تراژدی اسلامشناسی، خاورمیانهشناسی و ایرانشناسی در دانشگاههای ایالات متحده
مجید محمدی
برخی تصور میکنند که بخشهای اسلامشناسی، خاورمیانهشناسی و ایرانشناسی در دانشگاههای ایالات متحده، کانادا و اروپا در خدمت کمک به این جوامع در شناخت موضوعات اعلام شده و کمک به ایرانیان در شناخت جامعهی خود هستند. اما چنین هدفی کمتر محقق شده است و هزینهها تناسبی با نتایج ندارند. کسانی که در این موقعیتها قرار گرفته و کرسیها را اشغال کردهاند به جهتی دیگر یعنی تبلیغ و ارتقای برنامههایی ایدئولوژیک و سیاسی رفتهاند و فعالیت آموزشی و پژوهشی آکادمیک در حاشیه قرار میگیرد. آنها حتی سادهترین واقعیات در مورد محدودهی مورد ادعای خود را نمیدانند یا آنها را به گونهای دیگر جلوه میدهند. غربستیزی، امریکاستیزی، یهودستیزی، و بیتوجهی به خطر اسلامگرایی آنها را در برابر تحولات ایران و کشورهای با اکثریت مسلمان کور ساخته است.
این جریان دنبالهی گفتمان چپ و اسلامگرا در دهههای شصت و هفتاد میلادی در داخل و خارج ایران است که با حاکمیت گفتمان چپ و هویتگرا در دانشگاههای امریکا خود را وفق داده و هماهنگ کرده است، دقیقا همان جریانی که به ظهور جمهوری اسلامی انجامید. این جریان نه تنها منتقد ایدئولوژی و سیاستهای جمهوری اسلامی یا دیکتاتوریهای خاورمیانه یا مقابله با جریان اسلامگرایی نیست بلکه با آنها عملا همپیمان است. اکثر این افراد بدون قدرشناسی مالیات و منابع عمومی و خصوصی شهروندان غربی را استفاده میکنند بدون آنکه به آنها خدمتی ارائه کنند.
ایرانیانی که در ایالات متحده وارد کسب و کار شدهاند یا در رشتههای علوم دقیقه، فنی و مهندسی و پزشکی فعالیت دارند بسیار موفق بوده و سهمی در پیشرفت جامعهی مهمان و جامعهی بشری داشتهاند اما ایرانیانی که در حوزههای خاورمیانهشناسی، ایرانشناسی و اسلامشناسی وارد شدهاند با کولهبارهایی که به همراه آوردهاند غیر از شکست و فاجعه برای این رشتهها به بار نیاوردهاند. آیا نقدی از اسلام و اسلام سیاسی و اسلامشناسی معاصر توسط آنها منتشر شده است؟ آیا کتابی در شناخت ابعاد مختلف جامعهی ایران که در دانشگاههای داخل کشور قابل تدریس باشد تولید کردهاند؟ آیا فرهنگ و تمدن غربی را به درستی به جامعهی ایران معرفی کردهاند؟ پاسخها عموما و اکثرا منفی است.
هنری که بسیاری از اینها دارند سفر گاهگاهی به ایران و ارتباط با موسسات دولتی و جناحهای حکومتی است و دقیقا به همین علت زبانشان را در مورد روندها و فرایندهای جاری و جنایات رژیم و مشکلات جامعه میبندند. رهیافت انتقادی اصولا در آثار این گروه کمتر جایی دارد. با رفتن به ایران درست مثل صد سال پیش که اینترنتی وجود نداشت ظاهرا اطلاعات دست اول به همکاران و دانشجویان خویش میفروشند. آنها به همکارانشان میگویند که تازه به ایران سفر کرده و چنین و چنان مشاهداتی داشتهاند و نظریههای چپ و اسلامگرایانه و ضد غربیشان را بر چند مشاهدهی موردی یا نظرسنجیهای مهندسیشدهی دستگاههای دولتی و حکومتی بنا میکنند. حکومت هم روش دستکاری در ذهنیت آنان را به خوبی میداند.
