آشنایی با فرهنگ اصطلاحات سیاسی /میدانی لُمپنیسم
نیره انصاری
بکار میرود و منظور از آن کارگران فقیر و ژنده پوش و به طور کلی کارگرانی است که از طبقه و جایگاه خود بُریده و به عنوان گروهی بیکاره اند. از این رو در لغت«لُمپن پرولتاریا»مترادف با«بیکاره ها »استعمال می شود.
معنای اصطلاحی واژه یاد شده که غالباً در مباحث اجتماعی و سیاسی در جامعه های سرمایه داری کاربرد دارد، گروه یا اقشار وازدهِ ی جامعه است که معمولاً در حاشیه شهرهای بزرگ جامعه های صنعتی زندگی کرده و از ارتباط و اتصال یا طبقات فعال و مولدِ جامعه بُریده و منفک شده اند.
این گروه که از جریان زندگی عادی به دورند، بدون شغل و حرفهای مفید زندگی خود را در شرایط بسیار نامطلوب و سخت بسر می برند. اینان به منظور امرارمعاش و گذران زندگی عادی اساساً به کارهای ناشایست و ضد انسانی تن می دهند.
دزدان، چاقوکشانِ حرفه ای، اوباش، ولگردان، جنایتکاران، باجگیرِان خُرده پا و نظایر آن را «اصطلاحاً » در زمره این افراد به حساب می آورند.
« لومپن پرولتاریا » به دلیل وضع خاص اقتصادی و فقر فرهنگی معمولاً بازیچه دست بازیگران گوناگون سیاسی و به عنوان « سیاهی لشکر»جریان هایی نظیر فاشیسم ونظیر آن قرار می گیرد. برای نمونه؛ مارکس شکلگیری«بُناپارتیسم، Bonapartism»
را نوعی اتحادِ فرصت طلبانه و عوام گرایانه، بخشی از بورژوازی و لُمپن پرولتاریا معرفی کرد که به منظور کسب قدرت و مشروعیت خود در جلب آراء و افکار عمومی از این گروه بهره گرفت.
کارل مارکس نخستین شخصیتی است که به این اصطلاح معانی ویژه ای ارزانی داشت. به باور مارکس ویژگی جامعه های سرمایه داری به گونهای است که در نهایت به ظهور یک لُمپن پرولتاریای مطلقاً فقیر و بیکار می انجامد.
معنا اینکه گروهی که به دلیل توسعه صنعتی در چنین جامعه هایی (سرمایه داری ) از کار خود اخراج و به گروهی بیکار، غیرمولد و محروم از امکانات اجتماعی بَدَل شده اند. زیرا نظرگاه مارکس بر این پایه استوار است که سرمایه داران در جامعه های صنعتی و سرمایه داری بر سر کسب بزرگترین میزان ارزش اضافه در حال رقابت شدید با یکدیگر هستند؛ که این مساله نتایج چندی در پی خواهد داشت:
تولید مازاد و مصرف کم مداوم، کمتر شدن سهم کارگر در فرایند تولید به دلیل مکانیزه شدن بیشتر، کاهش مداوم نرخ بهره، افزایش فقرنسبی کارگر در مقایسه با میزان ارزش افزوده ای که تولید میکند و سرانجام ظهور یک « لُمپن پرولتاریایِ»کاملاً فقیر.
بر این اساس روند افزایش فقر و بیکاری پرولتاریا در سطح کلان در جامعه های صنعتی رخ نداد تا آنان با شورش عمومی نظام حاکم را سرنگون ساخته و قدرت را خود در دست گیرند.
بر اساس آنچه پیش گفته:« لُمپن » به نحو عامیانه و روزمره تعبیر شناخته شدهای است. حال آنکه معمولاً در تشخیص مصادیق آن مشابه عمل می کنیم.. آنگاه که نیاز به تعریف و تبیین درستی باشد، شاید نتوانیم به روشنی ویژگیهای لمپن را برشماریم.
هرچند لمپن میتواند به صورت همزمان دارای دو وجه «فرهنگی»و « اقتصادی» باشد. هر دو وجه در همسایگی یک نمونه مشابه دیگر قرار دارد که موسوم به«مستضعف » است.
