دگرديسی تا به کجا؟
مژگان پورمحسن
منبع:پژواک ایران
دگرديسی تا به کجا؟
نسل جوان درسالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۲ شمسی با سخنرانيهای آتشين مسعود رجوی در داخل کشور و در فرانسه آشنايی دارند چه خود هوادار مجاهدين بودند يا نبودند. اين فرد آنچنان زبان افسارگسيخته و بی ادبانهٔ رژيم آخوندی نسبت به منتقدين و مخالفين خود را محکوم می کرد که آنرا « گند گاو چاله دهان » می ناميد.
در برابر تهاجمات و زخمی نمودن و دستگيری و قتل هواداران مجاهدين و ميليشياهای کودک و نو جوان در خيابانها و ميتينگها توسط حزب الله و کميته ها تا قبل از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ می گفت که « از مقابله به مثل خودداری می کند» و بصورت بسيار رمانتيک می افزود « هر روز ستاره ای بزمين می کشند و باز آسمان غرق ستاره هاست».
هر روز در روزنامهٔ مجاهد سرمقاله يا مقالات متعدد در مذمت و محکوميت انحصارطلبی، فضای سياسی بسته و تک صدايی و تک حزبی و ديکتاتوری و تحميل عقايد و نظرات ارتجاعی حاکم به منتقدين و مخالفين نوشته و چاپ ميشد و از دمکراسی و احترام به حقوق دگر انديشان و منتقدين و مخالفين مسعود رجوی داد سخن سر می داد. علت حمايت های مردمی و داشتن آن ميزان بسيار قابل توجه از هواداران تشکيلاتی و مردمی نيز همين دفاع مستمر از آزادی و حقوق فردی و اجتماعی منتقدين به رژيم خمينی ساختهٔ جمهوری اسلامی و اصل ولايت فقيه بود.
اما از اواخر سال ۱۳۶۱ که ديگر تمام نيروهای جنگندهٔ شهری مجاهدين شهيد يا دستگير شدند، که هزاران نيروی هوادار دستگير و اعدام شدند، که فرماندهی نظامی مجاهدين و جان برکفانش همگی بخاک افتادند و بر مردم و آگاهان سياسی مسجل شد که هرگز مجاهدين قادر نيستند رژيم خمينی و حکومت آخوندها را سرنگون کنند، مسعود رجوی نيز درعدم توان انتقاد از خود در برابر نيروهای معترض خودی و تشکيلاتی در داخل و خارج و همچنين عدم پاسخگويی به اعضا ی شورای ملی مقاومت در آنزمان که شامل احزاب و گروهها و شخصيتهای سياسی وزينی میشد ودر آموزش گرفتن و تقليد از خمينی بفکر دستيابی به ولايت مطلقهٔ خویش افتاد و مرحله به مرحله در اين مسیر پيش رفت تا بالاخره در سال ۱۳۶۳ طی جشن ازدواج باشکوهی با سومين خانم، ميخ ولايت فقهی از نوع خمينی يعنی رهبری فکری و عقيدتی و شرعی ، جانی و مالی و سياسی و تشکيلاتی و فردی تک به تک اعضا و هواداران سازمان را کوبيد.
ديگر « همه چيز» شد مسعود رجوی که البته می بايست گواهانی هم داشته باشد که مريم اولين گواه دهندهٔ دور و برش بود که در اين راه می بايست با ازدواج با مسعود اثبات می کرد که به ولايت مطلقهٔ رجوی ايمان آورده. کمتر کسی از نيروهای تشکيلاتيش متوجه شدند که وی ولايتی بسيار بالاتر از خمينی را
برای خويش قائل شده و در پی رسيدن به اصل « امامت شيعيان درغياب امام دوازدهم » بدون گذشتن از تأييد مراجع تقليد و پيروی از مسيرحوزوی آيت الله شدن و سپس مرجع تقلید شدن و در نهايت در طی حرکت انسانهای بسياری و سرنگون شدن رژيم شاهنشاهی « امام» شدن و با تأييد ميليونها نفر از مردم
قدرت را بدست گرفتن و حکومت ولايی راه انداختن است، رجوی راه هفتاد و چند سالهٔ خمينی را يک شبه
طی کرد و خود را «ولی فقيه مجاهدين» اعلام نمود. البته ایشان و همسرشان کماکان شعارمردمی و مردم ساختهٔ « مرگ بر اصل ولايت فقيه» را بی محابا تکرارمی کنند!!!
