با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، این جریان حدود یک دهه در کما بود و تلاش میکرد با نزدیک شدن به و طرفداری از جریانهای ضد آپارتاید در آفریقای جنوبی، فمینیسم و محیط زیست، جایی برای خود در حوزهی عمومی دست و پا کند. گهگاه نیز به ادبیات حقوق بشری نزدیک میشد (برای کاهش سرکوب حکومت) اما به سرعت از آن فاصله میگرفت. جریان چپ در اروپا و آسیا بر امواج ضد اسراییلی و ضد سامی نیز گهگاه سوار شده است تا خودی بنمایاند و چپ ایرانی نیز با این جریان همصدایی میکرده است.
اما در سالهای بعد از حملات سپتامبر ۲۰۰۱ و حملهی ایالات متحده به عراق و افغانستان و بالاخص بعد از بهار عربی و سرنگونی قذافی توسط ائتلاف غربی و بعد، جنگ داخلی در سوریه، جریان چپ ایرانی گمشدهی دیرین خود یعنی دشمنی پایانناپذیر با ایالات متحده را این بار تحت عنوان دفاع از امنیت دولتهای ضد امریکایی یافت. آنقدر که سقوط قذافی و صدام و طالبان برای جریان چپ ضد امریکایی سوگناک بوده کشتار اسلامگرایان در افغانستان، عراق، سوریه، نیجریه و تونس تراژیک نبوده و نیست. به همین دلیل، جریان چپ از تداوم رژیم ضد امریکایی خامنهای و قدرت همپیمانان آن در منطقه (حزبالله لبنان، حوثیهای یمن و حشدالشعبی عراق) دفاع میکند. تمام ادبیات جریان چپ و اسلامگرا را بگردید تا ببینید آیا یک انتقاد کوچک به حزبالله لبنان و حماس -با همهی جنایات آنها علیه ایرانیان و فلسطینیان- کرده است یا خیر. مخالفت این جریان با دخالت بشردوستانه نه به دلیل مخالفت اصولی با دخالت خارجی بلکه به دلیل ضدیت با غرب است. این جریان بعد از دخالت جمهوری اسلامی و روسیه در سوریه کاملا در برابر این مداخلات خارجی سکوت کرده است.
امنیتمحوری
جریان چپ ایرانی امروز دیگر با رهیافت عدالتگرایانه و دفاع از طبقهی کارگر شناخته نمیشود بلکه چهرههای بارز آن کسانی هستند که «امنیتمحور» شده و از رژیمهای دیکتاتوری خاورمیانه (اسد و خامنهای) در برابر حملهی احتمالی و موهوم امریکا و متحدانش به این رژیمها دفاع میکنند. آنها به مخاطبان خود میگویند در پشت سر جنتی و خامنهای و مصباح و سپاه بایستند تا مبادا داعش به ایران حمله کند؛ موضوعی که احتمال آن همیشه نزدیک به صفر بوده است. آنها همچنین همانند بوقهای تبلیغاتی رژیم جمهوری اسلامی از مداخلهی این نظام در سوریه و عراق و لبنان با توجیه امنیتی دفاع میکنند. بدین ترتیب، جریان چپ با افزودن ناسیونالیزم به سوسیالیزم و با تمرکز بر دشمنی با ایالات متحده، گرایش سریعی را به ناسیونال-سوسیالیزم آغاز کرده است. این ناسیونال-سوسیالیزم، هم رگههای اسلامگرا و هم رگههای سکولار را در درون خود جای داده است و مانند خلف خود تلاش میکند با پروندهسازی و ترور شخصیت، منتقدانش را از صحنه بیرون کند.
