چند نکته در امرفتوحات های رهايی بخش رجوی
مژگان پورمحسن
منبع:پژواک ایران
چند نکته در امرفتوحات های رهايی بخش رجوی
ديشب يکی از دوستانم بالاخره فرصت کرد به بازديد عيد منزل من بيايد. شايد در ايران امروز مسخره باشد که افرادی که در يک شهر زندگی می کنند و با اتوموبيل بيست دقيقه منازلشان فاصله دارد و در عيد نوروز مسافرت هم نبودند، ديد و بازديدشان به ارديبهشت ماه برسد! توضيح اينکه بدليل شغلی که اکثرأ پنج يا شش روز هفته کار می کنيم و نوروز در غرب تعطيلات ندارد و همچنين مسئوليتهای خانوادگی، ديد و بازديد در خرداد ماه هم برای ما عاديست.
دوستم می گفت هر کجا ديد و بازديد عيد رفته منجمله از فساد اخلاقی مسعود رجوی صحبت شده در حاليکه همهٔ اين هموطنان يا ضد رژيم و يا مخالفين رژيم آخوندی هستند و می خواست نظر مرا بداند. نوشتهٔ کوتاهم را برايش خواندم و او حيرت زده گفت « تواز کجا خبر داری؟»
از آنجاييکه پاسخ می تواند بدرد خوانندگان کوتاه نوشتارهای من بخورد آنرا خدمتتان تقديم می کنم.
اولا در سال ۱۳۶۴ پس از اعلام ازدواج مسعود رجوی و مريم قجرعضدانلو( ابریشمچی) در پاريس این گروه با اظهار اينکه می خواهد به سؤالات و انتقادهای ايرانيان در همين رابطه پاسخ دهد جلسه ای به رياست مهدی ابريشم چی بعنوان تنها سخنران برگذار کرد و اين فرد در مقابل صد ها چشم و گوش اظهار داشت که اگر مسعود ۹۰۰ زن هم بگيرد، سازمان مجاهدين با افتخار پشت سر ايشان می ايستد.
چند ماه بعد بمناسبتی از منبع کاملأ موثق شنيدم که « مسعود رجوی بالاخره عاشق شده و با وجود مريم می خواهد با آن خانم نيز ازدواج کند ولی آن خانم رد کرده» .
بحث رهبرعقيدتی و محرميت الزامی مريم به مسعود در سال ۱۳۶۳ را در بيرون اين گروه برخی مسخره کردند، برخی فحش دادند و برخی متوجه شدند. آنهاييکه متوجه منظور و هدف مسعود رجوی شدند دروغ گفته شده مبنی بر اينکه « اين طلاق ـ منظور طلاق مريم از همسرش مهدی ابريشم چی است ـ و ازدواج
ـ منظورازدواج مريم با مسعود رجوی است ـ يگانه و استثنائی و غير قابل تکراراست را خوب درک کردند. برای فهم بعد مذهبی شيعی آن می توانيد به رفرانسهايی که استاد اسماعيل وفا يغمايی داده اند مراجعه کرده و مطالعه بفرماييد. من شخصأ در آنموقع بياد يکی از بحثهای مسعود رجوی در سالهای ۱۳۵۸ ـ ۱۳۵۹ افتادم که خيلی مستند و با فاکتهای عينی در رابطه با سر و بدنهٔ تشکيلاتش چنين مضمونی را می گفت که « آنچه در بالای سازمان ما اتفاق می افتد لاجرم همچون رودی بر بدنهٔ تشکيلات جاری ميشود».
