نقش تاریخی ملایان در ضدیت با فرهنگ ایران و حاکمیت اسلام سیاسی، پرسش و پاسخ با اسماعیل یغمائی
حنیف حیدرنژاد
حنیف حیدرنژاد- پرسش و پاسخ حاضر تلاش دارد تا بر نقش تاریخی ملایان در از خود بی خود کردن ایرانیان از طریق ضدیت با فرهنگ ایرانی و ساخت و ساز مذهبی خاص روشنائی بیافکند. مذهب و فرهنگی که بتوان با آن با خرافه پراکنی، مردمان را در دایره وابستگی و جاذبه ی "مقدسات" نگاه داشت. همچنین بر نقش بخشا مخرب تاریخی بزرگانِ فرهنگ و شعر و ادب ایران نظر افکنده و نشان می دهد که چگونه ایران امروز با گذار از دورانی سخت، راه جدائی خود از مذهب سیاسی و حرکت به سوی خِردگرائی و سکولاریسم را پیشه کرده است. این پرسش و پاسخ بصورت کتبی و به مناسب سی و نهمین سالگرد حاکمیت جمهوری اسلامی انجام شده که با کمی تاخیر منتشر می شود. |
سوال: آقای یغمائی* شما در بررسی تاریخ اجتماعی ایران سه حمله مهم به ایران را از هم تفکیک می کنید که هر کدام تاثیرات ویرانگری بر ساختار حاکمیت سیاسی ایران داشته و نتایج کوتاه و دراز مدت فرهنگی و اجتماعی زیادی با خود به همراه داشته اند. این حملاتِ ویرانگرِ خارجی را شما "ایلغار" می نامید.
(ویدئو کلیپ: دقیقه 6:30 تا 16:30، https://www.youtube.com/watch?v=ZVddAERcq8w)
شما مشخصه مهم ایلغار اسکندر مقدونی و مغول را میزان خشونت، کُشت و کشتار و گستردگی ویرانگری آنها می دانید. اما ایلغار دوم، یعنی حمله اعراب مسلمان را متفاوت از دو حمله دیگر دانسته و بر این باورید که اعراب مسلمان موفق شدند ایدئولوژی اسلام را به "زیر پوست" جامعه ایران نفوذ داده و با گرفتن ارزش هایی که تا قبل از آن ایرانیان به آن باور داشتند، جامعه را از هویت خود تهی کرده و توانستند تاثیرات ویرانگر حمله خود را برای مدت طولانی تری یعنی تا امروز ماندگار سازند. شما همچنین تاکید دارید که اگرچه ایرانیان در مقابله با حمله اعرابِ مسلمان توانستند زبان و برخی سنت های فرهنگی خود را حفظ کرده و پس از چند صد سال حاکمیت سیاسی را مجددا از آن خود کنند، اما با یک "تاریخ جعلی" که با اسلام برای خود تراشیده و به آن تن دادند در این ویرانگری تاریخی نقش داشته و مسئول بوده اند. در ادامه این سه ایلغار (حمله اسکندر مقدونی، حمله اعراب مسلمان، حمله مغول)، شما حاکمیت جمهوری اسلامی را ایلغار چهارم و استمرار و ادامه همان ایلغار دوم می دانید که اگر چه ابعاد کُشت و کشتار آن کمتر بوده، اما با سیاست های خود، آنهم در زمانه ای که تحولات جهانی به سرعت رقم می خورد به مثابه یک ترمز در مسیر پیشرفت اجتماعی، فرهنگی ایران عمل کرده است، به نحوی که پس از نزدیک چهل سال، ایران را به لبه پرتگاه و نابودی رسانده است.
بگذارید با رفت و آمد تاریخی بین گذشته و امروز بر ایلغار دوم و چهارم که شما آنها را مرتبط با هم می دانید تمرکز کنیم و نقش خودِ ایرانیان در این ویرانگیری را دقیق تر بررسی کنیم.
