کودک که بودم می خواستم بدانم خدا کيست که وقتی منزل فاميل و دوست و همسايه ميرويم، موقع جدا شدن همه بهم می گويند : «خدا حافظ». خدا کيست که هرآرزويی کسی دارد ميگويد « اگرخدا بخواهد». چرا انسانها وقتی ميخواهند به مسافرت بروند برای بسلامت رفتن و بازگشتشان ميگويند « توکل به خدا». و من درعالم کودکی مصر بودم بدانم خدا کيست و کجاست؟ چرا همه چيز مآ دردست خداست؟ من ازخانواده ای کتابخوان و اهل مطالعه می آيم اما پاسخ های پدرومادرم مرا قانع نکردند و پدرم مرا پيش يک دانشمند از فاميل بردند که بصورت علمی از کليهٔ علوم دانشگاهی آنزمان ايران منجمله علوم دينی سررشته داشت. او سؤالات مختلفی از من کرد و توضيحاتی داد که متأسفانه قانع نشدم و آخرسر در سفربه اصفهان مرا نزد آيت الله حاجيه خانم امين بردند که بازهم بدون پاسخی که قانع شوم منزل ايشان را ترک کردم اما ايشان جمله ای به مادرم گفتند که فراموش نکردم. گفتند: «خودش خدا را پيدا می کند». مفهوم ديگراين پاسخ ميتوانست اين باشد که ديگران خدا را دريافته اند و منِ فسقلی سؤالی ميکنم که پاسخش را همه می دانند و هرچه می گويند در کلهٔ پوک من نمی رود يا شايد خدا دانستنی نيست بلکه يافتنی است.
سالها و دهه ها گذشتند. قبل ازهرچيزبايد من بعنوان يک انسان ميفهميدم که چه وسايلی برای شناخت پديده ها دارم. اين وسايل تا چه ميزان درمن وجود دارند، تا چه حد ازطريق يادگيری ازموجودات زندهٔ ديگراز جمله ازانسانهای پيرامون خويش و يا با تکيه به شناخت فرهيختگان بدست می آيند.
خدايی که خانواده ام معرفی ميکرد مشخصات دوست داشتنی داشت گرچه بسيارنا کافی بود وبا قدرتی که به اونسبت ميدادند متضاد: خدا بسيارمهربان است، بچه ها را بی گناه می داند. خدا به انسان ها اجازه داده دين و آيينشان را از ميان سه دين ابراهيمی انتخاب کنند ولی اگر پيام اين اديان به مردمانی نرسيده باشد هرچه بپرستند يا نپرستند، حًرًجی بر آنها نيست. خدا همه را خلق کرده پس احترام و آبروی همهٔ انسانها فارغ ازهرعامل ديگری بايد حفظ شود. اگراز کسی خطايی حقوقی سر زد پليس و دستگاه قضايی رسيدگی می کند و اگراز فردی گناهی سرزد و فرد از خدا پوزش نخواست و گناهش را تکرارنمود آنوقت درروزقيامت می بايست به خدا حساب بدهد و بهشت بهترين مکان پس از مرگ و جهنم بدترين جاست. خدا انسان خوب را دوست دارد که دروغ نمی گويد،
پشت سرانسانها حرف نمی زند، به هيچکس توهين نمی کند، هيچکس را تحقيرنمی کند، به کسی بزرگی وفخر نمی فروشد، به مال و زندگی کسی چشم نمی دوزد، به ديگران حسودی نميکند، به چشم بد و حريص به هيچکس وهيچ کجا نگاه نمی کند، برعکس چشم و دست ودل پاک است، دزدی نمی کند، حق ديگری را نمی خورد، درزندگی مردم دخالت نمی کند، دوبهمزن نيست. به نيازمندان درحد وسعش و بدون آنکه افراد ديگری بفهمند کمک می کند. سرزده و بيخبرجايی نمی رود. ديگران را از خود نميترساند. بيشتر گوش می کند و کمترصحبت می کند. اگرقولی داد بايد بقولش عمل کند. بايد تحصيل علم کند واز دانشش آنچه بدرد ديگران میخورد را در اختيارمردم قراردهد بدون اينکه ذره ای « مَنَم» درآن باشد.
