مقامهای جمهوری اسلامی ایران این توهم را به خود باوراندهاند که با دادن جایزه دولتی کتاب به یک اثر، آن اثر خواننده پیدا میکند یا نویسندهاش اعتبار پیدا میکند، اما میدانند که دادن جایزه فقط باعث میشود که وزارت ارشاد نسخههای بیشتری از آن کتاب را برای کتابخانههای عمومی بخرد تا مردم آنها را نادیده بگیرند، و تا این افراد را بر صفحه تلویزیون ببینند، کانال را عوض کنند یا تلویزیون را خاموش کنند.
پنج ویژگی علامههای شیعه
برای پاسخ به پرسشی که در عنوان این مطلب آمده است، نخست باید دید کسانی که در ایران بهعنوان علامه به مردم فروخته میشوند چه ویژگیهای مشترکی دارند. کسانی که در پنج دهه اخیر در بوقهای تبلیغاتی جمهوری اسلامی ایران رسما علامه خوانده شدهاند عبارتند از مرتضی مطهری، محمدتقی جعفری، محمدرضا حکیمی، محمدحسین طباطبایی، مصباح یزدی، محمدحسین حسینی طهرانی، و حسنزاده آملی.
۱) بیتوجهی به روش و مبانی تحقیق. صاحبان عنوان علامه، یعنی مطهری، طهرانی، طباطبایی، حسنزاده، مصباح، و جعفری (بهجز حکیمی) با عنوان فیلسوف و گاه فقیه و عارف به ملت فروخته شدهاند. اما از اینها حتی یک اثر توصیفی و تبیینی در باب فلسفه مشایی و اشراقی و صدرایی یا مکاتب کلامی شیعی، اشعری، و معتزلی، یا مکاتب عرفانی و تصوف به جا نمانده است.
از این افراد حتی یک مقاله علمی (مرور ادبیات، بیان روش تحقیق، طرح موضوع و نظریه، تبیین نظریههای رقیب و نتیجهگیری) در زمینه تاریخ و موضوعهای محوری سه مکتب فلسفی ذکر شده، یا سیر تحول موضوعی در این موارد، یا در زمینه مکاتب عرفانی و فقهی منتشر نشده است. آنها اصولا اهل تالیف در حوزه فلسفه و عرفان نبودهاند و اگر متنهایی هم از آنها منتشر شده است، متن پیادهشده سخنرانیهای آنهاست که نازلترین روش برای بیان تاملهای فلسفی است، مثل گیاهان خودرو. حتی کلمهای مانند سخنان نغز مولانا در فیه ما فیه یا دیوان شمس، یا سخنان حلاج و ابوسعید ابوالخیر یا چیزی در این چارچوب از این افراد بیان نشده است. آثار فقهی آنها نیز جستوجوی احکام در احادیث و رسالههای فقهی گذشته بوده است برای رسیدن به دستورالعملی برای مقلدان.
۲) پایان علم. تفسیر قرآن طباطبایی، مثل بحارالانوار، جمعآوری و گزینش مطلب تفسیرهای گذشته و چیدن آنها در کنار یکدیگر است، گویی علم تفسیر به پایان رسیده و اکنون زمان جمعآوری و تالیف دایرهالمعارف است. الحیاتِ حکیمی و برادران او نیز جمعآوری با تمرکز بر مبانی سوسیالیسم است. اصول فلسفه و روش رئالیسم طباطبایی نیز اثری تبلیغاتی در پاسخ به مارکسیسمی است که در آثار حزب توده مشاهده کرده بود. اصولا شیعه بعد از پیامبر و ائمه که آنها را عالم مطلق میدانستند قائل به پایان علم بوده است و هر آنچه انجام میگیرد سوراخ کردن متون موجود برای کشف (و نه فهم) نادانستهها یا پاسخ دادن به «دشمنان» است.