شما مردم ایران را در وایرنگری که کشور دچار آن شده مسئول می دانید، چرا و چگونه ایرانیان در این ایلغار که تا کنون نیز ادامه دارد همدست دشمن مهاجم شدند؟ تا کجا این همدستی آگاهانه و تا کجا ناآگاهانه بوده و مکانیزم های آن چگونه بوده است؟
اسماعیل وفا یغمائی، شاعر و نویسنده و پژوهشگر تاریخ ایران و اسلام |
جواب: میدانیم و تاریخ به روشنی میگوید در ابتدا اعراب دوران محمد چندان جرئت حمله به ایران را نداشتند ولی ضعف دولت ساسانی جابجائی و تعویض شش هفت پادشاه و اختلافات درون دربار، جنگهای ایران و رم، وضعیت اقتصادی کشور و بسیاری عوامل دیگر موجب شد که نظم و نظامی را که محمد پیامبر اسلام سامان داده بود بسوی ایران روی بیاورد.
انگیزه های اولیه کسب مال و برده و زمین و زن بود که در زمان ابوبکر، خلیفه اول مسلمین انجام شد، در زمان عمر، خلیفه دوم این حمله به لشکر کشی منظم انجامید و در زمان عثمان، خلیفه سوم به فتح اکثر نقاط ایران انجامید. در دوران عثمان برای کنترل ایران، کُلنی های عرب برپاشد و بسیاری از اعراب به ایران کوچیدند و این مساله در دوران معاویه و حکومت امویان کامل شد و ایران با یک تمدن حدود دو هزار ساله به زیر یوغ آئینی کشیده شد که بقول پیامبرش از غار حرا سر بر آورده و موجب تشکل و نظم اعراب پراکنده شده بود. مآخذ های تاریخی می گویند ایران بسادگی فتح نشد و پس از شوک اولیه و بخود آمدنِ مردم، مقاومت کرد و سرانجام با کشتار فتح شد.
پذیرش اسلام با صلح توسط ایرانیان یک دروغ تاریخی بزرگ است. ایرانیان بقول زرینکوب بطور مادی و معنوی چپاول شدند. ترورِ عمر، خلیفه دوم از نخستین نمودهای این مقاومت و بیزاری بود که در تاریخ با رنگ های دیگر ارائه شده است. در جنبش مختار هزاران ایرانیان بی نام و نشان شرکت داشتند. در هر جنبش و شورشی که توسط جناح های مخالف حکومت برپا میشد ایرانیان بی نام و نشان رسمی حضور داشتند. اکثریت نیروهای جنبشِ ضد اموی به سرداری ابومسلم ایرانیان بودند.
در دوران عباسیان، تلاش ایرانیان به دو صورت شروع شد. از یکسو قشر با سواد و اشراف ایرانیِ با نفوذ در دربار عباسیان همراه با به دست آوردن منافع خود در ایرانگرائی و وارد کردن فرهنگ ایرانی به درون دربارها موفق به حفظ بسیاری از ارزشهای فرهنگ و تاریخ ایران شدند. خاندان برمکیان و خاندان سرخسی از این زمره اند.
در میان مردم اما، شورشها شروع شد حدود صد شورش و جنبش بقول زرینکوب و بسیاری محققان، از سندباد تا استاذسیس و از سرخ جامگان تا بابک و سرانجام یعقوب لیث.
در نوع دوم، یعنی شورشهای مردم، همدستی سیاسی و فرهنگی با مهاجمان عرب وجود ندارد و از نظر ایده ها نیز بیشترِ آنها مبتنی بر فرهنگ زرتشت و مانی و مزدک بودند. ولی پس از بابک، ما شاهد رشد خوارج در بسیاری نقاط ایران و بخصوص سیستان هستیم و این مساله در طول بیش از دو قرن رخ داده و جا افتاده بود. خوارج را اکثر مردم با ابن ملجم قاتل علی، امام اول شیعیان میشناسند ولی خوارج در واقعیتِ خود، شورشیانی بودند رنگارنگ که از کادر اسلام سیاسیِ مشروع بیرون بودند. یعقوب لیث نیز یک خارجی بود.
