپلماتیک مثال زد.
لازمه پذیرشِ شکست، داشتنِ صداقت، شجاعت و مسئولیت پذیری است. اگر رهبری مجاهدین به این سه شرط پای بند بود، باید از خود در مقابل شکست های پی در پی انتقاد کرده و باید متعاقبا عدم صلاحیت رهبری سازمان را هم اعلام می کرد. رهبری سازمان دقیقا به خاطر حفظ قدرت است که پذیرش شکست را هیچ وقت اعلام نمی کند. زیرا با قبول مسئولیت هر شکست، مسعود رجوی به عنوان بالاترین مسئول سازمان در چهار دهه گذشته، باید پاسخ دهد که دلیل این اشتباهات و شکست ها چه بوده و چرا او بعد از این همه شکست اصرار دارد که بر رهبری خود بر سازمان ادامه دهد. اتفاقا برای اینکه کار به اینجا کشیده نشود است که رهبری مجاهدین از همان ابتدا پذیرش هر نوع شکست کوچک یا بزرگی را رد می کند تا از شروع زنجیره ای سوالاتی که بعد از آن مطرح خواهد شد جلوگیری کرده و پیامد های آن را مانع شود.
بطور خلاصه نپذیرفتن شکست، ناشی از نداشتن صداقت است. ناشی از آن است که رهبری سازمان از واقعیت به دور بوده و از پذیرش واقعیت فراری است. و نهایتا اینکه نشان دهنده فرار رهبری سازمان از مسئولیت پذیری با هدف حفظ قدرت به هر قیمت می باشد.
به نمونه قرارگاه اشرف در عراق و کشتار مجاهدین در این قرارگاه در همین چند روز قبل (10 شهریور 1392) نگاه کنید. چرا رهبری سازمان مجاهدین حاضر نیست عراق را ترک کند؟ چرا ده سال است که بر باقی ماندن در اشرف اصرار می ورزد؟ زیرا خروج از عراق به معنی پذیرش شکست استراتژی "جنگ آزادیبخش، ارتش آزادیبخش" خواهد بود. در صورت پذیرش خروج از عراق رهبری سازمان مجاهدین باید پاسخ دهد چرا ترک خاک عراق را این همه سال به عقب انداخت و چرا باید در این سال ها این همه افراد کشته می شدند و بسیاری سوال های دیگر ... فرار از پذیرش این مسئولیت و پاسخگوئی به آن است که رهبری سازمان را به آنجا می کشاند که کشته شدن ده ها نفر در قرارگاه اشرف و لیبرتی را بپذیرد، اما حاضر نباشد که به پذیرش این شکست، یعنی شکست استراتژی ارتش آزادیبخش، تن بدهد.
آیا سازمان مجاهدین شناخت دقیق و درستی از جامعه و مردم داخل کشور دارد؟
پاسخ: لازمه ی داشتن "شناخت دقیق و درست" از جامعه و مردم ایران چند چیز است. از جمله می توان به موارد زیر اشاره کرد:
- داشتن ارتباط فیزیکی؛ بودن با مردم و حضور در متن جامعه (سازمان مجاهدین بیش از سه دهه است که از این ارتباط محروم است. این ارتباط از طریق هوادارن و خانواده های هوادار دهه ی شصت و قبل از آن، در حد بسیار ضعیفی می تواند هنوز برقرار باشد، اما ارتباط مستقیم و بلا واسطه ی "سازمان" با مردم و بالعکس، پیوسته کم و کمتر شده است. از نظر من اکنون این ارتباط سالهاست که دیگر وجود ندارد. حتی ارتباط با ایرانیان خارج کشور نیز ارتباطی یک طرفه و اساسا با هدف جذب نیرو یا برای پر کردن سالن های سخنرانی می باشد.)
- داشتن دیدی فرا سازمانی و فرا حزبی در برخورد با مسائل جامعه، مردم و سیاست (سازمان مجاهدین خود را حقیقت مطلق می داند. رهبری این سازمان انتظار دارد که همه نیروها رهبری و هژمونی آن را بپذیرند. با چنین دید و چنین انتظاری، منافع ملی، قربانی منافع سازمانی می شود. شعار "ایران رجوی، رجوی ایران" نشان می دهد که منافع ملی و تمامیت ایران با رجوی "گره" زده شده است. در ائتلاف سیاسی شورای ملی مقاومت نیز مشاهده می شود، منافع سازمانی برتر از منافع ملی می باشد، زیرا اگر حزب یا گروه یا شخصیتی حاضر نباشد تماما از سیاست های این سازمان پیروی کند، به سادگی کنار زده می شود یا آنقدر تحت فشار قرار می گیرد که کناره گیری کند.)