هنوز يک سری طولانی ديگر از وظايف اخلاقی بود که از رعايت و انجام دقيق ومشتاقانهٔ همهٔ آنها انسان خوب ساخته ميشد که مورد نظر خداست و اگراين انسان متولد درخانوادهٔ مسلمان يا علاقمند به مسلمان شدن نمازمی خواند، روزه ميگرفت و درصورت استطاعت مالی به حج نيز ميرفت، اين انسان مسلمان مؤمن محسوب ميشد. فرد مسلمان حق کنکاش درزندگی ديگران، سؤال و جواب دربارهٔ دين، آئين و باورهای ديگران وقضاوت درمورد آنها را ندارد. مسلمان مؤمن نه برترازديگران است نه مودّی ديگران. نه صحبتی ازجزيه بود و نه جنگ و فروش زنان و دختران و ازسرها ديوارساختن. مسلمان مؤمن هيچ شباهتی به جمهوری اسلامی، ولی فقيه، آخوند و سپاهی و بسيجی و لباس شخصی نداشت.
با بزرگ ترشدن فهميدم که خدايی که مسلمانان ايرانی به او معتقدند با توجه به قرآن وحديث «فرديست» درآسمانها و در طبقهٔ هفتم آسمان نشسته وجمعيتی نا همگون درخدمت او و يا درمقابله با اوهستند، ازجن و فرشته وشيطان گرفته تا سلسلهٔ پيامبران که تعدادشان سرگيجه آوراست. ميتوان به اين نتيجه رسيد که ناآگاهی مردم چندهزارسال پيش درخاورميانه ازآسمان ومحتويات آن بحدی بوده که تا ميتوانسته اند برای آن دنيای ناشناخته داستان باشخصيت های خيالی ساخته اند. ازآنجاييکه انسانهايی که به منطقهٔ سومروبين النهرين رسيده ودراين منطقهٔ غنی ساکن شدند اولين مرحلهٔ تمدن يعنی سُکنا گزينی و استقرار را برگزيدند و با اين وضعيت تقسيم کارجديدی مورد نيازبود و بدليل کمبود وسيله و نداشتن دانش، زمانهای طولانی بخصوص درشب را مردان بدون فعاليت بدنی بدورهم جمع شده و ازنادانسته ها که مسلمأ برايشان بسيارعجيب بوده می گفته اند و موضوعاتی نظيرباران، سرما و گرما، شب تاريک و روز روشن، تولد کودک، بيماريها، معلوليتها، تغييرات جسمی دخترو پسر، کشش آنها بهمديگردريک دورهٔ زندگيشان، مرگ، خواب وخيال وصدها موضوع ديگربايد توضيحی درخورباورهای آن قوم وجمعيت می يافت و ازسوی ديگر ساکن شدن صدها نفردريک منطقه و اختلافات آنها با همديگر،برقراری نظمی را ضروری ميکند ومسن تر ها بدليل سابقهٔ زندگی وبه اصطلاح ما چشيدن سرد و گرم روزگارو شناخت بيشترازعوامل پيرامون دارای جايگاه ويژه ای ميشدند که ميتوان آنرا جايگاه روحانی ناميد. ميتوان تصورکرد که روحانی کم کم به جايگاه ومَقامی تبديل شد که ميبايست پاسخگوی سؤالات و نگرانی های آن مردمان باشد و اين داستان خلقت و پيامبران بدين ترتيب شکل ميگيرد.
بنظرمن که ديگرنوجوان کتاب خوانی بودم اينکه پيامبراسلام که ادعای آخرين نفرازپيامبران الهی را داشت اما نتوانست به مهمترين سؤال يعنی روح چيست جواب دهد ادعای او را منتفی ميکرد. انسان يک جسم دارد ولی آنچه به اين جسم معنا ميدهد روح است وآنچه پس ازمرگ روی ميدهد مسلمأ توسط جسم غيرقابل حرکت و قلب ازطپش بازايستاده نخواهد بود. آنزمان هم مردم مُرده هايشان را ميديدند که چه خاکشان کنند چه بسوزانند چه آنها را بخورند چه به حيوانات دهند ازجسم مُرده پس ازچندی بجزچند استخوان باقی نمی ماند و پَس ازمرگ چه ميشود؟ جسم که نابود ميشود پس روح چه ميشود ولی چون پاسخی نداشتند داستانها ساختند وبمرورِزمان داستانهای اقوام مختلف بهم گره خوردند و دراسلام به بهشت وجهنم بسيارغليظ و ابدی ختم شدند.
اگر در اديان مختلف، شريعت آنها اخلاق باورمندانش را ميسازد، درسکولارسم اين وظيفه به قانون محول ميشود و من شکست اخلاق درهردونوع جامعه را ديده ام با اين فرق مهم که اديان چند هزارساله اند وسکولاريسم دراکثرکشورهای غربی چند ده ساله.
