زایش خدا: نفی انسان و آزادی
فیروز نجومی
ما، ایرانیان به نبود آزادی خو نگرفته ایم بلکه در آن پا بعرصه وجود گذارده ایم. بنابراین، از آنچه که در سرشت ما نهاده شده است، لزوما آگاه نیستیم. بهمین دلیل از آزادی میگریزیم در این اندیشه که در سوی آن در پروازیم. نبود آزادی در 34 سال پیش از این نیز آغاز نگردید ه است بلکه تشدید و عمیق تر گردید. به این معنا که ما به دورانی باز گشتیم که "زایش انسان " را بخود ندیده بود، در نتیجه با آزادی غریبه و بیگانه بود، دورانی که خدا ی یکتا و یگانه، الله بار دیگر حاکم مطلق بود، دورانی که انسان باید خود را به اراده فنا ناپذیر الله، تسلیم نموده و از احکامی که برای هدایت بشر فرستاده است اطاعت مینمود. اگر در اواخر دوران پادشاهی پهلوی، در نتیجه گسترش روابط با فرهنگ غربی، شرایط برای زایش آزادی و انسان آماده گردیده بود، ما در انقلاب 1357، بجای انسان و آزادی شاهد زایش الله بودیم و بندگی، خدایی بزرگترین از همه ی خدایان بزرگ. ما شاهد زایش "الله اکبر " بودیم و "امت " اسلامی. چه مشتاقانه به پیشواز این زایش مبارک شتافتیم. درد اصابت سر خود را با سنگ سخت بعد ها احساس کردیم.
در آن دوران که در ایران، انسان هنوز زاده نشده آخرین نفس خود را بر میآورد، میشل فوکو ، اندیشمند معاصر فرانسوی، یکی از منتقدان مشهور عقل و مدرنیتی به ایران سفر کرد. او از تاریخ ایران بویژه تاریخ "نوسازی " که در زمان پهلوی ها آغاز گردیده بود عمیقا آگاه بود. او خوشبینی خو را نسبت به انقلاب اسلامی، پنهان نمیکرد به آن جهت که بقول او نه قشر تهی دست و محروم بلکه "یک جامعه، یک فرهنگ" به برنامه نوسازی پهلوی نه میگفتند. او فکر میکرد بازگشت به آغوش اسلام، به نوعی نفسی تازه در کالبد بی جان انسان میدمد، انسانی که در غرب عقل خود را در خدمت قدرت و ثروت در آورده و جامعه را پیوسته بسوی یکسان سازی، به پیش رانده بوده است. فوکو امیدوار بود که انقلاب اسلامی، به سیاست یک بعد معنوی بیافزاید. او در گفتمان دینی (اسلامی) اثری از گذشته گرایی و ترس و گریز از مادی گرایی ندیده بود، خصیصه هایی ناشی از دیدگاه خود مرکز بینی غربی. یعنی که هراس از نوسازی نبود که مردم را به کهنه گرایی میکشاند بلکه نتایج خسارت بار مادی و فرهنگی نوسازی خیال پردازنه شاه بود که مورد نفی قرار میگرفت. او حتی زنده پنداشتن امام و شیهدان و آنچه خود "مرده پرستی " توصیف میکند، تفکر غربی میخواند که مردگان را جدا و نه در ارتباطی پویا با زندگان می بینند. در توجیه از مرده پرستی ای که در بهشت زهرا شاهد آن بوده است، قوکو میگوید ایرانیان احتمالا با لبخندی بر لب چنین میگویند:
"ما دست به سوی مردگان دراز می کنیم تا ما را به وظیفه همیشگی عدالت پیوند دهند. مردگان با ما از وظیفه و از پیکاری که اسباب پیروزی او را فراهم می آورد سخن میگوید( فوکو، تهران: دین بر ضد شاه ض 29).
روشن است که فوکو در تحلیل خود از جنبش ضد دیکتاتوری برهبری آیت الله ها و حجت الاسلامها، معیارهایی که برای زایش انسان در قرن هیجدهم بکار گرفته است به حالت تعلیق در میآورد. نه از سرنوشت انسان سخن میراند و نه از آزادی. که بر خلاف تعبیر او از دیدگاه مرده پرستان، امام پرستی، زنده نگاه داری آنچه پوسیده و نابود گردیده است و ارزیابی خوشبیانه از جنبش اسلامی، بازگشت به گذشته، یا پرستش مردگان با زایش الله و تبدیل انسان به "بنده " همراه بود. خدای اسلام، بویی از انسان نبرده است.چرا که شریعت الله، تنها خواهان یک چیز است "تسلیم و اطاعت." نه شک و نه تردید. نه چند و نه چون- آنچه با آن انسان زایش می یابد- نه کثرت میخواهد و نه مباینت گرایی، خصوصیات منفی مدرنیتی در منظر فوکو.
فوکو نماند که ببیند که ایرانیان چگونه به اسارت قواعد و مقرارت کهنه و پوسیده شریعت اسلامی در آمدند، و مردان مقدس و نورانی حوزه های علمیه، نوسازی را در خدمت زنده ساختن مردگان و مرده پرستی، در آوردند، در خدمت جهاد و شهادت و جنگ با کفر و باطل و استکبار. بر طبل جنگ سخت نواختند و آنرا "برکت " الهی خواندند. بسوی فتح قدس از راه کربلا، در راه تحصیل رضای الله لشگر کشی را ادامه دادند. برگردن جوانان کلید طلایی بهشت را میاویختند و در میدان های مین گذاری شده رها میساختند. چه جوانها که به عشق شهادت در اشتیاق زندگی ابدی در کنار حوری های باکره بهشتی، تا آخرین قطره خون خود خون دیگران را نریختند. این فریبکاری های دین مرده پرستان هنوز به منصه ظهور نرسیده بود..
