از کنفرانس یالتا در جنگ دوم جهانی تا کنفرانس ورشو
نیره انصاری
وضعیت خاورمیانه از منظر حقوق بین الملل
اکنون ترور و نا امنی به پدیدهای مسلط در منطقه غرب آسیا بدل گشته و صلح و ثبات منطقه بیش از هر زمان دیگری تاریک شده و خطر تجزیه بسیاری از
کشورهای منطقه را تهدید می نماید.
حال آنکه استفاده ی ابزاری از مفاهیمی همچون حقوق بشر، تروریسم، دموکراسی، استقلال و به ویژه «حق تعیین سرنوشت» به ابزار و سیله ای برای ترویست ها و حامیان آنها تبدیل شده است؛ به نحوی که کوشش میشود تا با سوءاستفاده از ابهامات حقوق بین الملل به جنایت های گروههای تروریستی مشروعیت بخشد.
و این در حالی است که « حق تعیین سرنوشت»، مفهومی مبهم و تکامل نیافته بوده و در بسیاری موارد به وسیلهای به منظور تحت فشار قرار دادن نظام های سیاسیِ غیر همسو با منافع آمریکا تبدیل گردیده است. همچنین مرزهای کنونی خاورمیانه با توسل به استعمارگران بر همین اصل واهی و خودساخته ی آنها شکل گرفته و در یک مائه ی گذشته به مکانی برای نقشه های استعماری آنها نمود یافته است.
سوءاستفاده از « حق تعیین رنوشت » واقعیتی غیرقابل انکار است و در شیوههای بسیاری از خشونت ها منطقه را با خود به همراه دارد. آنچه در این امر برجسته می نماید این است که پس از گذشت بیش از سه مائه از تشکیل نظام بینالمللی متکی بر « دولت / ملت » به عنوان بازیگران رسمی نظام بین الملل، هنوز بسیاری از مفاهیمِ همپیوند با این پدیده سیاسی مبهم و دو پهلو باقیمانده است.
تلاش برای نزدیکی حقوق و روابط بین الملل در عرصه پراکتیک و عمل مورد تأئید همه اندیشمندان بوده و روند ها نیز به این سو در حرکت است. از این بیش، تعریفکشورها از «قدرت»، تمرکز بر امنیت و شکلگیری روابط میان «دولت ها» به جای روابط بین «ملت ها» موجب بسیاری از بحران ها به ویژه پس از جنگ سرد شده است.
رشتههای روابط بین الملل و حقوق، مدیدی از یکدیگر جدا بودند. زیرا رویکردهای متفاوتی داشتند و از دادههای نظری و تجربی یکدیگر استفاده نمی کردند، اما ظهورو روابط بین الملل ایضاً پس از جنگ بین المللی اول، نزدیکی میان این دو رشته را بیش از پیش فراهم نموده است. اگرچه همیشه «بُعد سیاسی» مقدم بر «بُعد روابط بین الملل» بوده است.
حال آنکه از دهه های ابتدای قرن بیستم، ایده آلیست ها (آرمانگراها) باورهای خود را در چارچوب حقوق بین الملل بیان میکردند تا بتوانند از جنگ پیشگیری کنند، گرچه موفق نبودند. به همین جهت جنگ جهانی دوم روی داد که دلیل اساسی آن رخداد نیز همان تلاش دولت ها در تأمین منافع خود بود و تعهدی به منظور رعایت حقوق بین الملل را مطمح نظر نداشتند.
هر چند نظریه پردازانِ انتقادی حقوق و سازمان های بینالمللی را ابزار قدرتها می دانستند، اما رخدادهای پس از دهه (1990) و ورود به بحثهای رژیم های بینالمللی نهادگرایی نو لیبرال، تجدید نظر در رئالیسم (واقعگرایی)، موضوع نزدیکتر شدن حقوق و روابط بین الملل و همکاری این دو را، با توجه به قائل شدن وجهه [جهانی] برای آن، ممکن ساخت. اما نهادگرایی لیبرال، آنارشیِ (هرج و مرج و اقتدارگریزی) موجود در جهان را مانع همکاری نمیداند و بر وابستگیِ متقابل تأکید دارد. اساساً مهمترین انتقادها از سوی حقوق بین الملل به رئالیست ها باز میگردد که به سازمان ها و نهادهای بین الملل اهمیت نمی دهند.