هر فرد با سواد یا تحصیل نکردهای لزوماً «لمپن»نیست. برخی از افراد[ ایرانیان]،«مستضعف فرهنگی»هستند. در کشوری که تاریخ مدارسِ مدرن اش به یک سده می رسد؛ علم و دانش اگرچه مورد ستایش است، اما لزوماً گستردگی کافی ندارد. ترکیبِ «کم سوادی»با « ستایش سواد » میتواند مصداقِ آشکار «استضعافِ فرهنگی»باشد. معنا اینکه بسیاری از پدران و مادران فرصت و امکانات تحصیل را نداشته اند. ( با این وصف، بسیاران مایلند که فرزندانشان ساعی و کوشنده کسب مدارج عالی باشند!)
کشاورز یا کارگر زحمت کشی که خودش بیشتر کار میکند به امید آنکه فرزندانش بتوانند تحصیل نمایند؛ بارزترین مصادیق این «مستضعفان فرهنگی اند». فقر اقتصادی و کمبود امکانات فرهنگی آنها را در تنگنا قرار داده، اما احترام و گرایششان به دانش و فرهنگ را زائل نکرده است.
در مقابل لمپن فرهنگی، فردی است که سواد، تحصیلات و فرهنگ را خفیف می شمارد، به بیسوادی خویش مفتخر است و مصادیق دانش را «ادا و فیگور»می خواند. هنرِ فاخر را بیمعنا شمرده و از به تصویر کشیدن سلیقه مبتذل خود نیز اِبایی ندارد.
هر آن دستاورد انسانی و اخلاقی که بشریت به یاری صدها سال تلاش و ای بسا هزینه کسب کرده را دقیقاً با همان برچسب «روشنفکر بازی»انکار می کند. ( میخواهد نفی نژاد پرستی باشد یا ضرورت احترام به حقوق اقلیتها و یا پذیرش تکثر باورها و اندیشه که اساساً وحدت محصول کثرت است) و به گفته شاعر: «آنکس که نداند و نداند که نداند»است!
فراز اقتصادیِ لمپنیسم، به رغم جنبه فرهنگی اش، مغفول مانده و کمتر مورد توجه قرار می گیرد. تشخیص آن نیز دشوارتر است. این بار نیز میتوان از تعبیر «مستضعف اقتصادی»یاری جُست. یعنی کسی که مورد ستم واقع شده واز پس بیعدالتیهای اجتماعی با فقر دست به گریبان است. مستضعف اقتصادی، مظلوم است و نیازمند دادستانی؛ اما مرز باریک و ظریفی میان «مظلوم»با «قهرمان»با «مقدس»وجود دارد. هر آن کس که مظلوم است مستحق یاری است؛ اگرچه لزوماً «مقدس»نیست.
در مَثَل میگوییم که «ندانستن ایراد و عیب نیست...» اما اگر به دامِ «ندانستن، افتخار»است گرفتار نیائیم، آنگاه به طور مشخص مرز مستضعف فرهنگی را به سمت لمپنیسم طی کردهایم و از همین رو در زمینه اقتصادی نیز اگر از مرز«فقیر بودن عیب نیست»به دام «فقیر بودن افتخار است»بیافتیم، مرز استضعاف اقتصادی را به سمت «لمپنیسم اقتصادی»طی نموده ایم.
آشکار است؛ آنگاه که فقر به افتخار بدل گردد، ثروتمند شدن نیز به ضد ارزش مبدل می شود. (منظور گروهی که از طریق رانت خواری، فساد اقتصادی و چپاول اموال مردم شریف، ثروت اندوخته اند نیست.)
لمپنیسم اقتصادی وضعیتی است که در آن «فقیر بودن»افتخار است و«میلیاردر بودن»نوعی اشاره تحقیر آمیز!
گویی فرد میلیاردر مترادف است با انسانی فاقد ارزشهای اخلاقی و در برابر فقرا همگی واجد شرافت و سلامت نفس و اخلاق حسنه اند. مساله ای که بهحیث علوم اجتماعی و روانشناسی حکم به خلاف آن داده اند. از بدبیاری، فقر و نابرخورداری به تأمین نشدن نیازهای اولیه و نخستین بشری میانجامد که گاه با بروز ناهنجاریهای اخلاقی و رفتاری همراه است.
نخست فرهنگ و اخلاق ملیِ ما را تهدید میکند و دوم ما را به سمت وسوی کشوری فقیر، ناکارآمد، غیرمولد و محتاج هدایت می کند.
مصداق روشن و بارز این امر را میتوان در گفته نماینده مجلس اسلامی جُست که اعلام نمود: «اشکالی ندارد که فقرا به منظور تأمین معاش خود کلیه اشان را بفروشند»!
نیره انصاری،حقوق دان، متخصص حقوق بین الملل، نویسنده، پژوهشگر و فعال حقوق بشر
17،6،2023
منبع:پژواک ایران