ما ایرانیان و سیاست ـ قسمت چهارم
مژگان پورمحسن
آیا ما ایرانیان سیاست را درک می کنیم؟
خیر قُربان. در نوشته ای خدمتتان نقل قولی از مرحوم مادربزرگ مادریم نگاشتم که به حقیر گفتند « ما هر چه که
شنیده ایم، از آخوند شنیده ایم » و تقاضا نمودم که روی این جمله واقعاً تعّقل کنیم نه بخاطر بنده و بستگانم که بخاطر واقعیاتی که در این جمله نهفته است. واقعیات دردناکی که به بسیاری از سؤالات ما در مورد فرهنگ و سیاست خودمان پاسخ میدهد. مثلاً چرا خمینی که نَه در ایران بود نَه قبل از تبعیدش به عراق هیچ خدمتی به مَردُمِ
کرده بود نَه هیچ مشگل سیاسی یا اقتصادی یا علمی یا هنری یا ورزشی از کشورو مَردُم حل کرده بود نَه هیچ کمکی حتّی به اندازهٔ یک آدم خَیّر« در این بِلاد کُفر » به محرومینِ مملکتمان نموده بود، توانست به راحتی آب خوردن ( تا جاییکه به ما ایرانیان مربوط میشد ) سوارِ دوشِ به اصطلاح تحصیل کردگان، لیبرالها منجمله لیبرالهایِ ضد آخوند، روشنفکرانِ مسلمان و غیر مذهبی و حتی زندانیان سیاسی وابسته به گروه های چریکی فدائیانِ خلق و مجاهدین خلق و فعالین سیاسی داخل و خارج کشور، شود و فاتحانه بدونِ کوچکترین فشار و ناراحتی برای خود با ایر فرانس بر سرِ همهٔ ما مردم ایران نعلِین بگذارد وما را لِه کُنَد؟
چرا ما ایرانیان، جَهل را آگاهی، بی هوشی را نبوغ، عقب ماندگی فکری را پیشگامی، نبودِ رفاه را وارستگی، نادانی در مورد ساده ترین موضوعات انسانی را نجابت، عُمر به هَدَر دادن را رستگاری، شکست قابلِ دید را پیروزیِ تمام عیار، بردگی را رهایی، دنیایِ زیبا را جهّنمِ زمین، مُردَن را زندگی ابدی، عشقِ به انسان را گناه،
رابطهٔ طبیعی زن و مَرد را معصیت، راست گوئی را بی پَروائی، تفکّر را وقت هدردادن، سؤال را بی چشم و رویی، اتکاء به خود را فَردیت و مَزموم، انتخابِ فَردی را خود خواهی، عقیدهٔ شخصی را خود بزرگ بینی، زندگی بر اساسِ عقیدهٔ شخصی را قُطبیت، آزادی را ولگردی وووآزادگی را کُفرمی نامیم و می پنداریم؟ راستی چرا همه چیزِ ما عوضیست؟ معیارهایِ غربی را فراموش کنید. فقط با جدّیت ومنطق نگاه کنید و بفرمائید چرا همهٔ باصطلاح تفکرات و باورهایِ ما برعکس واقعیاتِ عینی و ملموس است؟ چرا آنچه را ما مشروع و صواب میدانیم در ایرانِ قبل از « اسلام » و همچنین آگاهی و شعور و وجدان امروزِ بشر، ارتجاع و ضدیت با انسان و عینِ دشمنی با بشریّت محسوب میشود؟
در این نزدیک به چهارده قرن بَر مَردم اولّین تمدّن پیشرفتهٔ انسانی چه گذشت که زیر و زبر شدند؟ چه شد که تمامی پیشرفتهای عظیم ایرانیان و خُصوصیت « جذبِ بهترین افکار، گفتار و کِردار » درست برعکس شد؟
حتماً پاسخ می دهید که جواب کاملاً واضح است: ایرانیان مسلمان شدند. یا می فرمائید « اعرابِ وحشی سوسمار خور به ما مردم متمدّن قُرمه سبزی خور حمله کرده و همه چیزمان را بُردند و سوختند و برباد دادنند و امروز ما نیز نتایجِ همان تجاوزات هستیم و اینهمه امامزاده در وجب به وجب خاکمان و اینهمه نوحه خوانی برای علی و
تعزیه گردانی برای حسین و نُقل و نبات برایِ مهدیِ غایب و امام سیزدهم و چهاردهم و ولّی فقیه و مرجع تقلید
و عبا و عماّمه از همان تجاوزاولیه است.» عرض می کنم بقولِ فرانسویها باید برخی از این صحبت را نگه داشت و برخی را واگذاشت. برخی از هموطنان نیز می فرمایند که « ما ایرانیان از اوّل چیزی نبوده ایم و هر کس به ما حمله کرده ما تسلیم شده ایم و بدتر از متجاوز بوده ایم یا شده ایم و بد بختی ما خودمان هستیم نَه مهاجمان زیرا درطول عُمرِ بشر همیشه جَنگ و شکست و صُلح و پیروزی بوده وما چرا انگیس نشدیم؟ چرا فرانسه نشدیم؟ چرا سوییس نشدیم؟ چرا ژاپن و آلمانِ بعد ازجَنگ دوّم جهانی نشدیم که هیچ شدند وامروزشان را ببینید! چرا حتی ترکیه نشدیم که با یک آتاتورک این شد؟» خدمتتان عرض کنم، مُسلّماً پاسخ جدّی به سؤالاتِ این عزیزان که ما چرا شبیهِ بسیاری از دیگر کشورها با تاریخِ بلند و تغییراتِ بسیارنشدیم احتیاج به چند گروه متخصصِ این کشورها در رشته های مختلف دارد و من متأسفانه حتی خبر ندارم که آیا متخصّصین رشته هایِ مختلف دست به چنین تحقیقاتِ مقایسه ای زده اند یا نه.
