ناصر منصوری را روی برانکارد به قتلگاه بردند
ایرج مصداقی
حمید اسدیان (کاظم مصطفوي) داستان کوتاهی دارد به نام «رقص در باد» که خود با تعبیر (غزل ـ قصهاي براي قتل عام شدگان67) از آن یاد میکند. داستان الهام گرفته شده از سرنوشت دردناک زندانی مجاهد ناصر منصوری است .
حمید اسدیان مینویسد: «رقص در باد»، قصه است و نه تاريخ نگاري مو به موي واقعيت. بغضي است ناگشوده. ترجيح مي دهم آن را غزلـ قصه بنامم.
به ياد ناصر و ناصرها...و مادرش و مادرها... »
http://shabavazha.blogspot.com /
تلاش حمید اسدیان برای به قصه درآوردن بغضهای ناگشوده قابل ستودن است. اما آنجا که وی در پیشدر آمد این «غزل – قصه» به معرفی ناصر منصوری میپردازد راه خطا میرود و با گزارش نادرست سرنوشت دردناک یکی از جاودانههای کشتار ۶۷، آن را در سطح پاورقیهای مجلات زرد پایین میآورد. معلوم نیست منبع گزارشهای مربوط به قتلعام ۶۷ حمید اسدیان کیست؟ متأسفانه او هرگاه دست به قلم میبرد نامی از منابع خود نمیآورد تا چهرهی این منابع که غالباً نیز گزارشهایشان نادرست است مشخص شود و لااقل دیگران به آنها استناد نکنند و یا در رابطه با گزارشهایشان تأمل کنند.
حمید اسدیان در معرفی ناصر منصوری مینویسد:
«در گزارشهاي مربوط به قتل عام67 آمده بود ناصر منصوري. يك بار دست به خودكشي زد و يا به قصد فرار خودش را طبقه سوم ساختمان زندان به زمين انداخت. بعد از آن از گردن به پايين فلج شد و بقيه سالهاي بندش را روي ويلچر گذراند. مادر ناصر خانهاش را فروخت و در نزديكي زندان خانهاي خريد؛ تا كه بتواند بيشتر به ناصر سر بزند.»
http://shabavazha.blogspot.com /
چگونگی مرگ ناصر منصوری یکی از تراژیک ترین صحنههای کشتار ۶۷ بود که متأسفانه با گزارش غلط حمید اسدیان مخدوش میشود و قساوت رژیم را تخفیف میدهد.
ناصر منصوری در اردیبهشت ۶۷ بصورت تنبيهی به سلول انفرادی سالن ۱۱ گوهردشت منتقل شد. در خرداد ماه ۶۷ وی خود را از پنجرهی طبقهی سوم به پایین پرتاب کرد. چگونگی امر بر کسی معلوم نشد چرا که برای انجام این کار میبایستی ابتدا پنجرهی سلول از جا در آورده میشد و سپس نردههای جلوی پنجره که به چهارچوب فلزی جوش داده شده بود، شکسته میشد. انجام چنین کاری از عهدهی یک نفر در سلول انفرادی بدون ابزار، بر نمیآمد و یا به سختی ممکن بود.
در هر صورت وی پس از پرتاب شدن بر روی زمین، زنده میماند؛ اما نخاعش قطع میشود. زندانیان فرعی ۱۳ که در بهمن ۶۶ به اوین منتقل شده بودند از پنجره شاهد جان دادن وی بودند. پس از مدتی پاسداران به بالای سر او رفته و با پایشان پیکر او را اینطرف و آن طرف میکنند. په این ترتیب پیکر درهمشکستهی ناصر پس از گذشت ساعتی به بهداری زندان منتقل میشود. این اتفاق در نیمه دوم خرداد ۶۷ افتاد. وی از همان موقع تا روز ۱۵ مرداد حوالی ساعت یک بعد از ظهر در بهداری زندان بستری بود. من خود شاهد بودم که ناصریان (محمد مقیسهای) اسم وی را خواند و بیات مسئول بهداری زندان گوهردشت به اتفاق یک پاسدار دیگر او را با برانکارد به دادگاه بردند و بعد هم با همان برانکارد او را برای دار زدن به قتلگاه منتقل کردند. خیلی تلاش کردم تا در آخرین لحظه چهرهاش را روی برانکارد از زیر چشمبندم که لنگ بود ببینم اما میسر نشد. میگفتند خانوادهاش تختی مخصوص برایش خریده و به بهداری زندان منتقل کرده بودند، نمیدانم این داستان چقدر حقیقت داشت.
هیچ یک از ما زندانیان پس از اقدام به خودکشی ناصر منصوری دیگر قادر به دیدن او نشد. ناصر بعد از خودکشی تنها دو ماه زنده بود و نه سالها. او روی ویلچر زندگی نمیکرد، بلکه روی تخت بود و هیچ حرکتی نمیتوانست بکند . حتا برای آن که جانش را بستانند او را با برانکارد به قتلگاه بردند و نه با ویلچر. مادرش تا آمد خبردار شود و به خودش بجنبد، پسرش را کشته بودند. هنوز چیزی از کشتار ۶۷ نگذشته است. این همه شاهد زنده و حاضر هستند، نباید اجازه داد گزارشهای غیرواقعی حقیقت را که گاه تکاندهنده تر از گزارشهای غیرواقعی از این دست است مخدوش کند. افراد زیادی در دسترس حمید اسدیان هستند که میتواند صحت و سقم ماجرا را از آنها سؤال کند. امیدوارم حمید اسدیان برخلاف گذشته در صدد رفع اشتباهش بر آید و «حق» اشتباه کردن را از خودش سلب نکند!
ایرج مصداقی ۲ اردیبهشت ۱۳۸۸
منبع:پژواک ایران