در فصل دوم مجموعهی کمدی داستانی «خانم مِیزِل شگفتانگیز» (آمازون، دسامبر ۲۰۱۸) سوفی، یکی از کمدینهای محبوب تلویزیونی، مدیر برنامههای خانم میزل (کمدینی تازهکار) را به خانهی خود دعوت میکند؛ این در حالیست که مدیر برنامه چند شب قبل در استودیوی تلویزیونی به سراغ سوفی رفته و هر گونه تهدیدی را علیه وی روا داشته است. سوفی در این دعوت به او پیشنهاد کار میدهد و توجیهاش نیز این است که به مدیر برنامهای نیاز دارد که برای صاحب کارش بجنگد. حالا حکایت ایرانیان و مبارزه با رژیم است. در بیست سال گذشته بعد از اینکه مردم از خواب و رویای جمهوری اسلامی بیدار شدهاند (قبل از آن در خلسه و رویای جامعهی شبانی بدون تمدن غربی، جنون جمعی تخریب میراث فرهنگی و تاریخی خود، جنگ و سردار سازندگی بسر میبردند) کسانی پیدا نشدهاند که بخواهند برای مردم ایران بجنگند و از همین جهت مخالفان جمهوری اسلامی فاقد رهبری هستند. همهی مشکلات را به این موضوع نمیتوان تقلیل داد اما فقدان رهبری یک فرد یا گروه یکی از چالشهای جدی براندازی رژیم نکبت و فلاکت است.
قبل از پرداختن به مشخصات چنین رهبری یک مثال دم دست برایتان میزنم. چرا ترامپ با توجه به فقدان سابقهی سیاسی و مخالفت تقریبا همهی نخبگان سیاسی، دانشگاهی، رسانهای و هنری توانست رئیس جمهور آمریکا شود؟ چرا ترامپ با سوابق ورشکستگی در کسب و کار، روابط جنسی با زنان خاص، مسخره کردن رقبا، دروغگویی بیپرده، بیتوجهی به هنجارهای برساختهی هویتگرایان، نقض پاکیزگی سیاسی و دهها عمل و سابقهای که هر یک از آنها سیاستمداران را وادار به استعفا میکرد در صحنه ماند و رئیس جمهور شد؟ چون «مردم بدونِ صدا»ی آمریکا بعد از رفوزگی بوش و اوباما در رسیدگی به مشکلات حاد جامعه کسی را پیدا کردند که حاضر شده بود در سن هفتاد سالگی از زندگی لوکس و آرام خود دست بردارد و به میدان سیاست بیاید و فحش بخورد اما مطالبات عمومی زمینمانده مثل مقابله با درهای باز کشور بر روی مهاجران، سیاستهای جهانگرایی، برجام احمقانه، تجارت خارجی سخاوتمندانه، پاکیزگی سیاسی، ورود سیلی از مسلمانان مهاجر (و به تبع آن درست شدن گتوهای تروریستی و شریعتمدار در نقاط مختلف کشور) و تامین امنیت اروپا بدون مشارکت خود آنها را فریاد کند. سلطان اوباما یا دیگر سلاطین خاندان بوش هیچ کاری را در آمریکا به پیش نبردند چون میخواستند محبوب «حباب سواحل شرقی و غربی» آمریکا باشند.
برگردیم به ایران. مردم ایران در سال ۵۷ رهبری نداشتند که برای آنها بایستد و بجنگد و جمعیت توهمزده و دینزده را تکان داده و از خواب بیدار کند. خمینی از این موقعیت استفاده کرد و بر گُردهی آنها نشست. اکنون بعد از بیداری اکثر مردم نسبت به گُردهنشینی روحانیت آنها به رهبری نیاز دارند که برای آنها از اقتدارگرایان و تمامیتخواهان چپ و اسلامگرا و اصلاحطلب غربی و شرقی و ایرانی فحش بخورد و این فحشخوری واقعا ارزشش را داشته باشد. دلالهای جمهوری اسلامی مثل عطاالله مهاجرانی، باربارا اسلیوین از شورای آتلانتیک تا تریتا پارسی نایاک و صداهای جمهوری اسلامی در بیبیسی فارسی و صدای آمریکا و رادیو فردا با چنین رهبری در هر مجمع و جلسهای مثل اوباما (سلطان غیرپاسخگو) برخورد نمیکنند چون آنها چنین نگاهی به وی ندارند و او را «چلبی» و «ذلیل» و «بیسواد» میدانند، هر کاری که بکند. چنین رهبری باید از این دلالها رک و صریح بپرسد که چرا هادیان آنها در تهران از سوالات آنها خشنود میشوند و روز بعد بوقهای تبلیغاتی رژیم سخنان آنها را تکرار میکنند؟ چرا صدای آمریکا اسلیوین را برای دلالی جمهوری اسلامی استخدام میکند؟ چرا بیبیسی فارسی به مرکز تولید و توزیع بوق برای جمهوری اسلامی تبدیل شده است؟ چرا رادیو فردا منتقدانش را حذف و بوقها را حفظ میکند؟ چرا صدای آمریکا به «ناموجود» تبدیل شده است؟
حرفها در مورد سکولاریسم و دمکراسی و حقوق بشر و نهادهای مدنی دو دهه زده شده است و اکثر مخاطبان این مطالب را میدانند. فراتر از آن، معترضان ایرانی دیگر ایدئولوگ یا نظریهپرداز یا سیاستگزار به عنوان رهبر نمیخواهند. کار رهبران سیاسی اینها نیست. آنها کسی را میخواهند که در برابر همهی کسانی که از رژیم منتفع میشوند یا بقای آن را میخواهند موضع تهاجمیداشته باشد. همین موضع است که فردی را بر کرسی رهبری مینشاند. با هشت نکته چنین رهبری (فرد یا گروه) را بیشتر توصیف میکنم.
