گزارش روزنامه «لوموند» فرانسه در گفتگو با سه نفر از کودک سربازان سابق سازمان مجاهدین
حنیف حیدرنژاد
لوموند (Le Monde) در شماره ۱۰ ژوئن ۲۰۲۴ گزارشی مشروح با عنوان «ما، کودک- سربازان سازمان مجاهدین خلق» منتشر کرده است. این گزارش که تیتر آن همراه با عکسی در صفحه اول روزنامه آمده است، به بررسی سرنوشت سه کودکسربازِ سابق سازمان مجاهدین خلق پرداخته است: محمدرضا ترابی، امین گل مریمی و امیر وفا یغمائی.
طرفداران خمینی، مجاهدین و روشنفکران ملیمذهبی در تظاهرات علیه پهلویها در سال ۱۳۵۷
گزارش توسط غزل گلشیری تهیه شده است. او برای تهیه این گزارش در استکهلم سوئد و کلن آلمان با این کودکسربازان سابق مصاحبه کرده و از آنان درباره چرایی و چگونگی به سربازی گرفته شدن، تجربیاتشان در دوران عضویت در سازمان مجاهدین و نحوه جدایی از این سازمان سوال کرده است. همچنین، این گزارش شامل اطلاعاتی درباره زندگی و فعالیتهای کنونی این افراد است.
گلشیری در گزارش خود اشاره میکند که با ده نفر دیگر از جداشدگان مجاهدین نیز گفتگو کرده، اما این افراد تنها به شرط ناشناس ماندن حاضر به مصاحبه بودهاند. در این میان، محمدرضا ترابی، امین گل مریمی و امیر وفا یغمائی با نام و چهره واقعی خود حاضر به گفتگو شدهاند.
در بخشی از این گزارش آمده است: «در پاسخ به سوال لوموند در مورد نکات کلیدی این گزارش، مجاهدین خلق مایل به پاسخگویی نشدند. آنها متعاقباً ایمیلی به لوموند فرستادند که در آن شاهدان ما را که هویت آنها را نمیدانستند از قبل بیاعتبار اعلام کرده و آنها را «عوامل بدنام رژیم آخوندها» خواندند. این سازمان در وبسایت خود ادعا میکند که این کودکان با اراده آزاد خود به «ارتش آزادیبخش» پیوستهاند».
گزارش لوموند بطور مفصل در چهار صفحه همراه با عکس، به بررسی وضعیت و تجربیات این افراد پرداخته و تلاش کرده است تا واقعیتهای پشت پرده به کار گرفتن کودکان در عملیاتهای نظامی این سازمان را روشن سازد.
داستان امیر وفا یغمائی آموزش نظامی از ۱۴ سالگی
امیر وفا یغمائی میگوید: “۱۴ ساله بودم که تیراندازی با کلاشنیکف، رانندگی تانک، مانور در میدان مین و مبارزه را یاد گرفتم.” در گزارش لوموند آمده است: امیر یغمائی که در آن زمان کودک سرباز مجاهدین خلق بود، اکنون چهل سال دارد و در سوئد زندگی میکند. امیر یغمائی سازمان مجاهدین را متهم میکند که کودکان را از خانوادههایشان جدا کرد و آنها را زیر فشار روانی قرار داد تا از آنها جنگجویانی بر علیه رژیم ایران بسازد.
امیر یغمائی ۱۵ سال مجبور بود در سازمان مجاهدین بماند تا اینکه سرانجام توانست از این سازمان خارج شود. لوموند مینویسد: او اولین کسی از میان همرزمان سابقش است که در سال ۲۰۱۹ / ۱۳۹۸ با نام واقعی خود در رسانه فارسی زبان “میهن تیوی” در مورد گذشته اش در سازمان مجاهدین حرف زد. او در یک ملاقات در یک کافه در استکهلم به لوموند توضیح میدهد به خاطر سالهای طولانی که تحت تأثیر این سازمان بوده، برایش راحت نبود که از خود و تجربه اش بطور علنی حرف بزند و اضافه میکند: “نیاز داشتم [بعد از جدائی] خودم را بازسازی کنم، علاوه بر آن، از انتقام گیری احتمالی [مجاهدین] میترسیدم. مدتی طول کشید تا زندگی ام ثبات پیدا کند، بعد از آن نیاز داشتم آنچه که خودم و دیگر کودکان تجربه کرده بودیم را بازگو کنم»”. گزارش اضافه میکند بعد از آن بود که تعداد دیگری از کودک سربازان سابق در سازمان مجاهدین نیز لب به سخن باز کردند.
لوموند در مورد سازمان مجاهدین مینویسد: “این سازمان که پیشتر در فهرست سازمانهای تروریستی قرار داشت خود را به عنوان یک آلترناتیو صلحآمیز، دموکراتیک و غیرهستهای برای رژیم تهران معرفی میکند، هنوز هم امروز از نفوذ قابل توجهی در غرب، بویژه در ایالات متحده و فرانسه، برخوردار است. امروزه حدود ۲۰۰۰ عضو آن در آلبانی زندگی میکنند”.
یادآوری میشود سازمان مجاهدین در سال ۱۹۹۷ توسط دولت ایالات متحده و در سال ۲۰۰۲ توسط اتحادیه اروپا در فهرست سازمانهای تروریستی قرار گرفت. در سال ۲۰۰۹ اتحادیه اروپا و در سال ۲۰۱۲ ایالات متحده این سازمان را از فهرست سازمانهای تروریستی خارج کردند.
از پاریس به عراق، مدرسه شبانه روزی
لوموند در ادامه در مورد امیر یغمائی مینویسد: امیر متولد سال ۱۹۸۳در پاریس، فرزند دو عضو مجاهدین خلق است که از سرکوب در ایران گریخته و به فرانسه آمده بودند، جائی که مسعود رجوی رهبر مجاهدین نیز در آنجا ساکن بود. پدر امیر، اسماعیل وفا یغمایی، شاعر رسمیمجاهدین، خود را وقف سرودن ترانههایی برای تجلیل از مبارزه کرد. پس از آنکه در سال ۱۳۶۵/ ۱۹۸۶رهبر مجاهدین مسعود رجوی از پاریس به عراق رفت، امیر نیز که در آنزمان هنوز ۳ ساله نشده بود به همراه پدر و مادرش به بغداد پرواز کرد. صدام حسین در عراق از مسعود رجوی استقبال شایستهای در خور یک رئیس دولت به عمل آورد و در ۷۰ کیلومتری شمال پایتخت عراق زمینی را در اختیار مجاهدین قرار داد تا در آنجا به سازماندهی مبارزه مسلحانه علیه دشمن مشترکشان، رژیم ایران بپردازند. این مکان بعدا توسط مجاهدین «قرارگاه اشرف» نام گرفت. امیر به یاد دارد که همه بچههای اشرف «از پدر و مادر جدا بودند… روزها به مدرسه میرفتم، شبها در مدرسه شبانه روزی میخوابیدم».