۳) علم نمایی. آثار جعفری و حسنزاده آملی و حسینی طهرانی هزارتوهاییاند از سخنانی بیربط که از دیگران (مثل برتراند راسل، مولانا، فقهای شیعه، یا شاعران عرب) نقل شدهاند که بیشتر برای علمنمایی است. همان آثار نیز در سخنان این گروه نه تحلیل شده است و نه نقد. آثار جعفری اصولا به کار فهم مولانا نمیخورد و اکنون به اوراق فراموششده پیوسته است. استفاده علامههای شیعه از سخنان غربیها نیز همه برای تایید این نکته است که علم در میان شیعیان بوده است و بس، و دیگران اگر چیزی میدانند، از شیعیان و مقدسان آنها فراگرفتهاند.
آثار علامههای شیعه که به نظریهپردازان جمهوری اسلامی ایران و حامیان اسلام سیاسی و ولایت فقیه ارتقا یافتهاند، حتی شرح و حاشیه و خلاصهنویسی در حد شرحها و حاشیهنویسیهای شهید ثانی بر لمعه دمشقیه یا بهمنیار بر آثار ابنسینا نیست. آنها اصولا از درک میراث گذشته فلسفی و عرفانی و فقهی و ادبی ایرانی نیز عاجز بودهاند، چون تحقیق روشمند را نمیدانستند. تعریف برخی از دانشگاهیان از آثار این علامهها نوعی نهضت هویتسازی اسلامی-شرقی در سالهای دهه چهل و پنجاه خورشیدی در برابر تمدن غربی بود، که نتایج آن را در افول علمی و حتی هویتی ایران و ایرانیان میبینیم.
۴) زبان مُغلَق. نثر و زبان این افراد در بیان دیدگاههایشان همه در حد دانشآموزان دبستانی است. هیچیک نه زبان عربی را بهخوبی میدانند تا به آن زبان بنویسد (گرچه زبان عربی زبان فقه و قرآن و حدیث است) و نه در زبان فارسی مهارت چندانی دارند. آنهایی که در عرصههای فقه و قرآن مشهور به اجتهاد بودهاند، حتی یک اثر علمی همراه با مرجعها و پینوشتهای مربوط و نثر پیراسته دانشگاهی نداشتهاند. آنچه از اینان به یادگار مانده شرحهایی غیرقابلاستفاده و پراکنده بر آثار موجود، و جمعآوری و تنظیم مجدد و پاسخگویی به «شبهات» (از نظر باورمندان، هر گونه انتقاد به متون دینی) بوده است.
۵) تبلیغات و موعظه. نسلهای متوالی جوانان ایرانی در مدارس و دانشگاهها هیچ چیز در آثار اینها جز فخرفروشی و تقدسنمایی و مُهملگویی ندیدهاند. علت نیز آن است که اینها همه مُبلغ بودهاند و نه محقق و معلم. نقش مُبلغ بالا بردن و پایین آوردن است؛ نقش محقق کنکاش در عالم واقع و میراث پیشینیان؛ و نقش معلم انتقال دستهبندی شده و تحلیلی دستاوردها. وقتی بنای شما بر تبلیغ شیعه و فقها و متکلمان (که همان مُبلغان الهیات هستند) استوار باشد، دیگر اثری از تحقیق و تعلیم باقی نخواهد ماند. گذاردن عنوان فیلسوف بر افراد ذکر شده، جفا به فلسفه است، چون کار فیلسوف جستوجوی حقیقت بدون فرض گرفتن نتیجه است، اما کار متکلم، بافتن رطب و یابس (سخنان درهم و برهم و بیمعنی) برای اثبات امری است که از قبل قرار بر اثبات آن بوده است.
به همین علت، نباید چندان متعجب شد که آثار مرتضی مطهری مثل رساله عملیه خمینی به متون مورد پرسش در گزینشهای ایدئولوژی در ادارههای دولتی، سخنرانیهای مصباح به بخشی از آموزشهای ایدئولوژی فرماندهان دیپلمرَدی سپاه، و سخنان جعفری و حسنزاده به موادی برای پر کردن برنامههای تبلیغاتی صداوسیمای اقتدارگرا و تمامیتخواه در ایران تبدیل شده است.
