شاه گور خود کند و ولی فقیه گورکن خویش شود و دین!
فیروز نجومی
پاشیدن بذر آزادی و حقیقت جویی در زمینی خشک و بایر، بیش از هر چیز نیازمند دور نگری ست. کار امروز و فردا نیست. راه دراز است و پر پیچ خم. به سیل و بارندگی های شدید نیز نمیتوان امید بست. سرزمین ما به خشکزاری تبدیل شده است که برای بارور شدن صدها سال برآن سیل باید جاری گردد.
اما، این نیز بگذرد. چه روحانیت با صعود بر منبر قدرت گورکن خویش گردیده است. مگر شاهان دیگر از جمله پهلوی دوم گور خود را نکندند؟ مگر دیکتاتورهای کشورهای هم کیش گورکن خود نبودند، از صدام حسین در عراق گرفته تا قذافی در لیبی. همه آنان در شهوت قدرت به نقطه غیر قابل بازگشت رسیده بودند. چنان باسارت قدرت در آمده بودند که می پنداشتند، رها از آن چیز جز سرنوشتی محتوم نبود، سرنوشتی که سر انجام بدان دچار شدند. صدام حسین را همچون موشها بزیر زمین، در اعماق تاریکی ها همنشین با مار و مور شده بود و معمر قذافی در لوله های فاضلاب پناه گرفته بود. هیچیک از آنان حرمتی برای حکومت قانون قائل نبود. قدرت قانون بود. در حکومت دین، اما، ولی فقیه نه تنها گور خود کند، گور کن دین نیز میشود. اگر بشار اسد به سرنوشت صدام و قذافی دچار نشده است به دلیل برخوردار بودن از حمایتی ست ناشی از وحدت کافران روسی با متولیان دین در ایران بوده است. با این وجود، اسد نیز نه تنها گور خود را میکند هم اکنون گور سوریه هم کنده است. آیا اگر شهوت قدرت ذره ای فرونشسته بود در اسد و به ندای تظاهر کنندگان گوش فرا میداد، آیا امروز شاهد چنین فاجعه ای میشدیم. تردید مدار که اگر ابعاد خشونت و بیرحمی چنین گسترده است بآن دلیل است که جنگ قدرت با جنگ دین نیز آمیخته است.
پس از گذشت نزدیک به 40 سال از استبداد مضاعف دین و قدرت، این باور که گورکن نظام شاهنشاهی نه شاه، خود بلکه قدرتهای جهانی از جمله امریکا و انگلیسی بوده اند، باوری ست که جان تازه ای پیوسته در آن دمیده میشود. بعضا، بر روح جیمی کارتر، رئیس جمهور وقت آمریکا و وزرا و مشاورین و نظامیان او لعنت فرستند و نفرین کنند که شاه را از تخت شاهنشاهی برگرفتند و تاج فرهی را بر فراز عمامه آیت الله خمینی نهادند. برخی نیز بدترین ناسزاها را نثار بارک اوما، رئیس جمهور امریکا که پس از 8 سال در حال فرود آمدن از مسند قدرت است، میکنند که چرا بجای آنکه به پشتیبانی جنبش مردم برخیزد و طرح براندازی حکومت اسلامی را باجرا در آورد با کارگزاران آن به صلح و مذاکره می پردازد و به ابقای آیت الله ها در قدرت امداد رسانی میکند.
"توطئه باوری" البته که بازتابنده بینشی ست توجیه کننده گریز از مسئولیت و پنهان ساختن ضعف و ناتوانی، نادانی و سیاست زدگی. توطئه باوری در فرهنگ ما یک بیماری دیرینه است و مختص به فرهنگ ماهم نیست. جامعه هرچه ضعیف و وامانده، توطئه باوری در ان بارورتر و غنی تر. در اینجا قصد این نداریم به پدیده توطئه باوری بپردازیم، همین بس که بگوییم، معمولا توطئه باوران خود را دانا و آگاه به وقایع و رخدادهایی در بازی سیاست نشان میدهند که ساخته و پرداخته تصورات است. چه اگر توطئه بود چگونه کسی میتوانست از تمام جزئیات آن با خبر باشد. فعالیت ها و رفت و آمدهای مشاورین نظامی و سیاسی در دربار شاهنشاهی در آخرین لحظات قبل از فروپاشی بان دلیل افزایش یافته بود تا از زوال شاه جلوگیری شود. پژوهشگری که میگوید سالیوان سفیر آمریکا در ایران در 1978 به شاه ایران صراحتا گفته است باید بزودی ایران را ترک کند و پیشنهادهایی از این دست از سوی دیگر قدرتهای جهانی را بعنوان سند ارائه میکند که نتوان وجود توطئه را در براندزی شاه نادیده گرفت.