در حقیقت ما در قشرِ فرهیختگان در دربارهای عباسی شاهد نوعی همدستی آگاهانه با قدرت حاکم هستیم. البته قدرت حاکم هیچگاه اعتماد کامل به ایرانی تباران نداشت بطوریکه خاندان برمکی در زمان هارون و خاندان سرخسی در زمان مامون کشتار شدند. پس از آن نیز افشین به زیر تیغ جلاد رفت. با این همه باید تاکید کرد که ضربه اصلی به فرهنگ و مردم ایران از سوی اشراف ایرانی و نیز شعوبیان ایرانی گرا که گاه در دربارها میزیستند وارد نشد، ضربه اصلی توسط ملایان شیعه از دوران نایبان چهارگانه امام زمان شروع شد. این دوران دورانی است که سیستم ملایان شکل گرفت و به دلیل جهل مردم و ناتوانی در درک حقایق تاریخی و فاصله گرفتن از زمان فتح ایران، اندیشه های غیر ایرانی و ضد ایرانی و خرافیِ ملایان به زیر پوست فرهنگ و اندیشه ایرانیان خزید.
این همدستی اگر چه با کوشش ملایان شروع شد و اگر چه آنها در اقلیت بودند، اما توانستند راه و رسم خود را پی افکنند و شروع به باز آفرینی ایرانیان به هیئت مسلمان شیعه ایرانی بکنند. ما، یعنی مردم، خود نیز در زمره نیروئی قرار گرفتیم که به تبلیغ این مرام و تائید تاریخ جعلی پرداختیم.
توجه داشته باشیم که فرهنگ ملایان به نوعی نقاب مظلومیت و اپوزیسیون را بر چهره تشیع در مقابل تسنن افکنده بود و این شیعه ی در اقلیت، تنها باید یک فرصت تاریخی به دست میاورد تا تیغ بر بنیاد حاکمیت تسنن بگذارد و خود حاکم شود.
برای من و شما امروز شاید این مساله عجیب به نظر آید، ولی به قرن دوم و سوم هجری برویم و میزان جهل و خرافه آن روزگار و نیز در توفان حوادث، گریز به درون و در جستجوی تکیه گاهی برای تحمل زندگی را ببینیم، تا نقش ملایان روشن شود.
خلاصه کنم:
نقش اصلی تا جائی که به ما ایران شیعه زده کنونی مربوط میشود به دست ملایان است. اینان با اتکا به جهل و خرافه، با پدید آوردن تکیه گاه های معنوی دروغین، با ایجاد تاریخ جعلی به مدد امامان و امامزاده ها، با تولید خروارها کتاب های فقه و حدیث، با دشمنیِ تام و تمام با فرهنگ گذشته ایران و پوشاندن حقایق تاریخی گذشته، با قرار دادن مقدسان و مقدسات در حصارهای نفوذ ناپذیر جاذبه، با باز آفرینی انسان ایرانی بمثابه انسان مذهبی شیعه، با در کنترل گرفتن خاطره جمعی و عواطف و بسیاری چیزهای دیگر موفق شدند ما را بر علیه خود و گذشته خود و فرهنگ خود بسیج کنند و مذهب شیعه را تبدیل به هویت مادی و معنوی ما بکنند و این یک فاجعه بود که حاصلش را میبینیم.
در طول سی سال گذشته تمام تلاش من برای شناخت و آنالیز این فاجعه بوده است، مثالی از خود میزنم. من از سال هزار و سیصد و شصت و هشت مشغول بررسی شدم و تقریبا در سال هزار و سیصد و نود موفق شدم از این دامگاه هولناک خارج شوم و به روشنی برسم.