مقابلهی صریح با بوقها
رهبران دوران گذار و جنبش براندازی باید به صراحت رسانههای دولتی فارسیزبان خارج از کشور را علاوه بر مطبوعات و سینما و رادیو و تلویزیون دولتی داخل کشور (بدون استثنا) بوق تبلیغاتی جمهوری اسلامی و قلابی بخواند. عصر تعارف گذشته است. در عین حال نباید چیزی بگویند که معنایش محدود کردن کار این بوقها در بخش خصوصی باشد (مشکل اصلی دولتی بودن آنهاست). کسی که جربزهی جنگ تمامعیار با این بوقهای دولتی را نداشته باشد نمیتواند براندازی جمهوری اسلامی را هدایت کند. جنگ با این بوقها در انظار عمومی به صراحت و رسما به دفاع از حقوق بیصداها تعبیر خواهد شد. بسیاری در داخل و خارج منتقد این بوقها هستند اما رویشان نمیشود این را به صراحت اعلام کنند. وقتی بیبیسی به کوچکترین انتقادها از خودش (مثل انتقاد رضا پهلوی در ۱۴ دسامبر ۲۰۱۸) بجای انعکاس خبر با برنامهسازی و حمله پاسخ میدهد معنایش این است که عصر «نایس» بودن به پایان رسیده است؛ بیبیسی فارسی و رادیو فردا بیش از مخالفان، هوای خامنهای و سلیمانی را دارند و حساس هستند که نکند به آنها بیاحترامیشود و مثل صدا و سیمای جمهوری اسلامی در آغاز خبرها سخنان آنها را پوشش میدهند. زمانی یک مطلب در مورد دروغهای ظریف برای سایت بیبیسی فارسی فرستادم منتشر نکرد. بوقهای تبلیغاتی دولتی از مخالفان سوال «چگونگی» درباره «براندازی» و «تغییر» میپرسند اما یکبار از دشمنان اسرائیل (مثل عطاالله مهاجرانی یا یوسفی اشکوری) نپرسیدهاند چگونه میخواهند اسرائیل را محو کنند.
تهاجم علیه مجاملهگران
در شرایط امروز به صراحت به آن دسته از رهبران سیاسی اروپایی که حامی برجام هستند حمله کند (کاری که ترامپ در موضوعات مختلف کرده و کاملا در میان پایگاه اجتماعی خود موفق بوده است). تمسخر هر روزهی آنگلا مرکل و امانوئل ماکرون و ترزا می (چپ یا چپ میانه، راست یا راست میانه) در وارد نشدن به تحریمها و به زباله انداختن برجام از ملزومات چنین رهبری است. دفاع بدون رودربایستی از تحریم جمهوری اسلامی از ملزومات چنین رهبری است. نمیشود هم خدا را خواست و هم خرما را. نمیشود هم برانداز بود و هم طرفدار عادیسازی شرایط با فروش نفت و گاز ایران توسط رژیم.
نفی حکومت فربه
کلیشههای موجود را در گفتمان مخالفان کنار گذاشته و از دمکراسی محلی و استانی و منطقهای (نه قومی و هویتی) در هر سه سطح اجرایی، قانونگزاری و قضایی دفاع و حکومت مرکزی را به دفاع و امور خارجه و رسیدگی به بلایای طبیعی محدود کند. مبارزه با دولت بزرگ که منشاء همهی فسادهای ایران است باید از زبان چنین رهبرانی شنیده شود. به سطل زباله انداختن چهل سال قانونگزاری در جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن از مواضعی است که باید به صراحت از زبان چنین رهبرانی شنیده شود. ترامپ بخش عمدهی هشت سال میراث اوباما را در عرض یک سال به سطل زباله انداخت. بدون این نوع موضعگیری تصور مخالفان این خواهد بود که قرار است یک دیکتاتور را برانداخته و دیکتاتور دیگری را بر جای او بنشانند. بزرگترین مظهر دیکتاتوری در ایران تمرکز قدرت و منابع در دولت مرکزی است.