اخلاق بالاتراز فرد و جامعه است و نميتواند بازيچهٔ قدرت مداران، شيادان، خود پرستان و بازيگران وفريب دهندگان مردم بشود. اخلاق به معنای شعوربرترانسان است که هوئ و هوس نمی پذيرد.
بطورمثال هيچکس حق ندارد به جان، سلامت جسم و روان، آسايش و آرامش انسان ديگری تعرض کند. اينکه فلان کشوراسلاميست يا مسيحی است يا يهوديست يا کمونيستی است يا سکولاراست يا کدخداييست يا ديکتاتوريست، همهٔ اين قدرت های حاکمه درزيراخلاق قرار ميگيرند و بنابراين اخلاق است که بايد ازهمهٔ دروس و علوم بالاترباشد و ازکودکی به کودکان آموزش داده شود.
هيچکس هيچ وقت و درهيچ شرايطی حق تجاوزجنسی به کودکان و نوجوانان و جوانان و مسن ترها، پسريا دختر، مرديا زن را ندارد. اين ازجملهٔ اخلاق است يعنی مطلق است و جانشين ندارد.
هيچکس و هيچ دستگاهی و دولتی حق ِکشت، برداشت، توليد، جابجايی و فروش مواد مخدّرطبيعی يا مصنوعی را بهرشکل و بهرميزان و درهيچ کجا ندارد. دراختيارقراردادن و تبليغ و فروش چنين موادی بطورمطلق ممنوع است.
جهت اطلاعتان همهٔ انواع دولتها و سيستم های درقدرت، ازاديان مختلف تا سکولارها دراين جنايت عليه بشريت دست دارند.
با وجود اينکه اسلام در واقع قادر نيست هيچ پاسخ مشخصی به خداجو بدهد و بقيهٔ اديان ابراهيمی نيزدست خالی هستند، اما خداجويان دست ازگشتن بدنبال پاسخشان نکشيدند. انسان هرچه بيشترخود وموجودات ديگررا می شناسد توانمندی خويش را از سطح « بيارتاببينم وبفهمم» بالاترميبرد و مثلأ انسان کشف کرد که صرفأ دارای پنج حس بينايی، شنوايی، لامسه، بويايی وچشايی نيست و بلکه قادربه درک موضوعاتيست که اين پنج حس ازفهم آن قاصرند. اين موضوعات ازخواب گرفته تا روان و روح درهمهٔ انسانها هست ولی درک آنها يکی نيست. حال يک خاطرهٔ جالب را برايتان بگويم و آن اصطلاحی بود که شخصأ برای اولين باردرکانادا شنيدم و تنها درميان مردم اين ديارو آن اصطلاح « من روی خط مستقيم تماس با خدا هستم» می باشد و جالب اين بود که گويندگان اين جمله نه کاتوليک بودند نه پروتستان نه عضوکليسای شرق ونه هيچ سکت و فرقه ای و تمامشان دين و کليسا و شريعت آنرا بهمراه کشيش و کاردينال بقول خودشان با آگاهی به سطل آشغال انداخته بودند. وقتی پرسيدم خط مستقيم کدام است، با جديت تمام گفتند « من هرروز با خدا درتماس مستقيم هستم، خواسته هايم را به او ميگويم، اگرتوجه نکند با او حسابی دعوا می کنم واگرخواسته ام را برآورد کرد يا پاسخی قابل فهم داد که تشکرمیکنم و اگرهيچ توجهی نکرد با او درشتی ميکنم تا بفهمد من روی خط منتظرم و وقت زيادی هم ندارم معطل او شوم». البته که همهٔ کاناداييها چنين نبوده و نيستند ولی من ازچندين نفرازاين مردم شنيدم و وقتی چند مثال قابل اثبات برايم زدند متوجه خط مستقيم آنها شدم.
محققين به اين موضوع پی بردند که نه تنها انسانها بلکه انواع گياهان و درختان و گلها نيز صاحب درک هستند و بسياری ازحيوانات ازما بيشترو بهترخيلی اموررا می فهمند. خنديدن، ذوق کردن، غصه خوردن، عزا گرفتن، يادواره گرفتن، فداکاری کردن، دفاع جانانه ازفرزندان، نجات همنوع و ديگرموجودات، خبردارشدن ازآنچه انسان بدون دستگاههای پيچيده بهيچ وجه قادربه درک آن نيست نظيرآمدن سيل و گردباد و زمين لرزه و وقوع آتشفشان و ريزش کوه و آمدن باران شديد و بوجود آمدن بهمن برای بسياری از ديگرموجودات قابل پيش بينی است.