و این در حالی است که «حقوق بین الملل» و «روابط بین الملل» به دلیل تغییر پارادایم ها و تفسیرهای تازه بدون یکدیگر نمیتوانند به حیات خود ادامه دهند. پارادایم جنگ سرد با تفسیر نظریه مسلط رئالیستی خود مفاهیم و تعریف و تبیین های بسته و تنگ نظرانه ای ارائه می کرد. این تفسیرهای مضیق از سوی رئالیست ها در زمان خود کارایی داشت، اما تفسیرهای موسعِ حقوق بین الملل پس از دوران جنگ سرد، «صلح» را به مفاهیم دیگری تفسیر کرد. به عنوان نمونه، ماموریتِ «صلح سازی» جایِ «حفظِ صلح» را در روابط بین الملل گرفت. این تفسیر گسترده از صلح و امنیت نه تنها جنگ بل، موضوع های دیگری چون محیط زیست، بیماری ها، توسعه نیافتگی و موادمخدر را در بر می گیرد.
به همین جهت است که اکنون، شناخت فضای بینالمللی حائز اهمیت است. در حقیقت همکاری میان این فضا برای پذیرش و اجرای حقوق بین الملل میتواند مؤثر واقع گردد زیرا از ابتدای قرن (20) تا آغاز قرن (21) تعداد افرادی که به دست دولت ها در کشور خودشان کشته شدهاند از تعداد افراد کشته شده در دو جنگ جهانی بیشتر است و بهانۀ عدم دخالتِ حقوق بین الملل در این کشورها (در حال جنگ و...)که ابتناء بر رویدادهای داخلی و درونی کشورها است، نمیتواند رافع مسئولیت بینالمللی باشد و اساساً قابل پذیرش نیست.
بر این اساس شناخت گروههای قومی، جنسیتی، مذهبی و... در کشورها ضرورت دارد زیرا صلح حاصل کنار هم قرار دادن این زیر گروهها است. در حقیقت ایجاد دولت های ساختگی در منطقه خاورمیانه، نظیر عراق، سوریه، یمن، لیبی و... ناشی از دیدگاه «وستفالیایی» و « توافقِ سایکس – پیکو» موجب به وجود آمدن این شرایط گردید زیرا بدون توجه و امعان نظر به گروههای قومی، زبانی و... دولت هایی تشکیل شدند که تواناییِ «نامگیریِ دولت» را نداشتند. حال آنکه در این کشورها اساساً ملت شکل نگرفته بود و شهروند با ویژگی دانستن حقوق، تکالیف، مشارکت و هویت وجود نداشت و به طریق اولی در شکل رعیت بودند.
درواقع مشکلی که در منظقه خاورمیانه وجود دارد این است که به این گروهها توجه نمیشده و «یکتاانگاری» تقویت می گردید. بطوریکه در اواخر قرن بیستم، نتیجه نظرسنجی از مردمِ (22)کشور منطقه مشخص نمود که مردم (20) کشور خود را عرب میدانند و تنها در (2) کشور «شهروندان» خود را تونسی و لبنانی معرفی کردند.
عهدنامه وستفالی و توافق نامه سایکس - پیکو
این معاهده، پس از پایان جنگهای سی ساله مذهبی (1618 -1648) میان کشورهای اروپایی منعقد گردید. در این عهدنامه تمام کشورهای اروپایی غیر از انگلستان و لهستان شرکت جستند. در واقع این معاهده را میتوان نُخستین معاهده «صلحِ چند جانبه» در چند قرن گذشته بشمار آورد.
اساساً منشأء جامعۀ بین المللیِ کنونی به «معاهده وستفالی» که به جنگهای خونبار و وحشیانه سی ساله پایان داده بود باز می گردد. در حقیقت این معاهده و کنفرانس های پسین آن، توانست راهنمای کشورها در روابط بین الملل گردد.
افزون بر معاهدۀِ یاد شده قرارداد «سایکس – پیکو» است که در تحولات خاورمیانۀِ پس از جنگ جهانی اول نقش اثرگذاری را ایفاء کرده است.
این توافق نامه با موافقت روسیه تزاری و با «خط کش» دو فرد به نام های «مارک سایکس، بریتانیایی» و «فرانسوا ژرژ پیکو، فرانسوی» در لندن تنظیم گردید و به موجب آن کشورهای عراق، فلسطین، مصر و اردن تحت قیمومیت و اِشغال انگلستان قرار گرفت. همچنین کشورهای سوریه، شمال عراق، لبنان و مغرب عربی به فرانسه واگذار گردید.