کارکرد این افراد و آثارشان تبلیغ موادی است که حداکثر میتوان آنها را در کتابهای تاریخ علم، و در اموری که تاریخ مصرفشان دیگر منقضی شده است، جای داد. آنها حتی مورخان خوبی برای تاریخ معرفت در ایران نبودهاند، چون برای این کار به سراغ طبری و یعقوبی یا آثار اصیل فلسفی وعرفانی نمیرفتند.
وقتی توجه افراد بر تبلیغ و موعظه متمرکز باشد، عالم را گزینشی و لذا کجومعوج میبینند، و اصولا علم برای آنها یعنی روش مهندسی افکار و باورها. از همین رو است که این افراد درکی پایینتر از درک متوسط عموم مردم دارند، چون عموم مردم حتی اگر به کلاس درس و دانشگاه هم نرفته باشند، نکاتی را با مشاهده بدون تمرکز بر منافع و قدرت میبینند که اینها نمیبینند. مسئله همه این علامهها، بسط قدرت روحانیون شیعه در عالم بوده است و خواهد بود، و از پشت همین عینک به عالم نگاه میکنند. این عینک بهشدت محدود و کورکننده است.
روش ارزیابی
اگر میخواهید نقش علم و دانش را در جمهوری اسلامی ایران و در میان باورمندان شیعه اندازهگیری کنید، یکی از معیارها نگاه به کارنامه کسانی است که در این «نظام» و در میان روحانیون شیعه به علامه مشهورند. چنانکه از آثار ایشان برمیآید، سواد و حد اطلاعات و درک و تحلیل آنها از عالم واقع و میراث علمی بشر، از جمله تاریخ اسلام و ایران و میراث فرهنگی ایران، کمتر از حد متوسط یک فرد دیپلمه در مواد درسی اصلی، یعنی زبان مادری، علوم زیستی، ریاضیات، و علوم اجتماعی (نه حفظ قران و حدیث) است، حتی در نظام آموزشی ورشکسته ایران. رمز ایجاد تصورِ بزرگیِ علامهها در میان بخشی از باورمندان، خوانده و شنیده نشدن نوشتهها و سخنان آنهاست.
تولید «علامه» ادامه خواهد داشت
بازمیگردم به پرسش اصلی این نوشته: تا زمانی که خودبزرگبینی و خودحقپنداری و همهچیزدانی در میان روحانیون شیعه در جریان باشد، فرایند تولید همهچیزدانهایی که اطلاعات آنها در حد ویکیپدیا است و مغلوط و بههمریخته و آشفته سخن میگویند و آثارشان صرفا زینتالمجالس یا زینت قفسههای کتابخانههای پشت سر دیگر روحانیون است، متوقف نخواهد شد.
سخنان و موعظههای این افراد نهتنها از نظر معرفتی در سطحی پایینتر از درک و سواد عمومی شهروندان ایرانی است، بلکه سم مهلک برای علم و جامعه و دانشگاه بودهاند، چون فقه و کلام را که دستورهای زندگی قبیلهای در ۱۴۰۰ سال پیش و باورهای انسانها در همان دوره بودهاند، به اسم علم و معرفت به جامعه میفروشند، و سوار بر آنها، منابع کشور را غارت میکنند و جوانان و اهل علم را به بند میکشند و اعدام میکنند. کسانی که امروزه در ایران استاد دانشگاه نامیده میشوند (بهویژه در علوم انسانی و اجتماعی) اکثرا شاگردان فکری همین افرادند.
ماشین طلبهسازی و روحانیسازی جمهوری اسلامی ایران که در این دوره با برخورداری از منابع عمومی، هزاران مرتبه فربهتر شده است، تا زمانی که دستگاه تولید و توزیع مهملات آن بر قرار است و ابزارها و حوزه تبلیغاتی به وسعت یک کشور در اختیار دارد، «علامه ذوالفنون» و «جامع علوم منقول و معقول» تولید خواهد کرد که نهتنها به کار ایران نخواهند آمد، بلکه موجب مسموم و آلوده کردن اذهان و تحقیر علم خواهند شد.