گزارش در ادامه با یک پرش بزرگ، رویدادها را از سال ۱۳۶۷/ ۱۹۸۸ پی گرفته و به پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی رژیم ایران و پیامدهای آن برای سازمان مجاهدین میپردازد. قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل متحد به موضوع پایان دادن به جنگ ایران و عراق اختصاص داشت. این قرارداد ابتدا توسط عراق در سال ۱۹۸۷ پذیرفته شد. رژیم ایران نیز در نهایت این قطعنامه را در ۲۰ ژوئیه ۱۹۸۸ (۲۹ تیر ۱۳۶۷) پذیرفت.
شکست عملیات فروغ جاویدان و تاوانی که از نهاد خانواده گرفته شد
لوموند یادآور میشود: “سه روز پس از پذیرش این قطعنامه، مسعود رجوی یک حمله بزرگ از داخل خاک عراق به داخل خاک ایران را اعلام کرد: عملیات “فروغ جاویدان”. هدف اولیه از این عملیات با پشتیبانی نیروی هوایی عراق، تصرف کرمانشاه واقع در بیش از ۱۵۰ کیلومتری مرز عراق بود. عملیات با شکست مواجه شد و سازمان مجاهدین ۱۳۰۴ نیروی خود را از دست داد.” به نوشته لومند این شکست دو پیامد مهم داشت: “در ایران هزاران زندانی سیاسی که گاه ارتباطی هم با مجاهدین خلق نداشتند اعدام شدند. پیامد دوم در درون سازمان مجاهدین بود که «انقلاب ایدئولوژیک» نامیده شد. بر آن اساس با این استدلال که پیوندهای خانوادگی مبارزه را تضعیف میکند، طلاق اعضا اجباری شد. از این زمان “بر واحد خانواده «انواع فشار روانی» وارد شد، فشاری که به ویژه کودکان از آن رنج میبردند».
در سال ۱۳۶۸، مریم رجوی که پیشتر در سال ۱۳۶۴ از همسرش مهدی ابریشم چی – یکی از چهرههای رهبری سازمان- طلاق گرفته و با مسعود رجوی ازدواج کرده بود، به مقام مسئول اول سازمان ارتقاء یافت. لوموند میافزاید: به گفته اعضای سابق سازمان با لوموند، پس از آن بود که [مرحله دوم] تحولات درونی سازمان موسوم به “انقلاب ایدئولوژیک” آغاز شد.
گزارش این چنین ادامه مییابد: در سال ۱۳۷۰/ ۱۹۹۱ در جریان جنگ خلیج فارس که با تهاجم عراق به کویت آغاز شد، چند صد نفر از این کودکان از والدین جدا و به اروپا، ایالات متحده و کانادا فرستاده شدند. به گفته شاهدان عینی که توسط لوموند مصاحبه شدهاند، هدف [سازمان مجاهدین] این بود که «روابط خانوادگی را بیشتر بشکند». مجاهدین خلق در پاسخ خود به لوموند این اتهام را رد کردند و توضیح دادند که امیر «توسط والدینش، مانند دیگر کودکان، در جریان جنگ و بمبارانهای عراق در سال ۱۹۹۱، برای امنیت به سوئد فرستاده شد».
لوموند مینویسد: امیر که در آن زمان ۸ ساله بود، توسط خانواده ایرانی که قبلاً وقتی که او کودک بود در فرانسه به او پناه داده بودند و اکنون در سوئد زندگی میکردند، پذیرفته شد. او امروز به یاد میآورد: «برای پدر و مادرم خیلی دلم تنگ میشد. مطمئن بودم که آنها به زودی ایران را از سلطه خمینی آزاد خواهند کرد و ما همگی به آنجا برمیگردیم تا با هم زندگی کنیم.» گزارش ادامه میدهد: اما امیر کوچک نمیدانست که پدرش تصمیم گرفته بود از سازمان مجاهدین و قرارگاه اشرف جدا شود.
لوموند با اشاره به سرنوشت پدر امیر، گزارش را اینچنین ادامه میدهد: اسماعیل وفا یغمائی، پدر امیر به لوموند توضیح میدهد: «وقتی که هنوز در اروپا بودیم، کتابهای فلسفهای که ولتر و اسپینوزا نوشته بودند را خوانده بودم. کم کم، ایمانم به اسلام و ایدئولوژی سازمان را از دست دادم. احساس میکردم که این سازمان نمیتواند ما را به دموکراسی برساند.» گزارش ادامه میدهد: اسماعیل یغمائی در سال۱۳۷۲/ ۱۹۹۳، از سازمان مجاهدین جدا شد، به فرانسه رفت و ارتباط خودش با سازمان مجاهدین را در حد عضویت در شورای ملی مقاومت ایران(CNRI)، ارگان سیاسی این سازمان حفظ کرد. اما سرانجام در سال ۱۳۸۳/ ۲۰۰۴ با این سازمان و شورای ملی مقاومت، بطور کامل قطع رابطه کرد.
«فکر نکن که خیلی جوان هستی»
در سال ۱۹۹۷، پدر و پسر در فرانسه دوباره به هم پیوستند. امیر دوباره «زنده» شد. او زبان فرانسه را یاد گرفت و دانشآموز خوبی بود. در اوقات فراغت، به “اُوور-سور-اُوز” از میرفت و با کودکانی همسن خود که مسیر مشابهی را طی کرده بودند، آشنا میشد: «بعضی از آنها را قبلاً در عراق دیده بودم، آنها مثل برادر و خواهرانم بودند.»
امیر به لوموند میگوید که در این مرکز، به آنها درسهای تاریخی درباره مبارزه علیه شاه ایران و سپس رژیم اسلامی داده میشد: «این داستانها هیجانانگیز بودند، مثل سناریوی یک فیلم اکشن که در آن، ما قهرمانانی بودیم که برای آزادی ایران فراخوانده شده بودیم.» امیر تنها کسی نبود که تحت تاثیر تبلیغات مجاهدین چنین حسی داشت: «نوجوانان بیشتری به مبارزه در عراق علاقهمند میشدند.»