بازگرداندن قدرت به مردم
از عوامل دیگر قدرت مردم در همه جای دنیا دسترسی به اسلحه است. رهبری که بخواهد ایرانیان را از فلاکت و نکبت نجات دهد باید قدرت را به مردم بازگرداند و یک راه مشخص آن دسترسی آزاد به اسلحه به شکل قانونی است. از اولین کارهایی که چاوز انقلابی کرد خلع سلاح مردم ونزوئلا بود تا در روز مبادا در خیابان توسط نیروهای امنیتی و انتظامی و میلیشیا شکار شوند. مردم نمیتوانند قدرت داشته باشند اما یک بسیجی یا لباس شخصی هر ساعتی که بخواهد جلوی آنها را بگیرد و هر که را خواستند بدون ترس از مردم مورد ارعاب قرار دهند. به جای آنکه مردم از حکومت بترسند حکومت باید از مردم بترسد. چنین رهبری باید به مانوور موتورسواران سلاح به دست در خیابانها با امکان خرید قانونی سلاح در ایران پایان دهد. البته مردمی که اسلحه داشته باشند ممکن است با اسلحه خود و یا دیگران را بکشند اما دیگر تحت حکومت مافیایی زندگی نمیکنند.
تهاجم دائمی علیه سلبریتیها
روشنفکران و نخبگان جیرهخوار و سلبریتیها نه تنها باید در سیاستگذاری مورد بیتوجهی رهبران دوران گذار قرار بگیرند (اکثرا فاسد و جیرهخوار و طرفدار تداوم وضعیت موجود هستند) بلکه باید با توئیت به جنگ آنها رفت. با وجود فشار دو سالهی نخبگان چپ برای خلع سلاح ترامپ از توئیتر او همچنان و هر روز به مقابله با آنها میپردازد. عدهی اندکی از فوتبالیستها با زانو زدن به هنگام خوانده شدن سرود ملی آمریکا در ورزشگاهها میخواستند این نماد ملی را در ایالات متحده از عاملیت وحدتبخشی بیندازند اما ترامپ تا حد ناسزا گفتن به آنها پیش رفت و در نهایت او بود که کمیتهی ادارهکننده را مجبور به محدود کردن این رفتار بیوجه کرد. درست است که برخی از تیمها به دعوت وی به کاخ سفید نرفتند اما رهبری که برای مردم میجنگد نمیتواند همیشه انتظار احترام داشته باشد.
راهاندازی یک شبکهی تلویزیونی برانداز اما حرفهای
چنین رهبری در کنار شبکههای اجتماعی به یک شبکهی تلویزیونی مثل فاکس نیوز هم نیاز دارد. متاسفانه همهی شبکههای موجود رادیویی و تلویزیونی فارسیزبان موجود با هدف براندازی و مقابله با چپ و اسلامگرایی شکل نگرفتهاند. براندازی به شبکهای خبری با کیفیت رسانهای در حد فاکس نیوز و محتوای ضد چپ و شریعت و اسلام سیاسی نیاز دارد. البته موضع تهاجمی موجب خواهد شد همهی این رسانهها توئیتهای رهبران جنگنده برای مردم را پوشش دهند همانطور که چهار سال است رسانه های آمریکا که از ترامپ متنفر هستند او را هر روز پوشش میدهند. او هم سخن یا حملهای را از هر که باشد بدون پاسخ نمیگذارد.
سبک زندگی کاملا متفاوت
رهبران دوران گذار باید سبک زندگیای کاملا متفاوت با رهبران جمهوری اسلامی داشته باشند. عکسهای آنها با همسرانشان که در کنار دریا بیکینی پوشیده باشند یا جام شراب در دست داشته باشند از ضروریات است. رهبران اسلامپناه چه واقعی و چه ریاکار مورد اعتماد قرار نخواهند گرفت. اگر قرار بود شاگردان منتظری (محسن کدیور) یا پستمدرنیستهای کمونیست (مثل حمید دباشی) معترضان را رهبری کرده باشند تا کنون باید نشانههایی از توجه به آنها دیده میشد. مردمی که حاضرند با ریسک بالا به اعتراض به خیابانهای قم بیایند به نفع محسن کدیور و فرخ نگهدار و عطاالله مهاجرانی و هوشنگ امیراحمدی و دیگر چپها و اسلامیون شعار نمیدهند. آنها حتی برای محمدرضا شاه هم شعار نمیدهند. آنها رضاشاه را صدا میزنند چون وی سبک زندگیای متفاوت با روحانیون سنتی داشت، اسلامپناه نبود و برای اهدافی که داشت حاضر بود بجنگد. دنبال ستایش دیگران هم نبود. همانطور که مسیحیان تبشیری آمریکا از وفادارترین اقشار به ترامپ (که عکس عریان همسرش و خیانت به همسرانش شهرهی عام و خاص است) بودهاند، رهبران دینی ایران آینده نیز به چنین رهبر متفاوت و شفافی که آزادی دینی آنها را تامین کند و آنها را از دخالت در دولت بازدارد احترام خواهند گذاشت.