مريم قجر عضدانلو عادی ترين زن در تشکيلات مجاهدين بود زيرا هيچ سابقهٔ فعاليت سياسی نه در زمان شاه داشت نه در زمان خمينی. او فقط از خانواده ای بود که يک برادرش مجاهد و زندانی زمان شاه و يک خواهرش شهید مجاهد بود و بواسطهٔ ازدواج با مهدی ابریشم چی در زمان خمينی و اعلام کانديداتوری وی در تهران در ليست کانديداهای مجاهدين اسمش مطرح شد. وی حتی به اندازهٔ يک دختر ميليشيای دانش آموزی هم فعاليت نکرده بود. مهدی ابريشم چی و خودش سخت مراقب بودند که مريم هرگز هيچ آسيبی نبيند بنابراين نه روزنامه مجاهد فروخته بود نه دکهٔ کتاب فروشی گذاشته بود که همچون « کبوتران خونين بال ميليشيا هر روز در خيابانها از لات و لوشها و دست پروردگان خمينی جلاد کتک بخورند، دست و پايشان شکسته شود، چشمشان درآورده شود، سرشان بريده شود، بدترين فحش ها و ناسزاها را بخورند، دستگير شده و تحقير شوند». خير، مريم جون در حفاظت کامل و سلامت کامل بسر برده بودند و همچون امروز در نهايت راحتی و آسايش و در آغوش همسری عاشق ـ مهدی ـ زندگی خوشی را می گذراندند. از خرداد ۱۳۶۰ ببعد که فضا برای همهٔ گروههای سياسی بسته تر شد و بخصوص سی خرداد ببعد که دستگيری ها و اعدامها و مبارزهٔ مسلحانه شروع شد که حتی از گروههای سياسی ديگر برای عمليات مسلحانه عليه رژيم به مجاهدين می پيوستند و دختران دانش آموز در برخی درگيريها درخشيدند و تا آخرين گلوله جنگيدند و فقط رژيم به جسد بی جانشان دست يافت ، بازهم مريم قجر عضدانلو در هيچ کجای اين جنگ نبود. جنگی که سردرانش ميليشياهای ۱۰ ـ ۱۲ ساله ای بودند که حتی اسم خویش را به شکنجه گران نگفته و سرفراز چون شمشاد تيرباران شدند.
مسعود رجوی بقول خودش احتياج به آدم صفر کيلومتر عقيدتی ـ سياسی ـ مبارزاتی داشت که هر چه اوگفت را تکرارکرده و عمل نمايد و مابازايش وی تمام تاريخچهٔ سازمان مجاهدين خلق و تمام رشادتها، صداقتها، مقاومتهای شگفت انگيز زندانيان اين سازمان، تمام خونهای ريخته شده بپای ین جريان سياسی، درد جانفرسای تجاوزات به خواهران مجاهد از زمان شاه تا خمينی را به قبالهٔ ازدواج يک زن صفر کيلومتر ريخت و چه کسی اين تحقير و توهين بی سابقه و بی مانند تا آنروز نسبت به سازمان مجاهدين را ديده، شنيده يا خوانده بود؟ با اين ازدواج مريم بيکباره از فاطمه امينی و اشرف ربيعی و گوهر ادب آواز و همهٔ شهدا و اسرا و زندگان اين سازمان ـ زن و مرد و پير و جوان، از مادران و پدران شهدا و اسرا تا مادران مسلح در جنگ با خمينی ـ مقامی بس بالاتر و مقدس تر يافت.
در اينجا سؤالات متعددی برای من مطرح شد؟
۱ـ آيا مسعود رجوی موضع و مسئوليت رهبری اين سازمان را بدين حد پايين و مسخره می داند که يک
« صفرکيلومترتمام عيار» را نيزبرای رهبری آن کافی می داند؟ آخر مريم نه مذهبی بوده، نه عربی بلد است که کتاب های پايه ای عقيدتی مجاهدين يعنی قرآن و نهج البلاغه را مطالعه کرده و مورد تحقيق و تفحص قرار داده و در اين مورد صاحب نظر شده باشد. نه حتی بر تبيين جهان رجوی که وی در دانشگاه صنعتی شريف درس میداد تسلط دارد.
بندهٔ خدا مريم اصلأ نمی دانست سياست چيست و سياست بين الملل کدام است ، به هيچ کدام از زبانهای خارجی و نه فرهنگ ديپلماتيک تسلط نداشت اما رهبر سياسی اين سازمان درفرانسه شد!