جدا از ایرانیتباران، کسانی هم هستند که در دانشگاههای ایالات متحده در این زمینهها فعالیت میکنند اما بسیاری از آنها برخوردار از منابع جمهوری اسلامی هستند و در ارکستر جمهوری اسلامی مینوازند مثل ویلیام بیمن در دانشگاه مینهسوتا (بخش انسانشناسی) که از بنیاد علوی حقوقش را دریافت و با نایاک هم همکاری میکرد و گری سیک در دانشگاه کلمبیا. این دانشگاه چندین میلیون دلار از هدایای جمهوری اسلامی برخوردار شده است. او در حوزههای مختلف مبلغ سیاستهای جمهوری اسلامی است مثل نفی ابعاد نظامی برنامهی اتمی جمهوری اسلامی، ادعای پیشرفت زنان در این رژیم و شکایت از بیان برخی خبرها در مورد نقض حقوق بشر در ایران. گری سیک همیشه سانسورکنندهی جنایات و سرکوبهای بسیج و لباسشخصیها در لیست سرو گلف ۲۰۰۰ با توجیه فقدان مرجع و منبع و اظهار بیاطلاعی از آنها بوده است.
در زیر به برخی موارد اشاره میکنم.
برادران صدری: لیک فورست و تگزاس شمالی
این دو نمایندگان فکری خاتمی در ایالات متحده هستند. آنها طرفداران جریان اصلاحاتی هستند که برای دو دهه هیچ دستاوردی نداشته است بجز کشاندن مردم به مشارکت در بیعتهایی که خامنهای برای رأی به نظام معرفی میکند تا برای نظام ثباتی ایجاد کند که به راحتی در منطقه آتشافروزی کند. صدریها در حوزهی اسلامشناسی و ایرانشناسی تنها کاری که کردهاند ترجمه ایدههای دست دوم و نسخهبرداری شدهی سروش از منابع غربی (بدون ذکر منبع) و فروش آنها با این توجیه بوده که سروش مبلّغ تحول درونی اسلام و جریانی اصیل است. احمد صدری همانند احمد کریمی حکاک استاد دانشگاه مریلند عضو هیئت مشاوران نایاک (لابی جمهوری اسلامی در ایالات متحده) است.
علی میرسپاسی: دانشگاه نیویورک
میرسپاسی مداح جریان فاشیست در ایران و تمجیدگر احمد فردید و ارتقای یک شارلاتان به تمام معنا به عنوان فیلسوف است. او فحاشی فردید به غرب در ایران را تفکر نام میدهد. او فردید را یکی از پدیدههای روشنفکری در ایران نام میدهد بدون اینکه بتواند اشارهای به دستاوردهای وی و مبانی تفکر وی داشته باشد. او می گوید داوری، شایگان، عنایت، و آشوری به جلسات وی میرفتند. آنها اگر به این رویه ادامه دادند ثابت کردهاند که از فردید شارلاتان، سادهتر و کوتولهتر بودهاند. حداقل آشوری راهش را سوا میکند. شایگان (در کتاب آسیا در برابر غرب) و نراقی ایدههای ضدغربی داشتند و همانند حسین نصر به دنبال بومی یا اسلامی کردن علم و فرهنگ بودند که جمهوری اسلامی همان مسیر را در اسلامی کردن علم در پیش گرفت و دانشگاه و دانش را به انحطاط کشاند.
حسین مدرسی طباطبایی: دانشگاه پرینستون
حسین مدرسی طباطبایی در دانشگاه پرینستون به جای تحقیقات اسلامشناسانه بخشی از وقت خود را به اسلام آوردن افراد (مثل بقیهی آخوندها) اختصاص میداده است. این فرد با چنین رویکردی چگونه میتواند یک محقق باشد. در ماجرای مرگ مریم میرزاخانی بود که مدرسی به رسول جعفریان می نویسد: «همسر ایشان مدتی پیش از ازدواج به اسلام گرویده بود. در دورهای که پوست داک دانشگاه پرینستون بود، روزی به دفتر من آمد و سؤالاتی در باب اسلام داشت. به روال همه موارد مشابه، دو مجموعه پر حجم از درسهای پیشین خود در عقائد و حقوق اسلام به او دادم و از او خواستم به دقت و منتقدانه بخواند و انتقادات و نظرات خود را، از سادهترین تا خشنترین و سهمگینترین، صادقانه با من در میان بگذارد. چنین کرد و مدتی عصرها ساعت چهار و نیم که درسم تمام میشد به دفتر من میآمد و صحبت میداشتیم. از بهترین و مهذبترین دانشمندان جوانی بود که در طول سی و پنج سال خدمت در این دانشگاه دیدهام. عاقبت به قائد توفیق و نورانیت پیامبر اکرم به اسلام تشرف یافت. شهادت اسلام او را خود به خط و امضاء خویش نوشتم. مفتخرم که زمینه ساز ازدواج او با مریم بودم.» (ایکنا ۲۶ تیر ۱۳۹۶)
به دلیل وجود کسانی مثل مدرسی در پرینستون است که این دانشگاه با وجود داشتن کتابخانهای بسیار خوب در حوزهی ایرانشناسی سهم قابل توجهی در شناخت ایران و شیعه نداشته است. کسانی مثل مدرسی برای این که بی حاصلی روش آنها و عدم شایستگیشان برای تحقیق بارز نشود از حضور دیگران در این حوزه (با ممانعت از جذب ایرانشناسان جوان به این دانشگاه) جلوگیری کردهاند.