آنان که دامن باین باور میزنند که گور نظام شاهنشاهی بدست آمریکا و انگلیس کنده شده است، باید شاهنشاه "آریا مهر" را مترسکی فرض کنند عاری از اراده انسانی، چنانکه گویی در اقتدار شاه نبود و خود شخصا همانگونه که همیشه وانمود میکرد، تصمیم گیرنده نبوده است؛ گویی که شاه همچون ناخدای قهرمان یک کشتی هرگز کشتی را قبل از آنکه غرق شود زودتر از سرنشینانش ترک نکرده است؟ افزوده بر این، ارتش شاهنشاهی رفتاری را از خود نشان داد بازتابنده ماهیت معمار اصلی خود که کسی جز شاه نبود. به سخن دیگر، شاه حتی نتوانسته بود روی وفاداری ارتش خود حسابی باز کند. وقتی که بزرگ ارتشتاران پا بگریز گذارده است، چه انتظاری میتوان از فرماندهان فرمانبر او داشت؟ رهبران ارتش نیز به فراخوان خمینی به تسلیم در ازای امان و امنیت، پاسخ مثبت داده و با پای خود به قتل گاه رفتند. در واقع، ساختار حکومت ولایت با ریختن خون سران ارتش شاهنشاهی، آغاز گردید. آیا ژنرالهای آمریکایی در گوش رهبران ارتش خوانده بودند که از مقاومت دست برداشته و تسلیم شوند؟ آیا باید شرمسار و شرمنده باشیم و یا بخود مفتخر که شاه ما همچون ناخدای کشتی ای که هنوز غرق نشده رودتر ازهمه خود را نجات داده است.
رژیم شاه، رژیمی که پس از انقلاب "رو سفید" از آب در آمده است قرار بود جامعه را به مرزهای "تمدن بزرگ " برساند، سرزمینی برسازد پیشرفته تر از ژاپن، حال آنکه شرایط را برای بازگشت به دوران نظام فرمانروایی و فرمانبری بر اساس شریعت اسلامی، تسلیم و اطاعت و فرمانبری هموار نمود نه برای شکوفایی اقتصادی بلکه برای در آغوش کشیدن عبودیت و بندگی. مردم بجای آنکه ارزشهای جامعه ای پویا و نوین گرا را بپذیرند و به حکومت قانون خو بگیرند، بازگشت به گذشته و نوین سازی آنچه را که قرنها پیش باید مومیایی میشد، در آغوش کشیدند و باستقبال مومیایی شدگان رفتند.
پشت کردن به اصلاحات شاه و لعن و نفرین او و خاندانش، کنشی بود فراطبقاتی و از ابتدا "هژمونیک." نه تنها ساده دلان باورمند در این پس روی با مشتهای گرده کرده گام نهادند بلکه تمامی احزاب و سازمانها و گروهای سیاسی، بویژه احزاب چپی پیرومکتب مارکسیست لنینیست برهبری حزب توده و احزاب دموکرات و لیبرالی برهبری نهضت آزادی، تسلیم و اطاعت و فرمانبری از نظامی که در شیپور مبارزه ضد "امپریالیستی" و استقلال می دمید، تن دادند و چه هورا ها که برای "وحدت بزرگ" نکشیدند.
