سردار حاج قاسم سلیمانی، فرمانده نیروی قدس سپاه پاسدارن، دیر زمانی ست که شهرتی بسزا یافته و نامش بر سر زبانها افتاده است. البته بیشتر در بیرون مرزها تا در درون.* از میان سرداران حکومت اسلامی، تصاویر او ست که به روزنامه ها و مجله های کشورهای غربی راه یافته است، تصاویری که سردار سلیمانی را پیوسته پراقتدار و مرموز و پرجذبه، جلوه میدهند، اما بگونه ای که خط و خطوط شر و شوری هم در چهره اش خود نمایی میکنند. تا مدتها تنها آوازه اش بگوش میرسید که هم اکنون بنظر میرسد که همخوانی دارد با تصاویر او. رسانه های حکومت اسلامی بویژه در فضای مجازی او را چنان حمد و نثا گویند و ستایش کنند چنانکه گویی همان پهلوان افسانه ای است که همیشته یک تنه پوزه دشمنان شاه و کشور را بخاک میرساند.
گویا شهرت وی از زمانی آغاز میشود که حضرت ولایت فقیه، فرمانروای کل قوا، سردار سلیمانی را بفرماندهی سپاه قدس منصوب مینماید که حضور آمریکا در عراق و منطقه را رصد نموده و به خنثی سازی نفوذ آن در منطقه بپردازد. در مقام فرماندهی قدس است که آوازه سردار سلیمانی در غرب می پیچید. رسانه های اینترنتی سردار سلیمانی را فرماندهی توصیف میکنند که هراس در دل ژنرالهای آمریکایی انداخته است.
جام نیوز گزارش میدهد که در نزد غربیها شهرت یافته است که "سلیمانی همه جا هست و هیج جا نیست." که سلیمانی "خطرناک ترین مرد سال از نگاه آمریکاست." یک سایت اینترنتی از یک ژنرال آمریکایی نقل میکند که گفته است "سردار سلیمانی از ما چه میخواهد."
جام نیوز از روزنامه لبنانی "الاخبار" (23/281/1393) نقل میکند که:
سردار "قاسم سلیمانی" فرمانده سپاه قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران و فرزندان عراق در حماسه جرف الصخر که در بین عراقی ها به "جرف النصر" معروف شده است، ثابت کردند که داعش ببری کاغذی و مترسکی بیش نیست که آن را بزرگ جلوه می دهند.
چنانکه گویی سردار سلیمانی داعشی ها را شکست داده و از عراق بیرون رانده است و یا در سوریه داعشی ها را از پیشروی باز داشته است. همچنانکه فتح قدس از راه کربلا یک طبل تو خالی از آب در آمد چه دلیلی دارد که این برداشت نیز تحریف واقعیت نباشد.این "ببر کاغذی" گویا دارای دندانهای برنده و چنگال تیزی ست که درنده خویی خود را با بخک وخون کشاندن طئمه خود، بسی بسیار زبرد دست و چابکند و بیشتر شباهت به اژدهایی دارد که از حلقومش آتش بیرون میزند و در حال بلعیدن هر چیزی ست که در برابرش قرار گیرد.
سردار سلیمانی تنها سر در آخور خاورمیانه ندارد و جنبش های ضد داعش و ضد آمریکایی را به پیش نمیراند. او در سیاست داخلی نیز از اقتدار بسزایی برخوردار است و این واقعیت را از شیوه بیان او میتوان فهمید که از دانش بیکرانی حکایت میکند که بزبان ریشخند و تمسخر "جاهلان" محله ایراد میشود. سروش پاکنهاد، یکی از مدحان سردار سلیمانی مینویسد: این "فرمانده بی محابا فحاشی میکند،" البته به معنای مثبت آن. بعنوان مثال از سردار نقل میکند که در باره اصلاح طلبان گفته است: "از سروش تا گوگوش همه در مقابل حزب الله ایستادند و شدند صف واحد در مقابل حزب الله." پاکنهاد از سردار فرازهای نغز دیگری رانقل میکند که در اینجا به دو فراز آن بسنده میکنیم. در نقد قوه قضائیه در دوران خاتمی، سردار سلیمانی گفته است:
در این مدت مافیاهای اقتصادی کلفت شدند، آقازاده شدند، دستگاه قضائی ما هم میخواست با دستمال کثیف شیشه تمیز کند، که حضرت آقا هم گفتند نمیشود و اگر به من گفته بودند بیایم جای آقای شاهرودی بنشینم، خودم را از طبقه چندم برج میلاد پایین میانداختم.