در مبارزهٔ چريکی زمان شاه و زمان خمينی ، او حتی به اندازهٔ هواداران دورسازمان که وظيفهٔ پخش تهديدنامه به خبرچينان و تهيهٔ گزارش پس از عمليات تيم ها عملياتی را انجام می دادند نيز فعاليت نکرده بود و هرگز در عمليات نظامی شرکت نکرده بود. آخر چنين فردی چگونه می تواند رهبر يک سازمان رسمأ در حال جنگ چريک شهری در سراسر خاک ايران با دولتی بر سر کار شود؟
اگر تا کنون در زندگيتان در کشورهای غربی و حتی ايران زمان شاه دقت کرده باشيد هيچکس را الکی در هيچ مقامی نمی گمارند. معاون دانشکدهٔ حقوق و علوم سياسی که بيست سال است استاد حقوق يا علوم سياسی است و مديريت های گوناگون در دانشکدهٔ فوق داشته و پنج سال است که به معاونت دانشکده توسط همکارانش انتخاب شده و گام بگام با همکارش رئيس دانشکده در جلسات علمی اساتيد، جلسات اداری با پرسنل دانشکده، جلسات انجمن دانشگاه با داشجويان، کنفرانسها در سطح جهان بنمايندگی از سوی دپارتمانش از دانشگاه مربوطه شرکت کرده در بحثها برخورد فعال انجام داده و در فارغ التحصيلی دانشجويان و جمع آوری مالی برای دانشجويان از خود توانمندی لازم را نشان داده تا بالاخره با چنين پرونده ای در صورتی که کانديدای رياست دانشگاه شد، همکارانش پس از بررسی پروندهٔ کانديداها، در صورتی که به اين معاون رأی دادند، او به رياست اين دانشکده در اين دانشگاه انتخاب ميشود.
اگر در ارتشهای غربی خدمت کرده باشيد يا اخبار آنها را حتی بصورت سطحی خوانده يا در تلويزيون ديده
باشيد هيچ وقت مثلأملوانی از نيروی دريايی را نمی بينید که بجای فرماندهٔ نيروی دريايی معرفی کنند. هیچ وقت ستوانی را نمی بينيد که در مقام تيمساری قرار دهند و بجای فرماندهٔ نظامی در جنگی هرگز نمی بينيد که يک سرباز يا يک غيرنظامی قرار دهند حتی اگر آن غيرنظامی انشتين و مغزی بی بديل باشد زيرا هر پهنه ای علم و شناخت و تجربهٔ خاصی می خواهد و بالاترين موضع يعنی بالاترین سطح علمی، تخصصی و تجربی که هر سه مورد طی سالها در تجربه اثبات شده باشد و توسط هم سطحان و همکاران مورد تأييد قرار گرفته باشد.
خانم مريم قجر عضدانلو تا زمان معرفیشان بعنوان رهبری نوين انقلاب رهايی بخش و دمکراتيک مردم ايران درسال ۱۳۶۳در هيچ زمينه ای مربوط به سازمان مجاهدين خلق ايران از تأسيس آن درسال ۱۳۴۴ توسط محمد حنيف نژاد، سعيد محسن و علی اصغر بديع زادگان تا عمليات چريکی زمان شاه وتا تلاشی درونی اين سازمان در سال ۱۳۵۴ وموضعگيری های سياسی اين سازمان اساسأ سياسی نبود و کاری به اين موضوعات نداشت و مشغول تحصيل بود. پس از آمدن خمينی و فعاليتهای روزانهٔ ميلیشياها در خيابانها و محلات و مدارس و دانشگاهها و مدارس عالی و کارخانجات و درگيريهای مستمرشان با حزب الله و لات و لش ها و کميته و سپس آغاز بگيرو ببندها و زندانها و شکنجه ها و اعدامها ايشان کماکان دور از هر تهديد و خطری توسط همسر عاشقش مهدی ابريشم چی حفظ میشد بطوری که خراشی هم مريم جان نخورد. دنيای تيم های عملياتی و بمبها و شهدا و بدنهای تکه پاره شدهٔ عمليات موسوم به فدايی يا حسينی که گوهر ادب آواز بواقع قهرمانانه در شيراز انجام داد و چند نفر ديگر نیز، به مريم و دنيای او هیچ ربطی نداشت. پس مريم طفلک در زمينهٔ مبارزهٔ چريکی سالهای ۶۰ و ۶۱ هم دستش خالی خالی بود.
