Carnifex, Carnifex, Carnifex!
جلاد، جلاد، جلاد، این کلمه را قربانیانِ نرون، تیبر و دیگر امپراتوران مستبد رُم در حال احتضار به زبانِ لاتینیِ گفتاری فریاد می زدند!
«در حقیقت میتوان نظریه ماکیاول را اینگونه تفسیر نمود که:« جامعه ی مدنی نه بر پایه عدالت، بل، بر پایه بی عدالتی بنا نهاده شده است و نامدارترین بنیان گذار «فرمانروایان» برادرکُش است».
فلسفه یِ سیاسیِ کلاسیک می پرسد: انسان چگونه باید زندگی کند؟ اما اگر مساله عدالت و نظم اجتماعی مورد نظر باشد جز با طرح پرسشی دیگر نمیتوان به نحوی درست آن را پاسخ داد.
انسانها عملاً چگونه زندگی می کنند؟
طغیانِ «واقع بینانه ی» نیکولاس ماکیاول سیاستمدار و فیلسوف ایتالیایی، در برابر فلسفه ی سنتی موجب گردید که «میهن دوستی یا فضیلت های عادیِ سیاسی جانشین، امتیازات انسانی و معنوی و ایضاً زندگی توأم با تفکر و اندیشه گردد». این طغیان هدف نهایی را آگاهانه به سطح پایینتری تنزل داد تا امکان رسیدن به آن را میسر سازد.
تفکری برای موارد دشوار
ماکیاول جستوجوی خود را به منظور یافتن یک فلسفه «واقع بینانه» بر پایه ملاحظاتی در خصوص جامعه ی مدنی، یعنی ملاحظاتی درباره جهانی که انسان در آن زندگی می کند، توجیه می نماید:« عدالت نه مبنای طبیعی و نه مبنایی فوق بشری دارد» مسائل بشری ناپایدارتر و تغییرپذیرتر از آنند که بتوان آنها را تحت لوای اصولِ عدالتِ پایداری قرار داد. این بیشتر ضرورت است تا اندیشه اخلاقی که مشخص میکند در هر مورد چه راهی باید در پیش گرفته شود. به همین جهت است که جامعه ی مدنی نمیتواند حتی آرزو کند صرفاً عادلانه باشد. هر مشروعیتی سرچشمه اش عدم مشروعیت است؛ هیچ نظام اجتماعی و سیاسی وجود ندارد که از راههای نه چندان مشروع استقرار نیافته باشد.
در حقیقت میتوان نظریه ماکیاول را اینگونه تفسیر نمود که:« جامعه ی مدنی نه بر پایه عدالت، بل، بر پایه بی عدالتی بنا نهاده شده است و نامدارترین بنیان گذار «فرمانروایان» برادرکُش است».
اما بدون جامعه عدالتی وجود ندارد تا هنگامی که انسان نظام اجتماعی ای برقرار نکرده باشد که عدالت بتواند در آن برقرار گردد، عدالت نمیتواند وجود داشته باشد. اما وضعیتی که به هنگام برپایی جامعه مدنی وجود دارد، زمانی است که جامعه در تمام مواردِ دشوار ایجاد شده باشد، بر پایه این موارد روشن میگردد که ماکیاول در بیان نظریهاش نه به نحو عادی زندگی افراد بل، به موارد دشوار حیات بشری توجه دارد؛ او بر این باور است که این موارد دشوار بیش از وضعیتهای عادی نشانگر مبانی جامعه مدنی ، یعنی وپژگی واقعی آن است.
اساسِ علتِ مؤثر در این جا، جایگزین مقصود و هدف می گردد.
آزاردهنده و آزاربیننده و یا به دیگر سخن شکنجه گر و قربانی شکنجه
در هر موقعیتی ماکیاول از ستم و تجاوز سخن می گوید. زندگیِ جمعی جهنم است. اما آنچه در نظریه ماکیاول اصالت دارد این است که پس از بنا نهادنِ اصل پیکار، بی آنکه آن را از یاد ببرد؛ از آن میگذرد و فراتر می رود. حتی در خود پیکار هم او چیز دیگری جز دشمنی می بیند.
درواقع هنگامی که انسانها به خود فشار میآورند که نترسند، در صدد ترساندن دیگری اند، تجاوزی را که از خود دور می نمایند، اما نسبت به دیگری اِعمال می کنند، گویی، ضرورت دارد که آزاردهنده یا آزار بیننده باشند!
در همان زمان که دچار ترس می شود، ایجاد ترس می کند، همان تجاوزی را که از خود دفع و دور می نماید، نسبت به دیگری صورت می دهد، همان وحشتی که تهدیدش می کند، همان را می پراکند.
او وحشتش را در همان وحشتی که ایجاد می کند، می گذراند. از طریق بازگشت یک ضربه همان دردی که قربانی اش متحمل می شود، اورا نیز رنجور می سازد؛ همیشه باید از سر گرفته شود. یک مَدار میان او و دیگری، یک اتحاد نامیمون میان خود و دیگری وجود دارد، ضربهای که وارد می کند، به خود وارد می شود، آن هنگام که با دیگری پیکار میکند با خود نیز در پیکار است.
