کشتن آرزوها چه حکمی دارد؟
مژگان پورمحسن
نسل جوانان سال ۱۳۵۷ در ايران را ميشود بازنده ترين نسل مبارز تاريخ شناخته شدهٔ ايران محسوب کرد.
خمينی، ظاهرا پيرمرد روحانی و آيت الله دروغگوترين و کلاشترين آخوند قدرت طلب در آخرين قرون وطنمان و موجودی ضدبشر و ايرانی ستيز و دشمن ايران از آب درآمد. کسانی که صادقانه و از روی سادگی به او دل بسته بودند با هيولايی مواجه شدند که در کابوسهايشان هم نديده بودند.
از اين نسل درآرزوی آزادی سياسی و استقلال ميهن و بهروزی مردم بخصوص محرومترین اقشار جامعه،
دسته دسته نوجوانان و جوانان به دو سازمانی که رسم چريکی را در زمان شاه برگزيده بودند و بنيانگذاران و کادرهای واقعی و فداکارشان يا اعدام شده و يا در درگيری با مأموران ساواک يا پليس کشته شده وآنها جانشان را فدای آرمانشان کرده بودند، پيوستند.
من شخصأ نمی توانم به روند حرکت اين دو سازمان ، کيفيت اعضا آزاد شده از زندان ، انشعابهای بسيار در درون زندان و بيرون زندان ووو بپردازم اما با قاطعيت تمام می توانم بگويم که آنچه در دوران رژيم نکبت بار آخوندی ديديم نه سازمان چريک های فدايی خلق جزنی و پویان و احمد زاده و حميد اشرف بود و نه سازمان مجاهدين حنیف نژاد و سعيد محسن و بديع زادگان و برادران استثنايی رضايی.
جوانان سال۱۳۵۷ بدون آگاهی و تجربهٔ سياسی در واقع فقط به اعتبار شهدای اين سازمانها و قلبهای پاک و وجدانهای آرمان خواهشان و با اعتماد مطلق به « سازمان» می پيوستند و به « رهبرانی» گوش و جان میسپردند که هيچ شناخت واقعی از گذشته و حالشان نداشتند. بعبارت ديگر، مذهبی و غيرمذهبی همگی
« مراجع تقليدی» غير از خمينی را بر میگزيدند. تنظيم رابطهٔ اين نوجوانان و جوانان با سازمانشان بخصوص در مجاهدين همان رابطه ای بود که نوجوانان و جوانان طرفدار خمينی با او داشتند. به اين معنا که چشم و گوش و دل و جان بفرمان سازمان و عاشق و مفتون رهبری آن.
من خيلی دوست داشتم که متخصصين روانشناسی ايرانی و غير ايرانی اين پديدهٔ « عاشقی و مفتونی و مجنونی نسبت به مدلهای ناشناخته و دروغين» را در ايرانيان عميقأ بررسی کرده و تاریخچهٔ آن و دلايل زیر بنايیش را پيدا می کردند تا بعد به درمان اين بيماری عمومی بسيار خطرناک و ايرانی برباد ده
می پرداختند. اين احتياج به آويزان بودن معنوی بخصوص به « مردان» زنده يا مرده همراه با مقدس سازی آنها يکی از عجيب ترين و مشمئزکننده ترين عادات فرهنگی ماست که مسلمان و غيرمسلمان و تحصيل کرده و بيسواد و حتی مقیم ايران و مقيم دائم خارجه هم نمی شناسد. خانقاهها در خارجه براه، مساجد پر، مسيحی شدگان بدون شناخت اين دين فراوان ، ايمان آورندگان به زرتشت بدون مطالعهٔ قبلی بسيار در ميان ما و نذر و نياز کنندگان به امامان و امامزادگان مجهول و چاه جمکران که در داخل ايران چندين ده ميليونیست!
نوشته های آقای سيامک نادری از اعضای سابق گروه رجوی ما را خوشبختانه مجبور می کند به موضوعی که فوقأ عرض شد بواقع فکرکنيم زيرا مورد ايشان و اعضا و هواداران مسعود رجوی که آقای نادری شجاعانه و صادقانه روی ميز همهٔ خوانندگان گذاشته اند متأسفانه از منظرعقيدتی و « عشق و جنون آن » محدود به اين افراد نيست. اما تأسف از آنچه بر سر آقای نادری و ديگر اعضای گروه رجوی آمده برای امثال من بی انتهاست زيرا اساسأ مخالفت من با دولتها و قدرتها و گروههای مسلح توهين و تحقير انسانها و بی احترامی به انسان و تجاوز به تن و روح وروان و جان اوست. با ايجاد فقرو گرسنگی و استثمار انسان بهمين دليل مخالفم. با ساختن زندان و سلول و دستگيری و کتک زدن و شکنجه و تجاوز و زندانی سياسی و عقيدتی بهمين دليل ضديت دارم.
يا بايد انسان از بدو تولد تا مرگش در تماميت وجودی اش در فکر و عملمان محترم شمرده شود و بکار بردن هیچ نوع خشونتی مجاز نباشد و با تمام وجود و انرژی برای پيشبرد ودرک اين ارزش و جا افتادن آن در ميان مردم کوشيد يا اين که زورگويی، اعمال خشونت، استثمار و قتل و تجاوزوغارت را پذيرفت و دم بر نياورد.
برای رجوی ادای خمينی را در ميان عاشقانی نظير آقای نادری و هوادارانی نظير آقای مصداقی و همراهانی چون آقای يغمايی و دوستانی چون آقای روحانی و آقای قصيم درآوردن هزاران بار بدتر از شخص خمينی است زيرا آن اهريمن جنايت های خويش را علنأ و در برابر دوربينهای تلويزيون می گفت و رسمأ از دستگيری و زدن وکشتن و تمام کش کردن مجروح در خيابان و سنگسار و قتل عام زندانيان دفاع می کرد درصورتی که رجوی در مقابله با چنين طرز تفکر و ديدگاه اسلامی و عملکردی داد سخن می داد و با چنین موضعی به نسل جوان دست يافت و از کيفيتهای صد هزاران قلب تپندهٔ عاشق آزادی و مردم سود برد. قلبهای اکثر آنها بفرمان خمینی جلاد از حرکت باز ايستاد و مردم ايران از شجاعترين نسل قرون اخيرشان محروم شدند.
اکنون در برابر اتهامات وارده به او از سوی اعضا سابق خودش بخصوص آنچه که آقای سيامک نادری با سند و مدرک و اسم و رسم برملا کرده مسعود رجوی يک راه بيشتر پيش رو ندارد و آن نشان دادن خود در برابر دوربين تلويزيونها و پاسخ دادن به سؤالات بسيار و سپس حضور در ملأ عام و منجمله دادگاهها برای دفاع از خود و عملکردش در برابر اتهامات و شکايات اعضا سابق و خانواده های اعضا اين گروه است در غير اينصورت اینبار نه تنها مسعود رجوی که تمام گروهش را می توان « مرحوم» محسوب نمود.
ايکاش فقط اين يکبار در زندگيش شجاعت پذيرفتن مسئوليتهايش را داشته باشد.
جاويد ايران
مژگان پورمحسن
منبع:پژواک ایران