بنابراين با هيچ منطق، شعور، درک و خرد، جديت و احساس مسئوليت عقيدتی، سياسی، نظامی و تشکيلاتی نميشد مريم را در سال ۱۳۶۳ بعنوان رهبر مجاهدين برسميت شناخت.
مريم طفلک بعنوان يک زن حتی انقدرـ بقول مجاهدين ـ عادی ( زن غير سياسی ) بود که در سخنرانيش در مجلس ازدواجش گفت « مسعود می توانست زن جوانتری بگيرد». درست حرف خاله و عمه باجي های دوست داشتنی و قديمی و درس نخوانده و در اندرونی و پشتی عمرگذرانده که اگر نظرشان را راجع به مردها می پرسيدی می گفتند: « ننه نگو که وای که مرد وقتی چشمش به زن جوان تر(از زنش) افتاد ديگر کهنه را نمی خواهد و نو دلش را میبرد». آخر در دوران قديم بخصوص قبل از ترويج تک همسری، مردان متأهل اگر مايل بودند می توانستند زنان جوانترو زيباتررا نيز يا بصورت عقدی يا صيغه بگيرند.
مريم درمحکم ترين لايه های ذهنش برای « زن» دو وجه می شناخت: زيبايی و جوانی. از خود زيباتر که نمی ديد، می ماند جوانتر که از نظر او انتخاب وی توسط مسعود با توجه به بودن زنان جوانتر نشان می داد که اين يک ازدواج عادی نيست و پيوندی ايدئولوژیک است!!
مريم جان کجايی که يک عمر قبل که من در فرانسه دانشجو بودم پسری ۱۸ـ ۱۹ ساله ايرانی با پير زنان هفتاد و چند ساله و هشتاد و چند سالهٔ فرانسوی ازدواج می کرد و الآن در غرب انواع آنرا می بينيم.
نگاه مريم به زن امروز نیزـ يعنی سی و چهار سال پس از اين سخنرانی ـ اسف بارتراز گذشته نيزشده است. خانمهايی که اين گروه را ترک کرده اند نوشته اند که مريم به آنها گفته شما زنان مسعود هستيد ومثل زنان عادی که « با لباس عروسی وارد خانهٔ شوهر میشوند و با کفن از خانهٔ شوهر میروند» شما هم مرده تان از سازمان میتواند بيرون رود.
اما يکی از شاهکارهای مسعود و مريم تحليلشان از انسان ـ زن و مرد ـ است. من چيزی را که خودم شنيدم میتوانم بگويم. دو زن مجاهد سخت بيمار که بخاطر بيماريشان و از موضع انسانی که برای همه دارم به آنها نيز با تمام قوا میرسيدم وقتی شدت خدمات من به خودشان را ديدند دو تايی با پوزخند گفتند « اين ماد است» و سپس غش غش خنديدند. از اينکه توانسته بودم با دونده گيهايم حالشان را انقدر بهتر کنم که اين دو زن از ته دل بخندند خيلی خوشحال بودم گر چه حس کردم نا سزاست ولی دلم برايشان سوخت عکس العمل نشان دهم. حال خانم فرشته هدايتی عزيز، شما لطفأ بحث « ماد مخفف مادينه» را که زوج رهبری يا مريم آموزش داده را مفصلأ توضيح دهيد و آقای نادری لطفأ شما هم بحث « نرينگی» را کاملأ و عين آموزشهای زوج رجوی يا مسعود رجوی را کاملأ باز توضيح دهيد تا آحاد مردم ايران بدانند که آلترناتيو دمکراتيک چه تعريفی از ما انسانهای ايرانی، زنمان و مردمان دارد؟ اين بخش به عهدهٔ شما و تمام کسانی است که در اين آموزشها حضور داشته و موضوع را فهم کرده اند.