به هر روی سیستمهای حاکم در اکثر کشورهای منطقه، نشأت یافته از نظمِ « سایکس – پیکو» و «سنتی» بوده و هیچیک از آنها با درجات متفاوت شایستگی، کارآمدی و پاسخگویی به مطالبات مردم و گروههای سیاسی و هویتی در زیر مجموعه خود را ندارند.
میتوان بیان داشت، تا زمانی که تعادل و توافق نسبی از سطح بالا به پایین و بطور معکوس صورت نپذیرد بحران در خاورمیانه همچنان ادامه دار خواهد بود. اگرچه هر آئینه ممکن است که ابعاد تازهای به خود گیرد. بنابراین از درون بی ثباتیِ موجود، رادیکالیسم با هر نام و عنوانی [ رادیکالیسمِ ملی گرایانه و یا مذهبی ]
ظهور و بروز یافته و زمینههای بی ثباتی را ادامه دار می نماید.
بر این اساس تمامی کشورهای منطقه خاورمیانه به میزان های متفاوتِ « کاملاً بحرانی، بحرانی و یا در آستانه بحرانی شدن » دارای مشکل بوده و تا وضعیتِ «دولت / ملت سازی» و کارآمد سازی شکل نگیرد خاورمیانه را با ثبات نخواهیم مشاهده کرد.»
کنفرانس یالتا
بدون اغراق میتوان گفت که در بین کنفرانس های مهم زمان جنگ دوم جهانی، کنفرانس «یالتا» مشهورترین و برجستهترین آنهاست.
در حقیقت تقسیم اروپا یا حتا دنیا به دو منطقه نفوذ جهان غرب و اتحادشوروی (روسیه امروزین) در این کنفرانس صورت گرفت. پنجاه سال دوران جنگ سرد در روابط شرق و غرب و وقایعی که آن را بوجود آورد و یا اساساً معلول آن بود، همواره به تصمیم سران کشورهای ایالات متحده امریکا، بریتاینا واتحاد شوروی آن زمان در کنفرانس «یالتا» نسبت داده شده است.
البته در زمان صدرات «نیکیتا خروشف» شبه جزیره کریمه به اوکراین واگذار شد و امروز میبینیم که آن شبه جزیره توسط پوتین یکشبه به سرزمین روسیه ملحق شد و پوتین دلیلش را تنها «اشتباه تاریخی در کنفرانس یالتا » قلمداد کرد.
در زمان تشکیل کنفرانس یالتا آلمان نازی با شکست کامل و تسلیم بدون شرط فاصله چندانی نداشت. از همین رو، تعیین سرنوشت آلمان پس از جنگ و نحوه توزیع منابع آن، به عنوان غرامت جنگ، مهمترین موضوع برنامه کار کنفرانس یالتا بود.
از منظر آمریکا در آن زمان دو موضوع دیگر برای گفتگو حائز اهمیت بود.
- اتخاذ تدابیر لازم برای حفظ صلح و امنیت بین الملل در آینده از راه ایجاد سازمان ملل متحد و
- پیشبینی موجبات پیدایش حکومت های مورد تائید مردم با برگزاری انتخابات آزاد، در کشورهای اروپای شرقی پس از پایان جنگ بود.
البته این تفکر نخستین بار در سندی تحت عنوان «منشور آتلانتیک» مطرح شد که اصل «برقراری سیستم جامع و دائم امنیت جمعی» پس از پیروزی بر آلمان نازی و دیگر اصول مهم دیگری مثل:« حق کشورهای محروم از آزادی در تعیین سرنوشت خود» و « حق همه کشورها از بزرگ و کوچک به حاکمیت برابر» و «منع هر نوع توسل یا تهدید به کار بردن زور در روابط بین دولت ها».
در حقیقت مندرجات منشور آتلانتیک بعدها به منزله ستون و پایه اساسی از «منشور ملل متحد» درآمد. در برنامه کاری که هیات نمایندگی آمریکا برای کنفرانس یالتا تهیه کرده بود؛ مساله ایران نیز وجود داشت که قرار شد بریتانیایی ها مساله ایران را در یالتا مطرح کنند. که در هفتم فوریه (1945) بررسی مساله ایران به پیشنهاد نخست وزیر بریتانیا به شوروی و آمریکا سپرده شد.
