ولایت ناپذیری گناه ماست ـ قسمت سوّم
مژگان پورمحسن
در فرهنگ اصیل ایرانی ما به بزرگترو باصطلاح به موی سپید احترام میگذاریم. این احترام در بطن خود نه تنها انسانیت نهفته در فرهنگ ما را می رساند بلکه قدرشناسی نسبت به تجربیّات یک عمر انسانهای مسن می باشد.
این ویژگی تا نسل پدران و مادران ما عمومأ ادامه داشت ونسل من اولّین نسلی بود که تحت عناوین مختلف، پدرو مادرومو و ریش سپید خانواده اش را رها کرد و بسمت دنیای ناشناخته، دیوانه وار امّا با اعتماد بنفسی عجیب شیرجه رفت. هر چه پدر و مادرها می گفتند مگر در خارجه چه خبر است که از پدرومادرتان و زندگی در وطنتان مهمتر است مای نادان اظهار فضل احمقانه ای می نمودیم تو گویی در خارجه برایمان خیر کرده اند.
وقتی پدران دنیا دیده و مو در حوادث ناگوارزندگی و مبارزهٔ سیاسی سفید کرده به ما میگفتند « سیاست پدر مادر
ندارد وعمرتان را حرام این بازیهائی که هیچ از آن نمی فهمید نکنید» نسل من با غرور فراوان (که نشان حماقت فراوانش بود) باد در غپغب می انداخت و پاسخ می داد « ما سیاست را پدرمادردارش می کنیم. نسل ما عزم جزم کرده که تا استقلال کامل کشور، تا آزادی کامل مردم وتا نابودی کامل ظلم وفقر از این مملکت لحظه ای از پا ننشیند.» واقعاً فکر می کردیم هیچکس به اندازهٔ ما جوانان این نسل که در دوران انقلاب بین حدوداً هجده سال تا بیست و پنج شش سالمان بود، درس خوانده، آگاه، سیاسی، صادق و فداکارنیست و وقتی بما با صبروحوصله میگفتند «مگر شماها نوبرش را آورده اید وفکر کرده اید این مملکت چگونه چند هزار سال دوام آورده ؟» مای بیسواد و خام با قیافه ای حقّ بجانب اظهار فضل می نمودیم « با ستّارخان و باقرخان، با میرزا کوچک خان، با رستم، با کاوهٔ آهنگر.» بستگی به اینکه چه کتابی را یواشکی خوانده بودیم وچند اسم جدید یا اصطلاح جدید یاد
گرفته بودیم با جسارت والبتّه وقاحت خود را عالِم دهر می پنداشتیم!!! وپدران و مادران ما با عشقی یگانه و استثنائی بما آرام پاسخ میدادند « تقصیر ندارید، جوانید و خام » که البته به ما برمیخورد و گوش نمی دادیم.
بله، نسل ما با فرونهادن رمز و راز ماندگاری مردم و میهن، ناآگاهانه ودراوج صداقتِ تمام عیار بازی خورد و باخت. چه آنکس که فدای شاه شد چه آنکس که فدای شیخ شد. چه آن افسر عالیمقامی که دربرابرجوخهٔ اعدام درسال ۱۳۵۷ با فریاد « جاوید شاه » جان عزیز خود را در برابرجانیان تازه بقدرت رسیده از کف داد چه آن دانشجوی پرشوری که کمی جلوترجان نازنین خویش را با شعار « الله اکبر خمینی رهبر » دربرابر گلولهٔ سربازان تحت فرمان رژیم پیشین داد. امّا دومّی از اولّی بد تر بود زیرا اولّی از رژیمی که می شناخت و در آن شکل گرفته و به مقام سرلشکری رسیده بود دفاع می کرد و دوّمی از آخوندی که هرگز ندیده بود و نمی شناخت
ولی باشعاری کاملاً بی معنی و ضدّ اسلامی مرگ را به جان خرید، امّا این تازه آغاز سیاستی بود که « اتاق فکر
جهانی » برای ما تهیّه دیده بود: اینبار دیگر صحبت از کودتا و نشاندن ولیعهد بجای پدر یا سلسله عوض کردن و فلان الدوله یا بهمان السلطنه یا سیاستمداری ایرانی را سر کار آوردن نبود. اینبار باید کار ایران بدلایل سیاست و منافع بازیگران غرب و منطقه ای آنچنان یکسره شود که دیگر هیچ مانعی در خلیج فارس و خاورمیانه نماند که همینطورهم شد و می بینید که تمام کشورهای منطقه در دست توانای برادران مکتبی و ولائی « کمیتهٔ سه جانبه و
بیلدِربِرگ و امثالهم وحتئ برادران بسیاردلسوزلُژهای فراماسونری » قرار دارند. همهٔ اینها البتّه در دوران «عصر کبیر آگاهیها » که ما پُزآنرا به خانواده وبزرگترهایمان میدادیم صورت گرفت و ما آقایان و خانمهای روشنفکرو یا رفقای انترناسیونال کمونیست ویا برادران وخواهران انجنمهای اسلامی و یا معدود بازماندگان چریک های فدائی خلق یا مجاهدین خلق هیچکدام دست اصلی را ندیدیم و نخواندیم . هیهات!
ادامه دارد
منبع:پژواک ایران