در پايان اين قسمت لازم است مشخص نمايم من با آقای مسعود رجوی متولد طبس و خانم مريم قجرعضدانلو متولد تهران ، يک آقا و يک خانم ايرانی، هيچ مشگل فردی و شخصی ندارم. همانگونه که چنين احساسی را نسبت به هشتاد و چند ميليون هموطنم در داخل و خارج ايران دارم. برای همگی هموطنانم هر کجا که هستند بهترين آرزوها را دارم.
آنچه که من به آن می پردازم ـ در اينجا ـ مسعود و مريم رجوی ـ دو شخصيت عقيدتی ـ سياسی ايرانی هستند که به ادعای بيش از چند هزار بار تکرار شدهٔ خودشان و هواخواهانشان، « مسئول شورای ملی مقاومت ايران تنها آلترناتيو ملی و دمکراتيک و سکولار بر عليه رژيم ضد بشری خمينی» ، « رهبری نوين انقلاب دمکراتيک و رهايی بخش مردم ايران » ، « رهبری عقيدتی سازمان مجاهدين خلق ايران»،
« فرماندهی کل ارتش آزادیبخش ملی ايران »، « صاحب خون بيش از صد و بيست هزار شهيد» ، « يگانه وارث بحق حنيف بنيانگذار»، « دارنده رئيس جمهور منتخب مقاومت و نخست وزير منتخب شورا و مجلس مؤسسان برای دورهٔ انتفال» و بالاخره در کمال خضوع و افتادگی واضع شعار اصلی اين جريان
« ايران ـ رجوی رجوی ـ ايران».
دوستان گرامی، خوانندگان محترم، من مقامها وتيترهای کاملأعلنی و رسمی زوج رجوی را در سطور بالاتر داخل گيومه نوشته ام. اعضا امروز يا ديروز اين گروه مسلمأ کاميون بیست و چهار چرخی برای حمل و نقل ويژگی های اين رهبری نياز دارند تا نابخردی نظير من هم آگاه شود.
پس موضوع « انقلاب ايدئولوژيک» بحث بی صلاحيتی رهبری بود چون همانگونه که قبلأ توضيح دادم، هيچ انسانی را قبل از اثبات مکرر صلاحيتهايش در زمينهٔ مشخصی، صاحب آن صلاحيت اعلام نمی کنند. هيچ دانشگاه معتبری به فرزند هجده ـ بيست سالهٔ شما مدرک دکترا نمی دهد در حاليکه فرزند گراميتان تازه در کنکور دانشگاه ها شرکت کرده يا در سال اول ثبت نام کرده پس مسلمأ مطرح نمودن مريم چيزی جز رد گم کنی موضوعی بسيار جدی نبود. و اين موضوع شکست تمام عيار رجوی با زبان اشهدش در برابر خمينی ضد بشر بود. آخر اين مسعود رجوی بود که ادعا می کرد تمام مواضع سازمان او اعم از سياسی، نظامی، اجتماعی، استراتژيک، ديپلماتيک و حتی تاکتيکی از دل ايدئولوژی اين سازمان که « اسلام انقلابی » است بيرون کشيده میشود. در سال ۱۳۶۰ اسلام رجوی در برابر « اسلام ارتجاعی خمينی جانی» باخت و سال ۱۳۶۱ ديگر شکست سياسي و نظامی و اجتماعی و استراتژيک مهرخورد و عاشورايی که مسعود رجوی ماهها و شايد سالها قبل برای مجاهدين ـ البته بدون حضور خودش ـ آرزو و طراحی کرده بود با هزاران هزار مجاهد شهيد و اسير پايان يافت و رجوی تمام تحليل ها و محاسبات و وعده هايش اشتباه و عوضی از آب درآمد. نه رژيم شش ماهه سرنگون شد، نه خمينی و رژيمش بواقع ضربات مرگ بار خوردند، نه مردم به حمايت از « فرزندان مجاهد و مبارزه شان » به خيابانها ریخته و با مزدوران رژيم درگير شدند؛ بلکه فرماندهٔ نظامی مجاهدين موسی خيابانی و تمام جنگندگان و مسئولين و به خاک افتاده وحتی تمام بدنهٔ تشکيلات مجاهدين که هواداران تشکيلاتی و دست و پای تشکيلات بودند يا بخاک افتادند يا دستگير و زندانی شدند. مسعود رجوی با باختی تمام عيار مواجه بود که تأثيراتش بسرعت