در این زمینه بجز خوانده ها و بررسی های فراوان شاید بیش از دویست ساعت گفتارهای ویدئوئی داشته، بیش از دو هزار صفحه به صورت بررسی های تاریخی روی وبگاه گذاشته ام و نزدیک به صد مقاله کوتاه منتشر کرده ام. در کنار آن همه کار و تحقیق، این را گفتم که بدانید تا رسیدن به روشنائی با چه معضلی روبرو هستیم.
سوال: در گذشته و در شرایطی که رادیو و تلویزیون و انواع رسانه ها وجود نداشتند، از طریق ادبیات و شعر و داستان و هنر بود که بسیاری از عناصر و باورهای اسلامی از نسلی به نسل دیگر منتقل شده است، به نحوی که بسیاری از این باورها در ذهن عامه ی مردم اموری بدیهی و اَزلی جلوه کرده و به عنوان ضرب المثل و پند و اندرز و شعر و حتی ترانه در رگ و خون جامعه ساری و جاری شده اند. امروز انواع رسانه های مدرن نیز برای تثبیت و گسترش چنین باورهائی به خدمت گرفته می شوند. نظر به نقش تاثیرگذار "روشنفکران" و اندیشمندان و هنرمندان و نویسندگان و شاعران و روزنامه نگاران و اهل علم و قلم، مسئولیت (تقصیر؟) این قشر از جامعه را از ایلغار دوم تا امروز یعنی تا حاکم شدن و ماندگاری جمهوری اسلامی چگونه می بینید؟
جواب: قبل از این من بارها گفته و نوشته ام که بجز چند شاعر مانند خیام، فردوسی، حافظ و معدودی انگشت شماراز فیلسوفان و دانشمندان و تاریخنگاران و... همه و همه، هم در تاریخ شیعی و هم در تاریخ سنی آلوده به تاریخ جعلی و آخوند ساخته اند. زکریای رازی در این میان یک استثنا درخشان است. بزرگانی مثل عطار و مولوی، سروِ بالا بلندی مثل سعدی شیرازی، توانمندی چون جامی و اکثریت قریب به اتفاق شاعران و نویسندگان و فیلسوفان ما در پایه و مایه، آلوده و اسیر و ذلیلِ تفکر ضد ایرانی و افرادی مذهبی بوده اند.
حصار جاذبه و ترس از جهنم و سودای بهشت همان اندازه در مولانا و عطار و سعدی و سیف فرقانی و جامی کارکرد دارد که در بقال و سبزی فروش محله. تعارف را کنار بگذارم در پایه ها و مایه ها، سه ستون اصلی یعنی الله، قرآن، محمد مهم هستند. اینها تاثیرگذاز ترین عوامل بوده که تکلیف را روشن میکنند و بر همین سه پایه بوده که ملایان سنی و شیعه میخشان را کوبیده اند.
از عطار و مولوی تا مهندس بازرگان و محمد حنیف نژاد و نواندیشان مذهبی هیچکدام جرئت ورود به مدار جاذبه و نقد این سه ستون را ندارند. نقد خدای انسانسوز، کتابی کافرکُش و مُلحد سوز و پیامبری که نسل یهودیان را در دوران مدینه برانداخت و مادر و بچه ی به اسارت گرفته آنها را به قیمت شصت درهم میفروخت و از مرگ خدیجه به بعد بقول استاد امیر حسین خنجی در کتاب ازواج رسول الله، سی و دوبار زن گرفت یعنی هرسال سه تا بر تعداد زنان خود اضافه کرد. اینان (الله، قران، محمد) سقف معنوی و فلسفی مایند چون در نهایت میترسیم.
تا وارد اندیشیدن و نقد این سه ستون نشویم، نه نواندیشیم نه اصلاح طلب مذهبی، بلکه در زمینه تفکر فقط و فقط استمرار طلبیم حتی اگر معتقد به سرنگونی رژیم باشیم.