کنفرانس لهستان از منظر کارشناسان
حسن نافعه، استاد علوم سیاسی و تحلیلگر برجسته مصری در صفحه خود در توئیتر نوشت، سخنرانی مایک پامپئو وزیر خارجه آمریکا در دانشگاه آمریکایی قاهره نشان داد که، دولت ترامپ اصرار بر رهبری ائتلافی عربی – صهیونیستی برای مقابله با ایران دارد، این ثابت میکند صهیونیستها عامل اصلی و پشتپرده سیاستهای آمریکا در منطقه هستند.
این استاد علوم سیاسی مصری افزود، آمریکا، لهستان را برای میزبانی نشست ضد ایرانی انتخاب کرده است، این کار نشان می دهد ترامپ سعی می کند روابط بین الملل به ویژه روابط کشورش با منطقه خاورمیانه را به روش کوچه بازاری و سیرک گونه پیش ببرد. نافعه در ادامه نوشت، ترامپ در پی ایجاد مناسبتی برای پیشبرد طرح معامله قرن و بین المللی کردن آن است.
اعلام برگزاری کنفرانسی در لهستان موجب شد کاردار لهستان در تهران به وزارت امور خارجه فراخوانده شود و مراتب اعتراض جمهوری اسلامی ایران به قبول این میزبانی و همراه شدن با آمریکا اعلام شود. در این دیدار رئیس اداره شرق اروپای وزارت امور خارجه گفت: «این یک حرکت خصمانه از سوی آمریکا علیه جمهوری اسلامی ایران است و انتظار میرود لهستان از همراهی با آمریکا در برگزاری این کنفرانس خودداری کند». کاردار لهستان اما ضد ایرانی بودن این کنفرانس را تکذیب و موضع لهستان در قبال ایران را متفاوت با آمریکا بیان کرد. در حالی که پمپئو در گفتگو با فاکس نیوز هدف برگزاری این کنفرانس را «کاهش نفوذ منطقه ای [برخی کشورها] ، ایران و روسیه را مجریان شرور خاورمیانه اعلام و بشار اسد و آینده سوریه که باید بعد از یک جنگ داخلی چگونه باشد را بخشی از مذاکرات این کنفرانس» خواند.
وزیر امور خارجه ترامپ اعلام کرد در این کنفرانس نمایندگانی از 70 کشور از آسیا، آفریقا، نیمکره غربی، اروپا و خارومیانه حضور خواهند یافت. اعلام برگزاری این کنفرانس در کشوری که ایران در بیش از پنج قرن گذشته از روابط دوجانبه دیپلماتیک خوب و سازندهای با آن برخوردار بوده و در دوره تحریمهای یکجانبه آمریکا و اروپا علیه جمهوری اسلامی، لهستان به عنوان عضوی از اتحادیه اروپا پایبند به این محدودیتها بود، برای بسیاری پرسش برانگیز و غیرمترقبه بود.
واکنش ها به انتخاب لهستان
و این موارد موجب شده است که انتخاب لهستان به عنوان میزان این کنفرانس واکنش های زیادی را در بین مقامات کشور ایجاد کرد. عباسعلی کدخدایی ( سخنگوی شورای نگهبان) در توییتر نوشت: «تصمیم لهستان برای ایجاد پایگاه نظامی ناتو موسوم به دژ ترامپ، انعقاد قرارداد (4/7) میلیارد دلاری جهت خرید سامانه دفاعی پاتریوت، جایگزینی واردات گاز طبیعی مایع از آمریکا به جای خرید گاز از روسیه در سال (2022)، از جمله دلایل انتخاب لهستان بهعنوان میزبان است».
محمدجواد ظریف وزیر امورخارجه ج.ا نیز به این تصمیم لهستان واکنش نشان داد و در صفحه توییترش نوشت: «جهت یادآوری به میزبان/ شرکتکنندگان همایش ضدایرانی: کسانی که در آخرین نمایش ضدایرانی آمریکا شرکت کردند یا مردهاند یا سیاهرو شده یا به حاشیه رانده شدهاند و ایران قویتر از همیشه است. دولت لهستان نمیتواند این ننگ را پاک کند: درحالیکه ایران لهستانیها را در جنگ جهانی دوم نجات داد این کشور اکنون میزبان یک سیرک درمانده ضدایرانی شده است». سیدعباس عراقچی معاون سیاسی وزیر امورخارجه ج.ا نیز با انتشار عکسی از گورستان لهستانیها در تهران در صفحه توییترش نوشت:«1892 لهستانی از 1942 تاکنون در قبرستان لهستانیها در قلب تهران آرمیدهاند. بیش از یک¬صد هزار لهستانی پس از آزادی از اردوگاههای کار اجباری استالین از راه ایران بازگشتند. قبرستانها در ایران بعد از30 سال قابل جایگزینی هستند، اما مردم تهران 77 سال است که احترام میهمانان خودرا نگاه داشتهاند».