در فراز دیگری وی اعلام میکند که:
اگر کسی آمد و در سیاست خارجی ما گفت که قبل از آنی که باید به فلسطین و لبنان برسیم باید به کشور خود برسیم باید در دهان او زد.
خبرگزاری ایسنا، گزارش میدهد که سردار سلیمانی طبق "نظرسنجی چند رسانه تا حدودی مستقل به عنوان چهره سال و شخصیتی محبوب شناخته شده است." ایسنا توضیح میدهد که دلیل آنرا باید در خصائل برجسته و استثنایی وی از قبیل وطن دوستی، از خود گذشتگی، یگانگی گفتار و کردار دست و دل پاک بودن و عاری از آلودگی به بلیه قدرت و ثروت، جستجو نمود(نقل به مضمون)، خصوصیاتی که اعتبار شان را نمیتوان در ترازوی واکاوی و نقد و سنجش قرار داد، زیرا بدرستی معلوم نیست که سردار، بچه فتوحات و پیروزیهایی در میدان جنگ دست یافته است و یا بر چه اساسی باین نتیجه رسیده است که سردار سلیمانی، از "بلیه قدرت و ثروت " بر کنار مانده است. چه نیازی ست به جمع آوری سند و مدرک، همین بس که به چهره پر جذبه سردار سلیمانی بنگری، بیدرنگ قانع شوی که آنچه در باره سردار میگویند چیزی جز حقیقت نیست. مگر چند و چونی هم هست؟ بهمین دلیل، در حکومت مقدس اسلامی، حقایق را باید در وارونگی شان فهمید.
در هشت سال جنگ تجاوزکارانه ای که بدان نام"دفاع مقدس " داده اند و امام خمینی، "تحفه " الهی میخواند، بدرستی روشن نیست که سردار سلیمانی بعنوان فرمانده لشگر 41 ثارالله ، جنگی که به شکستی مفتضحانه انجامید چه نقشی بازی کرده است بویژه در شکست عملیات کربلای 4 با تلفاتی بس بسیار عظیم، خبری که اخیرا به به بیرون درز کرده و آفتابی شده است، مقدمه شکستی بزرگ که امام خمینی را برغم انتظار تزلزل ناپذیرش در دریافت امدادهای الهی، از آن نوع که الله به یاری رسول خود در راهزنی بدر گسیل داشته بود، مجبور به نوشیدن شربت ذلت نمود. تا کنون نیز از رشادت و جسارت بی مانند سردار در تار و مار نمودن دشمن، اطلاعی در دست نیست و نباید هم باشد. چرا که در دامان شکست، قهرمان زاده نشود، مگر آنکه وارونه اش نماییم. مگر آنکه شکست را پیروزی بخوانیم، همچنانکه هاشمی رفسنجانی شکست در جنگ هشت ساله با عراق، کشور هم کیش را در هنگام امضای قعطنامه صلح با صدام حسین، صلحی که میتوانست در دوسال اول جنگ امضا شود با دریافت ملیاردها دلار غرامت جنگی،، پیروزی "شگفت انگیز" خواند. سردار سلیمانی پرورده حداقل 6 سال جنگی بوده است که از بیخ پوچ و بیهوده بوده است. حال اگر ادامه جنگ برای فتح قدس از راه کربلا، جنگ با کفر و باطل، جنگ ابلهان نیست، جنگ چه کسانی میتواند باشد؟