ادامه دارد
جاويد ايران
مژگان پورمحسن
دگرديسی تا به کجا؟ قسمت آخر
شعبده بازان مجرب و مشهورامروزه می گويند که بجز خلاقيت و بروز کردن هنرشان احتياج به شناخت برخی موضوعات نظير چند قانون علم فيزيک و رياضيات نيز دارند اما مهمترين دليل موفقيت شعبده باز خطای چشم بينندگان و مشوش نمودن ذهن آنان می باشد.
من فکر می کنم مسعود رجوی يک شعبده باز تشکيلاتی است و « هنرش» همين می باشد وگرنه بلحاظ سياسی همهٔ پيش بينيهايش اشتباه درآمده و خط و خطوط استراتژيکیش غلط. در ميان سياسيون ايران ما
نمونه ای نظير او نداريم که اوج قدرت سياسی ـ مذهبی ـ نظامی ـ فکری ـ اعتقادی ـ عاطفی همهٔ مردم ايران و اگر در آن سطح موفق نشد لآقل در سطح تشکيلات گروهش را برای خود بخواهد و بديگران تحميل کند.
همين که وی با وجود اين که مدعی مبارزهٔ چريکی در دو رژيم شاه و خمينی است و بقول خودش از سال ۱۳۴۸ شمسی به مجاهدين پيوسته و بدليل استعداد شگرف ايدئولوژيکی به گروه ايدئولوژی مجاهدين در زمان بنيان گذاران پيوسته و در ضربهٔ سال ۱۳۵۰ بدون شليک يک گلوله از سلاحش يا خوردن قرص سيانورش به زندان افتاده و همهٔ همرزمانش اعدام شدند به غيراز وجود مبارک ايشان!!! خود کم نیست.
در حاليکه برادران رضايی، احمد و رضا با تهور کامل هم از زندان فرار کرده و هم سازمان را بازسازی کرده و خود عمليات نظامی انجام داده و بهمراه يارانشان اساسأ عمليات نظامی را راه انداختند و موفق شدند و در اينراه جان خویش را نيز فدا کردند بناگاه در سال ۱۳۶۳ توسط رجوی و کاسه ليسانش هيچکاره و رجوی بيکار در زندان قهرمان مقاومت و رهبربلافصل مجاهدين در درون و بيرون زندان از ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ معرفی شد!!! اين دروغهای شاخدار در خارجه به کمک شعبده بازی « انقلاب ايديولوژیک » ميسر گشت. از آن ببعد ميزان ادعاهای انقلابی رهبرعقيدتی در درون تشکيلات به حدی بالارفت که بنيانگذاران شهيد هم در برابر« حضرت والا» رنگ باخته و هيچ کاره شدند!!!
آنقدر مسعود رجوی خود را باد کرد که ديگر افراد سياسی بی ارتباط با آنها و بسياری ايرانيان مقيم پاريس هم متوجه اين خود گنده کردن رجوی شده و به سرنوشت اين سازمان با آنهمه نيروی نوجوان و جوان بخاک افتاده و اين ميزان جوانان فريب خوردهٔ اين شعبده باز به تلخی و با خشم صحبت می کردند.