خود من انسانِ قرن بیست و یکم پنهان نمیکنم که علیرغم تناقضات فلسفی و اجتماعی، در مقابلِ قانونمندی های جهان بزرگ و در مقابل یک شاخه گندم و یک سیبِ بر درخت حیرت زده ام. دلم میخواهد که "نیروئی"، تنهائی فلسفی مرا بشکند تا سر بر شانه اش بگذارم. دلم میخواهد در این وحشت آباد خونینِ تاریخ که در آن هیچ نشانی از خدا و انسان نیست و هرچه هست خونست و سرکوب تنها نباشم، به همین دلیل با سیب و گندم گفتگو میکنم. دلم میخواهد بقول اونامونو فلیسوف بزرگ اسپانیائی، جهان لفظی باشد که معنائی داشته باشد و معنویتی که اسمش را خدا بگذارم. با این همه، ولی به عیان میگویم به هیچوجه نمیتوانم این سه ستون را بپذیرم، که تمام عمرِ من صرف جنگیدن با نظام هائی شده که یک میلیاردیم خدای اسلام هم خشن نیستند.
من حالا سرزمین خود را میشناسم و صدبار اندیشه زرتشت و مانی و مزدک را انسانی تر از این سه پایه میبینم. جنایتی اگر رخ داده همین جاست.
ملا و روشنفکر ایرانی تا دوره مشروطیت بجز معدودی، به فرهنگ و تاریخ ایران خیانت کرده و مبلغ فرهنگ و تاریخ و اندیشه ای ضد ایرانی در پایه ها بوده اند. اینان در بهترین شکل دو شخصیتی بوده اند مولانا و عطار و سعدی که هر سه انسانهای والائی هستند، از یکسو ریش در گرو شرع داشته اند و از سوی دیگر سعدی و مولوی و عطارِ عارف تلاش ها کرده اند تا آن دین و آئین خشن را به مدد باز آفرینی عارفانه قابل تحمل کنند و همین جاست که من صریحا میگویم عرفان زائیده وحدت با اسلام نیست، بل حاصل تناقض با اسلام و باز آفرینی مجدد اسلام در هیئتی لطیف تر است. همین جاست که من اعتقاد دارم ایرانیان خدا و پیامبر و قرآن را با گذراندن از فرهنگ قبل از اسلام در پوسته ای بسیار پیچیده باز آفریده اند و رام کرده اند و خود و فرهنگشان را در آینه او میبینند. عرفان ما زاده این باز آفرینی است و گرنه از خدائی که در دوزخش به گناهکاران فلز مذاب مینوشاند عرفان و ترحم بر نمی آید. برویم به سراغ "کتاب آسمانی" و فرهنگش تا ببینیم چه میگوید:
إِنَّمَا جَزَاء الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الأَرْضِ فَسَادًا أَن يُقَتَّلُواْ أَوْ يُصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلافٍ أَوْ يُنفَوْاْ مِنَ الأَرْضِذَلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ
سزاى كسانى كه با [دوستداران] خدا و پيامبر او می جنگند و در زمين به فساد مىكوشند جز اين نيست كه كشته شوند يا بر دار آويخته گردند يا دست و پايشان در خلاف جهت يكديگر بريده شود يا از آن سرزمين تبعيد گردند اين رسوايى آنان در دنياست و در آخرت عذابى بزرگ خواهند داشت(مائده، آیه33)
و ما چنین خدا و فرهنگی را میپرستیم. خدائی که به گناهکاران فلز مذاب مینوشاند:
(انعام، آيه 70) از خصوصيات اين آب جوشان كه همانند مس گداخته شده مي باشد (كهف، آيه 29) آن كه بر اثر نوشيدن آن اندرون دوزخيان متلاشی مي شود. (محمد، آيه 15) و صورت هايشان بدان بريان مي گردد (كهف، آيه 29) و وقتی شخصی از آن بنوشد همانند شتران تشنه مي شود. (واقعه، آيه 51 تا 55) دومين نوشيدنی دوزخيان، آب چركين و جراحت است. (ابراهيم، آيه 16 و حاقه آيه 34 تا 36) اين آب مايع چركينی است كه يا از پوست های دوزخيان جاری می شود (ص، 56 و 57 و حاقه، آيه 31 و 35) و يا از چرك و خون جاری شده از زنان زناكار (ابراهيم، آيه 16 ) می باشد. اين نوشيدنی كه گنداب بسيار سردی است در درون آتش دوزخ باعث می شود كه عذاب دوزخيان تشديد شود. (ص، آيه 53 تا 57 )
باید پرسید کدام جباری در تاریخ با چنین وجودی(الله) که چنین فرامین و احکامی صادر کرده است قابل مقایسه است و به راستی فرهنگی که از این آئین زاده میشود چیست؟
در مورد زمانه حاضر باید بگویم رنسانس ایرانی که از دوران مشروطیت شروع شد امروز با تجربه حکومت شیعی ملایان شدت گرفته است. توجه کنید! چند درصد بزرگانِ ادب ما بعد از مشروطیت مثل سابق مسلمانند و معتقد! عارف و عشقی و ایرج میرزا و بهار و همتاهای آنها در جهانی دیگر سیر میکنند! در دوران پهلوی حتی یک درصدِ نام آوران فرهنگ ایران، نه سرِ ارادت بر آستان مذهب دارند و نه اگر اعتقادکی دارند آنرا وارد فعالیتشان کرده اند. ساعدی و هدایت و شاملو و اخوان و سپهری و فروغ و دهها تن دیگر را بنگرید! پس از ظهور ملایان و حکومت چهل ساله، این فرآیند از دنیای روشنفکری به درون مردم سر باز کرده است. در این تردید نکنیم. بر آمدن کورش و زرتشت و تاریخ گذشته در میان مردم اگرچه اندک اندک، نشان چیست؟ مردم در یک پروسه عملی دارند تجربه میکنند کار روشنفکر این است که با زبان و بیانی درست این را آنالیز کرده و بصوریت یک تئوریِ شناختی در اختیار جامعه قرار دهد.
در مورد "تقصیر" قشر روشنفکر در ایلغار دوم واقعیت این است که من گناهی در روی برتافتن روشنفکران حقیقی از این حکومت نمی بینم. پرونده هنرمندان ایران در حکومت ملا درخشان است. اکثریت آنها از نویسنده و شاعر و مورخ و خواننده و نوازنده و بازیگر سینما و.. هرگز سر فرود نیاوردند. میتوانید ببینید. ملاها مجبور شدند خودشان برای خودشان تولید کنند که کاربردی ندارد. بحثی اگر هست این است که زمان را باید دریافت. در لحظه ای تاریخی قرار داریم. شرایط آماده است. باید به روشنی و درستی و با شجاعت سرود و نوشت و روشنی پراکند.
سوال: در همه دوران ها، آن روی تسلیم یا همدستی بخشی از جامعه ایران با استیلاگران، شاهد مقاومت بخشی دیگر از جامعه در مقابل ایلغارهای سیاسی، نظامی و فرهنگی هستیم که سکوت نکرده، بلکه ایستادگی نشان داده اند(انواع جنبش های سیاسی- نظامی در گذشته یا حرکت های اعتراضی سیاسی- اجتماعی). امروز نیز بخش بزرگی از جامعه در مقابل حکومت اسلامی حاکم به پا خواسته است. بسیاری، از مقاومت مردم در برابر رژیم حاکم، با عنوان "رنسانس ایرانی" یاد می کنند. چگونه می توان با تاکید بر هویت ایرانی و پس زدن اسلام از حاکمیت سیاسی و میدانِ خرافه ی روزمره در جامعه، از درغلتیدن به ناسیونالیزم افراطی، برتری طلبی ملی یا شوینیسم و ضدیت با اعراب و مسلمانان جلوگیری کرد تا آینده ی ایران بیش از هرچیز از باورهای انسانگرایانه و علم و خِرد نقش و رنگ بگیرد و نه از کینه و انتقام.