امّا اگربخواهم مجوعهٔ مواضع ما ایرانیان را از هم تفکیک کنم، به چند گروهِ اصلیِ زیر می رسیم:
۱ ) آمدنِ اسلام به ایران ما را خراب کرد و همهٔ بدبختی های ما ناشی از اسلام است. رژیم آخوندی نیز تبلور این دین مشمئزکننده است.
۲ ) اسلام یا غیر اسلام، ما ایرانیان هستیم که همه چیزمان خراب و بدترین است، دین و دولت مان هم بدترین است.
۳ ) اسلام آخرین دینِ توحیدی است. کامل و بدونِ نقص است. ما ایرانیان هم با آغوشِ باز به دین مبین اسلام ایمان آوردیم. تا اینکه خمینی سرکار آمد و آخوندها ایران را زیر لوای دین به جاهلیت برگرداندند.
دوستان متوجه هستند که من دیدگاههایِ درونِ رژیم فارغ از اینکه متعلق به کدام جناح هستند را اصلا مدّ نظر ندارم.
درکلیهٔ این نظرات، با وجود اینکه هرکدام ما به صفت فردی ممکن است براحتی از یکی به دیگری برویم
وبستگی به وحال و روزمان دارد وحتی ممکن است در عرض یکروز هر سه موضع و حتی بیشتر را با هم
بگوئیم. چرا؟ چون از دست آخوند ها جانمان به لبمان رسیده درعین حال نمی دانیم آنچه را باید می دانستیم و
امروز جمعاً در برزخِ آخوندی نبودیم. عرض میکنم بَرزخ زیرا پاسخ به سؤالها یی که هیچ انسانی بر روی این کرهٔ خاکی جوابش را ندارد زجر زیادی بما می دهد وبجز افرادی که نانشان را بقیمت ادعای « علمی محمّد گونه
و دانشی فرابشری » می خورند که حتماً آخوند هستند با عمامه یا بدون عمامه، پاسخ همه جانبه با شد برایِ زمان ها ونسل هایِ آینده. امّا بدتر از آن، ما ایرانیها بصفت جمعی نیز از پاسخ هایِ درست عاجزیم.
امّا بالاخره در سؤالات فوق معلوم شد که آنچه باید ما، زنده گان امروز حتی به صفت فردی به آن بپردازیم ارتباطِ ایرانی با رژیمِ آخوندی در قدرت سیاسی است.
چرا سؤال انقدر ساده شد؟ برای اینکه بشود به آن جواب فردی داد.
نه ایرانی می تواند بگوید رژیم آخوندی را نمی شناسد، نه اینکه این رژیم آخوندی را در زمانیکه قدرت سیاسی را
بدست دارد نمی شناسد. پس پاسخ به این شناخت کاملاً قابل فهم و قابل بررسی است. هر ایرانی٬ با سواد و بی سواد، از هر روستا و شهرستان و شهر و مرکز، از هر گروه سنّی، ازهر طبقهٔ اجتماعی واز هر قومیّت یا مذهب ایران که باشد به صفتِ فردی پاسخ خودش و دلایل این پاسخ را می داند. نه اسلام شناسی می خواهد نه خدا شناسی نه دانستن فرق سکولار با غیرآن، نه مسلمان بودن یا شیعه بودن الزامی است. فقط لازم است ایرانی باشی و یا در ایرانِ آخوندی زندگی کرده باشی تا پاسخت هر چه که باشد با واقعیت تجربه ات ربط مستقیم داشته باشد.
چرا رویِ ایرانی بودن و زندگی زیرِ رژیم آخوندی تأکید دارم زیرا با داشتن ریشهٔ محکمِ چندین و چند نسل و آنچه که خودت و بستگانِ دور و نزدیکت و همسایه و همکار و همکلاسی وووتجربه های جمعی که هر کس بدست آورده پاسخش از فرد خودش هم میتواند کمی آ نطرف تر رود.
دنباله دارد
منبع:پژواک ایران