من ملی گرا و ناسيوناليست هستم
مژگان پورمحسن
منبع:پژواک ایران
من ملی گرا و ناسيوناليست هستم
تازگيها بسياری از آنها که در حاکميت نئوليبراليسم احساس « مترقی» بودن می کنند ازيک طرف خود را ديگر ايرانی ندانسته و با ملی گرايی ايرانی مخالفت کرده و خود را شهروند دهکدهٔ جهانی و انترناسيوناليست معرفی می کنند و از طرف ديگر بحث قوميت گرايی را پيش کشيده و از فدراليسم ايرانی دفاع می کنند.
نئوليبراليسم برای ادامه و گشايش هر چه بيشتر سرمايه و قدرت خويش احتياج به فرهنگ سازی، تاريخ سازی دروغين و هويت سازی جديد دارد. بايد انسان جديد بسازد، انسانهايی کاملأ شبيه بيکديگر همانگونه که ما در جوامع غربی شاهدش هستيم. جنسيت، خانواده، زبان ، فرهنگ، مليت، نژاد، دين و باور مذهبی همگی سدها و مشگلاتی برای حداکثر سرمايه داری ايجاد می کنند و بهمين دليل بايد همچون « پول » بی بو و بی رنگ شوند. وقتی سرمايهٔ آمريکايی و عربی و چينی و آفريقايی با همند و تحت يک نام بی هويت با هم سود برده و بين صاحبان سرمايه تقسيم ميشود و سرمايه حرف اول و قدرت آن حرف آخر را
می زند، هر نوع طرح هويتی می تواند سدی در برابر انباشت سرمايه و سود آوری آن باشد.
آرزوها و « فکر» مشابه در نئوليبراليسم به کمک فوق العاده مؤثر سينما، تلويزيون و وسايل متعدد ارتباط جمعی نظير اينترنت و توييتروو موبايل وو اذهان را در سراسر جهان بسوی « همگونگی انسانی و فرهنگی و زبانی» بسرعت پيش می بَرَد بدون آنکه نياز به جنگ دويست دولت و هزاران ملت و قوم و زبان و دين و باور مذهبی با سلاح و بمب و ناپالم و اتم نياز باشد.
از آنجاييکه حتی با هم بودن دو نفر انسان مختلف خود قدرتی ايجاد می کند بايد در اين همگون سازی افراد را در اکثر اوقات شبانه روز تنها ساخت و تنها مخاطب قرار داد پس هر جمع طبيعی ، واقعی، سنتی، تاريخی را بايد منتفی کرد. بنيادخانواده شديدأ با نظم نئوليبراليستی حاکم در تضاد است پس خانوادهٔ بزرگ و پرجمعيت و منسجم بايد به افراد تنها و بی کس و شبيه به همهٔ آدمها تبديل شوند. بی هويتی بايد تا آنجا پيش رود که انسانها باور کنند هيچ هويت طبيعی، با ثبات و دائمی نه در فرد نه در جمع وجود ندارد و هيچ ملاکی برای سنجيدن هيچ چيز بجز « رضايت و يا لذت فردی» ارزش ندارد.
مثلأ من که شش دهه پيش در تهران و در ايران در خانواده ای ايرانی و شيعه بنام پورمحسن بشکل و بدن دختری که مژگان ناميدند متولد شده ام همه اش هويتهای دروغين است. من می توانم مرد باشم، می توانم هم مرد باشم هم زن، می توانم نه زن باشم نه مرد، می توانم اصلأ نوع ديگری غير از انسان باشم وو
باور کنيد برای من که با نسلهای مختلف در غرب روزانه کار می کنم بچشم می بينم همين يک قلم هويت طبيعی و هميشه روشن در تاريخ بشرـ زن و مرد ـ که زيرآبش زده شده آنقدر انسانها را « ز گهواره تا گور» بخود مشغول کرده که ديگر خواندن « بی نوايان ويکتور هوگو» توسط دانش آموزان و دانشجويان بيک آرزو برای برخی ازمعلمين قديمی تبديل شده. شاگردان از مهد کودک تا پايان دبيرستان بايد ياد بگيرند هويت طبيعی و ثابت نداريم و همهٔ حالات و احساسات پذيرفته ودرست هستند و ما
« خوب و بد»، « محترم و غير محترم» ، « مقدس و غير مقدس» نداريم و خلا صه بقول بسياری از غربيها « ما ذهنمان بازِ بازاست» و بقول من بدليل بازی شديد ذهن ، مغز بيرون افتاده و ديگر تفکر، موضوعی قديمی و از دور افتاده است. فکر ارزشمند فکريست که شما را به ثروت بيشتر و بدست آوردن قدرت بيشتر برساند ولا غير.