- داشتن دید علمی و کارشناسانه و پرهیز از دخالت دادن باورهای ایدئولوژیک در دیدن و تحلیل مسائل (دید علمی و کارشناسانه در تحلیل شرایطِ مردم و جامعه و بررسی فاکت ها در سازمان مجاهدین اصلا جائی ندارد. مسعود رجوی و پیام ها و سخنرانی های اوست که پایه ی همه تحلیل ها قرار می گیرد. حتی این پیام ها که تماما تحلیل های ایدئولوژیک می باشند نیز با عنوان پیام های "آموزشی"، به بیرون از سازمان ارائه می شوند. زمانی می توان تحلیل علمی و کارشناسانه کرد که به علمِ آن مجهز بود. سازمان مجاهدین و رهبری آن ارتباط خود با دنیای خارج را تقریبا قطع کرده یا تنها به صورت یک طرفه و هدفمند چنین ارتباطاتی را برقرار می سازند. از این رو این سازمان از علم روز و پیشرفت های زمانه نیز به دور است. در چنین شرایطی، هر گونه تحلیل از اوضاع جامعه ایران یا جهان از سوی این سازمان بسیار دور از یک درکِ واقع بینانه می باشد.)
- ارتباط با دیگر گروه ها و رسانه ها و تبادل نظر و دیالوگ با آنها، داشتن گوش شنوا برای شنیدن نظرات دیگران، برخودر توام با احترام و تحمل نسبت به نظرات مخالف و متفاوت و در نظر داشتن این نظرات (همانطور که پیشتر گفته شد این سازمان ارتباط با دیگر نیروها را زمانی می پذیرد، که آن نیروها هژمونی سازمان مجاهدین را تماما بپذیرند. با چنین دید و انتظاری پذیرشِ ارتباطِ همسطح، برابر و توام با احترام با دیگر نیروها از سوی این سازمان تقریبا ناممکن است. سازمان مجاهدین چه در برخورد با مردم، یا نیروهای سیاسی – اجتماعی، خود را "طلب کار" و دیگران را تا "خرخره بدهکار" می داند. نفس چنین دیدی یک رابطه نابرابر را به دنبال خواهد آورد که دستاورد آن نیز نمی تواند یک دیالوگ منطقی و سازنده باشد. در مورد رسانه ها نیز سازمان مجاهدین از ایجاد و برقراری یک رابطه ی باز با رسانه ها فرار کرده و بجز افراد خاص، آنهم در موارد مشخص و آنهم در ارتباط با موضوعات خاص، ارتباط با رسانه ها قطع است. همانطور که پیشتر گفته شد در صورت شرکت در چنین برنامه هائی نیز تلاش می کند از پاسخ به سوالات طفره رفته یا بسیار کلی جواب می دهند. در واقع ارتباط با رسانه ها یک طرفه است و مجاهدین رسانه ها را تنها به عنوان یک وسیله و بلند گو و تریبونی برای انتقال سیاست هایشان مورد استفاده قرار می دهند. ارتباط آزاد از سوی رسانه ها با اعضاء این سازمان و دسترسی و ورود به مراکز و دفاتر این سازمان از سوی خبرنگاران عملا امکان پذیر نیست.)
با آنچه گفته شد می توان نتیجه گرفت که سازمان مجاهدین و رهبری آن از مردم و جامعه ایران به دور بوده و به همین دلیل نمی تواند درک واقع بینانه ای از تحولات و مطالبات جامعه و مردم داشته باشد. این سازمان از یک دید علمی و کارشناسانه در شناخت و تحلیل مسائل برخوردار نیست و جهان را نه بر اساس آنچه که واقعیت دارد، بلکه بر اساس آنچه که خود دوست دارد ببیند، تصور می کند و می خواهد.