امیر به یاد میآورد در آن سالها چندین نفر از دوستانش به عراق رفتند. او در ویدئوهایی که از قرارگاه اشرف میآمد دوستانش را که تا چندی قبل در اُوور-سور-اُواز با هم بودند میدید که در لباس نظامی، با کلاشینکف یا بالای یک تانک، با پسزمینه سرودهای رزمیفیلمبرداری شده بودند: «آنها به جنگجویان واقعی تبدیل شده بودند. جلوی دوربین میگفتند که زندگی قبلیشان بیاهمیت بوده است.» در چنین شرایطی، امیر در فوریه ۱۹۹۸ نامهای از مادرش که در اشرف بود دریافت کرد که او را به پیوستن به خودش دعوت میکرد. «تو بهتر از من میدانی که چند تا از دوستانت اینجا هستند. وقتی آنها را میبینم، از خودم میپرسم پس کی امیر نازنینم میآید و فکر میکنم اگر تو به ارتش بیائی[ارتش آزدیبخش مجاهدین در عراق] و من تو را در این لباس [نظامی] ببینم، دیگر هیچ آرزوئی ندارم، جز چی؟ اگه گفتی؟ اینکه با هم خاله مریم [مریم رجوی] … را به تهران برسانیم.» لوموند تصویر دستنوشته مادر امیر که به فارسی میباشد را نیز چاپ کرده است. مادر امیر در نامه اش اضافه میکند: «فکر نکن که خیلی جوان هستی (…). تو بهتر از من میدانی که مجاهدینی که علیه مزدوران خمینی میجنگیدند وقتی ما هنوز در ایران بودیم، از تو جوانتر بودند.» مادرش دو عکس در پاکت گذاشته بود: یکی از مسعود رجوی و دیگری از مریم رجوی.
لوموند همچنین تصویری از امیر در کودکی را چاپ کرده که در کنار مریم رجوی ایستاده است.
القاء حس حقارت و انگیزه ساختن مجاهدین برای جذب نیروی جدید
گزارش روزنامه فرانسوی لوموند اینطور ادامه پیدا میکند: “مریم رجوی – که در سال ۱۹۹۳ توسط سازمان به عنوان «رئیس جمهور آینده ایران» اعلام شده بود – توسط گروه و هوادارانش پرستیده میشود: او نماد زنی انقلابی است که رژیم اسلامی را به زانو درخواهد آورد. در داخل مجاهدین خلق، بالاترین مقامات نظامی اغلب به زنان سپرده میشود- این یک ویژگی برجسته سازمان است تا به غربیها نشان دهد که به برابری جنسیتی متعهد هستند.”
“برای امیر جوان، مسعود رجوی «پدر همه ما» بود، مردی «بینقص، مثل یک خدا» و مریم، «رهبر». امیر که هنوز در فرانسه بود میخواست در عراق بجنگد. پدرش مخالف بود و اصرار داشت که ابتدا دیپلم دبیرستان را بگیرد. امیر کوتاه نمیآمد: «احساس حقارت نسبت به بقیه بچهها داشتم، چون پدرم از میدان مبارزه خارج شده و به سیاست روی آورده بود، کاری که کمتر افتخارآمیز تلقی میشد. همه دوستانم به عراق میرفتند، من هم میخواستم به آنها بپیوندم».
پدرش امروز میگوید: «برای ماندنش جنگیدم.» سپس اما او نهایتا تسلیم شد و فرمیرا امضا کرد که اجازه میداد امیر برود. او در ۷ ژوئیه ۱۹۹۸، همراه با حدود ده کودک دیگر به بغداد منتقل شد.
امیر در گفتگوی خود با لوموند ادامه میدهد: وقتی به عراق رسیدم «مادرم آنجا بود و منتظرم بود…» اکرم، مادر امیر که پسرش را هفت سال ندیده بود، «خوشحال به نظر میرسید». امیر احساس میکرد «یک غریبه» است. اما دیدار دوباره با دوستانش از “اِوور-سور-اُواز” در قرارگاه اشرف او را تسلی میداد. سپس «آموزشهای نظامی و ایدئولوژیک» آغاز شد: بیدار شدن در ساعت ۵ صبح، تختخواب مرتب، سرودهای انقلابی، آموزش تیراندازی و مبارزه «برای یادگیری کشتن دشمن [پاسداران] با سرنیزه».
رابطه دوستانه قدغن
امیر به لوموند میگوید: در قرارگاه اشرف قوانین سختگیرانهای حاکم بود. جداسازی جنسیتی، هیچکس نمیتوانست بدون مجوز ویژه از مقر خود که با سیمهای خاردار و برجهای نگهبانی محاصره شده بود، خارج شود. به زودی، نوجوانان تازه جذب شده به سازمان مجاهدین، مجبور شدند مانند بزرگسالان در جلسات عمومیانتقاد از خود شرکت کنند. از اوایل دهه ۲۰۰۰، هر هفته، هر کسی باید تخیلات جنسی خود را توصیف میکرد. روابط دوستانه افراد با هم زیر نظر قرار داشت، امیر تاکید میکند: «نهار خوردن دو بار پشت سر هم، کنار همان دوست ممنوع بود».
لوموند در ادامه به پژوهشی که توسط گروه « «RAND Corporation» انجام شده است، اشاره میکند. این موسسه یک اتاق فکر در ایالات متحده آمریکا است که پس از پایان جنگ جهانی دوم برای مشاوره به نیروهای مسلح ایالات متحده تاسیس شد. این موسسه در سال ۲۰۰۹ پژوهشی در مورد سازمان مجاهدین انجام داده و لوموند به نقل از آن مینویسد: “این پژوهش وجود فضایی مسموم به دور از چشمها را در این سازمان تائید میکند. این سازمان به عنوان یک تشکیلات «فرقهای» توصیف شده است که «بیشتر اعضای جدید آن بهطور غیرقانونی به عراق وارد شدهاند». آنها پس از مصادره مدارک شناساییشان، در این کشور «گیر افتاده» و تحت یک انضباط نظامی سخت، جداسازی جنسیتی و «تعهدی تقریباً مذهبی به رجویها» قرار گرفتهاند. لوموند یادآور میشود که سازمان مجاهدین خلق این توصیفات را رد میکند”.