تحلیلگران بطور کلی در اینکه حضرت ولایت، مدیریت نفوذ و اعتبار حکومت اسلامی در منطقه خاورمیانه را بدست سردار سلیمانی سپرده است، توافق دارند، چنانکه عراق و سوریه و لبنان و بخش حماس نشین فلسطین، باریکه غزه و اخیرا یمن نیز به ملک خصوصی سپاه قدس بفرماندهی سردار سلیمانی در آمده اند. زمانیکه، سردار سلیمانی آفتابی شد، سر از نقاطی در آورد که غرق در منجلاب جنگ و خونریزی، گرسنگی و آوارگی بوده اند و هستند. سردار سلیمانی در سوریه و یا در لبنان و یمن، حضور می یافت نه برای پایان خاموش ساختن آتش جنگ و نالودی سیه روزی و تیره بختی، نجات مردم آن دیار از استعمار داخلی، براندازی استبداد و تبعیض و نابرابریهای اجتماعی بلکه بآندلیل که نظام استبدادی را از فرو ریزی باز دارد، به نظام بشار اسد، بعنوان مثال، امداد برسا ند تا بر سر مردمش بمب بریزد، خانه و کاشانه شان را تخریب و ویران نموده که اگر زیر آوار زنده بماندند به آوارگی کشانده شوند. تا کنون بیش از 200 هزار نفرکشته و بیش از 4 میلیون سوری، زن و مرد و پیرو وجوان، کودک و شیر خواره آواره، کشور های همجوار شده اند و در بدترین شرایط ممکن زندگی میکنند. بعضا، پناهجویان بزندگی در اردوگاه های پناهندگان، زندگی در نومیدی و خواری، تن نداده و در راهی پر مخاطره گام نهادند، راه اروپا بویژه راه آلمان را در پیش گرفتند، راه صلح و سعادت و امنیت، راه گریز از استبداد و زندگی در سایه آزادی.
اما بر افروختن آتش جنگ و خونریزی را باید برخاسته از "جهاد " و "شهادت " دانست، تکالیقی اسلامی. شاید آنچه بر اقتدار و جذبه سردار سلیمانی افزوده است، اشتیاقی ست که نسبت به شهادت و جهاد بیان میکند. سایت الف گزارش میدهد که:
وی با اشاره به اینکه فرهنگ بسیج و شهادت به هم گره خورده اند در مقابل تهدید به ترورش توسط مقامات آمریکایی گفت: من این امر را تهدید نمی دانم بلکه این مسئله کمکی به شوق چندین ساله است که در راه خدا و دینش شهید شوم و امروز دعا می کنم که خدایا شهادت در راه دینت را نصیبم کن( سایت الف، 3 آذر 1390)..
آری سردار سلیمانی تشنه نوشیدن شربت شیرین شهادت است در راه دین اسلام، دینی که شهادت را نه مرگ میداند و نه نیستی بلکه زندگی ابدی و هستی. یعنی که دشمن بهتر است بداند که سردار اسلام چندان ارزشی برای زندگی قائل نیست. لذا در ادامه ی سخنانش میافزاید که:
من سرباز امام خمینی(ره) هستم و زمانی که ایشان می گویند که جان من فدای ملت ایران اسلامی در این میان جان من که سرباز کوچکی هستم در راه اسلام چه ارزشی دارد؟
بدرستی روشن نیست که سخنان سردار طراحی شده است که آمریکایی ها، دشمنانی که هرگز ممکن است با آنها روی در رو نگردد، به انفعال بکشاند و در دلشان هراس اندازد و یا طراحی شده برای ارعاب مردمی که در تحت نظام ولایت به رعیت هایی تبدیل شده اند، محروم از حق و حقوق انسانی؟ آنچه سردار سلیمانی در ادامه بیان میدارد، نشان میدهد که تعبیر دومی به حقیقت نزدیک تر است. زیرا که او از ملت ایران میخواهد که در تبعیت و پیروی از وی بیاندیشند، به این زندگی ارجی ننهند. آماده باشند که در راه دین و ولایت در کام مرگ فرو روند تا به پیروزی برسند، درسی که باید از شهادت امام حسین آموخت. سردار تاکید میکند که:
.