دلایل انتخاب لهستان به عنوان میزبان از منظر برخی کارشناسان
چرایی انتخاب لهستان به عنوان میزبان این کنفرانس و نه در کشورهایی مانند انگلیس، فرانسه و آلمان که متحدان دیرین آمریکا به شمار می روند ما را به چند عامل رهنمون می سازد.
دلیل نخست: به رویکردهای سیاست خارجی ورشو و روی کار آمدن حزب قانون و عدالت با آندره دودا رئیس جمهور ملی گرای لهستان از سال 2015 است، که همواره در صدد قوی تر کردن روابط خود به عنوان متحد آمریکا بوده است. نزدیک شدن به آمریکا سرلوحه سیاست خارجی آندره دودا شده و تا جایی پیش رفته که گویی سیاست ورشو همانند عربستان در دستان ترامپ قرار گرفته است و این آمریکا است تعیین کننده اصلی اهداف استراتژیک لهستان است.
از دیگر دلایل این هم سویی می توان به این امر اشاره کرد که لهستان ابتدا به توافق هسته ای پایبند بود و سپس آمریکا را به دلیل خروج از برجام تحسین کرد و سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا هم به این دلیل از ورشو حمایت کرد.
لهستان همچنین به جای خرید گاز از روسیه به واردات گاز مایع از آمریکا روی آورد، پیشنهاد استقرار دائم نیروهای ناتو در لهستان و پرداخت دو میلیارد دلار به آمریکا برای مقاومت در برابر نیروهای روسیه را به ترامپ داد و همچین پیشنهاد داد در صورت توافق آمریکا برای ساخت این پایگاه، لهستان نام آن را "قلعه ترامپ" خواهد گذاشت.
این در حالی است که ترامپ ناتو را پیمانی منسوخ نامیده بود. لهستان همچنین به خرید سامانه دفاع موشکی پاتریوت از آمریکا روی آورد.
دومین دلیل این انتخاب استراتژیک ترین متحد آمریکا یعنی اسرائیل است به این دلیل که بسیاری از اسرائیلیها لهستانی بوده و دررفت و آمدند و واقعیت آنست که رژیم اسرائیل پایگاه خاصی در لهستان دارد.
سومین دلیل این اقدام، آرام کردن رژیم اسرائیل و نتانیاهو از خروج نیروهای آمریکا از سوریه و اینکه آمریکا به مقابله نفوذ منطقه ای ایران ادامه می دهد و خروج از سوریه به معنای خروج از گود رقابت با ایران نیست.
واکاوی پشت پرده انتخاب لهستان و نتایج کنفرانس ورشو
لهستان برای به روز کردن توان نظامی اش برای مقابله با روسیه نیازمند آمریکا است و با پذیرش میزبانی این نشست تمام تمرکز خود را روی واشنگتن گذاشته تا یک بارهم که شده تلاش خود برای حضور دائم نیروهای ناتو را بیازماید. ترامپ نیز در صدد مقابله با آنچه «نفوذ منطقه ای ایران در خاورمیانه» مینامد، افزون بر کشورهای عرب منطقه و اروپا سیاست نگاه به شرق اروپا را در پیش بگیرد.
وزارت خارجه لهستان در بیانیهای در پاسخ به اعتراض ج.ا به برگزاری این کنفرانس تاکید کرد که «علیرغم حمایت از تلاش اتحادیه اروپا برای حفظ برجام، باور دارد که این توافق، ج.ا را از فعالیتهای -به ادعای آنها- بیثباتکننده منطقهای باز نداشته است». این وزارتخانه اشاره کرده که نمایندگان بیش از 70 کشور جهان برای شرکت در این نشست دعوت شدهاند از جمله نمایندگانی از تمام اعضای اتحادیه اروپا.
