کارنامهی سياه و سوگناک دين سازمانيافته
مجید محمدی
برای رسيدگی به تاريخ جنايات دين سازمان يافته عليه بشريت اصولا نيازی به رجوع به تاريخ خون آلود و پر از قساوت دين سازمان يافته عليه بشريت در قرون وسطای مسيحی و جنگهای صليبی يا صدر اسلام يا دوران صفويه در ايران نيست. در اين نوشته نخست به سه نمونهی کاملا امروزين اشاره کرده و به علل اصلی آن که دين سازمان يافته است (و نه صرفا ايمان و اعتقادات کلامی دينی) می پردازم. پس از آن روشهای گريز دين سازمان يافته از مسئوليت، کارکردهای بنيادی و عرضی دين سازمان يافته، و امکان اصلاح دين سازمان يافته را وارسی خواهم کرد.
جنايات هولناک
باورهای دينی حتی باورهای بسيار عجيب و غريب مثل موجودی همه توان و همه دان که برخی آن را در آسمانها تصور می کنند، سخن گفتن وی با آدميان، زندگی هزاران سالهی انسانی غائب يا هفت آسمان تا حدی که سوار بر اسب دين سازمان يافته نشوند به کسی ضرری نمی رسانند. اين باورها در همهی جوامع به چشم می خورند اما وقتی در يک تشکل و نهاد تجسم پيدا کنند و محافظ وضعيت سياسی و اقتصادی و اجتماعی خاصی شوند جهنمی را که در دنيای ديگری به آدميان وعده داده شده بر روی زمين خلق می کنند. سه دسته از اين قساوتها بدين قرارند:
۱. بنا به گزارشی که در دسامبر ۲۰۱۱ منتشر شد از هر ده کودک هلندی يکی از آنها مورد آزار جنسی کشيشان کاتوليک قرار گرفته است. کليسای کاتوليک تلاش می کند با پرداخت مالی افراد آزار ديده را راضی کند، با اموالی که باورمندان به کليسا اختصاص دادهاند. همين پديده کم و بيش در آلمان و ايرلند شمالی و ايالات متحده قابل مشاهده بوده است.
۲. در سال ۲۰۱۱ حدود پانصد نفر در ايران اعدام شدهاند که اکثر آنها را افراد فقير تشکيل می دهند. در ميان اعدام شدهها افراد زير ۱۸ سال (کودک و نوجوان در عرف جهانی) نيز به چشم می خورد. احکام قتل اين افراد از سوی اعضای نهاد روحانيت در ايران صادر شده يا از سوی آنها تاييد و به اجرا گذاشته شده است. روحانيت شيعه در سی و چند سال گذشته دهها هزار تن را در ايران به دست جوخههای اعدام سپرده است. برخی نيز با فتوای روحانيون به قتل رسيدهاند. همچنين دهها نفر سنگسار، صدها قطعهی بدن جدا شده و به دهها نفر در زندانها تجاوز شده است. حکم اعدام و سنگسار و قطع اعضای بدن از آموزههای بنيادی فقه و روحانيت شيعه است که در دروس طلبگی به طلاب به عنوان حکم خدا انتقال می يابد.
۳. خشونت عليه زنان بخشی تفکيک ناپذير از فقه اسلامی يا همان "دستورالعمل اجرايی دين سازمان يافته" در ايران (به علاوهی عربستان سعودی و افغانستان دورهی طالبان) است. روحانيون به صراحت حتی در تلويزيون دولتی جمهوری اسلامی از مردان دعوت می کنند زن ناشزه را با ترکه بزنند. تنبيه بدنی زنان در فقه اسلامی حقی است الهی که به مردان عطا شده است. مردان می توانند به همسران خود هرگاه که خواستند تجاوز کنند و اصولا جرمی به اين عنوان در فقه (که امروز قانون کشور است) تعريف نشده است. تجاوز به دختران کوچک (ازدواج کودکان حتی زير ده سال) بخشی از احکام فقهی است (۵ مورد آن اخيرا در هرمزگان رخ داده است: ايسنا ۳ دی ۱۳۹۰). در مواردی که مردان دختران، خواهران و زنان خود را تحت عنوان غيرت کشتهاند دستگاه قضايی جمهوری اسلامی عملا هيچ اقدامی عليه آنها به عمل نياورده است (تحت عنوان مهدورالدم توجيه می شود). در عربستان زنان را به اتهام جادوگری گردن می زنند.