حمید دباشی در دانشگاه کلمبیا
آثار او مملو تنفر از ایالات متحده و مبلغ ایدههای تمامیتخواهانه و اقتدارگرایانهی چپ است. او از رئیس جمهور امریکا که در انتخابات آزاد پیروز شده بیشتر از خامنهای متنفر است. (نوشتههای وی علیه ترامپ را با نانوشتههای وی در مورد خامنهای مقایسه کنید) او همانند چپهای جدید مبلغ سیاست هویتی، نسبیتگرایی فرهنگی و نگرش غربیان به دیگران به عنوان غیرانسان یا تابع است، موضوعاتی که فقط ذهن بیمار چپ میتوانسته آنها را بسازد و به نسلی از دانشجویان برای تنفر از غرب تزریق کند.
محسن کدیور در دانشگاه دوک
کدیور به صراحت در مورد شعار نه غزه نه لبنان در ایران دروغ گفت: «هم غزه هم لبنان». او از اسلامگرایانی است که با این دروغ تنفر خود نسبت به اسرائیل و جانبداری خود از حزبالله لبنان را نمایان ساخت موضوعی که طرفداران جریان اصلاحطلب در ایران همه با آن اشتراک نظر دارند. او منتقد خامنهای و نه جمهوری اسلامی است. همکاران وی در دورانی که وی مدیریت بخش تحقیقات اسلامی مرکز تحقیقات استراتژیک جمهوری اسلامی را در اختیار داشت گفتهاند که وی بدون اشاره به نام همکارانش آثار و فعالیتهای آنها را به نام خود در آثارش در باب ولایت فقیه ثبت کرده است. او در ایران از طبقهی ممتازه بود و سالها امکانات یک موسسهی دولتی (معاونت اسلامشناسی در مرکز تحقیقات استراتژیک) در اختیارش بود تا به کارهای تحقیقاتی شخصیاش با امکانات و نیروی دولتی بپردازد، موقعیتی که کمتر در اختیار یک فرد قرار میگیرد. کدیور قطع رابطه با غرب را یکی از دستاوردهای مثبت جمهوری اسلامی ذکر میکند. (مصاحبه با رایو بی بی سی ۱۱ بهمن ۱۳۹۶)
سیدحسین نصر: بازنشستهی دانشگاه جرج واشنگتن
کارهای سیدحسین نصر را در دو مقوله به سادگی میتوان طبقهبندی کرد: علم اسلامی و صوفیبازی. او برای دههها تلاش کرد در برابر علم غربی موجودی بیمعنا و بیپایه و اساس به نام «علوم اسلامی» خلق کند و تاریخی برای آنها بسازد. این پروژه در همان مسیر بازگشت به خود شایگان و شریعتی و مانند آنها قرار میگرفت. نتایج این پروژه را در اسلامیسازی دانشگاهها بعد از شکلگیری جمهوری اسلامی دیدیم. شاگردان آن نسل در این زمینه بسیار فعال بودند و دستاورد آنها نابودی دانشگاه و علم (به ویژه علوم انسانی و اجتماعی) در ایران بوده است. مقولهی دیگر مورد توجه نصر عرفان و صوفیگری بوده که در نهایت بدینجا انجامیده که وی به یک «قطب» تبدیل شده و مثل مراجع شیعه در محلی مینشیند تا پیروان به خدمت رسیده و دستان «آقا» را ببوسند. آثار اسلامشناسی وی نیز ترجمههایی از آثار تبلیغی روحانیون قم مثل محمدحسین طباطبایی هستند. سیدحسین نصر نمونهی گویایی از دانشگاهیانی است که از فرط بیدانشی مجذوب مبلغان اسلام فقاهتی بودند.
