آمريکاستيزی روشنفکران ـ فعالان چپ ايرانی: سندرم "از موضع بالا"
مجید محمدی
روشنفکران/فعالان چپ ايرانی اعم از مذهبی و مارکسيست با هرگونه تخصص و حرفه اعم از دانشگاهی، تکنوکرات، فعال اجتماعی و سياسی، مولدان فرهنگ و هنر و کارکنان رسانههای چاپی و الکترونيک (بيشتر متعلق به نسل گذشته) نگرشی منفی به ايالات متحده (و برخی کشورهای اروپای غربی مثل بريتانيا) را در کوله دارند و در اين ميان کمتر تفکيکی ميان سياست خارجی اين دول با سياست داخلی آنان، ميان دولت فدرال و دولتهای ايالتی و محلی (امريکا و آلمان)، ميان دولت و نهادهای مدنی، ميان احزاب سياسی، گروههای مرجع، و گروه های ذی نفوذ و فشار، و ميان نظام اقتصادی و نظام اجتماعی و سياسی آنها قائل می شوند. آنها از اين حيث تفاوت چندانی با اسلامگرايانی که حامی جمهوری اسلامی هستند ندارند.
در اين ميان پرسش اين است که چرا روشنفکران/فعالان چپ ايرانی، حتی آنها که امروز با حکومت جمهوری اسلامی مخالفند و بخشی از آنها در غرب زندگی می کنند نوعی روحيهی منفی نسبت به ايالات متحده و اروپای غربی را پنج دهه است يدک می کشند (تفاوت است ميان نقد يک يا چند سياست يک کشور و ارتقای آن به مقام امپرياليست و شيطان) و اين روحيه را در آثار و کنشهای خود منعکس می کنند؟ آيا اين روحيه و نگرش صرفا به مواضع و تصميمات و برخی سياستهای اين دولتها راجع است؟
انتقادهايی که ربطی به نحوهی کنش ندارند
اگر دولت امريکا برای پرهيز اصولی از دخالت در کشورهای ديگر در بحرانهای ديگر کشورها (مثل رواندا يا اوايل جنگ در بالکان يا جمهوری اسلامی) دخالت نکند به بی توجهی به معيارهای انسانی متهم می شود اما اگر در ليبی يا کوزوو يا افغانستان دخالت نظامی کند متهم به جنگ افروزی است (پس از روشن شدن ساختگی بودن توجيه حملهی نظامی به عراق، عموما اتفاق نظر وجود دارد که اين عمل نادرست و غير موجه بوده است). اين گونه انتقادها نه معيارهای واحدی دارند و نه ارتباطی به نحوهی کنش و شرايط کنش طرف مورد انتقاد. روشنفکران چپ ايرانی همانند بسياری از چپهای امريکايی نتواستهاند معيارهای روشنی برای تميز ميان دخالت بشر دوستانه و دخالتهای کشور گشايانه به دست دهند و بر اساس معيارهای دلبخواهی به نقد سياست خارجی دولت ايالات متحده می پردازند.
ادبيات غير تحليلی
در ادبيات گروههای روشنفکر/فعال چپ ايرانی (و اسلامگرايان) تعابيری مثل امريکا، پليس امريکا، سرمايه داری، مقامات امريکايی، سينمای امريکا يا تعابيری از اين قبيل بسيار به چشم می خورد. اين تعابير کلی به جای اشاره به يک پديده آن را مخفی و مبهم می سازند. به عنوان نمونه پديدهای منفرد به عنوان پليس امريکا (شبيه به نيروی متمرکز انتظامی در ايران) وجود خارجی ندارد. هر شهر و منطقه دارای پليس خاص خود است و اين نيروی پليس نيز تحت نظر و رياست شهردار يا مقام اجرايی همان منطقه فعاليت می کند. همچنين مقامات امريکايی در طيفی بسيار گسترده از مقامات دولت فدرال، ايالات و مناطق مختلف با گرايشهای متفاوت قرار می گيرند و نمی توان حکم کلی برای همهی آنها صادر کرد. همين امر بر سينمای اين کشور بسيار بزرگ يا نظام اقتصادی آن قابل اطلاق است. هر شرکت و موسسه برنامههای خاص خودش را دارد و نمی توان برای همهی آنها حکم کلی و واحدی صادر کرد.
در ايالات متحده سينمای کم خرج و انتقادی تر و واقع بينانه تر در کنار سينمای روياپرداز بسيار پر خرج وجود دارد. در اين کشور برخی شرکتها در درون همانند نظامهای تعاونی اداره می شوند و به سهامداران خرد و بزرگ رايی مساوی می دهند و در مقابل شرکتهايی هستند که چنين نمی کنند؛ برخی شرکتها يا دولتهای ايالتی عليه اتحاديههای کارگری هستند و برخی دوست آنها.
آنچه در ادبيات ضد امپرياليستی به چشم نمی خورد انديشهی تحليلی است. در اين انديشه عمدا تمايزات فوق به فراموشی سپرده می شوند. اين ادبيات غير از درست کردن خير و شر مطلق، مجموعهای است از ناسزا روا کردن به مخالفان خود: کمی شرم باد، برچسب رياکاری و سينه چاک و ارتجاع به ديگران زدن، ناسزاگويی به آنها که اتومبيل اس يو وی سوار می شوند، و اتهام خيانت به افرادی که ميهن يا زادگاه خود را رها کردهاند (مهاجرت از ترس جان يا زندگی بهتر).