“چه زمانی از برزخ خارج میشویم”
لوموند در گزارش خود سرنوشت امیر یغمائی را اینچنین ادامه میدهد: “بعد از آموزشهای نظامی، امیر به یک سرباز تبدیل شد. در آوریل ۲۰۰۱، واحد او در نزدیکی دهلران، ایران، در کمینی که توسط ارتش منظم ایران گذاشته شده بود، گرفتار شد. یکی از دوستانش، شهرام جوینده، کشته شد. او یک نظامی سابق ایرانی ۴۲ ساله بود که در طول جنگ ایران و عراق اسیر شده و در یک زندان عراقی زندانی بود و بعدا به مجاهدین ملحق شده بود. امیر به لوموند میگوید: «مرگ او مرا برای همیشه تغییر داد.» وقتی به اردوگاه برگشت، بازماندگان واحد توسط فرماندهانشان به عنوان قهرمان استقبال شدند. یک شام مفصل منتظر آنها بود، اما امیر نوجوان احساس تهوع داشت. هنگام شرکت در مراسم تشییع جنازه دوستش «که شهید شده بود»، دیگر تحمل تماس با کلاشینکف خود را نداشت.
حمله ایالات متحده به عراق در مارس ۲۰۰۳ شرایط را تغییر داد. مسعود رجوی مبارزان را جمع کرد و آنها را تشویق به رفتن به مرز با ایران کرد. امیر میگوید: «مسعود به ما گفت: “در این درگیری ما بیطرف هستیم، اما اولین موشکی که به ما اصابت کند، به این معنی است که ما دیگر در اینجا خوشامد نیستیم و باید عراق را ترک کنیم. اگر آمریکاییها از ما بپرسند: ‘کجا میروید؟’، ما پاسخ خواهیم داد: ‘به خانه خود برمیگردیم!’.» سایر اعضایی که در این سخنرانی حضور داشتند و از آن زمان گروه را ترک کردهاند، خاطرات مشابهی را با لوموند به اشتراک گذاشتند. امیر ادامه میدهد: «پس از این سخنان، همه فریاد زدیم: “میرویم!” دیگر هیچکس ترسی نداشت، ما فکر میکردیم که بالاخره از این برزخ خارج میشویم». … او و همرزمانش بر تانکها سوار شدند و به سوی مرز ایران حرکت کردند: «من تیرانداز یک تانک T55 [زرهی ساخت شوروی] بودم». امیر توضیح میدهد: «همراه من، امین گلمریمی بود که مسئولیت بارگذاری گلولهها را داشت. او اضافه میکند: دستور حمله به طرف ایران هرگز صادر نشد «صبحها، جلسات سیاسی داشتیم.» شبها، خودروهای خود را در سنگرها پنهان میکردیم.».
امیر به یاد دارد که یک روز، واحد او هدف حمله ارتش آمریکا قرار گرفت. او امروز بر این باور است که «احتمالاً سربازان آمریکایی ما را با عراقیها اشتباه گرفته بودند». با دیدن سربازان آمریکایی، امیدی عظیم امیر را فرا گرفت: «فکر کردم که غرب میخواهد ما را از این سازمان نجات دهد». لوموند مینویسد: در این بین، مسعود رجوی ناپدید شده بود. اما سازمان مجاهدین هرگز پیامهای کتبی یا صوتی منسوب به این رهبر مرموز را متوقف نکرد. برخی از اعضای سابق مجاهدین معتقدند که رجوی در یک بمباران آمریکایی کشته شده است. دیگران فکر میکنند که او در کشوری غیر از عراق به طور مخفیانه زندگی میکند.
لوموند با یادآوری شرایط آن زمان در عراق مینویسد: سربازان ارتش آمریکا در این زمان در بغداد حضور دارند و سیاسمتداران آمریکائی فکر میکنند نظر به صفحه شطرنج منطقه میتوانند از کارت سازمان مجاهدین استفاده کنند. از نظر آمریکاییها، اگرچه مجاهدین خلق با یک دشمن مشترک – رژیم اسلامی ایران – میجنگند، اما متحدان تاریخی دیکتاتور سرنگون شده صدام حسین هستند؛ این سازمان دارای حامیان قدرتمند در کنگره است، اما همچنان برچسب «تروریستی» دارد. در نهایت، آنها عناصری آزاردهنده هستند که باید خنثی شوند.
خلع سلاح مجاهدین توسط ارتش آمریکا، روزنهای برای جدا شدن
علیرغم همه این محاسبات، سرانجام تحت فشار یک اولتیماتوم از سوی آمریکا، مجاهدین خلق در ۱۰ مه ۲۰۰۳ توافقنامه خلع سلاح را امضا کرده و قبول کردند که نیروهیشان را از نقاط مختلف عراق به کمپ اشرف منتقل و فقط در آنجا ساکن باشند. بدین ترتیب از تابستان ۲۰۰۳ و به موجب ماده چهارم کنوانسیون ژنو آنها در عراق از وضعیت «افراد تحت حمایت» برخوردار شدند.
پس از آن نیروهای آمریکائی به بازجوئی نیروهای سازمان مجاهدین پرداختند. ارتش آمریکا کمپ چادری کوچکی در کنار قرارگاه اشرف ایجاد کردند که به “تیف- TIPF” معروف است. افرادی که میخواستند از سازمان مجاهدین جدا شوند در این کمپ اسکان داده شدند.
لوموند گزارش خود را اینگونه ادامه میدهد: سازمان مجاهین موافقت کرد که امیر به “کمپ تیف” برود. اما قبل از آنکه او را آزاد کند، سندی کتبی همراه با امضا از او گرفتند که در آن تأیید میکرد همیشه به خوبی با او رفتار شده است. امیر یغمائی توضیح میدهد: این سند برای بیاعتبار کردن او بود تا اگر زمانی بخواهد بر علیه سازمان مجاهدین سخن بگوید از این سند بر علیه او استفاده کنند.
