از کدام دین است که سخن میرانید؟
فیروز نجومی
بعضا بر آنند که نمیتوان الله را مسئول اصلی تیره
بختی و سیه روزی ملت دانست. این الله نیست که طناب دار را به گردن متهمان به
"محاربه " میاندازد. که مست و شیدا، عاشق و دلداده را به شلاق می بندد.
که فرمان قصاص و سنگسار و قطع اعضای بدن مجرم، حجاب و جدایی جنسیت را به اجرا در
آورده است. یعنی که نمیتوان سیدعلی خامنه ای، حضرت ولایت را "تجسم الله
" دانست. شاید به آن دلیل که مقدس را نباید با موهن، ما ورائی و آسمانی را
نمیتوان با خاکی و زمینی در آمیخت. پاک و مطهر را نباید به نجاست آلوده نمود.
کشاندن الله به زمین، بی احترامی ست نه به خامنه ای- که بحق شایسته ی آن است- بلکه
به "اعتقادات " و "عقاید توده های مردم." چه مصیبتی؟ چه گناهی
نابخشودنی؟
اینان میافزایند که چه ارتباطی میتواند وجود داشته
باشد بین الله و حوادث و انفاقات زمینی؟ باید مواظب بود که نقد دین را با دین
ستیزی به اشتباه نگیریم. چرا که دین ستیزی محو و نابودی دین را میخواهد که خود
نوعی
"تند روی " ست که ضرورتا سبب تولید واکنش
های تند روانه در جامعه میشود. اگر احمد کسروی از حمله و هجمه دین خود داری میکرد،
فداییان اسلام ها هم ظهور نمی یافتند و دیندار تندروی هم مثل نواب صفوی پیدا
نمیشد. دین ستیزی تند روی ست و تند روی تولید میکند، رویکردی که بیشتر برای ارضای
روان شخصی صورت میگیرد و از احساسات و عواطف بر میخیزد نه عقل و خرد انسانی. که
اولی را باید عملی مخرب و ویرانگر بشمار آورد در بر انگیختن توده های مردم به دفاع
از ارزش ها و باورهای خود. یعنی که نقد دین مورد تایید و تصدیق است اما دین ستیزی،
خیر، محکوم است. چرا که سودی عاید کسی نمیکند. بجای آنکه مردم را آگاه سازد آنان
را بشور ش و طغیان کشانده بر غیرت و تعصب آنها شدت بیشتری می بخشد. دین ستیز ان را
هشدار دهند که هرگز نباید بازگشت دین را در شوروی و اقمار آن در اروپای شرقی و
بخشی از آسیا، از نظر دور بدارند. که دین ستیزی خود نوعی جزم گرایی ست چون خود را
مالک حقیقت میداند. آگاه است که چه چیزی برای مردم خوب است و از آنهم عدول نمیکند.
که این چه سخنی ست که دمکراسی و آزادیخواهی از براندازی دین میگذرد. بنگرید به
جوامع پیشرفته غربی که مردمی بسیار دینی دارند.
این نگارنده که خود را یک دین ستیز میداند، تمامی
این اتهامات را بگرد ن میگیرد و آماده است که بر سر دار مجازات الله، تن به شهادت
بدهد. چه باک اگر خشم مردم را حقیقت بر انگیزد. چه باک اگر مردم آگاه شوند که دروغ
و افسانه بوده است و هست اساس باور و ایمان و ارزشهای آنها. چه باک که از شنیدن
حقیقت بر خیزند و جامه ی خود بدرند و چند تنی را بخاک خون بکشند. که چیزی نیست مگر
کنشی باز تابنده ی آموزش های اسلامی. که عقل و خرد انسانی را به تعطیلی میکشاند و
حمق و بلاهت را بجای آن می نشاند. بنگر به عقب ماندگی جهان اسلام که ریشه در اصل و
اصول دین دارد، صدها سال پیش از آنکه در چنگال استعمار گرفتار شوند.