توطئه باوران نجواهای قدرت بزرگ را از پشت درهای بسته میشنوند، اما، از مشاهده شرکت وسیع مردم در فرآیند فروپاشی نظام شاهنشاهی، شرکتی چنان خیره کننده که جهانیان را متعجب ساخته بود ناتوانند. درآغوش کشیدن استقلال و آزادی از طریق اسلام بسیاری از دانشورزان جهان از جمله میشل فوکو، یکی از اندیشمندان نامدار فرانسه را نیز شیفته خود ساخته بود چنانکه گویی راهی ست بسوی یک جامعه انسانی، جامعه که علم و عقل، سازنده جهان نوین، در رسیدن بدان شکست خورده بودند.
توطئه باوران دوست دارند نقش مردم، مردمی که شاه انقلاب خود را بنام آنها مزین کرده بود، در نشاندن خمینی، خدای "تاریکی" بر فراز منبر قدرت، از خاطره بزدایند. نه ما، آنها بودند که اینها را آوردند. البته نه بهمین سهل و سادگی، چه مدارک و اسناد میآورند که چگونه شاه رهبری اوپک را بدست گرفت و با افزودن بر قیمت نفت تا بشکه ای بیش از 40$ منافع قدرتها جهانی را بخطر انداخته بود. لابد، قدرتهای بزرگ انتظار داشتند که پس از رفتن شاه اوپک هربشکه نفت را بقیمت کمتر از 3 دلاربآنها بفروشند؟ علم، وزیر دربار و از نزدیکان شاه در خاطراتش نقل میکند که شاه قویا باور داشت که قدرتهای بزرگ توطئه خلع او را برچیده اند.
این بدان معناست که پسروی جامعه ما با فروپاشی نظام شاهنشاهی آغاز نگردید، بلکه درست از زمانی آغاز گردید که شاه دچار این توهم گردید که در تحت سلطه نظام استبدادی، نوین سازی جامعه میتواند بدون «آزاد سازی اجتماعی.» شکل واقعیت بخود بگیرد. برنامه های اصلاحی شاه که برای حفظ تاج و تاختش از جانب دولت کندی باو پیشنهاد شده بود، میتوانست بآزادسازی جامعه نیز امداد برساند اگر از بالا و با روش دیکتاتوری اجرا نمیگردید.
در واقع اگر شاه به مشاورین امریکا و انگلیسی خود گوش فرا میداد ممکن بود این حقیقت را درک کند که نوین گرایی در اسیر سازی آزادی با ابزار قهر و خشونت و امنیتی نمودن فضای کشور، امکان پذیر نیست. چه درست همان نیرویی که باید جامعه را بسوی نوین سازی بحرکت در آورد، استبداد شاهی باسارت کشیده بود.
آنچه نظام استبداد شاهی را صدمه پذیر ساخته بود، نجواهای امریکا و انگلیس در گوشهای پادشاه و یا توطئه گوادولپ نبود بلکه ناشی از ستیز و خصومتی بود که شاهنشاه به آزاد سازی جامعه میورزید. بعنوان مثال معمار تمدن بزرگ، دشمن آشتی ناپذیر آزادی بیان بود، مبادا که "حقیقت" آشکار شود: که این حق هر انسانی ست که به آزادی برگزیند. که شاهنشاه هرگز حق نداشته است که اراده و سرنوشت ملت را تابع میل و اراده خود کند. او چنان بخود غره شده بود که تاب و تحمل کوچکترین حرف نقد آمیزی را از دست داده بود. او همه بلندگوها را خاموش کرده بود که فقط صدای خودش را بشنود. او بجز صدای توطئه صدای دیگری نمی شنید. حال میفهیم که چه شاه زیرکی داشتیم و قدرش را نمیدانستیم. بر تعداد افسوسخوران هر روز افزوده میشود و نیز بر میزان حمد و ستایش دوران طلایی شاهنشاهی. فراموش کرده اند که شاهنشاه "آریا مهر" چگونه، برغم اصلاحات و نوین سازی جامعه از بالا، درخت کهن سال استبداد را زنده نگاهداشت تا در کهنسالی نیز بارور شود و مضاعف گردد.