بدون دين سازمان يافته هيچ يک از اين جنايات به اين حد از گستردگی با حداقل سکوت يا مقبوليت بخشی از مردم انجام نمی شد. اين که نهادهای ديگر بشری مثل دولتها جنايات بزرگی را در تاريخ بشر مرتکب شدهاند چيزی از زشتی جنايات دين سازمان يافته نمی کاهد. سخن من در اينجا آن است که جنايت، ذاتی دولتها نيست (نگارنده آنارشيست نيست، که اگر بود هم خللی به اصل ادعا يعنی جنايت پيشگی دين سازمان يافته وارد نمی شد و دولت و دين در کنار هم جنايت پيشه معرفی می شدند) و با دمکراتيک و پاسخگو کردن دولتها می توان آنها را اصلاح کرد (چنان که در صد سال اخير اين اتفاق در بسياری از کشورها رخ داده است و هم اکنون در بهار عربی جاری است). نهادهای علمی نيز اگر در گذشته خبط و خطايی کردهاند امروز با شفافيت و پاسخگويی تحت نترل قرار گرفتهاند. اما در هيچ موردی سراغی از اصلاحات ساختاری در دين سازمان يافته برای رفع تبعيض و تنفر نداريم. ساختار و مبانی دين سازمان يافته که برای تضمين منافع يک قشر غير پاسخگو و غير مولد در جامعه به هر قيمت شکل گرفته اصولا در تضاد با چنين اصلاحاتی است و ارباب اين نهادها اصلاح را به معنی مرگ نهاد خود گرفتهاند.
تمرکز بر جنايات در اين نوشته به اين معنی نيست که دين سازمان يافته را بر اساس موضوعاتی ديگر نمی توان مورد بازخواست قرار داد. تاکيد بر جنايات به خاطر غير قابل جبران بودن آنهاست. کودکی که مورد تجاوز قرار گرفته زخمی را تا ابد بر وجودش حمل خواهد کرد؛ پا و دستی که قطع شدند و جانی که گرفته شد ديگر غير قابل برگشت است. غير از اينها می توان دين سازمان يافته را با ظلم و جورها، استثمارها، تبليغ جهل و نادانی و مهم تر از همه، رذائل اخلاقی مرتب شده مورد بازخواست قرار داد. دين سازمان يافته در ايران امروز مسئول ميليونها تحقير (مثل تذکر به آدمها در خيابان به علت لباسی که پوشيدهاند يا حرکتی که کردهاند يا با کسی که قدم می زدهاند)، ظلم (مثل صدها هزار دانشجوی نخبهای که بورس تحصيلی خارج آنها يا صندلی دانشگاهی آنها به بسيج، فرزندان و دامادهای روحانيون و شاگردان ويژهی روحانيون واگذار شده)، و تقلب و دروغ هستند. نوشتن حتی موارد و عناوين آنها در اين مطلب کوتاه نمی گنجد.
جنايت نهادينه
در هر سه مورد فوق با نوعی جنايت نهادينه شده و ساختاری که از بنيادها و مبانی ناشی می شوند مواجه هستيم و نه تخلف چند تن از اعضا بدون ارتباط با هستهی اصلی. کم و بيش می دانيم چرا اين جنايات انجام شدهاند اما مهم تر از چرايی انجام آنها اين مطلب است که چگونه جامعه خود را به دست دين سازمان يافته بدون مراقبت و حساب کشی قرار می دهد تا اين گونه جنايات انجام گيرد. چرا مردم ايران سرنوشت خود را به نهادهايی سپردند که غير از خشونت و قصابی (احکام جزائی فقه) و تحقير و مداخله در زندگی ديگران (امر به معروف و نهی از منکر) چيزی نمی دانند؟ چرا کاتوليک ها فرزندان بی دفاع خود را به دست هيولاهايی که بيماری جنسی دارند می سپارند؟ چرا بسياری از زنان علی رغم ظلم ساختاری که بدانها روا می رود در پشت سر بزرگترين دروغگويان عالم نماز می خوانند و از آنها مسئله می پرسند؟
روشهای گريز از حساب کشی
دين سازمان يافته سه روش برای پيشگيری از مراقبت اجتماعی و گريز از حساب کشی و پاسخگويی در درون خود تعبيه کرده است:
۱. نشستن در مقام نمايندگی امر مقدس. نتيجهی مستقيم مقدس نمايی تقاضای اعتماد بی چون و چراست. چرا بايد کاتوليکها فرزندان خود را در مدارس و معابد دينی به دست گرگهای بيمار جنسی در کليسا بسپارند؟ چرا بخش قابل توجهی از مردم ايران خمينی را در مقام الهی نشاندند و قدرت وی را مطلق قرار دادند و حتی پس از علم به خونريزی و سوء استفادهی خمينی و همراهان عليه وی به پا نخواستند؟
دين سازمان يافته به خود قدسيت می بخشد چون بدون قدسيت قادر نيست ۱) منابع مالی لازم را بدون کار و تلاش و توليد ارزش افزوده به کف آورد، ۲) اطاعت بی چون و چرای باورمندان را طلب کند، و ۳) از پاسخگويی بگريزد. هر نهاد اجتماعی بدون سازوکاری برای پاسخگويی به همراه توجيهات فرا بشری برای اطاعت و در دست داشتن منابع مالی کافی به سرعت فاسد می شود. دين سازمان يافته بدون سطح قابل توجهی از فساد در عالم واقع به چشم نمی خورد. عدم شفافيت اين نهادها برای صدور حکم فاسد بودن آنها کافی است. از اين جهت می توان دين سازمان يافته را با دولتهای ديکتاتوری مقايسه کرد. اما هنگامی که نهاد دولت و دين سازمان يافته در هم ادغام شوند با جهنمی ترين شرايط از حيث شکنجه و اعدام و فساد و تقلب و دروغ و رياکاری مواجه خواهيم شد (نمونهی جمهوری اسلامی).
۲. معرفی منتقدان خود به عنوان دشمنان خدا. دين سازمان يافته منتقدان خود را نخست از درجهی اعتبار می اندازد و سپس آنها را نابود می کند. دين سازمان يافته نخست برچسب (فاسق) بدکاره، زناکار، زنازاده، شرابخوار، و مانند آنها به مخالف و منتقد خود می زند تا آنگاه وی را در معرض خشم عمومی قرار دهد و بعد با صدور حکم اعدام (مهدور الدم) وی را از صحنه پاک کند.
۳. نسبت دادن جنايات (در صورت قرار گرفتن در زير فشار افکار عمومی) به افراد به جای نهاد. نهادسازی توسط مومنان تنها برای بقا و دفاع از خود نبوده است بلکه قرار بوده مزايای دين و دينداری را غير شخصی کرده و جنايات دين سازمان يافته را شخصی و فردی جلوه دهد. هنوز بسيارند کسانی که صدور احکام سنگسار و قطع عضو را به اين يا آن قاضی نسبت می دهند در حالی که اين احکام همانا احکام نهاد و سازمان است برای تضمين حيات خويش.
کافی است قدسيت، شاقول حق و باطل و ادغام اخلاق در اديان را از دست ارباب اديان خارج کنيم و ببينيم چه کالايی برای عرضه توسط آنها باقی می ماند. برای برگزاری مراسم و شعائر دينی نيازی به دين سازمان يافته نيست. آيا ارباب دين سازمان يافته حتی تجربهای معنوی و عرفانی برای عرضه به جامعهی بشری داشتهاند؟ آيا با از دست دادن امور فوق باز هم قادر خواهند بود با اتکا بر دين سازمان يافته امپراطوریهايی مثل کليسای کاتوليک يا حکومت ولايت فقيه برپا کنند؟
سکوت کر کننده
دين سازمان يافته نه تنها جناياتی عظيم را برای حفظ منافع خود مرتکب می شود بلکه در برابر جنايات عظيمی که در جوامع رخ می دهد سکوت می کند. دين سازمان يافته در برابر قتلهای ناموسی در جوامعی با اکثريت مسلمان (مثل پاکستان) يا ختنهی دختران در جوامع افريقايی سکوت کرده است. هر گونه اظهار نظر در اين موارد به روابط و داد و ستدهای متقابل دين سازمان يافته و ديگر نهادهای قدرتمند جامعه (مثل دولت و بازار و مردسالاری) خدشه وارد می کند. اين سکوت کر کننده در تناقض آشکار با ادعای برتری اخلاقی دين سازمان يافته است.