واقع گرایی نزد سازمان مجاهدین نسبت به وزن خود و وضعیت و موقعیت جهانی و داخلی تاچه حدی است؟ اصولن سازمان مجاهدین به واقعیت های موجود اعتنا و توجهی دارد؟
پاسخ: شرط هائی که برای داشتن یک شناخت دقیق و درست لازم می باشد را در پاسخ به سوال قبلی عنوان کرده بودم که در اساس در پاسخ به این سوال نیز کار کرد دارد. با این تفاوت که در این سوال تمرکز نه بر جامعه و مردم ایران، بلکه بر موقعیت جهانی است. آنچه شما موقعیت جهانی نامیده اید، شامل وضعیتی به مراتب پیچیده تر از مردم و جامعه ایران می باشد. متاسفانه به همان دلایلی که قبلا اشاره شد، بویژه نگاه بسته، جامد، دگماتیستی و به شدت ایدئولوژیکی که رهبران سازمان مجاهدین از آن پیروی می کنند، همچنین به دلیل نگاه غیر واقع بینانه و برطلبی طلبانه (که خود را "نوک پیکان تکامل" دانسته و برای خود رسالت نجات جهان و انسانیت را قائل بوده و بر این باور هستند که خدایشان آنان را در این راه حمایت می کند)، به همه این دلایل، رهبران سازمان مجاهدین نمی توانند درک واقع بینانه و علمی و منطبق با تحولات روز از جهان داشته باشند. یک نمونه برجسته آن استفاده از فرهنگ و ادبیات دهه 40 شمسی (شصت میلادی) می باشد. بر اساس آن، موضع گیری های سیاسی گروه های "انقلابی" در کشورهای عقب نگه داشته شده اساسا با محاسبه ی شکاف های موجود بین "شرق و غرب" انجام می شد. حال آنکه سالهاست که دوره جنگ سرد به سر رسیده است و سیاست در عرصه جهانی زبان و ادبیات و شاخص های دیگری پیدا کرده است. بر اساس همین درک از تغییرات جهانی است که گروه بادر ماینهاوف در آلمان، ببرهای کامیل در سری لانکا، ارتش آزادیبخش ایرلند شمالی، مبارزان باسک، حزب پ ک ک در ترکیه، سازمان آزادیبخش فلسطین و... استراتژی خود را مورد بازبینی قرار دادند. حتی در سطح حکومت ها نیز، حکومت های دیکتاتوری یا توتالیتر به انقلاب های "مخملی" تن دادند یا در کشورهای عربی، دیکتاتور ها در مصر و تونس به سرعت عقب نشستند. در برمه نیز این عقب نشینی به شکل دیگری انجام شد. از بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوری سابق مناسبات بین مردم و حکومت ها و بین نیروهای سیاسی و حکومت ها نسبت به گذشته تغییر کرده است. در 10 سال اخیر نیز به دلیل انقلاب ارتباطات و حضور اینترنت و یوتیوپ و فیسبوک و دیگر شبکه های اجتماعی روند این تحولات شتاب باز هم بیشتری پیدا کرده است. اما سازمان مجاهدین هنوز در لاک خود مانده و دنیا را آنطور می بیند که خود دوست دارد ببیند. یک نمونه واضح آن "تلویزیون ملی ایرانیان" یا "سیمای آزادی" سازمان مجاهدین است. نحوه پخش اعلامیه های سازمان مجاهدین یا رهبری آن در این تلویزیون تشابه شگفت انگیزی با تلویزیون کره شمالی و گوینده آن دارد. لازم نیست که آدم زبان بلد باشد، فضا و روح حاکم بر این دو برنامه مشابهت های بسیاری را نشان می دهد.
به باور من رهبری سازمان مجاهدین از تحولات جهانی بسیار بسیار عقب مانده است. سعی می کند بین شکاف و اختلاف کشورها و قدرت های مختلف برای خود جائی باز کند که نهایتا منجر به آن شده است که سیاست های این سازمان تابعی از بازی قدرت های منطقه ای و جهانی گردد. جهان را با معادلات ساده ای که خود در ذهن دارد می بیند. به خود پر بها داده و برای خود رسالت آسمانی قائل بوده و با تحلیل های ایدئولوژیکِ شکست خورده از دهه ها قبل تلاش می کند که معادلات پیچیده امروز را حل کند. البته با چنین روشی همانگونه که تاکنون به جائی نرسیده، بعد از این نیز بجائی نخواهد رسید.