چهرههای بارز این جریان، منتقدان خود را تجزیهطلب و مدافع حملهی نظامی امریکا به ایران معرفی میکنند تا از مسیر تهییج ملیگرایی، بهرهبرداری سیاسی کرده خود را به عنوان ناجیان ملت ایران معرفی کنند. رسانههایی مثل بیبیسی فارسی و بخش فارسی صدای امریکا با توجیه انعکاس صدای موافق رژیم و تحت تاثیر سیاستهای خارجی دولت اوباما و اتحادیهی اروپا برای نزدیکی به جریانی که تصور میکنند میانهروست، تریبونهای کافی به این چهرهها میدهند. اگر قرار بود دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی کسانی را برای توجیه مداخلهی رژیم در سوریه و یمن و عراق و لبنان از یک سو و بیاعتبارسازی فعالان حقوق بشر و طرفداران آزادی در کشور استخدام کند، کسانی را به خوبی این افراد نمیتوانست پیدا کند. آنها عینا این جملهی قصاب سوریه قاسم سلیمانی را تکرار میکنند که میگوید: «امروز با وجود موجهای متلاطمی که وجود دارد، شاهد امنیت و آرامش در کشور هستیم که این شرایط به یمن وجود ولایتفقیه محقق شده است.» (ایلنا ۲۳ اسفند ۱۳۹۴)
دستهای از این افراد که شناسنامهی سیاسی مشخصی دارند (علیرغم چندین بار تغییر ۱۸۰ درجهای در مواضع) به دلیل نزدیکی با جریان اصلاحطلب -که امروز به یکی از گروههای کاملا مطیع خامنهای و سپاه تبدیل شده- این سیاست را در پیش گرفتهاند اما انگیزهها و رانههای دستهای دیگر که هیچ سابقهی سیاسی در ایران ندارند و یکباره در رسانههای فارسیزبان ظهور پیدا کردهاند چندان مشخص نیست. در گذشته، نمونههایی همچون پیام فضلینژاد را داشتهایم که در ابتدا به عنوان روزنامهنگار و تحلیلگر ظاهر شدهاند اما بعدا مشخص شد برای دستگاههای امنیتی رژیم کار میکردهاند.
امنیتگرایی وارونه و جزیره ثبات
جریان چپ بعد از دههها مبارزه با رژیم شاه اکنون به برنهادهی «ایران جزیرهی ثبات» بازگشته است که ایران را در مقام ژاندارمی منطقه قرار میدهد. این جریان، رژیم پهلوی را از این جهت محکوم میکرد که به تصور آن، ایران را ژاندارم غرب در منطقه قرار داده بود اما به زعم این جریان، اگر ایران ژاندارم روسیه و چین در منطقه باشد و منافع آنها را تامین کند اشکالی بر این نقش نیست. این رهیافت حتی «امنیتگرایی» به معنای دقیق کلمه نیز نیست چون ایران را در بلوک کشورهای تحتالحمایهی روسیه قرار میدهد که همواره غیر قابل اعتمادترین دولت برای ایران در منطقه بوده است. اگر قرار بود امنیت به معنای بر سر کار ماندن یک رژیم با داشتن اس-۳۰۰ و موشکهای کرهی شمالی -که به دروغ ساخت سپاه معرفی میشود- تامین شود، امروز اتحاد جماهیر شوروی هنوز تداوم داشت.
خلط میان براندازی و دفاع از رژیمهای ضد امریکایی
از خلطهایی که جریان چپ و اسلامگرایان، آگاهانه مرتکب میشوند، خلط ایدهی عدم دخالت در امور داخلی دیگر کشورها با تمجید و بزرگداشت دولتهایی است که سیاست ضد امریکایی دارند و دومی را به جای اولی میفروشند. کشورهای ضد امریکایی بلااستثنا کارنامهی سیاهی در حوزهی حقوق بشر و آزادی و احترام به حقوق فردی دارند. این رژیمها از لیبی قذافی تا روسیهی پوتین، ایران خامنهای و خمینی تا کوبای کاسترو، ونزوئلای چاوز تا نیکاراگوئهی اُرتگا، و از کره شمالی تا اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای اقماریاش همه امریکا را دشمن خود میدانستهاند و در عین حال، شهروندان خود را به هر طریق سرکوب میکردهاند. جریان چپ و اسلامگرا در همهی دنیا سردمدار گرایشهای ضد امریکایی است، البته امریکایی که تصور میکند.