فطرت گرايی ابطال ناپذير
نياز به دين به عنوان يک نهاد اجتماعی (که آن را به نادرستی در لفافهی معنويت می پيچند تا مرزهای ميان آن و باور و ايمان را مخلوط کنند: برای تفکيک دين به عنوان يک نهاد اجتماعی از باور و ايمان نگاه کنيد به کتاب دين عليه ايمان از همين نويسنده) فطری نيست. نياز به باور (اعتقاد قلبی به اموری خاص) و ايمان (رابطه ای درونی با منبعی ويژه) نيز فطری نيست. اين نياز که آن را به مرتبهی فطری بودن ارتقا دادهاند "برساختهی اجتماعی" دين سازمان يافته است. اما اگر هم فرض کنيم نياز به ايمان يا باور فطری باشد دين سازمان يافته بدترين وسيله و ابزار برای پاسخ به آن بوده است (مثل قتل نفس برای جلوگيری از قتل در حکم اعدام). نياز به دفاع امری طبيعی است اما تمسک به سلاح اتمی يا شيميايی برای دفاع از خود تنها برساختهی کسانی است که از اين ابزار برخوردارند يا می خواهند آن را در اختيار بگيرند. نياز به غذا نيازی طبيعی است اما اين نياز آدمخواری را در شرايط کمبود غذا توجيه نمی کند. دين سازمان يافته در طول تاريخ خويش به آدمخواری و کشتار جمعی (هر دو ابزاری برای بسط دين سازمان يافتهی حق بودهاند) مشغول بوده تا ظاهرا نياز جمعی از پيروان خويش را به معنويت پاسخ دهد، نيازی که در بسترهايی بسيار بهداشتی تر و کم خطر تر قابل برآورده شدن بوده است.
بنا به ديدگاه فطرت گرايی ابزاری ("اگر از شکل ابزاری خارج شد مبتنی بر فطرت نبوده است") بايد داوری در مورد برده داری يا دين سازمان يافته را به تاريخ واگذاريم. با همين تحليل است که مدافعان دين سازمان يافته در ايران بيش از سه دهه است مسئوليت اخلاقی خويش را به ديوار آويزان کردهاند. مخالفان مقايسهی دين سازمان يافته با برده داری می گويند امروز چون برده داری به عنوان يک نهاد منسوخ شده بنا بر اين نياز به برده فطری نبوده است. اگر روزی نهاد دين سازمان يافته نيز با مبارزهی انسانهای در جستجوی آزادی و عدالت و صلح و عشق (زمينی که افراد برای آن بازداشت می شوند و در کتابها و فيلمها سانسور می شود) منقرض شد، آيا فطرت گرايان حاضر خواهند شد بپذيرند که اصولا نياز به دين فطری نبوده است؟
فطری بودن به چه معناست؟ مگر فطری بودن در آثار اسلامگرايان و دين گرايان به اين معنی نيست که در ذات انسانها به وديعه گذاشته شده است (معلوم نيست چه کسی اين کار را کرده ست: لابد خدا که اتفاقا همين برهان دوری را يکی از براهين اثبات خداوند معرفی کردهاند). اين مدعا با سخن تنها يک انسان در عدم احساس نياز به معنايی که دين آن را تامين می کند نقض می شود. البته دينگرايان در اينجا به دستگاههای غيب سنج خود متمسک شده و خواهند گفت که "اين فرد به نحو پيشينی نياز به معنا دارد: يا آن را درک نمی کند يا آن را انکار می نمايد." (جهل يا کفر)
کارکردهای بنيادی و کارکردهای دزديده شده
تجاوز جنسی يا سلاخی انسانها و خشونت عليه زنان انحراف دين سازمان يافته از کارکردهای متصورش نيست، عين کارکردهای آن است. سازمانی که بنايش بر پاسخگويی به منبعی ناشناخته، عدم شفافيت، در دست داشتن حق مطلق و باطل معرفی کردن منتقدان و مخالفانش باشد آزادراهی است به سوی جنايت عليه بشريت. کارکردهای ديگری را که دين سازمان يافته با سرکوب نهادهای ديگر بشری از آن خود ساخته (برگزاری مراسم و همبستگی اجتماعی) با برداشته شدن تيغ ارباب دينِ سازمان يافته به مردم و نهادهای مدنی به صاحبان اصلی آنها باز خواهد کشت. امروز در اروپا عموم مراسم و جشنها توسط نهادهای عمومی (شهرداریها) برگزار می شوند و کليسا در اين باب خلع يد شده است.
