مردم حاضر، رهبران غایب
حنیف حیدرنژاد
این نوشته نگاهی به اوج گرفتن مبارزات کارگری و آمادگی اجتماعی برای تغییر حکومت و بیعملی شخصیتها و گروههای سیاسی در توافق بر سر یک ائتلاف و رهبری دستجمعی دارد.
۱. عدم پیوند با بدنه جامعه
در ۴۳ سال گذشته تلاشهای زیادی از سوی احزاب و گروهها برای سرنگونی حکومت اسلامی در ایران انجام شده است. قصد این نوشته تحلیل آن اقدامات یا تلاشها نیست. اما یکی از اصلیترین کمبودهای بزرگ آن تلاشها، پیوند نداشتن یا پیوند نخوردن با بخش بزرگی از جامعه، یعنی کارگران، بیکاران و طبقه محروم نگهداشته شده و قشرِ عظیمی از مردمِ به حاشیه رانده شده است. برخی از آن تلاشها فقط طیف محدودی از هواداران گروههای سیاسی مشخص را در بر میگرفت (۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰: سازمان مجاهدین خلق و گروههای چپ سرنگونیطلب، یا احزاب کردی در کردستان)، برخی دیگر از تلاشها معطوف به جنبش دانشجویی بود (سال ۱۳۷۶). بخشی دیگر از آن تلاشها به زیر کشیدن تمامیت رژیم را هدف قرار نداده بلکه به عنوان بخشی از کشاکش درون حکومتی، «اصلاح» سیستم را دنبال کرده و در اساس فقط بر بخشی از طبقه متوسط تکیه داشت (جنبش سبز).
۲. حذف و متلاشی کردن
حکومت اسلامی حاکم بر ایران و نهادهای متعدد اطلاعاتی و امنیتی در چهار دهه گذشته بطور هدفمند سعی در کشتن، حذف و فراری دادن رهبران سیاسی و متلاشی کردن تشکلهای سیاسی و صنفی داشتهاند. حاصل آنکه: با نبود رهبران شناخته شده و مورد اعتماد و با از بین رفتن ساختارهای تشکیلاتی، عملا امکان سازماندهی و هماهنگی در مبارزات دستجمعی به سختی و به کندی پیش رفته و امکان همبستگی و بهم پیوستن حرکتهای اعتراضی به همدیگر به شدت کم یا غیرممکن شده است.
۳. تشکل موازی و نفوذ
همزمان حکومت تلاش کرد تا با ساختن تشکلهای موازی و نفوذ دادن افرادِ خود در گروههای مختلف سیاسی، مردم را به مبارزه سیاسی بدبین و سرخورده کرده یا کنترل حرکتهای اعتراضی را در اختیار خود بگیرد.
۴. اعتراضات خیابانی، شورشهای کور و سرکوب خشن و بیرحمانه مردم
با وجود تمام تلاشهای رژیم، به دلیل عدم توانایی حکومت در مدیریت نیازهای مردم، جامعه پیوسته با بحرانهای مختلف درگیر بوده است. در این میان فقر و بیکاری و فاصله طبقاتی و فساد طبقه حاکم و خانواده آنها هر چه بیشتر به چشم میخورد. افزایش مداوم نارضایتی، جامعه را خشمگین و نارضایتی را به تنفر از طبقه حاکم تبدیل و حتا بنیادهای حکومت مانند مذهب حاکم را نشانه رفته و دو قطبی مردم و حکومت هرچه بیشتر در حال شکل گرفتن است (شعار در برخی نماز جمعهها: پشت به دشمن رو به مردم، دشمن ما همینجاست، دروغ میگن آمریکاست، اصولگرا اصلاح طلب دیگه تمومه ماجرا).
در شورشهای خیابانی متعدد مردم به شدت سرکوب و کشتار شدند. پیام حکومت این بود که نه تنها به حرکتهای سازماندهی شده امکان نفس کشیدن نمیدهد بلکه هر حرکت اعتراضی خودجوش یا شورش خیابانی را هم به شدت سرکوب میکند (شورش مشهد: ۱۳۷۱، قزوین: ۱۳۷۳، «اسلامشهر»: ۱۳۷۴، کشتار معترضین جنبش سبز در دی ماه/ محرم ۱۳۸۸، کشتار اعتراضات خیابانی دی ۱۳۹۶، امرداد ۱۳۹۹ و آبان ۱۳۹۸، سرکوب اعتراضات زنان به حجاب اجباری و…).
۵. گسترده شدن و متنوعتر شدن اعتراضات مردمی
فاصله اعتراضات مردمی و تظاهراتهای خیابانی از سال ۱۳۸۸ به بعد کوتاه و کوتاهتر شده، تنوع موضوعی و صنفی آن بیشتر گشته، گستردگی جغرافیایی آن در سراسر کشور بیشتر و مهمتر از همه اقشار اجتماعی که به این اعتراضات میپیوندند پیوسته متنوعتر شده و هرچه بیشتر مردم محرومشدهی جامعه را در بر میگیرد (مالباختگان، بازنشستگان، کامیونداران، معلمان، پرستاران، کارگران شهرداریها، کارگران نیشکر هفتتپه، اتوبوسرانی تهران و کارگران و کارکنان پیمانی و…)
حکومت سعی کرده با بیتوجهی، انکار و نادیده گرفتن این اعتراضات، از گستردگی و بهم پیوستن آنها جلوگیری کند. هرجا هم که توانسته با وعدههای تو خالی این اعتراضات را بطور موقت خاموش، یا دچار انشقاق کرده است.