بدین اساس ستمگری درمان نیست!
جلاد کیست؟
کیست این موجود ناشناخته ای که از میان تمام شغل ها و حرفه های مقبول، پردرآمد، آبرومند و حتی پر افتخاری که رسیدن به آن برای انسان ها میسور است، پیشه و حرفه ی شکنجه دادن و کشتن هم نوعان خود را برگزیده است؟
این مغز و این قلب آیا مانند مغز و قلب ما ساخته و پرداخته شده است؟
آیا موارد «عجیب و ناموزونی» در آن قرار داده نشده است؟
تردیدی در این خصوص وجود ندارد که جلاد و شکنجه گر در ظاهر مانند سایر آدمیان است، مانند دیگر انسان ها از مادری! زاده شده است،اما موجود حیرت انگیزی است و برای آنکه در «خانواده ی بشری» جای گیرد، قدر متیقن نیازمند«فرمان خاصی از جانب قادر متعال!»است.
جلاد مانند یک جهان خلق شده است! در مورد او می توان به عقیده و باور عمومی در جامعه مراجعه نمود. چگونه می تواند از این عقیده ی عمومی بی اطلاع باشد یا چگونه می تواند با آن رو در رو قرار گیرد؟!
به محض این که حکومت، محلِ اقامت وی را تعیین می کند و به محض ورود به محلِ اقامتِ تعیینی،ساکنان اطراف و پیرامونش به تدریج از آن مکان دوری می جویند تا از تیررس نگاهش پنهان بمانند.
در میان تنهایی و این خلائی که در اطرافش ایجاد گردیده،او با شریکِ زندگی و کودکانش که به او «صدای انسان ها را می شناسانند» زندگی می کند. بی این صداها، او جز ناله و فریاد شکنجه شدگان نمی شنود....صدایی شوم به گوشش می رسد، مأمور فرومایه ای چون خودِ او کوبه یِ در را به صدا در می آورد و اطلاع می دهد که به جنایتش«کارش»نیازمندند، به راه می افتد، وارد میدانِ عمومیِ پر از انبوه مردمِ دربند و گرفتار می شود. زهر دهنده ای، پدرکُشی، عاشقی، گردن کِشِ سر به شورش برداشته ای، دگراندیشی، مرتدی و....را به سویش می کشانند.
او را برسطحی دراز می کند، در نهایت خونسردی دست و پایش را همچون مرغان در هم می تَنَد، دستان خود را در فضای وهم آلود به گردش درمی آورد، سکوت هول انگیزی حاکم می شود، چرخ شکنجه به حرکت در می آید، جز صدای خُرد شدن استخوان ها در اثر گردش چرخ شکنجه صدایی دیگر به گوش نمی رسد، فریادهای گوش آزارِ قربانی است که سقف را می شکافد، بدن نیمه جانِ محکوم را از ریسمان می گشاید آن را در سبدی می اندازد، اعضای خُرد شده درهم می پیچند، سر از کناره سبد آویزان، موها بر کف سر خشکیده، دهان چونان حفره ای بازاست، گاهی صدای ضعیفِ بریده بریده ای از آن بیرون می آید، با عجز و لابه تقاضای مرگ می کند، جلاد اما مأموریتش را انجام داده، قلبش از سرورِ انجام یک کار تمییز می تپد، به خود آفرین می گوید و در دل می اندیشد:«هیچ کس به خوبی من با چرخ شکنجه اعدام نمی کند، هیچ کس هم چون من بر مزار ستاره ای نمی خندد، هیچ کس....»!
از سکوی اعدام فرود می آید، دست خون آلودش را دراز می کند،«عدالتِ حکومت» چند سکه به میان آن می اندازد و او سکه ها را مشت می کند و از میان شکافی که در جمعیت برای عبورش باز شده می گذرد و ناپدید می شود. به خانه در می آید، کنار میز خوراک می نشیند، اشتهایش برای بلعیدن فزونی یافته، به رختخواب می رود، کنار شریکش دراز می کشد و... آنگاه با وجدانی آسوده بخواب میرود و سپیده دمی دیگر با اندیشه ای جز جنایت دیروز!
آیا جلاد یا شکنجه دهنده یک انسان است؟
قادر متعال، اورا در پرستشگاه های خود می پذیرد و به او اذن می دهد که دعا کند. خدایش بر او القاء می کند که جنایتکار نیست! با وجود این نمی تواند بگوید که او آدمی با«تقوا، شریف، و قابل احترامی است و نیز شایسته ی ستایشِ اخلاقی است.....!»
نیره انصاری، حقوقدان، متخصص حقوق بین الملل، پژوهشگر، کوشنده حقوق بشر
12،9،2020
22،6،1399
منبع:پژواک ایران