ادامه دارد
مژگان پورمحسن
ما ايرانيان نه فقط امروز که بيش از پانزده قرن است که سَروَر و خانم و آقای مملکت و ميهن خود نيستيم و بهمين دليل علم سياست در وطن ما وجود ندارد و درک آن وفهم آن آنقدرغلط و بدور ازحتی ذهن تحصيل کرده و خارج رفته و کتابخوان می باشد که حتی در نيمهٔ دوم قرن بيستم، ما ايرانيان سياست را جزئی از دين اسلام و مترقی ترين شکل و محتوای ِاعمال سياست را حکومت حضرت علی مولای متقيان می دانيم. همين ورود به بحث فکر می کنم کافی باشد که ما بالاخره درک کنيم که ما مردمی سياسی نيستيم و بهمين دليل در تاريخ مان تک ستاره های درخشان و استثنائی داريم اما بدليل مردمی غير سياسی، همواره ستارگان در هياهوی جهل عمومی ما محو شدند يا آنها را خودمان بزير کشيديم و وحشيانه خاموش نموديم.
دوستان عزيزی که در خارجه زندگی می کنيد، شما را به آنچه دوست می داريد قسم می دهم، لطفأ ما را با مردم فرانسه و سوييس و انگلستان و آمريکا مقايسه نکنيد. با خود صادق باشيد، آيا ما پس از سی، چهل، پنجاه سال و بيشتر زندگی و کار در جوامع غربی آيا ذهنمان، شعورمان و رفتار اجتماعی ـ سياسی مان همچون يک فرانسوی يا يک سوييسی يا يک انگليسی يا يک آمريکايی با تشابهات تحصيلی و کاريست؟ خير، هرگز.
دوستان، مردممان را در تاريخ، جغرافيا، زبان، فرهنگ، تنوعات و گلگونی زيبای خودش ببينيم. بنظر من پيشبرد اين کشور و اين مردم در متن زندگيش امکانپذير است و نه در نگاه به مردم کشورهايی که انصافأ با ما ايرانيان نه تاريخ نه جغرافيا نه زبان و نه فرهنگ مشترک دارند و از نظر سياسی برعکس هستيم. من زندگيم حتی در کودکی و در ايران نيز با غربيها گذشته بغير ازبيش از چهل سالی که خودم در چندين کشورغربی تحصيل کرده، کارکرده، فعاليت اجتماعی ـ سياسی نموده و زندگی کرده ام.
می خواهيد تجربهٔ مرا که صميمانه در اختيارتان می گذارم بپذيريد يا نه ولی تجربهٔ خودتان را هم صميمانه در مقابل آينهٔ وجدانتان قرار دهيد و ببينيد فکرفردی و ذهن اجتماعی و دريافت سياسی وعملکرد روزمره تان دررابطه با موضوعات و ديگر انسانها تا چه حد با معادل نسبی شما که سوئدی، آلمانی، بلژيکی يا کانادايی باشد شباهت دارد؟
من که بخش عمدهٔ فکر و ذهنم با و درميان غربيها شکل گرفته و تمام زندگيم با آنها گذشته می بينم و می دانم که عميقأ ايرانی هستم حتی اگر بقول برخی هموطنانم «مثل ايران سابق هستم» نه ايران خمينی وايران امروز.
ما هيچگاه دمکراسی نداشته ايم که بخواهيم آنرا به مردممان برگردانيم. اگر به مصدق می انديشيد وی والاترين آريستوکرات ايران بود و اگربه سالهای ابتدای سلطنت محمد رضا شاه پهلوی رفرانس می دهيد، او آنموقع با نگاه سوييسی به ايران نگاه
می کرد وهمچون تا به آخر استثنائی در تاريخ ما بود و بهمين دليل او را دوست نداشتيم و هر شايعه و دروغی را که به او نسبت می دادند باور می کرديم و او را از وطنش بيرون کرديم که حتی در خاکش نميرد و حکومتی شبيه خودمان آورديم که او را نهايت وارستگی و راستی و معنويت می نا ميديم که همهٔ ايران را خورد و فرو داد و مردممان را چاپيد و دزديد و بخاک سياه نشاند و کشت و سنگسار کرد و از وطنمان ما را بيرون کرد که حتی ازخدمت به کشورومردممان وا مانده ودرگوشهٔ غربت بميريم.
آيا جرأت داريم اين فرهنگی که خمينی روح خدايش بود را فردأ و جمعأ به زباله دان تاريخ بسپاريم؟ با فرهنگهای بسيار
رقيق تر از خمينی در خاورميانه، آسيا، آفريقا، آمريکای مرکزی و جنوبی دمکراسی نه معنی و نه وجود دارد.
بنابراين به چه ترتيب و با کدام پشتوانه دمکراسی را در ايران حاکم می کنيم؟ متوجه باشيم که ديگرعصر برقراری دمکراسی بعنوان ضرورت جوامع صنعتی و تبادلات بين ملتها گذشته و از سال ۱۹۶۰دمکراسی های موجود خود در بحران و در بسياری کشورهای غربی کاملأ محتوای خود را از دست داده و چون پوست خشکی آمادهٔ کندن هستند.