جالب اینجاست که همهی کسانی که با براندازی رژیم جمهوری اسلامی توسط دول خارجی مخالفت میکنند بلافاصله با توجیهات نسبیت فرهنگی و فکری، خواستار روابط دوستانه با اینگونه رژیمها میشوند و سرکوب در آنها را به فراموشی میسپارند. جریان چپ از گذشته در برابر ارزشهای عام انسانی با طبقاتی معرفی کردن آنها، موضعی نهیلیستی داشته و اکنون، با رویکرد به امنیت، این نهیلیسم را به درجات تازهای ارتقا داده است.
نسبت بیاساس
امنیتگرایان، اعتبار عدم جنگ داخلی را به رژیم جمهوری اسلامی میدهند در حالی که این رژیم همواره خود را بیترمز معرفی کرده و آمادگی جاری کردن حمام خون را داشته است. اگر امروز، ایران شبیه سوریه و لیبی نیست نه به دلیل سیاستهای رژیم بلکه به دلیل مشی ضد خشونت اکثر گروههای مخالف است. فقط به این سخنان خامنهای بعد از اعتراضات آغاز دههی هفتاد خورشیدی در مشهد نگاه کنید و آنها را با سخنان قذافی مبنی بر کشتن مردم لیبی همانند موش صحرایی مقایسه کنید: «از قضایای مشهد، متأسفانه در بعضی از مطبوعات، تحلیلهای نادرستی کردند… قضیه، کاملاً روشن است. ضدانقلاب وارد ماجرا میشود. منتها از زمینههای فاسد و مردابهای گندیده استفاده می کند. این اراذل و اوباشی که گفته شد، بعضی تعجب نکنند. چنین افرادی وجود دارند: یک قشر رذل اوباش چاقوکش، که اقلیت معدودی هستند و دستگاههای انتظامی باید با اینها برخورد کند. مثل علف هرزه، باید اینها را بکنند و درو کنند و دور بیندازند». (۲۰ خرداد ۱۳۷۱) این سخنان با سخنان قذافی در باب کشتن مخالفان خود همانند موش صحرایی چه تفاوتی دارد؟
این جریان، رژیم تمامیتخواه و اقتدارگرای جمهوری اسلامی را به عنوان رژیمی میانهرو در خاورمیانه به جوامع غربی و بخشی از ایرانیان که به دنبال منفذی بدون هزینه برای تداوم عمر سیاسی خود هستند میفروشد و از همه انتطار دارد نقض هر روزهی حقوق بشر و آزادیها را در ایران به خاطر فقدان جنگ داخلی نادیده بگیرد. جریان امنیتگرا نخست از مخالفان خواست به دلیل عدالت به این موضوعات بیتوجه باشد و اکنون از عدالت به امنیت رسیده است. این جریان از ایرانیان میخواهد فساد، تقلب، سرکوب، تبعیض، سوء استفاده از قدرت، و جنایات رژیم را به بهای امنیت به فراموشی بسپارد در حالی که چنین امنیتی اصولا برای منتقدان و مخالفان فراهم نبوده و نخواهد بود. ماشین سرکوب جمهوری اسلامی روزی نیست که امنیت مخالفان را مورد تهدید قرار ندهد.
موضع انسانی و آزادیخواهانه در این بحث برای مخالفان مداخلهی خارجی این است که خامنهای و قذافی و بشار اسد، قصاب و جنایتکار هستند اما مسوولیت برخورد با آنها عمدتا با مردم خود این کشورهاست و آزادیخواهان جهان تا میتوانند باید به مردم این کشورها در انتقال تظلم و انعکاس صدای آنها یاری رسانند. موضع آزادیخواهانه حتما تلاش برای تداوم این رژیمها با توجیهات نسبیگرایانه و نهیلیستی نیست.