در کشورهای اروپای شرقی جمعیتی چند دههزار نفری به خیابانآمدند و با گستردهتر شدن اعتراضات حکومتها کناره گرفتند چون ارادهی سرکوب در حکومت قوی نبود اما در ایران ارادهی معطوف به قصابی در حاکمان و متحدان جمهوری اسلامی قوی است و مردم ناراضی این را میدانند. گرگهای چاق حاکم نمیخواهند امتیازات مفت و مجانی خود را از دست بدهند. به همین دلیل جمعیت میلیونی باید به خیابان بیاید و در خیابان بماند تا حکومت عقبنشینی کند و کنار برود. در چنین شرایطی حزبالله لبنان، حشدالشعبی و حوثیها هم نمیتوانند کاری برای رژیم ایران انجام دهند. آنها اگر یک ماه دلارهای نفتی را دریافت نکنند به سراغ حامی دیگری خواهند رفت.
اما اینکه جمعیت ناراضی به صورت چند میلیونی تا کنون برای براندازی رژیم به خیابان نیامدهاند به چهار دلیل است:
۱. توهم اصلاح حکومتی
جناح اصلاحطلب بسیار بیاعتبار شده است اما توهم اصلاحِ آسان و بیهزینه هنوز کاملا رفع نشده است. بسیاری از جوانان هنوز امید دارند که حکومت یکشبه فرو بریزد بدون آنکه آنها تلاشی انجام دهند. آنها برای فرار از مسئولیت، نخست نسل انقلاب را برای وضعیت موجود ملامت میکنند تا آنها را موظف به براندازی رژیم کنند و بعد از آن نیز قدرت و ارادهی سرکوب حکومت را به فراموشی میسپارند تا مبادا با آن آگاهانه روبرو شوند. این توهم اصلاح حکومتی مبتنی است بر خواست تغییر بدون هزینه و آسان. آنها دلشان میخواهد حکومت به آسانی سقوط کند نه اینکه به این موضوع وقوف داشته باشند.
از این جهت، مقابله با رویاسازیها و رفت و برگشتهای اصلاحطلبان (از غمزه و عشوهگری برای خامنهای و فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تا گرانفروشی خود به مردم مستاصل) از ضروریات زمینهسازی برای اعتراضات عمومی است. اصلاحطلبان به سیاست خیابانی باور ندارند و در سال ۸۸ نیز کنترل امور از دست آنها خارج شد. آنها همیشه گفتهاند که سیاست خیابانی را نمیخواهند چون میخواهند خودشان طرف مذاکره باشند تا از این مجرا امتیازات ویژهای به دست آورند. آنها میدانند با رفتن جمهوری اسلامی موضوعیت خویش را از دست میدهند.
۲. فقدان رهبری و سازمان
سازمان و رهبری از ضروریات هرگونه اعتراض عمومی است. درست است که اعتراضات خیابانی رهبران خود را شکل میدهد اما نخست اعتراضاتی باید صورت بگیرد تا رهبرانی از دل آن شکل بگیرند. شبکههای اجتماعی میتوانند عامل موثری باشند اما حکومت هم در این زمینه دست روی دست نمیگذارد: هم این شبکهها را در شرایط بحرانی قطع میکند، هم آنها را مهندسی میکند، و هم از آنها برای سازماندهی و بسیج شبکههای خود بهره میگیرد. هر گونه اعتراض عمومی به رهبرانی نیاز دارد که مخالفان به آنها اعتماد کنند و علامت سوالهای بزرگی در کنار نام آنها نباشد. یک گروه یا جمع نیز میتواند چنین نقشی داشته باشد. به همین دلیل لابی جمهوری اسلامی مخالفان جدی حکومت را با برچسبهایی مثل «چلبی» یا «جنگطلب» مینوازد تا آنها را بدنام کند. حکومت برای پیشگیری از چنین گروهی هرگونه نطفهی شکلگیری آن را خفه میکند.
۳. انتظار منجی
هنوز قشرهایی در ایران منتظر یک منجی نامنتظر مثل «امام زمان» یا ایالات متحده هستند که برای آزادی مردم ایران به پا خیزد یا قشونکشی کند. انتظار منجی ناشی است از سه دسته واقعیات: اینکه از شرایط راضی نیستند، اینکه انتظار تغییر را دارند بدون آنکه کاری انجام دهند، و اینکه دیگران را بدون هیچ دلیلی خیرخواهتر از خود برای منافعشان تصور میکنند!