آری، پادشاه فکر میکرد که "انقلاب سفید" جامعه را بسوی تمدن بزرگ بسیار نزدیک نموده بود چنانچه عنقریب بدان میرسیم. این در حالی بود که نوسازی نیروهای قهر و خشونت، دستگاه های سانسور و سازمانهای جاسوسی، از نجات ملت از فقر و عقب ماندگی پیشی گرفته بود. پادشاه خامتر و زبون تر از آن بود که بفهمد با به بند کشیدن آزادی به پیش نخواهد رفت. چه اگر بند اسارت را از دست و پای آزادی بر میگرفت، در میافت که آن نهادها و سازمانهای سیاسی که با او دشمنی میورزند، بسی بسیار شدیدتر با آزادی در ستیز و خصومت اند.
دشمنی پادشاه با آزادی، پوششی بوجود آورد که در پس آن نهادهای ضد آزادی، بویژه نهاد "روحانیت،" ستیز و خصومت خود را با آزادی پنهان سازند و بفریبکاری ادامه دهند. با این وجود، پادشاه حتی زمانی که به اشتباهات خود اعتراف نمود که صدای مردم را شنیده است، قصد نداشت از مسند استبداد فرو آید. در پاسخ باعتراضات مردم دست به عزل یک نخست وزیر و نصب یکی دیگر زد. بدرستی روشن نیست در این تصمیم پادشاه، امریکا و انگلیس چه نقشی را بازی کرده اند (توطئه باوران در این مورد ساکت اند)، رفتاری که بیانگر این واقعیت بود که شاهنشاه با آزادی و مفهوم آن بسی بسیار بیگانه بود. برخورد دوگانه او به سیاست "فضای باز سیاسی" البته بتوصیه دولت جیمی کارتر در راستای حقوق بشر، خشم ملت را بیشتر متوجه خود ساخت. چرا که پادشاه دل به نیروهای قهر و خشونت بست و بخش مهمی از ارتش را وارد خیابانها نمود. او در پی حفظ تاج و تخت خود و نه آینده کشور و ملت بود که به پند و اندرزهای این و آن گوش فرا میداد، کنشی که هرچه بیشتر او را نه یک رهبر با اراده ای محکم بلکه فرمانروایی خود باخته و ضعیف جلوه گر میساخت.
تردید مدار که اگر پادشاه از مرکب استبدا فرو میآمد و در حاکم ساختن اراده مردم گام های اساسی و راسخ برمیداشت و شرایط را برای یرگزاری یک انتخاب آزاد سراسری هموار و برگزیدن نخست وزیر و نمایندگان مجلس شورای ملی را به ملت واگذار میکرد، چه بسا از فروپاشی تاج و تخت خود جلوگیری نموده و نام نیکی نیز از خود در تاریخ بجای میگذارد. اما، شاهنشاه تا آخرین لحظه آماده فرو آمدن از تخت استبداد نبود. بی دلیل نیست که مردم دست رد بر سینه شاهپور بختیار گزاردند، چون او منتخب شاه بود، آنهم زمانی که کار از کار گذشته بود. دیگر مهم نبود که او مبرا از اخلاق دستبوسی و تعظیم و تکریم بود.
زمانیکه شاهنشاه کشور را ترک گفت، سرزمینی را بجای گذارد آماده، نه برای تاختن بسوی آزادی بلکه برای گریز از آن، برای پس روی، برای مصادره و محرومیت حق و حقوق بشری نه گسترش دامنه آن. چرا که برنامه نوین سازی شاه، راه را نه برای براندازی نظام استبدادی بلکه برای ظهور استبدادی صدها بار خشونت بار تر، استبدادی که بتواند مشتهای محکمتری از مشتهای شاه بر سر مردم فرود آورد، هموار ساخته بود. مگر نه اینکه شاه حق حاکمیت را از ملت سلب کرده بود، بعنوان نمونه.
