زندگی ادامه دارد، به یاد عباس محمدرحیمی
حنیف حیدرنژاد
دوستان عزیز، پیکر عباس محمد رحیمی به خاک سپرده شد و من متاسفم که در آخرین وداع نتوانستم در کنار عباس و خانواده و دوستانش باشم. همدردی و تسلیت مرا پذیرا باشید.
عباس عاشق بود و زندگی را دوست داشت. او به نسلی تعلق داشت که بخاطر عشق به مردم و با آرزوی رفاه و عدالت برای آنها و بخاطر پایان فقر و نابرابری اجتماعی و به امید ایرانی آزاد و دمکراتیک مبارزه را انتخاب کرده بود. زندگی عباس مملو از درد و هِرمان بود. او دردِ اعدام و کشته شدنِ پنج عضو خانواده اش را تحمل کرد. سختی و فشار رژیم بر روی پدر و مادر پیرش را تحمل کرد. زجرِ جدا شدن از فرزند و پانزده سال دوری از او را تحمل کرد. عباس سال ها دربدری و آوارگی را تحمل کرد. انواع بیماری را با خود کشید و باز هم تحمل کرد. تحمل همه ی اینها بخاطر تحقق همان آرمان ها بود.
عباس پس از عبور از زندان و شکنجه ی رژیم اسلامی و با امید ادامه ی مبارزه بر علیه جنایتکاران حاکم بر ایران به عراق رفت و در در قرارگاه اشرف به سازمان مجاهدین وصل شد. اما در آنجا اوضاع را دیگر گونه دید. در درون تشکیلات مجاهدین نیز با وجود فشار و تهدید حاضر نشد به اطاعت بی چون و چرا از رجوی تن دهد. حاضر نشد به جدائی اجباری از همسر، از نوع ایدئولوژیکش تن دهد. او وقتی دید که رهبران سازمان مجاهدین به آنچه که ادعا می کردند پشت کرده و شیفته ی قدرت شده و می خواهند به هر قیمت در قدرت باقی مانده و نیروهای تشکیلات را سربازِ یک بار مصرف استراتژی شکست خورده ی خود کنند، حاضر نشد به این بازی تن داده یا سکوت پیشه کند. عباس به خفت و به ذلت تن نداد. او در دافعه ی از رجوی به همکاری با رژیم جنایتکار حاکم بر ایران تن نداد. به سکوت و گوشه گیری تن نداد. به ساختن و سوختن تن نداد. زانوی غم به بغل نگرفت و به تماشا نشستن تن نداد.
عباس با روحیه و پر نشاط باقی ماند. گفت و خندید و خنداند. زندگی را زندگی کرد و مبارزه را در زندگی تداوم داد. برخلاف آنان که با ادعای مبارزه، شیفته ی قدرت شده اند، به دروغ و چاپلوسی کشیده شده نشد. به کسی اتهام نزد و کسی را مورد توهین و تحقیر قرار نداد. عباس متواضع و فروتن باقی ماند و آموخت و آموخت. چشم برخودش باز کرد و ضعف ها و انتقاد هایش را دید. بی ادعا و مثل همیشه، خاکی و رو راست، روی همان آرمان های عدالت جویانه اش پای فشرد. از فحاشی و از دروغ و نفرت پراکنی دوری گرفت و بجای آن از زندگی گفت و از عشق و از دوست داشتن.
عباس در آخرین روزهای زندگی، پیکرش را بر روی تخت بیمارستان گواهِ منشِ انساندوستانه اش کرد و با آخرین خواسته اش برای دیدار با عشقش، با همسرش، و با تاکید بر حقِ دیدار فرزندش با مادرش نشان داد که حاضر نیست تسلیم زور و ظلم و نامردمی و توپ و تَشرِ مدعیان مبارزه شود. او با آخرین رمقِ باقی مانده در بدنش، به سبک خودش برای دریدن نقاب دروغ و ریا بر چهره ی آنان که به اعتماد یک نسل خیانت کردند و برای روشن کردن حقیقت، تلاش کرد. او در بستر مرگ به اصالت زندگی و عشق گواهی داد و با آخرین خنده ها و شوخ طبعی اش نشان داد در قلب او جائی برای انتقام نیست.
کسی گفت: زندگی عباس رسوا کننده ی ارتجاع غالب، یعنی رژیم حاکم بر ایران، و مرگ او رسوا کننده ی چهره ارتجاع مغلوب، یعنی مسعود رجوی شد. آری! اینگونه بود. عباس مبارزی بود که انسان باقی ماند. او همچون همیشه بامعرفت و انساندوست باقی ماند.
در پسِ ابرهای تاریک و گذرا، عباس عمیقا به روشنائی حقیقت باور داشت. او زندگی را باور داشت. با یاد او زندگی را ادامه میدهیم.
قهرمان حیدری (حنیف حیدرنژاد)
4 بهمن 1394/ 23 ژانویه 2015
منبع:پژواک ایران