امیر با خشم میگوید: «مجاهدین هرگز اجازه نمیدادند بدون آن مدرک از سازمان خارج شوم، اما این را هرگز نمیگویند». پس از خروج از سازمان، او به عنوان مترجم در کنار دندانپزشک یک پایگاه نظامی آمریکایی به کار مشغول شد. برای اولین بار در زندگیاش، به اینترنت دسترسی داشت. او آرزو داشت به اروپا بازگردد، اما نداشتن مدارک هویتی، کار را برای او دشوار کرد. اولین تلاشهای او برای ارتباط با فرانسه شکست خورد. اما سوئد پاسخ مثبتی به او داد. در ۵ اکتبر ۲۰۰۴، او به استکهلم پرواز کرد و برای همیشه سازمان مجاهدین خلق را ترک کرد.
داستان امین گل مریمی وحشتآفرینی مجاهدین برای جلوگیری از جدائی
زمانی که نیروهای آمریکائی حفاظت از قرارگاه اشرف را به عهده داشتند، با اعضای مجاهدین مصاحبه کرده و صدها نفر توانستند بدین شکل از مجاهدین جدا شده و به کمپ آمریکائی “تیف- TIPF” منتقل شوند. با این وجود بسیاری دیگر از مجاهدین جرأت انجام این کار را نداشتند، از جمله امین گلمریمی. او که در هنگام تهاجم آمریکاییها در همان تانک همراه امیر یغمائی بود این فرصت که به همراه امیر به کمپ آمریکائیها برود را از دست داد. امین گل مریمی در مصاحبهای با روزنامه لوموند در آوریل ۲۰۲۳ در کلن آلمان میگوید: «میترسیدم که در خارج از سازمان چه چیزی در انتظارم است، زیرا طبق تبلیغات موجود در کمپ اشرف، مجاهدینی که سازمان را ترک میکردند اغلب توسط آمریکاییها مورد تعرض قرار میگرفتند».
روزنامه لوموند در ادامه گزارش خود در معرفی امین گل مریمی، مینویسد: امین که در سال ۱۹۸۵ در ایران به دنیا آمده بود، بخشی از دوران کودکیاش را در عراق گذرانده بود. پدر او در عملیات «فروغ جاویدان» در سال ۱۹۸۸ کشته شد. در سال ۱۹۹۱، او از مادر جدا و به همراه دو برادر بزرگترش به آلمان فرستاده شد. این سه برادر در کلن و در چندین خوابگاه که توسط سازمان مجاهدین کنترل میشد ساکن بودند. لوموند اضافه میکند: “در آنزمان امین در کلن، یک نوجوان امروزی بود، با موهای رنگ شده و گوش سوراخ شده که به رپ گوش میداد و با دخترها بیرون میرفت. به نظر نمیرسید هیچ چیز او را در آینده به عنوان یک جنگجو در سازمانی با آرمانهای اسلامی-مارکسیستی در عراق، متصل کند”. او تابستانها را در مقر مجاهدین خلق در “اُوور-سور-اُواز” میگذراند. در آنجا به طور مداوم به او میگفتند اگر به عراق برود میتواند دوباره مادرش را ببیند. با این امید بود که او سرانجام در سال ۲۰۰۱ به عراق کشانده شد. او میگوید: «هرگز به من نگفتند که فقط به ندرت اجازه خواهم داشت او را [مادرم را] ببینم و با او صحبت کنم». او احساس میکرد که [از سوی سازمان مجاهدین] «مورد سوءاستفاده» قرار گرفته است.
امین از دیدار منظم با مادرش ناامید شده بود. از تمرینات نظامی هم بیزار بود. اما امکان خروج از سازمان مجاهدین و بازگشت به آلمان را هم نداشت. فرار نیز غیر قابل تصور بود. در این مورد لوموند توضیح میدهد: “بر اساس تحقیقی که در سالهای ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳ توسط سازمان دیدهبان حقوق بشر انجام شده و در سال ۲۰۰۵ با عنوان «خروج ممنوع: نقض حقوق بشر در اردوگاههای سازمان مجاهدین خلق» منتشر شده است، «اعضای مخالف» توسط سازمان به «زندانهای ابوغریب فرستاده میشدند تا تحت “حفاظت مناسب” باشند». برخی از آنها «در اِزای زندانیان جنگی عراقی به ایران بازگردانده میشدند». سازمان مجاهدین خلق این گزارش را «مغرضانه و جهتدار» خوانده است.
ناپدید شدن مسعود رجوی
پس از سرنگونی صدام حسین در عراق و خلع سلاح ارتش آزادیبخش توسط نیروهای ایالات متحده آمریکا، وضعیت رهبری این سازمان نامشخص بود. از آن زمان هیچگاه از مسعود رجوی عکس یا تصویری دیده نشده و مشخص نیست در کجاست. در مورد مریم رجوی نیز تا مدتها از وضعیت او خبری در دست نبود تا آنکه در ۱۷ ژوئن ۲۰۰۳ خبر دستگیری او در فرانسه اعلام شد. در حالی که اعضای ساده مجاهدین در عراق در معرض مرگ قرار داشتند رهبری مجاهدین آنها را ترک و بیآنکه کسی از موضوع باخبر باشد در امنیت زندگی میکردند.
بعد از دستگیری مریم رجوی در مقرش در “اُوور-سور-اُواز:، به فرمان این سازمان هوادارانش برای چندین روز اعتراضات پر سر و صدائی در شهرهای مختلف اروپا، بویژه در فرانسه به راهانداخته و چند نفر نیز اقدام به خود سوزی کردند. لوموند در گزارش خود در اشاره به این موضوع از قول “پیر دو بوسکه دو فلوریان”، رئیس سابق اداره اطلاعات داخلی فرانسه (DST)، در مورد سازمان مجاهدین مینویسد: این سازمانی است «تروریستی»، «فرقهای» و با عملکردی «دیکتاتوری» که عکسالعمل طرفدارانش غیرمنتظره است که با «جنبشهایی از نوع خمرهای سرخ» قابل مقایسه است.
مریم رجوی، بعد از چند روز آزاد شد و اتهامات مرتبط با تروریسم اثبات نشدند. او همچنین در سال ۲۰۱۴ از اتهامات مالی تبرئه شد.
لوموند در ادامه گزارش، بعد از این نگاه سریع به وضعیت سازمان مجاهدین و رهبری اش، وضعیت مریم گل مریمی را اینگونه دنبال میکند: در عراق در سال ۲۰۰۶ یکی از دوستان جوان امین به نام یاسر اکبری نَسَب که دیگر توان تحمل شرایط زندگی در سازمان مجاهدین را نداشت خودکشی میکند.