سندرم "از موضع بالا"
همان سندرمی را که مقامات جمهوری اسلامی در حمله به ايالات متحده يدک می کشند، يعنی "چرا ما قدرت آنها را نداريم در حالی که بايد داشته باشيم؟" و "چه چيز ما از آنها کمتر است؟" روشنفکران/فعالان چپ مارکسيست و مذهبی نيز به گونهای ديگر بر دوش خود حمل می کنند به اين معنی که "چرا هر وقت ما می گوييم دخالت نظامی کنند نمی کنند يا هر وقت ما گفتيم نکنند اين کار را انجام می دهند؟" رابطهی اين روشنفکران/فعالان با ايالات متحده عشق و تنفر در آن واحد است: عشق به کشوری که در بسياری از زمينهها در رتبههای بالای جهانی است و منابع بسياری در اختيار دارد، و تنفر از اين که چرا ديگر کشورها از اين امکانات محروماند. برآيند اين عشق و تنفر آن است که دولت ايالات متحده برای پرهيز از تنفر "ما" بايد به گونهای که "ما" می گوييم، حداقل در حوزهی سياست خارجی، عمل کند.
حفظ استقلال نظر با ناديده گرفتن واقعيت
برخی از روشنفکران/فعالان چپ ايرانی (مارکسيست/اسلامگرا) برای آن که از سوی حکومت جمهوری اسلامی متهم به آمريکايی و ليبرال بودن نشوند سعی می کنند در کنار انتقاد به حکومت جمهوری اسلامی به ايالات متحده حتی در جايی که سياست خارجی و داخلی آن قابل دفاع است انتقاد کنند تا احساس نکنند استقلال خود را از دست دادهاند. جالب اينجاست که اين استقلال تنها بايد در انتقاد از جامعهی ايالات متحده و سياستهای دولت فدرال آن خود را بروز دهد.
نمونهی ليبی مورد بسيار روشنی از دخالت انسان دوستانه است؛ شواهد آن نيز آن که ايالات متحده به صراحت اعلام کرد که نه در پی براندازی رژيم قذافی و نه در پی پياده کردن نيرو در اين کشور است بسيارند. دخالت نظامی امريکا در اين مورد هم قانونی (در عرف امروز بين الملل) و هم چند جانبه بوده است. همچنين مقامات امريکايی از روزهای نخست در برابر فشار برای دخالت نظامی به شکل پياده کردن نيرو مقاومت می ورزيدند و حتی يکی از مقامات بالای نظامی در کنگره اعلام کرد که امکان برد قذافی بيشتر است.
اگر غير امريکايیهايی که می خواهند ايالات متحده به نجات مردم زير سلطه و در حال کشتار کمک کند ستون پنجم امريکا هستند امريکايیهايی که می خواهند دولتشان چنين کند (و نو محافظه کار يا عضو حزب جمهوريخواه هم نبودهاند) ستون پنجم کجا هستند؟
همسو، ستون پنجم يا جاسوس
استبداد دينی در ايران امروز بر سه پايه استوار است: ۱) بيگانه ترسی که حکومت با نظريههايی مثل شبيخون فرهنگی و ناتوی فرهنگی و نظريهی توطئه مدام به ترويج و تبليغ آنها پرداخته است، ۲) درآمدهای نفتی (که حتی اعضای مجلس از ميزان آنها و نحوهی هزينه کردن آنها اطلاعی ندارند، داريوش قنبری، تابناک، ۸ دی ۱۳۹۰)، و ۳) سپاه پاسداران. منتقدان حکومت ممکن است نتوانند نفت و سپاه را از حکومت بستانند اما نظريههايش را می توانند واسازی کنند.
اکنون پس از سه دهه دشمن سازی جمهوری جمهوری اسلامی و مشخص شدن پيامدهای آن، و نقد نظريهی توطئه و نشان دادن مخاطرات بيگانه هراسی و بيگانه ستيزی، ضد امپرياليستها دوباره به ياد اهميت بيگانه هراسی و وطن پرستی در ايران افتاده و مخاطب خود را در باب اپوزيسيون همسو (بدون هيچ نشانه، و صرفا بر اساس نظريهی توطئه و بيگانه هراسی) هشدار می دهند و همسوهايی را نيز که خود در ذهن ساختهاند ستون پنجم دشمن معرفی می کنند. برخی از آنها که چوب کيهان و بيت رهبری را نيز خوردهاند برای فاصله گذاری ميان خود و روزنامهی کيهان منتقدانشان را نه جاسوس و مزدور بلکه "همسو" معرفی می کنند (عبارت محترمانه تری برای "در خدمتِ اهداف")؛ آنها نيز که يک روز ترکهی حکومت دينی را نچشيدهاند و اصولا تصوری از زندگی تحت حکومت ولايت فقيه ندارند (و حاضرند در کنار آن با امپرياليسم بجنگند) با همان ادبيات کيهان منتقدان خود را "ستون پنجم" معرفی می کنند و هماوا با خامنهای در يک نوشته ده بار به سراغ "دشمن" می روند.
ادبيات ساده گيرانهی مارکسيستی/اسلامگرا در برچسب زنی به افرادی که ضد امپرياليست نيستند در نوشتههای چپ ضد امپرياليستی موج می زند. عباراتی مثل اس يو وی سوار (کسانی که اتومبيل نوع خاصی دارند) صرفا به کار برانگيختن دشمنی نسبت به منتقدان ضد امپرياليستها می آيد و فقط در ميان کسانی کاربرد پيدا می کند که نه می دانند اس يو وی چيست، نه می دانند قيمت اتومبيل ضرورتا با نوع آن رابطه ای ندارد (می شود يک اتومبيل اس يو وی بسيار ارزان تر از اتومبيل های ديگر در امريکا داشت) و نه می دانند که اصولا داشتن اتومبيل در ايالات متحده مثل داشتن کفش است (حدود ۲۵۰ ميليون اتومبيل برای کشوری با حدود ۱۲۰ ميليون خانوار).
منبع:گویا نیوز