کسانی که میخواهند مردم ایران در اعتراض به شرایط موجود به خیابان بیایند باید امید آنها به «امام زمان» و ایالات متحده یا هر منجی دیگری را قطع کنند و به آنها بگویند که تنها خود آنها میتوانند منجیشان باشند و برای دشواریها و مشکلاتی که دارند نخست خود را مسئول بدانند.
۴. تصور شکستناپذیری
جمهوری اسلامی با سرکوبهای متعدد و شدید برای بخشی از مردم ایران این تصور را به وجود آورده که شکستناپذیر است یا حداقل شکست آن بسیار پر هزینه و دشوار است. خشونت بیحد و حساب حکومت چه در حد اجرای احکام غیرانسانی و سبعانه، چه در حد سرکوبهای خیابانی و چه بدرفتاری، بیتوجهی و شکنجه در زندانها همه برای نشان دادن ارادهی معطوف به قدرت اسلامگرایان بوده است به این معنا که آنها به هیچ وجه حاضر نیستند از اسب قدرت پایین بیایند. به همین دلیل مخالفان باید آنها را از اسب قدرت به زیر بکشند. از این رو همهی نامههایی که خطاب به خامنهای برای استعفا و کنارهگیری نوشته میشود اتلاف وقت است.
واقعیت این نیست که حکومت را نمیتوان از اسب قدرت پایین کشید. حکومتهایی بسیار خشنتر و سرکوبگرتر از جمهوری اسلامی توسط ناراضیان به زیر کشیده شدهاند. نیروهای سازماندهی شده مثل پلیس و سپاه و نیروهای امنیتی پس از چند روز مقاومت مردم در خیابانها فرو خواهند ریخت. اما آنچه حکومت را تا کنون نگاه داشته یک نیروی متشکل از افراد باورمند به نظام در سطوح بالای بسیج و سپاه و قوهی قضاییه در کنار نیروهای متشکل اما لباسشخصی است که همواره به صورت پشتیبان و ظاهرا به عنوان مردم کوچه و بازار به خیابان میآید. خط دفاعی پایانی نظام در سراسر کشور جمعیتی کمتر از ۱۰۰ هزار نفر هستند (مدیران و فرماندهان در قوای قهریه و حدود نیمی از مدیران بالایی و میانی) چون مخرج مشترک آنها هنگامی که با اعضای خانوادهی خود در مراسم دولتی (مثل ۹ دی یا ۲۲ بهمن یا نمازجمعهها) حاضر میشوند در حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ هزار نفر در کشور میشود.
یک جمعیت دو تا سه میلیونی (روحانیون و اعضای خانوادهی آنها بعلاوهی کارکنان نهادهای تحت نظر رهبر) به صورت سیاهی لشکری که از حکومت منتفع میشود پیاده نظام کاست حاکم در مراسم دولتی است اما آنها برای حفظ نظام تا آخر نمیایستند. یک نیروی سازماندهی شده در حد دو تا سه میلیونی در سطح کشور که بداند چه میخواهد اگر روشهای این نیروی مدافع نظام را بشناسد و بتواند تاکتیکهای آنها را خنثی کند میتواند در عرض چند هفته اینها را به خانههایشان بفرستد چون مردم کوچه و بازار دیگر پشتیبان آنها نیستند. تجربهی دی ماه ۹۶ و اعتراضات کارزون نشان داد که انبوه نیروهای انتظامی و سپاهی در صورت تداوم اعتراضات در عرض چند روز از هم گسیخته میشوند. سراسری بودن اعتراضات امکان اعزام نیرو از مرکز و مراکز استانها برای سرکوب اعتراضات محلی را از میان میبرد.
در جنبشهای اجتماعی در جوامع دیکتاتوری معمولا یک اقلیت سازمانیافته و پر انرژی با خواست روشن است که میتواند مردم ناراضی را بسیج کند و اقلیت حاکم فاسد را کنار بزند. مشکل در ایران این است که آن اقلیت با وجود زمینههای بسیار مناسب هنوز در حال تکوین است و کاملا شکل نگرفته تا نشان دهد هر نظام استبدادی را میتوان شکست داد. اگر چهار مشکل فوق حل شود آن اقلیت شکل خواهد گرفت.