اذعان لهستان به شرکت همه کشورهای اروپایی در این کنفرانس و هم داستان شدن لهستان به عنوان عضوی پایبند به برجام با آمریکا از یک سو نشان از عزم جدی ترامپ برای همراه کردن اروپا با تحریمها و تهدیدات به صورت آشکار، فشار حداکثری بر جمهوری اسلامی پس از خروج از برجام و اعمال تحریم ها است، و از سوی دیگر شرکت نمایندگانی از کلیه کشورهای عضو اتحادیه اروپا نشان از عدم صداقت اتحادیه اروپا برای حفظ برجام و ماندن در بلوک کشورهای دوست و متحد آمریکا دارد.
به هر روی اتحادیه اروپا نیز مانند دیگر کشورها ابتدا منافع تجاری/بازرگانی و سیاسی خود را در رابطه با دیگر کشورها ارزیابی می کند.
برگزاری این نشست نشان از این دارد که هژمونی نخست جهان در جنگ جهانی دوم که به تنهایی توان اعمال سلطه بر هر کشوری را داشت اکنون اما ایالات متحده با انتخاب لهستان نشان داد که باید بیشتر به متحدان خود برای ایجاد ثبات در خاورمیانه متکی باشد. پمپئو در سخنرانی خود در دانشگاه آمریکایی قاهره در بیان اولویتهای ایالات متحده در خاورمیانه تائید کرد که سیاست های آنها در خاورمیانه ادامه دارد. سخنانی که گویی خطاب به نگرانی متحدین خود بعد از اعلام خروج آمریکا از سوریه بود.
برگزاری کنفرانس ورشو، پیش از کنفرانس مونیخ
و این در حالی است که زمان برگزاری نشست ورشو و مونیخ به گونهای است که میتوان تشخیص داد که متحدان آمریکا در اِعمال فشار حداکثری علیه رژیم ج.ا کدام کشورها هستند. حتا جمعی از افسران بلندپایه روسی در سفر به اسرائیل با امیرال ارتش این کشور در خصوص ریشهکن کردن «سپاه قدس» در سوریه گفتگو کردند.
اگرچه وابستگان رژیم در مورد شکست کنفرانس ورشو پیشگویی کرده و آنرا محکوم به شکست دانسته اما تأثیر روانی این کنفرانس موجب شده که تا حدودی بین جناح های رژیم همسویی ایجاد شود.
فراتر از این مدیر کنفرانس امنیتی مونیخ در واکنش به دستگیری یک فرد دو تابعیتی ( افغان/آلمانی) در ادتش آلمان به اتهام جاسوسی برای ج.ا گفته که این رژیم با چنین رفتارهایی تنها حفظ برجام را سخت تر می کند. او گفته:« انتظار داشتن از ج.ا و سایر کشورها برای دست کشیدن از فعالیتهای جاسوسی شان تصور واهی است.»
در عین حال او هشدار داده که اروپا نباید همچون آمریکا از این توافق خارج شود زیرا که هدف برجام تنها توقف فعالیتهای هسته ای ج.ا بوده و نه رفتار آن در منطقه و یا فعالیتهای جاسوسی آن کشور.
در حقیقت «ایشینگر» خواسته هشدار دهد که رهبران اروپایی نباید از برجام خارج شوند و هدف توافق اتمی مصوب (2015) بوده که پس از مدتی اجرایی شد. اکنون اما این احتمال بیشتر میشود که کشورهای اروپایی مستقیم و یا از راه واسطه مثل مقام های سیاسی روسیه و چین یا حتا عمان بسته ای تازه به ایران پیشنهاد دهند که از یک سو برجام همچنان نحفوظ بماند و از دیگر سو محدود کننده فعالیتهای خرابکارانه و تروریستی رژیم و اقدامها ضدامنیتی در خاک اروپا باشد و نیز شرایطی برای نشاندن ج.ا و آمریکا پای میز مذاکره را فراهم نماید. هرچند این موضوع تازهای نیست و پس از خروج آمریکا از برجام مطرح شده بود.
کنفرانس امنیتی مونیخ از (26 تا28 بهمن97) برگزار میشود که تعیین زمان برگزاری این کنفرانس با کنفرانس ورشو میتواند دلائل ویژه ای داشته باشد.
از یکسو افزایش احتمال مشارکت رهبران و مقام های عالی کشورهای مختلف جهان در کنفرانس لهستان مطرح است. زیرا که بطور معمول بسیاری از کشورهای جهان هر سال در کنفرانس مونیخ شرکت می کنند.[ به حیث بُعد مسافت و زمان] این بهانه را از رهبران ووزرایی که به هر دلیلی ممکن بود از حضور در نشست ورشو سرباز زنند را می گیرد.