آیا سرنگونی جمهوری اسلامی وظیفه یا به قول خودشان تقدیر سازمان مجاهدین است؟ چرا تاکنون موفق به سرنگون کردن رژیم نشده اند؟ شیوه ی مطلوب سازمان مجاهدین برای سرنگونی تاچه حد مقدور و ممکن است؟
پاسخ: مجاهدین خود را "خصم تاریخی و ایدئولوژیک خمینی و رژیمش" می دانند. جنگ آنها با رژیم در اساس یک جنگ ایدئولوژیک است. هر یک از دو طرف خود را نماینده واقعی تشیع اصیل و انقلابی می داند و دیگری را از "تبار یزیدیان". با این توضیح، سرنگونی رژیم برای مجاهدین بسیار فراتر از یک ضرورت سیاسی- استراتژیک بوده و مضمونی ایدئولوژیک و هویتی دارد.
اینکه چرا مجاهدین نتوانسته اند رژیم را سرنگون کنند به پارامترهای مختلفی مربوط می شود، از نظر من مهمترین آنها در سال 1360عبارتند از: ارزیابی غیر واقعی از تعادل قوای خود و دشمن، ارزیابی غلط و غیر واقعی از میزان مخالفت مردم با رژیم و آمادگی آنها برای ورود به نبرد با رژیم و یا حمایت از مجاهدین، ارزیابی غلط از میزان تاثیرپذیری مردم از خمینی و سیاست های مردم فریبانه او. دست کم گرفتن خمینی و نهادهای رژیم در سرکوب همگانی، ارزیابی غلط از میزان جنایتکاری رژیم در دستگیری و شکنجه و اعدام.
بعد از سال 1360 نیز می توان به این عوامل اشاره نمود: عدم صداقت در برخورد با خود و مرور استراتژی و تاکتیک های خود و آمادگی برای تصحیح آن ها و ادامه اشتباهات و شکست ها. اتکاء به حکومت عراق و انتقال هسته اصلی سازمان به عراق و سرمایه گذاری بر روی جنگ و شرایط جنگی به عنوان شکافی که می توان از آن برای پیشبرد اهداف سازمانی استفاده کرد. فاصله گرفتن هرچه بیشتر از مردم و دیگر نیروهای سیاسی و فرو رفتن در لاک خود. پر بها دادن به توانمندی های فردی و نظامی خود و ندیدن واقعیت اختلافات آشکار با رژیم به لحاظ نیرو و تجهیزات و آموزش. دیدِ "عاشورائی" و ایدئولوژیک و بی بهره بودن از روش علمی در برخورد با مسائل سیاسی و نظامی. رهبری انحصاری مسعود رجوی و از بین رفتن "دمکراسی درون تشکیلاتی" و رشد و تقویت جنبه های مذهبی آن و تاکید بر اطاعت بی چون و چرا از رهبری عقیدتی. انقلاب ایدئولوژیک درونی که به دلیل آن صدها تا هزاران نفر از سازمان جدا شدند. عدم ارتباط با جامعه و مردم و در نتیجه تنظیم سیاست ها نه بر اساس ضروریات اجتماعی، بلکه بر اساس خواسته های دور از واقعیت مسعود رجوی.
با آنچه که در سه دهه گذشته واقع شده است، با شکست استراتژی و تاکتیک های مختلفی که سازمان مجاهدین از سال 1360 به این طرف تجربه کرده است، سرنگونی رژیم توسط سازمان مجاهدین امری دور از واقعیت است. زیرا این سازمان توان نظامی و تشکیلاتی لازم برای چنین کاری در اختیار ندارد و چنین امری بدون ارتباط با مردم و داشتن حمایت اجتماعی ممکن نخواهد بود.
از نظر من سرنگونی یا هدایت شرایط سیاسی- اجتماعی کشور به سمت فرو پاشی رژیم و مسئله ی جایگزینی رژیم، نه کار یک سازمان و تشکیلات به تنهائی، بلکه موضوعی است که اکثریت مردم ایران و نیروهای سیاسی مختلف باید آن را به عهده بگیرند و در آن شرکت داشته باشند. لازمه چنین چیزی اعتقاد به پلورالیسم سیاسی است که همانطور که قبلا گفته شد سازمان مجاهدین در عمل به آن باور ندارد.
پایان قسمت اول
حنیف حیدرنژاد
طرح پرسش: 26 آگوست 2013
پاسخ ها: 30 آگوست و 6 سپتامبر 2013
انتشار: 14 سپتامبر 2013
منبع:پژواک ایران