در همان سال، نوری المالکی در بغداد به قدرت میرسد. نخستوزیر جدید عراق ارتباطات نزدیکی با رژیم اسلامی ایران دارد. پس از آنکه نیروهای آمریکائی حفاظت قرارگاه اشرف را رها کردند، مجاهدین دیگر در عراق در امنیت نبودند. نیروهای عراقی به مجاهدین فشار میآوردند تا قرارگاه اشرف را تخلیه و این کشور را ترک کنند. خشونتها در اطراف قرارگاه اشرف افزایش مییابد. نیروهای عراقی از سوی حکومت ایران تشویق میشوند تا به این قرارگاه حمله کنند. امین گل مریمی به لوموند توضیح میدهد: «در برابر پلیسی که به ما شلیک میکرد، ما فقط کارتن و سنگ برای محافظت داشتیم ». در سال ۲۰۰۹، بر اثر این حملهها حداقل هشت مجاهد با گلوله کشته و صدها نفر زخمیشدند.
کشتهسازی با هدف خروج از لیست تروریستی
به دلیل فشارهای وارده بر مجاهدین، آنها ناچار قرارگاه اشرف را ترک و به کمپ لیبرتی در نزدیکی فرودگاه بغداد منتقل شدند. در آنجا نیز پیوسته مورد حمله نیروهای وابسته به حکومت ایران قرار میگرفتند. یک حمله در سال ۲۰۱۱ به مرگ بیش از سی نفر از مجاهدین انجامید.
گزارش اینگونه ادامه مییابد: مانند دیگر شاهدانی که توسط روزنامه «لوموند» مورد سوال قرار گرفتهاند، امین اکنون باور دارد که رهبرانشان تلاشی برای محافظت از آنها نکردند: «آنها به ما میگفتند که جلوی گلولهها را بگیریم تا جانباختگان بیشتری داشته باشیم.» امین فکر میکند که هدف رهبری مجاهدین فشار آوردن بر اروپا و ایالات متحده آمریکا بود تا این سازمان از فهرست گروههای تروریستی خارج شده تا انتقال اعضای آن به یک کشور دیگر تسهیل شود.
سرانجام پس از آنکه در سال ۲۰۱۲ ایالات متحده این سازمان را از فهرست سازمانهای تروریستی خارج کرد، در توافقی بین ایالات متحده آمریکا با دولت آلبانی، اولین گروه از ۳۰۰۰ نفر اعضای مجاهدین به کشور آلبانی منتقل شدند. آخرین گروه از مجاهدین در شهریور ۱۳۹۵/ سپتامبر ۲۰۱۶ به آلبانی منتقل شدند.
نامهای مخفیانه به سازمان ملل و درخواست کمک
در چهار سالی که انتقال گروه گروه مجاهدین به آلبانی در جریان بود، سازمان ملل بر این انتقال نظارت داشت. هیئتی از سوی کمیساریای عالی امور پناهندگان UNHCR در ارتباط با سازمان مجاهدین لیست افرادی که باید در هر نوبت به آلبانی منتقل شوند را هماهنگ میکردند. بسیاری از اعضا جدا شده از سازمان مجاهدین گواهی میدهند که در آن زمان با وجودی که در لیست انتقال به آلبانی قرار داشتند، اما سازمان مجاهدین به روشهای مختلف نام آنها را از لیست خارج و افراد دیگری را قرار میداد. امین گل مریمی امیدوار بود تا در بین اولین گروههائی که به آلبانی منتقل میشوند قرار بگیرد. از آنجا که میدانست رهبران مجاهدین در لیستها اعمال نفوذ میکنند بطور مخفی از یکی از کارمندان سازمان ملل درخواست کرد تا او را هر چه زودتر به آلبانی منتقل کنند. لوموند به نقل از امین مینویسد: او به طور مخفیانه پیامیاضطراری را که توسط یک دوست به انگلیسی نوشته شده و در داخل یک بسته سیگار پنهان شده بود، در کیف یکی از کارکنان سازمان ملل UNHCR قرار میدهد. «امیدوارم فوریت این ملاقات [که من درخواست کردهام] را درک کنید، زیرا من تحت فشار زیادی درباره آیندهام هستم». لوموند تصویر این دستنوشته که تاریخ ندارد را چاپ کرده است.
پس از آن امین به سرعت برای مصاحبهای که هر دو هفته یک بار تکرار میشد، احضار شد، او به لوموند میگوید: «در این مرحله، مهم بود که مجاهدین [خلق] بدانند که پرونده من به دقت پیگیری میشود. [زیرا]در مواجهه با فشارها و انتقامگیریهای سازمان، این، یک تضمین برای امنیت من بود.» در حالی که کمپ لیبرتی کماکان هدف حملات قرار داشت، امین و دو برادرش از اولین افرادی بودند که در ماه مه ۲۰۱۳ به مقر جدید مجاهدین در آلبانی منتقل شدند.
آرامش در آلبانی، کشتار در قرارگاه اشرف
در اوائل انتقال مجاهدین به آلبانی اعضا هنوز کم بودند و محدودیتها و سختگیریهای تشکیلاتی هنوز شدت پیدا نکرده بود. «ما به کوههای اطراف تیرانا برای پیکنیک میرفتیم. بالاخره میتوانستیم آزادانه صحبت کنیم و رفتارهای دوستانه داشته باشیم.» در عراق اما، سرنوشت شومیدر انتظار آخرین ساکنان قرارگاه اشرف بود. در اول سپتامبر ۲۰۱۳/ شهریور ۱۳۹۲، خشونتها به یک قتل عام منجر شد. بازرسان سازمان ملل متحد پنجاه و دو جسد را شمارش کردند که اکثر آنها اعدام شده بودند. دولت عراق که متهم بود، هرگونه مسئولیت در این خونریزی را انکار کرد. دور از این جهنم، و در دروازه اروپا، امین فقط به آلمان فکر میکرد. او در سال ۲۰۱۴ از سازمان مجاهدین فرار کرد و نهایتاً خود را به کشور دوران نوجوانی اش، آلمان رساند. اولین اقدام او به عنوان یک انسان آزاد، رفتن به مکدونالد برای خوردن غذا بود، و دومین اقدام، درخواست پناهندگی سیاسی بود که سال بعد آن را دریافت کرد. امروز، او تابعیت آلمانی دارد.
داستان محمدرضا ترابی از اعتقاد به مبارزه تا پرسش در مورد مرگ پدر
لوموند ادامه گزارش خود را به محمدرضا ترابی یکی دیگر از کودک سربازان سابق سازمان مجاهدین اختصاص داده است.