در شورای ملی مقاومت و تعادل قوای درونی آن، فضای سياسی در خارجه و روابط با کشورها و حتی طيف هواداران اين سازمان نيز پديدار می گشت. معدود نفرات باقيمانده از جنگ داخل کشوربشدت به فرماندهی از خارج رجوی پس از شهادت موسی و ديگر مسئولين داخل انتقاد داشتند و اين انتقادات با هزاران خون و هزاران شکنجه شده و تجاوز شده و خانواده های از بين رفته و روح های پريشان مردم از اينهمه رنج همراه بود. باور کنيد من آنزمان گاه فکر می کردم چطور رجوی زنده است و می تواند زير بار اين مسئوليت هنوز نفس بکشد. البته من اين فرد را نديده بودم و نمی شناختم و سعی می کردم به اين جمع بندی ذهنم وقعی نگذارم که او هيچ اهميتی برای هيچ کس و هيچ چيز قائل نيست. اما پاسخ اوبه انتقادات و بی اعتمادی گسترده به شخص خودش و عکس العمل وی متأسفانه ثابت کرد که مسعود رجوی در هر حال و موقعيتی بفکر شخص خويش است و بس. کاملأ و بطور دقيق فهميده بود که در « صلاحيت رهبری سازمان مجاهدين خلق ايران» تمام عيار شکست خورده و بالطبع آن مسئوليت شورا را نيز نمی تواند داشته باشد و اگر بصورت دمکراتيک باشد می بايست از طرف سازمانش مورد محاکمه واقع شود و حد اقل آن اخراج وی از همهٔ مقامهايی بود که وی برای خودش قائل شده بود. اما مسعود رجوی هيچوقت مرد ميدان صداقت و فدا و مبارزه نبود و به همين دليل وقتی به زندگی سياسی و تشکيلاتی وی نگاه کنيم بجای آموزش از بزرگان سياسی و معتبر تاريخ ايران و بنيانگذاران و کادرهای ارزشمند مجاهدين، می بينيم وی عمدتأ ازتقی شهرام و بهرام آرام و استالين و خمينی و خامنه ای تأثير پذيرفته و خود را شکل داده.
بنابراين در آن سالهای ۱۳۶۱ـ ۱۳۶۲ بايد با انتقاد از خود يا پاسخگوی مسئوليتش ميشد و يا فيلی هوا میکرد که از زير بار مسئوليت شانه خالی کند و با کمال تأسف مثل هميشه فرار از مسئوليت را در پيش گرفت. وقتی به آن سالها فکر می کنم، يادم هست که بخودم می گفتم مجاهد بودن اين فرد بستگی بهمين پذيرش مسئوليت اشتباهات سياسی، نظامی، اجتماعی، خطی، استراتژيکی ، تشکيلاتی اين سازمان دارد و ديدم که مجاهد نيست. خيلی دردناک است خصوصأ برای خانواده های عزيز از دست داده. برای زندانيان شکنجه شده و مقاومی که با تصور يک رهبری پاکباز از سلامتی و جوانی و شادابی و خانواده و تحصيل و همه چيز خویش عاشقانه گذشتند و ديروز و امروز شاهد واقعيتی اينچنين زشت و دردناک باشند. درد آنها بی انتهاست.