در باب همبستگی اجتماعی نيز احزاب و نهادهای غير انتفاعی و دولت نقش قابل توجهی در ايجاد و محافظت از همبستگی و پيوندهای اجتماعی بازی می کنند. دينگرايان نخست می آيند کارکردهايی را با زور و قوای قهريه از نهادهای عرفی غصب می کنند و پس از آن اين کارکردها را وجوه مثبت دين سازمان يافته بر می شمارند. درست است که امروز در ايران اکثرا مراسم و نهادهای دينی محل اجتماعات هستند اما اين امر با سرکوب رقبا پيدا شده است. جامعه را برای تشکل و اجتماعات باز بگذاريد ببينيد نهادهای دينی چقدر مشتری پيدا می کنند.
نابود کردن سازکارهای اصلاحی در برون و فقدان سازوکار اصلاحی در درون
نهاد دين سازمان يافته در تعارض مبنايی با جريان يافتن فرايند نقادی در حيطهی عمومی است، همان چيزی که مدافعان دين سازمان يافته از آن انتظار دارند به اصلاح آن بينجامد. بدون شفافيت و پاسخگويی چگونه می توان اين فرايند را به جريان انداخت. دين سازمان يافته در ايران در طول تاريخ خود بيلانی از دخل و خرج خود عرضه نکرده است. در باب رفتارها و تصميمات نيز تنها به دستورات الهی ارجاع شده است. نهادی که در مقام نمايندهی خداوند نشسته و دستور ترور و سلاخی و مصادره صادر می کند چگونه قابل اصلاح است؟ مدافعان کارکردهای مثبت بالقوه و بالفعل دين سازمان يافته تنها يک سازوکار درونی در دين سازمان يافته برای اصلاح بيماریهای تنفر و تبعيض و دروغ و تقلب در آن به منتقدان اين نهاد نشان دهند.
تنفر فقط يک خصيصهی روانشناسانه نيست. وقتی که افراد بر اساس دين و نژاد و قوميت رتبه بندی شدند و تنفر توسط نهادهايی تشويق و ترغيب شد به يک "جرم" (پديده ای اجتماعی) تبديل می شود. بهتر است دينداران يا غير ديندارانی که قائل به اصلاح دين سازمان يافته هستند دين سازمان يافتهای را که بنايش بر تنفر و تبعيض و دروغ تقلب نباشد به ما معرفی کنند (نمونهی آرمانیاش کافی است؛ از نمونهی واقعی آن در می گذريم).
بسياری از ديندارانی که در يک دوره به دين سازمان يافته اميد بسته بودند (همانند نگارندهی اين متن در عنفوان جوانی و خامی) در چهار دهه تلاش کردند تنفر و تبعيض را از دين بزدايند اما کارنامهی آنان تهی است. بنا بر اين برچسبهای ناچسبی مثل بدخواهی عامدانه (بر کسانی که يک دهه از عمر خود را وقف شناخت دين و نهاد روحانيت با همدلی و باور کردند) و بدفهمی آگاهانه (بر کسانی که چندين سال در ميان روحانيت و حوزههای علميه با علاقه به فهميدن و يادگيری تنفس و زندگی کردهاند) نمی چسبد. به نسل ما که زير و بالای دين و فقه و روحانيت را ديدهايم نمی توان وعدههای سر خرمن داد. وقتی در يک عمر معمولی به آن هدف دست نيابيم چرا بايد بدان بدون هيچ دليلی اميدوار بمانيم؟
***
نگارنده به خوبی متوجه است که مدافعان دين سازمان يافته با کارنامهی سياهی که اين نهاد از خود بروز داده کار سهمگينی در برابر خويش دارند بالاخص اگر در جامعهای بسته زندگی می کنند و معيشت و رزق و روزی آنها در دست ارباب دين سازمان يافته است يا شمشير دين سازمان يافته بالای سر آنها گرفته شده است. به شجاعت کسانی که می خواهند نقش "مدافع شيطان" را بازی کنند (و حتی به يکی از جنايات دين سازمان يافته اقرار نمی کنند) می توان تبريک گفت. اما حقيقت را نمی توان فدای "منطق موقعيت" معيشتی و سياسی و اجتماعی افراد و سازمانهای جنايت پيشه و دستگاهها و افراد حامی آنها يا ساکت در برابر آنها کرد.
مجيد محمدی (جامعه شناس)
منبع:گویا نیوز