درميان ما انسانها هم برخی خواب می بينند و آنچه درخواب ديده اند بدون ارتباط با آنهاست ولی بوقوع می پيوندد. برخی درحالت کُما و يا مرگ يک باره نظيرايست قلبی ديده اند که آنچه روح می نامند ازجسمشان بيرون آمده و درهمان اتاق عمل يا تخت بيمارستان يا آمبولانس و گاه درمنزل خودشان درحالی که مرگشان مسجل وحتمی بوده « ديده اند» چه خبرشده و چه کسانی دخالت کرده اند و مثلا نام و نام فاميل جراح يا هريک از اعضای اکيپ پزشکی چه بوده وبرای اوـ مُرده ـ چه کرده اند. بسياری درخواب يا دربيهوشی يا درمرگ نابهنگام « ديده اند» که ازدالان تاريکی رد شده و به نوررسيده اند ودرآنجا عضوی يا اعضايی ازخانواده شان که فوت کرده اند به استقبالشان آمده اند وموقعی که بهوش آمده و يا به زندگی بازگشته اند آنچه برآنها گذشته را تعريف کرده و حتی به اطلاع پزشکان و محققين رسانده اند. البته من چون عمريست درغرب زندگی می کنم با آنچه درکشورهای غربی و عمدتأ دررابطه با ساکنين اين جوامع ميگذرد ميتوانم بنويسم. تجربهٔ جدا شدن روح ازجسم پس ازمرگ وامکان بازگشت روح به جسم را من خود گواهی ميدهم بنابراين با توجه به سرعت بسيارزياد درزندگی دوران ما ازيکسو و امکانات پيشرفتهٔ پزشکی ازسوی ديگر فکر ميکنم تعداد انسانهايی که بخصوص تجربهٔ مرگ غيرمترقبه را بکنند و جدا شدن روح ازجسم و بازگشت آن به جسم را ببينند و به آن گواهی دهندبيشترازگذشته خواهد شد. مرگ سخت نيست و پس ازآنهم من نه بهشت ديدم و نه جهنم و تنها سفارشی که دراينباره ميکنم اينکه انسانها را نکشيد و اذيت نکنيد و حقشان را ضايع نکنيد. من چون دراين مورد، استثنائيست که چيزی بگويم شما را سفارش اکيد ميکنم به اين که انسانها وحتی حيوانات را اذيت نکنيد. بدانيد اين کمترين حد برای آنطرف خط زندگيست.
بسياری ازفرط گزيدگی ازاديان به خودخدايی واعتباربه آنچه «خود الآن بفهمم» افتاده اند که خدمتشان عرض ميکنم کمی افتاده ترباشيد: انسان ميليونها سال پس ازپيدايش خويش نمی داند چرا درفلان تاريخ درفلان کشوريا سرزمين درفلان خانواده و به چه صورت متولد شد و چرا سپس چنين حوادثی برای او پيش آمده اند و چرا انقدرعُمرميکند و چه موقع و چگونه ودرچه شرايطی خواهد مُرد.
خوش بحال خداجويانی که بقول آن کانادايی ها با خدا تماس مستقيم دارند. خدای آنها نه الوهيم بود نه پدوپسروروح القُدُس و نه الله.
درخط مستقيم نه شيطان وجود دارد نه فرشته و جن و نه پيامبر. نه داستانهای گذشتگان است و نه آيندهٔ نيامدگان. خط مستقيم فرد با خدا مربوط بخودش است. نه ارثی است نه انتقالی، نه مّقام است نه ثروت می آورد نه برتخت سلطنت مينشاند نه کُرسی دانشگاهی ميدهد. من فکرميکنم درطول تاريخ و همين امروز بسياری بدنبال اين خط مستقيم خود را به آب و آتش زده اند و درغار و سينهٔ کوه و تنهايی مطلق رفته اند اما نمی دانم چند نفرموفق شدند چون درتوفيق فقط اخلاق برای اين دنيای فرد حاصل ميشود. هيچکس ازخط مستقيم ديگری نمی تواند استفاده کند پس با آن نميشود مولا شد، مريد شد و مراد شد. هوادارساخت و جمعيت جمع کرد. رئيس شد ومرئوس، رهبرشد يا رهرو. کسی برسرچارسوق فرياد نخواهد زد «يافتم».
۲۵ ژوئيه ۲۰۲۱
منبع:پژواک ایران