محمدرضا یکی از دوستان امین گل مریمی است که سرنوشتی مشابه او در سازمان مجاهدین داشته است. او نیز پس از خروج از سازمان مجاهدین توانست خود را در سپتامبر ۲۰۱۹ به آلمان برساند. او نیز در عراق از خانواده جدا و در کانادا به یک خانواده سپرده شده بود. لوموند مینویسد: تبلیغات هواداران مجاهدین که به محمدرضا وعده دیدار با والدینش که در عراق مانده بودند را میدادند، او را در سال ۱۹۹۹ به ترک کانادا واداشت. او آن زمان ۱۷ ساله بود. اولین برخورد با مادرش پس از رسیدن به عراق ناامید کننده بود. مادرش «سرد» و «با فاصله» بود و پدرش حضور نداشت.
محمدرضا به یاد دارد که «فردای آن روز، او[مادر] به من گفت که پدرم چند سال پیش به دلیل سکته مغزی فوت کرده است، اما در داستان او جزئیاتی بود که سازگار نبود». محمدرضا ترابی در مصاحبه با روزنامه لوموند در آوریل ۲۰۲۳ در کلن، جایی که او اینک زندگی میکند، توضیح میدهد: شکهایش و تناقضاتی که با آنها مواجه میشد اعتقادش به سازمان را تکان نداد. برای او طبیعی به نظر میرسید که مبارزهای که توسط والدین و عموهایش آغاز شده بود را ادامه دهد.
لوموند مینویسد: “عموهای محمدرضا ترابی در سالهای پس از انقلاب ۱۳۵۷/ ۱۹۷۹ توسط رژیم خمینی اعدام شدند. والدین او در سال ۱۳۶۱/ ۱۹۸۲، زمانی که تلاش میکردند از ایران فرار کنند، دستگیر شدند. او هنوز نوزادی بیش نبود. مادرش، زهرا سراج، به پنج سال حبس محکوم شد و او را در سال اول در زندان اوین، تهران، نزد خود نگه داشت. سپس محمدرضا به نزد مادربزرگش فرستاده شد. پدرش، قربانعلی ترابی، به هفت سال زندان محکوم شد. پس از آزادی او در سال ۱۹۸۹، با خانواده به عراق فرار کردند تا به مجاهدین خلق بپیوندند”.
محمدرضا در سن ۱۷ سالگی، پس از بازگشت به عراق به یک عضو معتقد تبدیل شد. به سرعت به او وظیفه «پذیرش» جوانان تازهوارد محول شد. او با صراحت توضیح میدهد: «هدف ما این بود که مغزشان را شستوشو دهیم، زندگی قبلیشان را فراموش کنند و ایدئولوژی مجاهدین [خلق] را در ذهنشان نهادینه کنیم». اما با گذشت زمان، او خود را قربانی «دستکاریهای ذهنی» میداند که با آن مواجه شده بود و از «اقداماتی که در چارچوب این وظایف مرتکب شده» پشیمان است.
در سال ۲۰۰۳، او با یک واحد جنگی به مرز ایران اعزام شد. نام او در کتابی که سال بعد توسط خبرنگار رویترز، “ساولهادسون- Saul Hudson” ، منتشر شد، دیده میشود.هادسون، که در ارتش آمریکا مستقر شده بود با محمدرضا ترابی که «بسیار خوشحال» از داشتن فرماندهان زن بود، مصاحبه کرده بود. ترابی توضیح میدهد: «چون من انگلیسی صحبت میکردم، سخنگوی واحدم نزدِ نیروهای آمریکایی بودم».
کشف حقیقت درباره مرگ پدر، تصمیم به جدائی
به گزارش لوموند وفاداری بینظیر ترابی به سازمان «امتیاز بسیار نادری» برای دسترسی او به اینترنت ایجاد کرد. اینگونه بود که با جستجوی نام پدرش در موتور جستجو، مقاله کوتاهی در سایت “سازمان نجات” یافت که توسط برخی به عنوان نزدیک به سرویسهای اطلاعاتی ایران شناخته میشود. نویسنده مقاله، علیرضا میرشکاری، پدر محمدرضا را قبل از ترک مجاهدین خلق و بازگشت به تهران در سال ۲۰۰۳، به خوبی میشناخت. به گفته او، پدر محمدرضا در سال ۱۹۹۴ به دنبال شکنجه در بازداشتگاهی در کمپ اشرف فوت شده بود. اگر چه برای محمدرضا، این نوشته مجموعهای از دروغها برای تقویت تبلیغات رژیم بر علیه مجاهدین بود، اما شکهایش آغاز شد.
محمدرضا ترابی به لوموند توضیح میدهد که او جز آخرین گروه از مجاهدین بود که در آگوست ۲۰۱۶ بغداد را به مقصد تیرانا در آلبانی ترک کرد. در این شهر، او «زندگی را دوباره کشف کرد» و به آزادی علاقهمند شد. دوستان قدیمیکه از سازمان جدا شده بودند، او را به ترک گروه تشویق کردند. او با خانواده میزبانش در کانادا دوباره تماس گرفت: «آنها خیلی به من کمک کردند هم با دادن اعتماد به نفس و هم از طریق حمایت مالی.»
ترابی میگوید که او پس از «صحبتهای طاقتفرسا» با مسئولین مافوقش، موفق شد که سرانجام در ۳ مارس ۲۰۱۷ – تاریخی که هرگز فراموش نخواهد کرد – از مجاهدین جدا و نزد یکی از اعضای سابق سازمان در تیرانا ساکن شود.
لوموند در ادامه بالا و پائین شدنهای درونی محمدرضا ترابی وضعیت او را اینگونه شرح میدهد: “همچنان به مرگ پدرش وسواس داشت، او تحقیقات خود را از سر گرفت و گزارش سازمان دیدهبان حقوق بشر، مربوط به دوازده سال پیش، که پاکسازیهای صورت گرفته درون سازمان بین سالهای ۱۹۹۴ و ۱۹۹۵ را محکوم میکرد، را یافت. این پاکسازیها علیه اعضایی بود که «مظنون به داشتن نظرات متفاوت» بودند: «عباس صادقینژاد [یکی از مخالفان] به دیدهبان حقوق بشر گفت که او [در درون مجاهدین] شاهد مرگ یکی از زندانیان، قربانعلی ترابی، پس از بازگشتش از یک جلسه بازجویی در سلولی که با او مشترک بود، بوده است.»