جواب: این سئوال بسیار ظریف است. توجه کنید که بزرگترین مهاجرت تاریخی ایرانیان بعد از مهاجرت اقوام آریائی به فلات ایران، در زمان جمهوری اسلامی صورت گرفته است. ما در مهاجرت های بزرگ، مهاجرت آریائی ها را داریم و بعد مهاجرات اقوامی از ایرانیان بعد از حمله اعراب به هند و چین. مهاجرت شاعران ایرانی به هند پس از روی کار آمدن صفویان و سرانجام دوران خمینی و مهاجرت ایرانیان به نقاط مختلف جهان.
برخی از نهادهای غیردولتی مانند کریسشن اینترنشنال تعداد ایرانیان مهاجر را چهار میلیون تخمین میزنند، اما منابع دانشگاهی تعداد مهاجران را میان نیم میلیون تا دو میلیون تخمین میزنند. آمارهای مورد ذکر، تعداد ایرانیان ترکیه و همین طور افرادی که به تابعیت کشورهای میزبان درآمدهاند را در محاسبات خویش در نظر نمیگیرند.
در دوران خمینی بسیاری از ایرانیان بر علیه حکومت فعلی جنگیدند، هزاران نفر جان باختند و در ایرن شاید خانه ای نباشد که تیرباران شده یا کشته ای در جنگ نداشته باشد. ملایان ظرف چهل سال هر چه خواستند کردند، اما امروز ملت ایران در گذر از تجربه ای سنگین میتواند تقریبا خارج از مدار جاذبه و تقدس، نکبتِ ملایان و آئینشان را ببیند و تشخیص دهد.
در عین حال باید توجه کنیم مقوله مذهبِ حاکم بر قدرتِ سیاسی، با مذهبِ مردم دوتاست و حل این معادله مشکل. چه باید کرد؟ میدانیم ریشه فساد در مکتب و مذهب و حکومت و دین و آئین ملاست. در عرصه روشنفکری باید سرسخت و صریح علیه آن مبارزه کرد با قاطعیتِ پدر آزاد اندیشی ایران زکریای رازی که هزار سال قبل معجزات پیامبران را دروغ اعلام کرد. ولی در عرصه مردم چه باید کرد؟ برای مردم مذهب فقط حکومت ملا نیست، خاطره جمعی، سنت، نقطه اتکا، خاطرات گذشتگان و... باقی است.
در رابطه با ملا و حکومتش باید به کنارش زد و جامعه را به دست لائیسیته و دموکراسی و سکولاریزم سپرد. در رابطه با مردم، باید نمونه انقلاب کبیر فرانسه و حرف دانتون را روی میز گذاشت. او چنانکه ویل دورانت در تاریخ تمدن نقل میکند گفته بود: قدرت سیاسی و قانونگزاری را از مذهب بگیریم ولی با فلان کشاورزی که دوست دارد پس از برداشت محصول زانو زده از مسیح تشکر کند کاری نداشته باشیم. او خطر نیست. خطر حکومت مذهبی است.
من فکر میکنم باید همین راه را رفت و گذاشت تا گذر زمان، فعالیت دو سه نسل فرهنگسازان و نو شدنِ نسل، کار را جلو ببرد. با زور نمیشود چیزی را در اندیشه عوض کرد.
در همین راستا باید توضیح داد و روشنگری کرد که رنسانس ایرانی بمعنای شوونیزم نیست. رنسانس ایرانی بمعنای ضد عرب بودن نیست که اعراب روزگار ما خود بزرگترین قربانیان در منطقه خاورمیانه اند و به نظر من در بسیاری موارد قربانی مذهب. ما از یک مساله تاریخی و تاثیرات مخربش توسط ملایان آزرده ایم و نه از اعراب معاصر، اگرچه قدرتمندانشان گاه حرف لغوی بر زبان میرانند.