علیه دین دولتی
رهبرانی که مشی خشنودسازی روحانیت شیعه یا سکوت در برابر آن را دارند مورد توجه مخالفان جمهوری اسلامی قرار نخواهند گرفت. رهبران جنبش براندازی باید به صراحت هر گونه دین رسمی، تحمیل حجاب به کودکان و نوجوانان، آموزش مذهبی در مدارس، تزریق منابع عمومی به روحانیت شیعه و اجرای شریعت و دستورات دینی را نفی کنند. رهبران باید سکولاریسم را در عمل برای مردم ترجمه کنند. بیان کلیات کافی نیست.
نیازی نیست این مواضع صرفا در مصاحبههای مطبوعاتی بیان شوند؛ توئیتر را خلق کردهاند برای همین کار.
بخش قابل توجهی از ایرانیان داخل کشور تا حدی که من از سخنان و مواضعشان برداشت میکنم نه تنها از اصلاحطلب و اصولگرا بلکه از مشروطهخواهی و جمهوریخواهی نیز گذر کردهاند و تنها رهبرانی میخواهند که آنها را از یک طرف این رودخانهی پر تلاطم به طرف دیگر ببرند. دوران رهبران ملاحظهکار و دست به عصا (مثل سیدمحمد خاتمی) در ایران گذشته است. نمیتوان با تعارف و ملاحظه و زبان همیشه پاکیزه مردمی را از فلاکت و نکبت نجات داد. چنین رهبر یا رهبرانی در مواردی باید به خود مردم نیز حماقتها و نادانیهایشان را یادآور شوند (مثل ترامپ). مردم صداقت و امانت را به دودوزهبازی و خواندن از روی متون قبلا نوشته شده ترجیح میدهند.
برای اینکه کسانی مثل احمدینژاد در این خلاء دوباره ظهور نکنند و رهبری مردم را در برابر دو جناح موجود با کورشگرایی و ملیگرایی و وعدهی یارانهی ۹۰۰هزار تومانی به دست نگیرند، رهبران دمکرات و سکولار باید تا دیر نشده به میدان مبارزه و جنگ با کلیشههای موجود پا بگذارند و از برچسبها نهراسند. براندازی جمهوری اسلامی به رهبرانی رکگو، ریسکپذیر، اندکی جلوتر از معترضان و «پا به کار» نیاز دارد. نیروهای نظامی و انتظامی وقتی به جنبش براندازی میپیوندند که چنین ویژگیهایی را در آنها ببینند. ترامپ همراه با جذب اقشار مختلف فراموششده نیروهای نظامی و پلیس را به خود جذب کرد.
عباراتی که در پایان این نوشته تکرار آنها را به رهبران دوران گذار توصیه میکنم به ترتیب اهمیت بدین قرارند:
بوق تبلیغاتی (برای رسانههای دولتی)، سطل زباله (جای قوانین موجود در ایران)، خشنودسازی (سیاست خارجی اوباما و اروپا در برابر جمهوری اسلامی)، دولت فربه، فاسد و اتلافگر (شرایط ادارهی موجود کشور)، دین دولتی (روحانیت شیعه)، قدرت مردم (واگذاری جامعه و فرهنگ و اقتصاد و حق دفاع به مردم)، و آزادی گناه و اشتباه.
به تظاهرات جلیقهزردها، اعتراضات دی ماه ۹۶ و میزان محبوبیت دستنخوردهی ترامپ در آمریکا در طی دو سال گذشته نگاه کنید تا ببینید مردم معترض در عصر شبکههای اجتماعی و شکستن انحصار چپ بر رسانهها به دنبال چه جنسی از رهبران هستند. شاید تا ده سال پیش اگر به خود میگفتند یک میلیاردر کمسواد که حتی کلمات را نیز درست نمینویسد و همه رسانهها و نخبگان علیه وی خواهند بود، رهبر پیشبرد مطالبات طبقات کارگر و روستایی و دینداران خواهد شد باور نمیکردم.