امروز تک تک ما باید به فکر حمایت از اسلام و ولایت باشیم و در این راه جان ما ارزشی ندارد.
از آنجائیکه سنگر دین، محکمترین سنگرهاست، سردار بزرگ ولایت، سردار سلیمانی را کسی تاب و توان پرسش نیست که چرا؟ و به چه دلیل؟ برای بذر پر باری که اسلام و ولایت در جامعه ی ما کاشته است؟ برای حاصلی که به ارمغان آورده است؟ برای نگاه داری استبداد مضاعف دین و قدرت، استوار بر خشونت و انتقام ستانی، قصاص و سنگسار، جوخه ی اعدام و طناب دار و زندان و شکنجه و تجاوز و سرکوب؟ با این وجود سردار اسلام از افول و فروپاشی آمریکا و "بیداری اسلامی "خبر میدهد که از مرزهای کشورهای عربی هم گذشته و به وال استریت هم رسیده است. وی با تمسخر خطاب به غرب میگوید:
شما که این قیامها را تحلیل می کنید نمی بینید که تمام این قیامها از مساجد شروع شده است و ملتها به ندای اسلام روی آورده اند و از ظلم شما روی گردانند.
اینجا نیز روشن نیست که آیا سخنان سردار، سوریه راهم در بر میگیرد؟ چرا که جنبش ضد دیکتاتوری سوریه از مسجد ها آغاز گردیده است و در مسجد ها بود که ادامه یافت. این رژیم بشار اسد بود که با امداد و همکاری متحدین خود در جمهوری اسلامی، مردم را بخاک و خون کشاند. با این وجود، فرمانده سپاه قدس، نمود بارز انسانی ست که در دامن آرمان و ارزشهای آئین اسلام پرورش یافته است و به دلیل "ذوب " در آن در راس ساختار دین و قدرت نیز قرار گرفته است. او بر این باور است که آنچه مردم را در کشورهای عربی بر علیه نظام استبدادی شورانده است اسلام است. یعنی که غرب با خیزش اسلام است که روی در روی است و آنهم اسلامی که از نظام ولایت در ایران الهام گرفته است، از اسلام "ناب" مهمدی. بعبارت دیگر، او به دین اسلام همچون ابزاری برای کسب و نگاهداری قدرت و ثروت نمی نگرد، بلکه اسلام و ولایت را هدف و غایت می پندارد. همچنانکه از عشق به شهادت چنان سخن گوید گویی که والاترین ارزشها ست، خود هدف است نه وسیله.
در واقع،سردار سلیمانی جهاد و شهادت را با سخنان خود باصل وریشه شان باز میگرداند به آنچه در واقعیت تاریخی بوده اند: خشونت و انتقام ستانی خونریزی و کشتار دگری تا آخرین قطره خون خویشتن که ارکان اساسی دین اسلام است، ارکان اسلام راستین، دینی که محمد به بشریت ارئه داده است، دین قدرت و ثروت، دین جنگ و سلحشوری. این شوق بی نظیر برای پیوستن به مرگ و نیستی ست، نه زندگی و سازندگی. نیز به دلیل تبعیت از احکامی در نفی انکار شیرینی و لذت زندگی و فرآیند بی حد و حدود آنست که سردار سلیمانی، مورد تحسین و ستایش فرشته های مقرب ولایت، امامان جمعه در خطبه خوانی های خود قرار میگیرد. حقیقت این است که شهادت، مرگ است و دشمن زندگی. شهادت، جنایت است و ریختن خون دیگری تا زمانی که جان در پیکر داری. سردار سلیمانی، شمشیر ولایت بود، سردار استبداد مضاعف دین و قدرت، فرماندهی ست فرمانبردار به همین دلیل در راس نگهبانان رژیم ولایت قرار گرفته است. در تعجبم که آیا مردم میدانند که چه کسانی بر آنها حکومت میکنند؟ و آیا میدانند که چرا در ورطه ی پرتگاه قرار گرفته اند؟
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
firoznodjomi,blogspot.com
منبع:پژواک ایران