سروش و آقازادهها
عرفانبازی سروش دارد به همان مسیر سیدحسین نصر میرود. او در منطقهی مریلند و دی سی ساکن شده و حلقاتی برای عرفانبازیهایش شکل داده است. البته او در این نکته که هنوز شیفتهی خمینی است با سیدحسین نصر فاصله دارد. دو پسر وی با استفاده از نام پدر گرنت و موقعیت دانشگاهی گرفته و به بیبیسی فارسی دعوت میشوند و همان سخنان پدر را تکرار میکنند. آنها از تجربهی پدرشان این نکته را فرا گرفتهاند که در رشتههای خاورمیانهشناسی و اسلامشناسی دانشگاههای امریکا و اروپا نیز روابط فاسد محفلسالاری و رابطهبازی وجود دارد. حضور ایرانیانی که بر اساس رابطهبازی رشد کردهاند در هر جای دنیا فساد به بار میآورد.
فریده فرهی، دانشگاه هاوایی
فریده فرهی در دانشگاه هاوایی به صورت حقالتدریسی کار میکند اما کار اصلی وی به عنوان یک سوسیالیست لابی برای جمهوری اسلامی است. او عضو هیئت مشاوران نایاک بوده و از حامیان جدی گروههای معروف به میانهرو یا اصلاحطلب در داخل کشور است.
هوشنگ امیراحمدی، دانشگاه راتگرز
در مورد ایشان فقط به سخنانش در مورد دیکتاتور ایران نگاه کنید: «خوشبختانه در ایران امروز بین مردم و دولت ناکارا و غیر انقلابی، یک رهبر دلسوز انقلاب نشسته است… معظم له… با حضور در مناطق زلزلهزده غرب کشور و ملاقات نزدیک با زلزلهزدگان نشان دادند که قلب ایشان بیشتر از هر فرد دیگری برای این مردم میتپد… مردم کردزبان هم به نمایندگی از ملت ایران رابطه نزدیک قلبی خود با رهبری را بار دیگر به تصویر کشیدند… انصافاً سخنان ایشان هم تا کنون پدرانه و دلسوزانه بوده است و شاهد بودیم که دیدار اخیر ایشان با مردم کرمانشاه آلام کمکاریها و بیمسئولیتیهای دولت را التیام بخشید. به همین دلیل من اعتقاد دارم که آیتالله خامنهای باید رهبری کنند… هشتاد میلیون نفر جمعیت ایران یک رهبر دارند و این رهبر هم آیتالله خامنهای هستند… آیتالله خامنهای رهبر مردم ایران و رهبر یک انقلاب هستند و اگر ایشان حرفی میزنند حتماً باید عمل شود… مشکل کنونی وقتی به وجود آمد که دولتها از خط انقلاب خارج شدند و مردم هم به این تغییر بیتوجه ماندند و رهبری را گرفتار معضل دولتهای غیرانقلابی کردند. دولت غیرانقلابی با رهبری انقلابی جور در نمیآید و نتیجه همان میشود که در ایران شاهدش هستیم. مردم ایران همراه آیتالله خامنهای هستند و میخواهند که ایشان رهبر انقلابی آنها باشند نه مشاور دولتهای معتدل آنها.» (گفتگو با انتخاب خبر، به نقل از سایت گویا ۵ آذر ۱۳۹۶)
ولیرضا نصر، دانشگاه جان هاپکینز
ولیرضا نصر پسر سیدحسین نصر از بیسوادترین اساتید دانشگاه در ایالات متحده است. او که رشتهی تخصصیاش خاورمیانه است نمی داند در ایران نظارت استصوابی وجود دارد و رای افراد در بیعتها نمایانگر محبوبیت کسی نیست. او در مورد روحانی میگوید: «روحانی در سال ۲۰۱۲ و ۲۰۱۵ انتخابات را برد، هر دو پیروزی را مدیون محبوبیتاش نزد طبقات متوسط شهری و رای بالایاش در تهران است.» (آتلانتیک ۱۰ ژانویه ۲۰۱۸) هر دو تاریخی که وی برای انتخابات ریاست جمهوری در ایران می دهد نادرست است. او سخن ترامپ مبنی بر ستمگر و مستبدانه بودن حکومت جمهوری اسلامی را به سخره میگیرد. او معتقد است که جمهوری اسلامی به دنبال بینادگرایی اسلامی نیست و بیثباتی کنونی در منطقه به دلیل جاهطلبیهای تهران نیست (فارن افرز، مارس و آوریل ۲۰۱۸). سایت آتلانتیک که به دمکراتها نزدیک است عکس یکی از تظاهرات حکومتی را با شعار «مرگ بر فتنهگر» برای مطلب نصر انتخاب کرده است درست همانند عکسهایی که نیویورک تایمز در روزهای اعتراضات در ایران از تظاهرات دولتی منتشر میکرد. همینجاست که ائتلاف چپها با اسلامگرایان به خوبی هویدا میشود. ولیرضا نصر یکی از حافظان منافع کاست حکومتی در ایران در دوران بوش و اوباما بوده است.