بشريت بايد راههای ديگری برای زندگی فردی و اجتماعی قابل قبول و محترمانه پيدا کند و وظيفهٔ ما ايرانيان بنظر من پيدا نمودن راههای مناسب برای جامعهٔ خودمان، وطن خودمان، کشور خودمان ايران است اگر خود را متعلق به آن جامعه می دانيم و ايران وطنمان و کشورمان می باشد.
من يک ملی گرا و ناسيوناليست هستم ( قسمت آخر)
مژگان پورمحسن
آقای رضا پهلوی اخيرأ ابتکار ملی گرايانهٔ جالبی را با پروژهٔ ققنوس به ايرانيان معرفی کرد. شخصأ بسيار علاقمندم که بخاطر نجات ايران داغان شده، هرچه بيشتر و بصورت فعالانه استادان، متخصصين و بخصوص دانشمندان ايرانی که در کشورهای غربی مشغول کار هستند يا بازنشسته شده اند به گروه اوليه بپيوندند و توانمنديهای علمی و تجربهٔ کار جمعی را که از غربيها آموخته اند در اختيار برنامه ريزی برای نجات وطن و خدمت به هموطنانشان قرار دهند.
اينکه ما فردأ بلحاظ شکل سياسی چه فرمی را ترجيح می دهيم در کار تخصصی و علمی و تکنيکی يا تکنولوژيکی تأثير مهمی ندارد و بهمين دليل من که خود نه سلطنت طلب بوده و نه امروز هستم نيز اين کار جمعی را اگر جدی گرفته شود حياتی
می دانم. همانگونه که هر چه زودتر سرنگون کردن اين رژيم توسط مردم ايران برای ادامهٔ وجود کشورمان و امکان زندگی سالم مردممان را حياتي میدانم.
اميدوارم مجددأ متفکرين ايرانی در برابر هم تحت عنوان چپ و راست و ميانه و شاخه هايشان، سلطنت طلب و جممهوری خواه، ليبرال و سوسياليست و کمونيست، ملی گرا و قوميت گرا، مذهبی( هر نوع مذهبی) و غير مذهبی، سنت گرا و تجدد خواه صف نکشند وبرای حذف يکديگر نقشه نکشند در حاليکه رژيم ضد ايرانی جمهوری اسلامی تمام دارايی ها ی طبيعی و ثروت ملی و نيروی عظيم انسانی مردم ايران را خورده و فروخته و از دست داده و پايمال و نابود کرده و بهدرداده و سر تا پای رژيمش و نيروهايش در برابر همهٔ ايرانيان با هر عقيده و مرام و باوری، از هر صنف و گروه و دسته ای ايستاده اند بنظر من نخستين کار حمايت از اعتراضات، اعتتصابات وفعاليتهای هموطنانمان است و بموازات آن شکاف دادن نيروی انتظامی برای کندنشان از رژيم و پيوستنشان به مردم است.
من تحمل اينهمه رنج و درد فعالان را ـ همانگونه که خود ميگويند و می نويسند ـ ـبرای رسيدن به آزادی و حقوق انسانی و احترام به هر شهروند می فهمم بنابراين مبارزهٔ مردم را در خلاف جهت نئوليبراليسم می دانم. بهمين دليل از همهٔ خوانندگان محترم اين سطور می خواهم با توجه به آشنايی و درکی که از اين شکل سرمايه داری دارند و نمادها و نتايج آن در کشورهايی که در آنها زندگی می کنند و همنطور نچسبيدن به ايدئولوژيهای مارکسيستی ، به اقتصادی جديد بينديشند که همهٔ مردم ايران در آن دخيل بوده و محق باشند و با کار و فعاليت مثبت مردم ايجاد شود و فرهنگ مسموم رانت خواری را از ايران و ايرانيان دور کند. همچنين به کسانی که به سياست و سيستم های سياسی علاقمندند، مطالعه دارند و در فعاليتهای سياسی احزاب مختلف در کشورهای گونه گون هستند يا تجربه دارند باز دعوت می کنم که به شعار دمکراسی، سکولاريسم، لاييسيته وو که نه تنها کلمات غير ايرانی هستند بلکه در فرهنگهای غير ايرانی، غير اسلامی و صرفأ دراروپای شمالی مطرح بوده و معنا دارند رضايت نداده و به واقعيات امروزی و تاريخی و جغرافيايی و فرهنگی کشور عزيزمان توجه جدی کنند. مردم ما فرانسوی نيستند و فرهنگ ما فرانسوی نيست و ايران در قلب اروپا نيست . فراموش کردن واقعيات ضربهٔ وحشتناکی به انسانهای ساده، با صداقت ولی رؤيايی میزند. عزيزان ، اشتباه پنجاه سال پيش مرا تکرار نکنيد.
جاويدان ايران
منبع:پژواک ایران فهرست مطالب مژگان پورمحسن در سایت پژواک ایران *منشور مهسا را پاره کنيد. [2023 Mar] |