بهای شخصيت رهبران را چهل سال است تمام مردم ايران با گوشت و پوست و استخوان خويش می پردازند و ديگر بس است. برای نجات ميهن و ملتمان بپا خيزيم.
بنابر اين « انقلاب ايدئولوژيک » عامل رهايی بخش رجوی ازوظيفه و اجبار به پاسخگويی به شکست در جنگ با رژيم بود و بهمين دليل يارش ـ مريم ـ را اينچنين بزرگ داشت و در تعريف و تمجيد به عرش اعلا رساند. آخر اگر مريم مجاهد بود يا زنی انقلابی يا سياسی بود يا حتی زنی باهوش و با احساس مسئوليت بود که حاضر نبود وارد بازی با خون هزاران هزار جوان سر به دار شود. بر عکس خودش اين شکست جنگ با رژيم را روی ميز می گذاشت و مسعود رجوی را در حضور اعضا و نيروهای باقيماندهٔ تشکيلات به پاسخگويی به همهٔ انتقادات وادار می کرد. پس مسعود پس از شناخت کافی از مريم در مقام مسئوليت دفترش و طلاق گرفتن فيروزه، حل معمای پاسخگويی را در طرح ازدواج با مريم و برگرداندن صد در صد حواسها به انواع تحليل و توضيح و توجيه حول يک ازدواج بدل کرد. رجوی صورت مسئله را که همانا غلط در آمدن تمامی تحليل های سياسی و نظامی و استراتژيکی و تاکتيکيش بود که بابت آن در واقع يک نسل از پاکترين و فداکارترين فرزندان اين ميهن جان باختند را صد در صد برعکس کرد. صورت مسئلهٔ رسيدگی مجموعهٔ سازمان مجاهدين خلق ايران و بالطبع همپيمانانش در شورای ملی مقاومت به مسئوليت مسعود رجوی در اين شکست وحشتناک بود را رجوی به کمک مريم و مهدی ابريشم چی نتنها صورت مسئله را پاک کرد بلکه صحنهٔ واقعی را بر عکس نموده و از همه طلبکار درآمد!! حالا شهدای گرانقدر و زندانيان مقاوم و تيمهای عملياتی قهرمان و خانواده های شهدا و معدود بازماندگان اين تشکيلات بودند که به مسعود رجوی تا بن استخوان بدهکار شدند و بايد زندگان بپايش می افتادند و خود را کثيف ترين و پليدترين و بدترين انسان روی زمين می خواندند تا رجوی آنها را ببخشد! حتی هواداران جان بر کف و امتحان پس دادهٔ داخل کشور که فقط فرمانبردار بودند و در هيچ تصميم گيری تشکيلاتی شرکت نداشتند بايد به خيانت به مسعود و شهدا اعتراف کرده وگر نه به بيرون روابط هدايت می شدند. مسعود رجوی کلاش توانست به کمک و همياری زنی بنام مريم، همه را ذليل کرده و خود را به عرش برساند و بهمين دليل دست اين زن عقده ای را هم گرفت و جايزه اش را که همانا «تو هم رهبری» را به او داد. رهبری مريم پستونک نوزاد تازه متولد شده ای بود بنام مريم. خودش گفت در طلاقش از مهدی ابریشم چی و ازدواج با مسعود سی سال بر او گذشت و در رهبری عقيدتی مسعود متولد شد.