آنچه نقد دین ستیزی را کم رنگ و بی اعتبار میسازد آن
است که در شرایط کنونی، دین ستیزی یک پدیده ی اجتماعی ست زائیده شرایط خاص تاریخی،
شرایطی که دین با قدرت یکی و یگانه است. که دین اسلام را دستگاه فقاهت، به اصل خود
باز گردانده است: فرمانروایی و فرمانبری. دین نه در مسجد است، نه در حوزه های
علمیه و نه در خانه های مردم. دین امروز عبادات و قیام و قعود نیست. دین لوله ی
تفنگی ست که امام جمعه ها بر فراز منبر هنگام خطبه گویی در مشت خود میفشارند. چیست
معنای این کنش نمادین؟ آیا میتواند بیانگر چیزی جز آمادگی باشد برای خشونت، برای
خون ریزی، برای انتقام جویی؟ آیا تفنگ میتواند نمود صلح و دوستی باشد؟ امام جمعه
اگر الله را نمایندگی نمیکند، به چه دلیل بر فراز منبر خطبه میخواند؟
یعنی که دین دیگر وعظ و موعظه نیست. دین تفنگ است.
دین قهر است و قدرت. امروز دین گلوله
آتشین پاسدار و بسیجی است که قلب دگر اندیش و مخالف را منفجر میسازد. دین، امروز
بازجویی ست که از شکنجه و اذیت و آزار و تجاوز به «نه گویان» در دوزخ اوین، دوزخ
حضرت ولایت، لذت میبرد و بدان افتخار میکند. دین تیغی ست که دست و پای محکوم به
سرقت را از تن جدا میکند که باز دارد سارق را از سرقت. دین مشت و لگد و باتوم گارد
های ضد شورشی است، چوب و چماق لباس شخصی ها و قمه های بسیجی ها ست. دین مراسم
سنگسار است، سنگ های کشنده و درد انگیز ی که بر سر یک انسان فرود میآیند. دین
امروز انتقام است و کین خواهی، مراسم شرم آور قصاص است و خونخواهی، سراسر خشم است
و خشونت. دین شریعت است و شمشیر، دین حجابی است که زنان باید به اجبار بسر بکشند
تا زشتی ها و پلیدی های حکومت اسلامی را بپوشانند. دین جدایی جنسیت ها و سرکوب
غرایز انسانی ست. دین فرو ریزی ارزش کار مردم است. دین دلار دو هزار تومنی ست. دین
گرانی است و بیکاری، افزایش فقر و محنت و تنگ دستی. دین غارت و چپاول ثروت و منابع
هنگفت ملی ست، چنانکه هیچ استعمار گری هرگز چنین بی رحم و شقی نبوده است در دزدیدن
مال یتیم. دین افزایش روز افزون اعتیاد
است و لواط و روسپیگری. دین وزارت ارشاد است و وزارت علوم، دین دولت است و دستگاه
های دولتی. دین تلویزیون است و رادیو. دین قانون است و قضا. دین، غنی سازی هسته ای
است. دین مبارزه با کفر است و باطل، با آمریکا و قدرت های جهانی. هیچ سوراخ تاریکی
را نیابی اگر خوب جستجو کنی که دین در آن کمین نکرده باشد. یعنی که سلطه ی دین
تمام است و مطلق.
بدرستی روشن نیست که آنان که دین ستیزی و درگیری با
دین را امری بیهوده و نافرجام میخوانند، از کدام دین سخن میرانند؟ این نگارنده از
دینی سخن میراند که بر سراسر زندگی سلطه انداخته است، نه دینی که تسلی خاطر است و
مرحمی بر درد روح و روان، بلکه دینی که جز تسلیم و اطاعت چیزی دیگری نخواهد. ما از
دینی سخن میرانیم که به انسان بعنوان بنده و رعیت مینگرد و او را از ابتدایی ترین
حق و حقوق انسانی محروم میسازد. ما از دینی سخن میرانیم که تمامی امور زندگی روز
مره را زیر نظارت و کنترل خود در آورده است. فضایی برای جنبیدن، برای نفس کشیدن به
آزادی بجای نگذاشته است. دین ستیزی نفی خدا پرستی و عبادت و مناجات نیست، نفی دینی
ست که خدای آن از رسم و رسوم بشر آموخته و خود را الله نامیده است. خدایی که بر
خود نام می نهد، خدا نیست، فرمانروا ست، فرمانروای همه چیز دان. بجز عبودیت و
بندگی چیز دیگری هم نمیخواهد.