مسعود رجوی بعد ازکشته شدن موسی خيابانی و همهٔ مسئولين و فرماندهان و جنگجويان اين سازمان در سال ۱۳۶۱ در واقع « هيچ هيچ شد.» نه شجاعت و نه عرضه و توانمندی آن را داشت که مخفيانه با نيروهای موجود در خارجه و کردستان ايران و متکی به مردم ايران به تهران بازگردد و جماران را بر سر خمينی و مجلس ارتجاع را بر سر رفسنجانی و خامنه ای و بقيهٔ دستگاه ضد بشری خراب کند و نه صداقت و مسئوليت پذيری يک سياستمدار يا فرماندهٔ جنگی را داشت که به شکست و نقش خود در اين شکست سياسی ـ نظامی ـ استراتژيک اعتراف کرده از مجاهدين خلق ايران، خانوادهٔ شهدا و زندانيان سياسی و خلق قهرمان ايران پوزش خواسته و مردانه مسئوليت شکست اين جنبش عظيم را بعهده گيرد. معلم وی شهيد بنيانگذار و والامقام محمد حنيف نژاد نبود که تمام مسئوليت ضربهٔ ۱۳۵۰ و نفرات را بعهده گيرد و حکم زندان ديگران را سبک کرده و حکم خود را سنگين تر نمايد.
شخصيت و کاراکتر مسعود رجوی به آخوندهای همه چيز طلب بسيار شبيه و نزديک است و از سال ۱۳۶۱
با سرعت بسيار زيادی اينرا مشخص مینمايد. من که اثری از انقلابي گری در او نمی بينم. تبديل يک جنبش مردمی ناشی از تغيير و تحول بزرگ سياسی و آزاد شدن نيروهای جوان که بدون آگاهی و درک سياسی اما صادقانه و عاشقانه اعتماد خويش را به شهدای گذشتهٔ يک جريان و مدعيان رهبری فعلی آن می کنند به يک گروه جدا افتاده از وطن و منفور مردم البته خيانت به تاريخچهٔ اين سازمان و تمامی رنج و شکنج و رزم و جنگ شهدا و زندانيان سياسی و اعضا و هواداران و خانواده های اين افراد و در نتيجه خيانت به مردم ايران می باشد.
مبارزهٔ بی امان و جنگ شبانه روزی با رژيم ضد ايران و ايرانی آخوندی با تمام جناح هايش حق مسلم مردم ايران و ايرانيان وطن دوست در سراسر جهان است. اين جنايتکاران حاکم بروطن را با غيرت و شجاعت برگرفته از تاريخ وطن عزيزتر از جانمان، با ياد آرش و آريوبرزن و رودابه و گوهر ادب آواز
و متکی به تاريخ واقعی و فرهنگ اصيل مان پیش می بريم و از غول حاکم تا مزاحم خارج را به سطل زبالهٔ تاريخ می سپاريم.
علت حملات وحشيانهٔ گروه بی آبروی سياسی رجوی به استاد ارجمند، شاعر و نویسنده که با تحقيقات تاریخی و اسلامی بیش از چهاردهه پتهٔ تاريخ دروغين و آخوندی ايران را روی آب آورده و گند بنيادهای اسلام و دروغهای تاریخ تشيع را نمايان ساخته و پايه های « اصل ولايت فقيه» را تمامأ زده و میزند نيز همين راستگويی تاريخی و مذهبی ايشان می باشد.
ولی فقيه رژيم سرش در گردباد جنبش های اعتراضی و برانداز هموطنانمان و مبارزهٔ زنان قهرمان بر عليه « اصل ولايت وقيح» گرم است و می داند رفتنی است اما « رهبرعقيدتی» که اينهمه خرج کرده تا مريمش را به جوليانی و بولتن و شیخ ترکی الفيصل بقبولاند نمی خواهد با آگاهی تاريخی ـ ملی و مذهبی مردم شانس فرضی آيندهٔ خود را منتفی ببيند.
با و در کنار آقای يغمايی و کليهٔ آزادی خواهان و منتقدين و مخالفين احزاب و گروهها که در راه سرنگونی
رژیم ضد بشری آخوندی قلم میزنند، قدم برمیدارند وصحبت می کنند محکم و استوار ايستاده ايم.
جاويد ايران
جانم فدای ايران
مژگان پورمحسن
فروردين ۱۳۹۷
منبع:پژواک ایران فهرست مطالب مژگان پورمحسن در سایت پژواک ایران *منشور مهسا را پاره کنيد. [2023 Mar] |