رسول نفیسی، دانشگاه استریر
نفیسی از مدعوهای مهمانیهای مقامات جمهوری اسلامی است هنگامی که برای کارهای تبلیغاتی ضد امپریالیستی با خدم و حشم به نیویورک میآیند. اما فراتر از مورد التفات تیم ظریف بودن آرای ایشان کاملا در خدمت راهبردها و برنامههای جمهوری اسلامی است. او سیاست در ایران را به رقابتهای اصولگرا و اصلاحطلب محدود میداند و طبیعی است که در ارکستر اصلاحطلبان مینوازد. مطلب او در مورد خیزش دی ماه ۹۶ که سراسر مملو از اخبار و اطلاعات بیپایه و اساس است (مثل ادعای انتشار بودجههای نهادهای مذهبی برای اولین بار در بودجهی ۹۷ و همین نکته را یکی از علل خیزش دانستن در حالی که در سالهای قبل نیز این بودجهها به تفکیک اعلام شده بودند، یا کاهش فشار بر زنان توسط دولت روحانی در حالی که دولت در این زمینه نه اقدامی انجام داده و نه اصولا قدرتی دارد) اساسا بر این پایه قرار دارد که نارضایی فزاینده عمومی از کلیت نظام جمهوری اسلامی را نبیند و آن را به عملکرد رسانهها، تعدیل سیاستهای سرکوبگرانه به زنان، رقابت سیاسی میان جناحها و امنیت نسبی تقلیل دهد. (جنبش زمستانی ایرانیان، رادیو فردا، ۵ بهمن ۱۳۹۶) حتی اصلاحطلبان حکومتی داخل کشور ادعای تعدیل سیاستهای سرکوبگرانه نسبت به زنان و امنیت نسبی ندارند. آوردن صدها هزار نیروی انتظامی و بسیجی و سپاهی برای کنترل اعتراضات همان «امنیت نسبی» است. اینکه نیروهای بسیجی هر لحظه شما را وارسی کنند همان احساس امنیت نسبی است. ایشان برای دیگر ادعاها در مورد اعتراضات خواستار نظرسنجی میشود اما معلوم نیست این احساس امنیت نسبی را از کدام تنور بیرون آوردهاند. تحلیل نفیسی همانند ولی نصر بر این پایه است که این اعتراضات کور و بیفایده است: کوبیدن سر بر سنگ با ضایعات بسیار. اما همین افراد که گرایش چپ دارند آمدن چند صد نفر به خیابان علیه ترامپ را رخدادی عظیم تصور میکنند.
*****
به دلیل نکات گفته شده در مورد این گونه چهرههاست که دانشگاههای ایالات متحده و کانادا در حوزهی اسلامشناسی، شیعهشناسی و خاورمیانهشناسی کار قابل توجهی انجام نمیدهند. مبلغان و فعالان سیاسی و لابیگرها در دانشگاهها جای محققان را گرفتهاند. سیاست هویتی (جور کردن جنس اقلیتها و متفاوتها)، قبیلهگرایی به جای شایستهسالاری، نسبیتگرایی فرهنگی و صحت سیاسی که در میان چپهای پرنفوذ و دانشگاههای غربی شایع شده علت اصلی این تراژدی است. البته در این میان استثناهایی مثل میثاق پارسا استاد جامعهشناسی دانشگاه دارتمِث، منصور معدل استاد جامعهشناسی دانشگاه مریلند، کاظم علمداری استاد بازنشسته، نیره توحیدی استاد یو سی ال ای، و عباس میلانی عضو موسسهی هوور نیز به چشم میآیند.
منبع:پژواک ایران