بازگشت دین به روسیه را پس از هفتاد سال سرکوب،
نمیتوان دالی بر مضر و بیهوده بودن دین ستیزی در شرایط موجود ایران دانست. کمونیست
ها در شوروی، دین را از بارگاه قدرت بزیر فرو نکشیدند. برغم بکار گیری دین همچون
ابزاری برای تحکیم قدرت، دین، کم و بیش، پدیده ای بود درونی که عامل ان کلیسا بود.
نه اینکه دین بری از آلودگی بود، هرچه که در آن زمان بود میتوانیم بگوییم دین حاکم
نبود. هیچیک از تزار ها از تبار روحانیت نبوده اند. البته که این دین در دوران
خفقان و بگیر و ببند زمان استالینی به زندگی در زیر زمین و تاریکی ها به زیست خود ادامه میدهد. اما، در ایران تنها ساده لوح ان هستند که دین و
قدرت را از یک دیگر جدا میسازند. از نقد دین سخن میگویند بدون اینکه کوچک ترین
اشاره ای هم به سلطه مطلق دین بر قدرت بکنند. که ولایت نه شمشیر بر گردنی فرود
آورده است و نه انسانی را بدار مجازات آویخته است. چه دفاع ابلهانه ای از ولایت؟
درست بدلیل تمرکز قدرت نا محدود و نا متناهی در دست دین که مظهر آن ولایت است، سید
علی خامنه ای را تجسم الله میخوانیم، چون خواست ولی فقیه با خواست الله یکی است،
خواست معطوف به سلطه ی مطلق است و تسلیم و اطاعت بدون چون و چرا.
حوزه های
علمیه را دیگر نمیتوان نهادی برای آموزش زهد و تقوا دانست بلکه باید آنرا یک حزب
سیاسی خواند با جناح های مختلفی در درون ساختار آن که بمنظور کسب قدرت به رقابت با
یکدیگر بر میخیزند. حزب سیاسی دین است که بر تمامی زندگی سلطه افکنده است. حال چه
باک اگر بیان این حقیقت توده های مردم را برانگیزد بچه دلیل باید تا ابد بر اساس
کذب و دروغ های بزرگ زندگی کرد. سکوت تا کی. تا کی باید از خشم مردم دهان فرو
بندیم و خاموش بمانیم مبادا که به باورهای آنها اهانتی شود، هرچند آن باورها سبب
اصلی استبداد و وا پس گرایی بوده اند در طول تاریخ. میدانیم اما باید ساکت بمانیم.
که الله هرگز موجودی ماورایی نبوده است، که خدایی است مثل خدایان دیگر ساخته و
پرداخته فکر و اندیشه ی بشر. این الله نیست که سخن میگوید، بلکه محمد است که سخن
میگوید و آنچه گفته است جز آموزش فرمانروایی و فرمانبرداری چیز دیگری نگفته است. کتاب
قرآن یک آئین نامه سیاسی ست، گسترش سیطره و سلطه است با ابزار هراس آور خشم و
خشونت و بیرحمی.
تاریخ نشان میدهد که دین اسلام پیوسته بستری بوده
است برای تداوم و دایمی ساختن نظام استبدادی و چیزی جز استبداد و مطلق گرایی در
دامن خود پرورش نداده است. با این وجود بعضا بر آنند که همچنانکه ادیان دیگر با
آزادی و دمکراسی کنار آمده اند، دین اسلام هم میتواند آزادی و دمکراسی را زیر بال
و پر خود بگیرد. تنها زمانی چنین رویایی میتواند به واقعیت بپیوندد که الله از
مسند فرمانروای بزرگ فرود آمده فرمانبر را فرمانروای خود سازد. تا فرمانبر بر خود
چیره و فرمانفرما نشود، نمیتوانیم به انسانیت خود در آزادی دست یابیم. در شرایطی
که با استبداد مضاعف دین و قدرت، روی در رو قرار گرفته ایم برپا داری یک جامعه ی
آزاد از براندازی دین عبور میکند.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
منبع:پژواک ایران