بايد بفهميم که برای مسعود رجوی فقط وجود خودش و در اوج قرار داشتن خودش مهم است و بدليل همين شخصيت بايد دائمأ ديگران را ـ هر کسی می خواهند باشند ـ تحقير و ذليل و « رسوا» کند غافل از اينکه بجز آنهاييکه بهر دليل و بهانه و منفعت چشم برچنين روشهايی می بندند، بقيهٔ انسانها تمام زشتی ها و زشت خوييهای اعضا گروه رجوی را فقط به حساب شخص رجوی می گذارند. آخر فردی که سی ـ چهل سال است از کشور و جامعه و خانواده اش قطع است و شبانه روز را بقول رجوی در « پايگاههای سازمان» گذرانده و بجز آنچه رجوی دستور داده هيچ نديده و نخوانده و نشنيده و نگفته و ننوشته و بجز آنچه دستور
داده اند انجام نداده و شبانه روز خواب و خيال و حرف و کارش در کنترل کامل تشکيلاتی بوده و صفتش « گوهر بی بديل » است اگر انتقادی به رجوی بکند چگونه مزدور وزارت اطلاعات رژيم آخوندی شده و از پاسدار جنايتکار و شکنجه گر رژيم بدتر ميشود؟ آيا بجز جنون خود محور جهان ديدن و بزبان غرب نارسيسيم بی حد نام ديگری بر روان پريشی رجوی می توان گذاشت؟ و آن زنان و مردان عقل از دست داده و منطق و خرد را فرو نهاده و صداقت و فدا را خاک کرده و شعور و درک را به گورستان سپرده را ببينيد که برای اين هيولا و نوزاد پير شده اش ـ مريم ـ هنوز هورا می کشند و يقه می درند! به پدر و مادر و خواهرو برادر خويش حتی خانوادهٔ شهدای مجاهدين « خانوادهٔ الدنگ » می گويند.
من بدليل علاقهٔ خويش در رابطه با گروههای چريکی طی سالها مطالعه کرده ام ضمن اينکه در موقعيتهايی از نزديک نيزبا برخی ازآنها برخورد داشته ام. بواقع هيچ نمونه ای تا اين حد بريده از جامعه و ايزوله با بحثهايی تا اين درجه انحرافی و بی ربط با مبارزهٔ سياسی نديده، نخوانده و برخورد نداشته ام. اين خشونت درون گروهی و ضد انسانی را بتازگی گاهأ در داعش می توان ملاحظه کرد.
وقتی در عالم جنون، مسعود و بخاطر او مريم «همه چيز» اين گروه شوند ديگر وطن، مردم، آزادی، دمکراسی، حقوق انسانی، حکومت مردم بر مردم، ديگر انديشی ، برابری زن و مرد، هويتهای مختلف ، گروههای اجتماعی، تنوع فکری و مذهبی ، دگرباشان و قوانين سکولار مطلقأ بی معنی ميشوند و اينچنين است که مسعود رجوی يکی از بزرگترين تشکل های سياسی تاريخ ايران را بخاطرخود همه چيز بينی و خود همه چيز خواهی تباه کرد و همدست آخوندهای ضدبشر نسلی عاشق آزادی و عاشق مردم را سوزاند.
رژيم آخوندی را با مردم وطنمان و بعنوان مهمترين وظيفهٔ ملی و ميهن مان سرنگون می کنيم ولی آلترناتيو رجوی را هم به گور تاريخ می سپاريم. از خانمهاييکه از اين گروه بخصوص در آلبانی جدا شده اند و آنهاييکه بهر دليل در حلقهٔ نزديک تر به رجوی بوده اند و شاهدان عينی اخباری هستند که ما می خوانیم يا از منبع کاملأ موثق دريافت می کنيم، تقاضا می کنم برای احترام به بهای بسيار سنگينی که مردم و نسل ما در دوران خمينی ضد بشر و رژيم ضد ايران و ايرانيش پرداخته اند، اگر هنوز به اصول سياسی که بخاطر آنها در اين تشکيلات قرار گرفتيد فکر می کنيد و پايبند هستيد، لطفأ از آنچه شاهد بوده ايد مردم را مطلع کنيد. باور کنيد ايرانيان برای « لجن مالي های» رجوی فاتحه هم نمی خوانند.
منبع:پژواک ایران فهرست مطالب مژگان پورمحسن در سایت پژواک ایران *منشور مهسا را پاره کنيد. [2023 Mar] |