البته تجربه نشست مونیخ گویای این است که محلی برای ردوبدل کردن پیامهای محرمانه نیز هست. در جریان چنین کنفرانسی مقام های سیاسی و امنیتی کشورهای مختلف میتوانند به سود و زیان یکدیگر لابیگری کنند، یارکشی کنند و یا برای تحت فشار قرار دادن کشوری دیگر به توافق و هماهنگی برسند. پس اینها مجموع مسائلی است که زمینه هایش در کنفرانس ورشو فراهم می شود.
از دیگر فراز سفر افسران بلندپایه روسی به اسرائیل و گفتگو با امیرال ارتش این کشور در خصوص ریشهکنی «سپاس قدس در سوریه» در بین است. البته مهدی سنایی سفیر ج.ا در مسکو از عزم مشترک تهران – مسکو برای ارتقای روابط اقتصادی – تجاری گفته و در مصاحبه اش به گوشهای از انواع و اقسام باج هایی که ج.ا حاضر شده برای ماندن در زیر چتر حمایتی روسها پرداخت کند اشاره کرده است.
پایان سخن
نشست ورشو حامل یک پیام مهم است؛ این که کشورهایی که دارای نگاه همسو با واشنگتن در خصوص معاهده هسته ای هستند می توانند در مورد حل دیگر مسائل منطقه غرب آسیا شریک آمریکا باشند و اینکه ترامپ به دنبال واگذار کردن مسئولیت حفظ ثبات در غرب آسیا به متحدان خود است.
در حالی که متحدان آمریکا هنوز تجربه هم داستانی با آن کشور در جنگ سوریه را نباید از یاد برده باشند که در ابتدا یکی پس از دیگری با توهم سرنگونی دولت سوریه سفارتخانه های خود را از این کشور خارج کردند و اکنون همگی در صف بازگشت به سوریه و تلاش برای بازسازی آن هستند. سندرم جنگی که ایالات متحده در چندین سال گذشته در کشورهای خاورمیانه راه اندازی کرده تا کشورها را درگیر جنگ کرده و از رشد و پیشرفت باز داشته و هزینه این امور را هم بر این کشورها تحمیل کند، نمایان است.
حماقت ورشو هم بی شک در آینده ای نه چندان دور بر آندره دوداآشکار خواهد شد زیرا که رئیس جمهورِ تاجر مسلک آمریکا بی شک حاضر به متحمل شدن هزینه گزاف حضور دائم نیروهای ناتو در ورشو نخواهد شد.
افزون بر این وضعیت کنونی رژیم ج.ا اینگونه است که نیروهای داخلی نظام که هریک طی چهل سال گذشته به سهم خود در ایجاد چنین گرفتاری نقش دارند دروضعیتی مشابه گرفتارند وهر اندازه می کوشند که از این مخمصه رهایی یابند اما از سیاستهای خودشان آسیب میبینند و دوباره سقوط می کنند.
در حقیقت برگزاری کنفرانس لهستان به نحوی رژیم را آشفته کرده که در این روزها تا حدودی بین جریان های داخلی سیاسی،« برای حفظ نظام» همسویی ایجاد شده است. بطوری که حسن خمینی نزدیک به استمرارطلبان در سخنانی که مشخص نیست بر پایه کدام شواهد است، مدعی شده که «شکست نشست ورشو قطعی است!»هرچند که رژیم ج.ا مانند بسیاری از مخالفانش کنفرانس لهستان را یک تلاش برای براندازی و تغییر نظام ارزیابی می کند. با توجه به اینکه آمریکایی ها به گفته خودشان و مقاماتی که این کنفرانس را سازماندهی کردهاند روی براندازی نظام تأکید نمی کنند؛ اما تأثیر روانی این تصور، فشار کنفرانس را بر ج.ا دوچندان کرده است
به هر روی بنابر آنچه پیش گفته، تاریخ بشر، جهانگشایان بسیاری بخود دیده است اما تنها عده ی معدودی از آنان خصال دولتمردان را داشتهاند و اکثر آنها حاصل فتوحاتشان را در فتنه، فساد و جنایاتی که در پی جنگها بوجود می آید، هدر می دهند.
نیره انصاری، حقوق دان، نویسنده، کوشنده حقوق بشر
23،1،2019
3،11،1397
منبع:پژواک ایران