ای سروران فرهیخته، ایمان بیاورید که استبداد مضاعف دین و قدرت، ارمعان قدرتها جهانی نیست و نبوده است، که باز تابنده آزادی هراسی شاهنشاه بوده و هست، هراسی که او را پیوسته وادار به مماشات با فقاهت مینمود، مماشات با دشمن ترین دشمنان آزادی. آری، بجای آنکه در 15 خرداد، در اوج قدرت بساط روحانیت را بر چیند و حوزه های علیمه را به موزه های تاریخ تبدیل نماید، اقتدار بیشتری بدان بخشید. چرا که خواسته یا ناخواسته شاه با راندن مخالفین سیاسی خود بزیر زمین و سوق دادن بخش دیگری از آنان بسوی ماجراجویی، از نوع کاسترویی-چه گوارایی، ارتجاعی ترین قشر جامعه ، رقیب دیرینه خود، قشر "روحانیت" را بر علیه خویش ساماندهی مینمود و سر انجام بقدرت رساند.
ما هرگز نمیتوانیم از سلطه استبداد مضاعف گذر کنیم مگر آنکه به سپردن حوزه های علمیه، نهاد فقاهت به موزه تاریخ بیاندیشیم. اما، اگر از تجربه آموخته باشیم، بجای آنکه نهاد فقاهت که صدها سال ریشه در اعماق تاریکی داوانده است و نهادی ست زائد و سر بارجامعه، یکباره از بیخ و بن برکنیم، که بعضا، معتقدند، اگر شدنی باشد، بنا بر شواهد تاریخی، استبداد سیاهتری را در پی خواهد داشت، آجراهای سازنده حوزه های علمیه را که در طول سالیان دراز با ملات فریبکاری بر روی هم گذارده شده اند، یک به یک از روی دیگری برگیریم، تا بند از بندش بگسلد و فروریزد و هرگز بار دیگر بازگشت نکند. و این زمانی بانجام رسد که بذر رهایی و آزادی را در شرایط موجود بکاریم. نه بامروز که باید به فردایی اندیشید که در انتظار نسلهای آینده است.
گرچه واقعیت این استکه نظام ولایت به لحاظ ساختاری نیز صدمه پذیر است. همچنانکه دین لا الله الا الله زمینه استبداد سیاسی و در پی آن استبداد مضاعف دین و قدرت را بوجود آورده است، قدرت نیز در واقع زمینه فروپاشی استبداد دینی را برهبری ولایت، با غرق ساختن روحانیت در منجلاب فساد، فراهم میآورد، فسادی که از دین و اخلاق بر میخیزد. اگر نهاد فقاهت توانسته است به زندگی زالو وار خود صدها سال ادامه دهد به آن دلیل بوده است که بذر تاریکی، بذر نابینایی و کوری، بذر تعصب و تبعیض، اطاعت و فرمانبری را در فرهنگ و اخلاق ما کاشته است.
دیگر آن زمان سپری شده است که آیت الله ها بتوانند ماهیت ضد اخلاق و ضد انسانی خود را پنهان نگاه دارند. هرچند که نظام ولایت بگورکن نیازی ندارد و از زمانیکه عروس فریبنده قدرت را در آغوش کشیده است نه تنها گور کن خود که گور کن دین هم گردیده است. با این وجود، گور روحانیت در فضای مجازی است که کنده میشود. چون تنها در فضای مجازیست که میتوان آشکار ساخت که چگونه شاه تاج را بر فراز عمامه خمینی نهاد و او را خدا کرد و سرزمین خود را به تاریکی فرستاد. که این نیز قدرت است که نظام ولایت را بفساد کشانده است. اگر چه نیروهای امنیتی ولایت بر فضای مجازی نیز دست انداخته و آن خطه را نیز در کنترل خود در آورده اند. با این وجود در رسانه های اینترنتی ست که بنیان حکومت ولایت دچار زوال میگردد و دیر یا زود بجهان واقعی نیز سرایت میکند. در این جهان مجازی است که میتوانی بذر رهایی و آزادی را بکاری و سرانجام حوزه های علمیه را در موزه های تاریخ دفن نموده و یوغ اسارت و بندگی را از گردن ملت خود بر گیریم.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
http://firoznodjomi.blogpost.com
rowshanai.org
منبع:پژواک ایران