ترابی به لوموند میگوید، این جا بود که دیگر به قطع بیقید و شرط از مجاهدین رسید: «انگار همه این سالها، همه– بجز من– حقیقت مرگ پدرم را میدانستند. برخی از مسئولینی که با آنها در تماس بودم، مستقیماً مسئول مرگ او بودند. حتی امروز، این تصور مرا به شدت خشمگین میکند.»
اینگونه شد که در آگوست ۲۰۱۸، محمدرضا ترابی پیاده از مرز یونان عبور کرد، موفق به دریافت یک گذرنامه جعلی شد و سرانجام خود را به آلمان رساند، جایی که در آوریل سال بعد قبولی پناهندگی اش را دریافت کرد.
زندگی پس از رهائی
گزارش لوموند وضعیت زندگی امروز سه نفری که با آنها گفتگو کرده را اینطور توضیح میدهد:
در حال حاضر، محمدرضا ترابی با یک زن آلمانی ازدواج کرده و اولین فرزندشان در ژانویه ۲۰۲۴ به دنیا آمده است. او در یک مدرسه ابتدایی کار میکند. او به طور منظم امین گلمریمی را میبیند و هر دو در تماس دائمیبا امیر در استکهلم هستند. آنها در گروههای واتساپ با دیگر کودک – سربازان سابق مجاهدین خلق، اخبار سازمان را به اشتراک میگذارند و از یکدیگر حمایت میکنند. بسیاری از آن اعضای سابق دچار اعتیاد به مواد مخدر یا الکل شدهاند یا از “اختلالات روانی” رنج میبرند. این سه نفر، یعنی امیر، امین و محمدرضا از “خوششانس”هایی هستند که توانستهاند بعد از خروج از سازمان مجاهدین زندگی “پایدار” و “سالم” برای خود بسازند.
امیر وفا یغمائی مدرکی کسب کرده که به او امکان میدهد به تازگی در حوزه محیط زیست به عنوان مهندس آلودگی زدایی خاک کار کند. او در یک فیلم مستند به نام “کودکان کمپ اشرف” که در مارس ۲۰۲۴ در سوئد به نمایش درآمد، حضور دارد.
امین گلمریمی از اکتبر ۲۰۲۳ در آکادمیهنرهای رسانهای کلن، هنرهای تجسمیمیخواند. یکی از پروژههای او درباره کودک -سربازان مجاهدین خلق است. به هنگام تولد پسرش در سال ۲۰۲۲، کلمه “خانه” را روی دستش خالکوبی کرده است، امین با هیجان به لوموند میگوید: “بالاخره خانواده خودم را دارم، خانهای برای خودم”. در لوموند میتوان عکس امین و خالکوبی روی دستش را دید.
اتهامات بیاساس و ترور شخصیت
روزنامه لوموند در پایان بطور مختصر به فشارهای روحی- روانی و ترور شخصیت که از سوی سازمان مجاهدین متوجه این کودک سربازان سابق است پرداخته و مشخص میکند چگونه این افراد فقط برای آنکه خواستهاند آزادانه تجربه شخصی خودشان را علنی کنند، از سوی سازمان مجاهدین مورد اتهام زنی و حمله قرار گرفتهاند.
“امین سال قبل پذیرفت که داستان زندگی اش را به مجله هفتگی Die Zeit بگوید. مجاهدین خلق این رسانه را به دلیل “پخش اظهارات نادرست” به دادگاه کشاندند و خواستار حذف مقاله شدند. [پس از افت و خیزهائی سرانجام] در ژانویه ۲۰۲۳، سازمان مجاهدین این دادگاه را باخت. حتی قبل از انتشار مقاله، مادر امین گلمریمی نامهای به این مجله فرستاد و گفتههای امین را به عنوان “یک فریب کثیف” محکوم کرد. او همچنین نویسنده مقاله، “لوئیزا هومِریش”، را متهم به کار برای “گشتاپوی ملاها” کرد.” لوموند به نقل از لوئیزا هومِریش، خبرنگار “دی سایت” مینویسد: “این موضوع یکی از سختترین، ترسناکترین و جالبترین موضوعات دوران حرفهای من بود، خوشحالم که این کار را انجام دادم و از شجاعتی که مصاحبهشوندگانم نشان دادند، قدردانی میکنم.”
در مورد فشارهائی که متوجه امیر وفا یغمائی بوده نیز لوموند مینویسد: “پس از آنکه امیر یغمائی در رسانه تلویزیونی “میهن تی وی” از تجربه خودش در درون سازمان مجاهدین خلق صحبت کرد، مادر او با حضور در سیمای آزادی، تلویزیون سازمان مجاهدین او را متهم به “خود فروشی به وزارت اطلاعات [رژیم] ایران” کرد.”
روزنامه لوموند با اشاره به همه این اتهام زنیها و جنگ روانی که سازمان مجاهدین بر علیه این جداشدگان به راهانداخته به پایداری آنها در راهی که در بیان حقیقت زندگیشان در پیش گرفتهاند پرداخته و اینگونه به پایان میرسد: امین، امیر و محمدرضا همچنان “روشهای فرقهای” این گروه را در شبکههای اجتماعی افشا میکنند، علیرغم سیل توهینها و کمپینهای بدنامسازیِ آنلاین که توسط مجاهدین خلق و هوادارانشان به راه افتاده است. البته، سخنان آنها توسط جمهوری اسلامی ایران استفاده میشود. اما این مردان که هیچ همدلیای با رژیم تهران ندارند، میخواهند داستانشان شنیده شود.
بیست سال پس از مرگ پدرش، محمدرضا ترابی به سختی شروع به سوگواری کرده است. او میخواهد از مجاهدین خلق به دلیل “قتل” و “قاچاق کودکان” شکایت کند. “ما به این سازمان سپرده شدیم، سازمانی که به ما خیانت کرد و ما را به جنگ برد”.
امین گلمریمی میگوید: “بسیاری از دوستان ما مردهاند. برخی از آنها خود را به آتش کشیدهاند. امروز، مجاهدین خلق نمیتوانند اشتباهاتشان را بپذیرند یا از ما عذرخواهی کنند. کسانی که مدعیاند برای آزادی ایرانیان مبارزه میکنند، باید از آزادی اعضای خودشان شروع کنند”.