کورش هر چه بود، برخلاف محمد که در فتحِ مکه همه را به اسلام بشارت داد! در فتح بابیلون نشان داد به اعتقادات و مذاهب دیگران احترام میگذارد و یهودیان را به محبت نواخت، اگر چه خود مزداپرست بود. در طول قرنها ما ایرانیان بمثابه یک موزائیک با پانزده شانزده شخصیت حقیقی از لُر و کُرد و آذری و ترکمن و بلوچ و گیلک و مازندری و عرب و.. در کنار هم با شخصیتِ حقوقیِ ایرانی زیسته ایم. ما باید حرف نیما پدر شعر نو فارسی را در اندیشه زیب گوش کنیم که: دنیا دهکده من است. و با تکیه بر فرهنگِ اصیل ایران و اقوامش با تمام نیرو و در یک چالش نیرومندِ فرهنگی علیه فاشیسم و شوونیزم و نژاد پرستی مبارزه کنیم که قرنها قبل سعدی بزرگ ما سرود:
بنی آدم اعضای یک پیکرند
و شیخ ابوالحسن خرقانی بر سر در خانقاهش نوشت:
هرکس بدین خانقاه آمد نانش دهید و از ایمانش مپرسید که هر کس به نزد باریتعالی بجان ارزد، در خانقاه بولحسن به نان ارزد.
من اسلام باور نیستم ولی این شعر سعدی بزرگ را اگرچه در حیطه اسلامی سروده شده دوست دارم و میخواهم در پایان بعنوان سندی معنوی که در درون ملت ما و با باز آفرینی اسلام با فرهنگ ایرانی سروده شده ذکر کنم:
یکی در بیابان سگی تشنه یافت
برون از رمق در حیاتش نیافت
کله دلو کرد آن پسندیده کیش
چو حبل اندر آن بست دستار خویش
به خدمت میان بست و بازو گشاد
سگ ناتوان را دمی آب داد
خبر داد پیغمبر از حال مرد
که داور گناهان از او عفو کرد
الا گر جفا کردی اندیشه کن
وفا پیش گیر و کرم پیشه کن
یکی با سگی نیکویی گم نکرد
کجا گم شود خیر با نیکمرد؟
کرم کن چنان کت برآید زدست
جهانبان در خیر بر کس نبست
به قنطار زر بخش کردن ز گنج
نباشد چو قیراطی از دسترنج
برد هر کسی بار در خورد زور
گران است پای ملخ پیش مور
بهمن 1396، در سی و نهمین سال ایلغار ملایان حاکم بر ایران
* اسماعیل وفا یغمائی، شاعر و نویسنده و پژوهشگر تاریخ ایران و اسلام است. او از زمان دانشجویی در دهه ۴۰ خورشیدی به فعالیتهای سیاسی روی آورد، به زندان افتاد، و بعدها به عضویت «سازمان مجاهدین خلق ایران» درآمد. بخش بزرگی از اشعار و سرودهای این سازمان از اوست. جدایی همراه با سکوت از سازمان مجاهدین و همکاری با شورای ملی مقاومت و خروج از آن تشکیلات بعد از تقریبا سه دهه همکاری و عضویت، پایانِ فعالیتهای تشکیلاتی- سیاسی او بود. او سالهاست که در وادی دیگری قدم و قلم میزند. وادی نقد و پرسشگری. از نقدِ گذشتهی سیاسی و تشکیلاتی تا نقد اسلام و خدا و قرآن و پیامبرش و همچنین بازخوانی تاریخ ایران و مطابقت آن با اسلام. از مشخصههای نقد اسماعیل یغمائی، قبل از هر چیز و هر کس، صراحت در نقدِ گذشته سیاسی- تشکیلاتی و نقد اندیشه خود است. این نقد با نقد باورهای مذهبی و سنتی و با زبانی تند اما توام با احترام به توده مردم جریان مییابد.
منبع:پژواک ایران