نقش روشنفکر ونویسنده متعهد
نیره انصاری
اساساً واژه روشنفکر/روشنفکران در مورد کسانی اطلاق میشود که اکثراً به کار فکری اشتغال داشته و از همین راه در امر رشد و انکشاف عرصه های گوناگون فرهنگ و پویایی جامعه سعی و تلاش می تمایند. بر این اساس به حیث جامعه شناسی، روشنفکران آن قشر اجتماعی ای تلقی میشوند که در توسعه و پیشبرد فرهنگ جامعه نقش مستقیم و تأثیرگذار را ایفاء می کنند.
روشنفکر باید بیانگر واقعیات، هواخواه فرهنگِ تحمل و گفتمان اجتماعی باشد و همواره با استفاده از «سلاح علم و معرفت» در مقابله با بد اندیشان، خیانتکاران و مستبدانِ خودکامه قرار داشته و تمام توان معنوی خود را در خدمت جامعه قرار دهد، نه اینکه جامعه را فدای امتیاز طلبی ها، هوس بازیهای سیاسی خویش سازد.
هر زمان روشنفکران به طور افراطی و یکجانبه درگرداب حزبیت و قومگرایی و قبیله گرایی و عصبیت های ناشی از آن متوقف گردند، به همان میزان و پیمانه از موضع اصلی خویش فاصله گرفته و عرصه فعالیتهای ترقی خواهانه و روشنگرانه و مردمی را بر روی خود تنگ و تنگ تر خواهند نمود.
پیرو آنچه که در پیش گفته شد، «نظرگاه این قلم بر این پایه استوار است که روشنفکران بایستی با درک دقیق از ماهیت و اوصاف روشنفکری و روشنگری، رسالت خویش را در امر پیشرفت و تعالی جامعه، تنویر اذهان مردم و توده ها به صورت عمومی در تحقق آرمانی که در بالا برشمرده شد به انجام رسانده و تلاش در مسیر پویایی جامعه را در دستور کارو جزو برنامه عمل و زندگی خویش قرار دهند. اگرچه تحقق این امر در نظام های مطلقه و استبدادی آسان نیست و مراجع قدرت برای تنویر اذهان جامعه اهمیت قائل نبوده و یا آن را خلاف منافع خویش تلقی نموده و گاهی هم روشنگری را بدعت نمی پندارند.»
از همین رو، نقش روشنگران به مثابه افراد آگاه و بیدار جامعه، در چوکات نهادهای مدنی و سازمان های اجتماعی غیر سیاسی و یا در حالت متعلق بودن به احزاب و تشکل های سیاسی، به صورت عمومی به مثابه افراد متعلق به یک قشر اجتماعی به نحوی از انحاء بر سیاست جامعه اثرگذار بوده و در پویایی و بیداری شعور اجتماعی و سیاسیِ افراد، و نهایتاً در تنظیم شیرازه حیات اجتماعی و احساس ملی نقش بسزایی ایفاء می کنند.
اما در سیاست رخدادها با مرورِ تاریخ، از گذشته تاکنون، نظم گرفته، منظم می شوند!
و این در حالی است که هنر در کار بازگرداندن یا؛ به دیگر سخن، تلاش به منظور بازگرداندنِ قدرتِ بی حدِ رخدادها، تنهاست.
به دیگر سخن، تنها هنر است که بُعد حواس را به نوعی مواجهه، شورش یا آشوب بازمی گرداند. به بیانی آشکار، هنر در تمامی اَشکال آن میتواند آئینه تمام نمایِ نَفسِ رخداد قلمداد شود.
برای نمونه، یک نقاش بزرگ به روش خود چیزی را مجسم می نماید که ممکن نیست به آنچه نقاشی به معرض نمایش میگذارد فرو کاسته شود.
و یا هنر زنده و ملموس تئاتر: نیز رخداد پنهان را ظاهر میکند و شاید بتوان گفت آنچه را میتوانید می بینید، زیرا که تئاتر آن لحظهای است که فکر و بدن به طریقی تمایزناپذیرند. در حقیقت این استعارهای است نسبت به احساس فطری، احساسی برخاسته از اینکه بخشی از زبان و شعر به نحو تقریباً توضیح ناپذیری با بدن هم پیوند است.
* در حقیقت به باور این قلم آنچه برای یک نویسنده به حیث [ زمان ومکان ] ضرورت می یابد، همانا مشخص نمودن رابطه ی عشق و مقاومت در برابر [سیاست ] است. حتا آن هنگام که عشق در معرض خطرِ نیرنک های سیاسی است! *
آیا میتواند آنچه را ناهمگون است یکپارچه نماید؟
آیا میتواند بپذیرد که تنها یک جهان در کار است؟
در حقیقت گوهر سیاست را میتوان در این پرسش گنجاند: هنگامی افراد گِرد هم می آیند، امور را سامان می دهند، فکر میکنند و تصمیم می گیرند، قابلیت انجام دادن چه کارهایی را دارند؟
در سیاست، مساله بر سرِ پی بردن به این قضیه است که آیا شماری از مردم یا درواقع انبوه مردم توانایی ایجاد برابری را دارند؟
همانگونه که در سطح عشق هدف خانواده اجتماعی کردن تظاهرها و آثار عشق است، در سطح سیاست نیز هدف از قدرتِ دولت فرو نشاندن اشتیاق و تعصب از توده است!
البته این رابطه بحث انگیز میان سیاست و عشق نیز وجود دارد؛ میان سیاست به مثابه طرز تفکر جمعی و عملی و قدرت به عنوان ابزار مدیریت و نظارت در اختیار دولت همان رابطه بحث انگیز موجود است که میان عشق به منزله ی نوعی * ابداع عنان گسیختهِ *، * دو * و خانواده به مثابه واحدِ بنیادین مالکیت و خودمحوری!
به بیانی دیگر نمیتوان و نباید سیاست را با هنر و یا عشق را با سیاست به اشتباه مترادف یکدیگر تلقی نمود. زیرا * سیاستِ عشق * و یا * سیاستِ هنر * عبارتی بیمعنا و فاقد مفهوم است. درحقیقت برخلاف عشق و هنر، در سیاست تماماً مبارزه علیه دشمن بر سازنده کُنش است.
منبع:پژواک ایران