۶. اعتصاب کارگران صنعت نفت و پتروشیمی
اینک اعتراضات صنفی به فاز جدیدی وارد شده است. کارگران واحدهای مختلف در صنایع نفت و واحدهای پتروشیمی در سراسر کشور دست از کار کشیده و با طرح خواستههای مشخص صنفی، در یک همبستگی چشمگیر، به رودرویی با حکومت برخاستهاند.
ویژگی جدید این دور از اعتراضات علاوه بر سراسری بودن، اعلام حمایت دیگر اقشار جامعه از این اعتصاب است. برای نمونه خانواده کشته شدگان آبان از این اعتراض حمایت کردند و مادر ستار بهشتی نیز در نوشتهای کوتاه از این اعتصاب حمایت کرده است.
اینک، آن کمبود بزرگ، یعنی حاضر نبودن اقشار مختلف اجتماعی در اعتراضات سیاسی، هر روز کوچکتر شده است. از طرف دیگر همبستگی و حمایت گروههای مختلف از همدیگر، زمینه بهم پیوستگی مبارزه این صنفها و گروههای اجتماعی مختلف را در آینده نه چندان دور هموارتر میکند.
۷. رهبران غایب
در حالی که بخش بزرگی از مردم ایران با «نه» به جمهوری اسلامی و تحریم «انتخابات» ریاست جمهوری، هر چه آشکارتر در برابر حکومت صفآرایی میکنند، در حالی که حکومت در ضعیفترین وضعیت در ۴۳ سال گذشته است، در حالی که اینک با میدان آمدن کارگران صنعت نفت و پترو شیمی، اعتراضات کارگری میتواند نقش تعیین کنندهتری در زیر فشار قرار دادن حکومت داشته باشد، در چنین شرایطی، آنچه میتواند این اعتراضات را هرچه موثرتر کرده و امید مردم برای به زیر کشاندن حکومت اسلامی را بیشتر و بیشتر تقویت کند، ائتلاف و هماهنگی رهبران سیاسی در داخل و خارج کشور است. این حرکتهای اعتراضی زمانی میتواند بهتر و بیشتر به حکومت ضربه بزند که سازماندهی شده و به لحاظ سیاسی حمایت شود.
یک شورای رهبری از شخصیتها و گروههای سیاسی در داخل و خارج از کشور میتواند در بیانیههای مشترک، این رهبری دستجمعی را به عهده بگیرد.
در حالی که کارگران با اعتصاب خود، ریسک اخراج را پذیرا شده و خود و خانوادهشان در معرض خطر فقر قرار میگیرند، در حالی که فعالین کارگری در معرض دستگیری و شکنجه و زندان و اعدام هستند، پرسش از شخصیتها و رهبران گروههای سیاسی دمکراتِ ضد جمهوری اسلامی این است که تا کی میخواهند در خود فرو رفته و با پافشاری بر خودمحوری و هژمونیطلبی، راه یک اتئلاف و همکاری سیاسی را مسدود کنند؟ آری، پرسش این است، حال که مردم از اقشار مختلف در شهرها و خیابانهای ایران حاضر هستند، رهبران سیاسی چرا غایباند؟!
پی نوشت
نوشته من اعتراضی است به آنها که دمکرات هستند و "ادعای" رهبری دارند و در صف ضد جمهوری اسلامی قرار دارند، اما هر کس دیگری را به "اتحاد و همبستگی" با خود فرا می خوانند و آنقدر این موضوع را کِش داده اند که فقط باعث شرم است. این دسته از "رهبران" اگرچه پتانسیل مدیریت دارند، اما بطور فردی شانسی برای رهبری ندارند و باید برای آنکه بتوانند نقشی تاثیر گذار در هدایت اعتراضات صنفی به یک حنبش سیاسی داشته باشند، لازم است تا به یک رهبری دسته جمعی تن دهند. اما هژمونی طلبی و اینکه هر کسی می خواهد، خودش را بقبولاند، عملا شکل گیری این رهبری دسته جمعی را تا این زمان غیر ممکن کرده است. امیدوارم این افراد و گروه ها با زیر فشار قرار گرفتن از سوی مردم، بلاخره منافع ملی را بر منافع شخصی و گروهی تشخیص داده و وفاداری خود به دمکراسی و نجات ایران را با پذیرش رهبری دسته جمعی نشان دهند.
افرادی که در ایران هستند کم و بیش این ضرورت را درک و در این راستا قدم برداشته اند: محمد نوری زاد و بیانیه 14 نفر. شخصیت های منفردی چون نسرین ستوده و نرگس محمدی و جعفر پناهی هم از این دست هستند. افرادی هم در خارج از ایران هستند که از این ضرورت سخن می گویند اما هنوز قدم عملی جدی در این زمینه برنداشته اند.
بر این باورم اگر رضا پهلوی و حسن شریعتمداری با جمعی از همفکرانشان همسوئی و همکاری مشترکی را شروع کنند، می توانند جمع بزرگتری از شخصیت های دمکرات با توانمندی های مختلف تخصصی و با تاثیرگذاری های مختلف اجتماعی را نیز با خود همسو کنند. اگر این جمعِ خارج، در پیوند با جمعِ داخل کشور قرار بگیرد، ترکیب این دو جمع می تواند بر روی بخش بزرگی از جامعه تاثیر گذار بوده و مبارزه بر علیه جمهوری اسلامی را وارد مرحله جدیدی کند.
منبع:پژواک ایران