البته فوکو هشیار تر از آن بود که فریفته گفتمان شیفتگان اسلام شود، اما نمیتوان گفت که او در موقعیتی بود که بتواند فرآیند ظهور اسلام را هنگامیکه به اصل خود بازگشته و قدرت را بدست گرفته است، پیش بینی نماید. چه، با به قدرت رسیدن آیت الله ها و حجت الاسلام ها، بی درنگ احکام شرعی بنیان نظم اجتماعی گردید. یعنی که با آمیختن شریعت اسلامی با شمشیر، فرو غلتیدن جامعه ایران در دامن فساد و فقر عقب ماندگی و مادی و معنوی مضاعف آغازیدن گرفت. یک شبه، جامعه ای سکولار به جامعه ای زیر سلطه شریعت اسلامی تبدیل گردید. شاید شرح چگونگی این تحول ناگهانی همانگونه که در آغازین لحظات تاسیس حکومت اسلامی بوقوع پیوسته است، به روشن شدن مطلب امداد برساند.
با فرو پاشی نظام استبداد شاهی، کمیته ها بمنظور دفاع از انقلاب اسلامی در محله های بسیاری از زمین روئیدند. بسرعت پایگاه ها و پاسگاه های تفتیش و جستجو در دروازه ها و نقاط مختلف شهر، بر پا گردیدند. ماموران مسلح کمیته، خود رو ها را متوقف میکردند. سر به درون خود رو میبردند که بدانند سرنشینان شرعا میتوانند در کنار یکدیگر قرار بگیرند؟ حجاب(ها) را نیز بخصوص مورد بر اندازی قرار میدادند. باین دلیل سرنشینان خود رو ها به پاسگاه ها که نزدیک میشدند وضع خود را مرتب و به دقت بررسی میکردند، مبادا که متخلّف شناخته شوند. وای اگر دو جوان با جنسیت های مخالف در کنار یکدیگر در چنگال کمیته چیان گرفتار میشدند. بگیر و ببند بود و باز پرسی و بازجویی. ماموران مسلح در داشپورت خود رو را میگشودند و نگاهی در درون آن برای جستن ویدیو و یا نوار کاست میانداختند. صندوق عقب و دیگر سوراخ سمبه های خود رو را در پی یافتن مشروبات الکلی، می گشتند. در بیشتر اوقات دهان ها را نیز می بوئیدند، چه سواره، چه پیاده.
تا چندین سال حکومت نظامی غیر رسمی برقرار بود. در تهران بزرگ، در تهرانی که شبها از پایین تا بالا در نئون های رنگی میسوخت، بعد از نیمه شب پرنده ای پر نمیزد. این نه تهران بلکه سراسر سر زمین ایران بود که با برقراری احکام شریعتی به یک زندان بزرگ تبدیل شده بود. چرا که در زندان آزادی در تضاد و دشمنی ، در ستیز دایمی است با اسارت در سلولها و بندگی در دست نگهبانان. به این دلیل است سر تا سر فضای زندان دایم امنیتی ست. باید این و نباید آن کنی. یعنی تنبیه و مجازات است اگر خلاف کنی، چنانکه گویی که در یک جامعه اسلامی زندگی کنی. نتوانی خرید و فروش و مصرف مشروبات الکلی را ممنوع سازی بر اساس شریعت اسلامی، بدون آنکه بتوانی متخلف را بر تخته شلاق خوابانده و در ملا عام حد شرعی را به اجرا در آوری. یا فی المثل نتوانی حجاب را اجباری سازی. اگر توانایی آن نداری که انواع گشت های ارشادی و انتظامی را به خیابانها گسیل داری تا بگیرند و ببندند و به داخل ون برند، ارشاد کنند و آرایش از چهره زنان با مهربانی، پاک نمایند. از عدالت اسلامی نتوانی که داد سخن دهی اگر دار مجازات در ملا عام بر پا نکنی و طناب شریعت را به گردن مجرم نیاویزی و رعب و هراس در دل مردم نیافکنی.
اگر میشل فوکو، معنویت را در قدرت و سیاست حاکم بر غرب نیافته است، بعید بنظر میرسد که آنرا در زندانی بزرگی بیابد که بر اساس احکام شریعت اسلامی بنیان گذارده شده است، احکامی در ستیز و خصومت با انسان و آزادی. بنابراین هر جا که آزادی نیست، ه نه حقیقتی هست و نه صداقتی و نه اصالتی، هرچه که هست ظاهری ست و فریب و ریاکاری. در چنین شرایطی، چگونه میتوانی به چیزی و یا کسی اعتماد کنی ؟ همه چیز اعتبار خود را از دست میدهد. وقتی که نتوانی به آزادی بیان کنی آنچه که در دل داری ، باید از آنچه که حقیقت ندارد، سخن گویی، از آنچه کذب است و نا روا- چه ابزار بیان، گفتن باشد یا نوشتن، و یا هنرهای گوناگون دیگر. سر انجام، ناچاریم که بنمایانیم آنچه که نیستیم و بزبان اوریم، آنچه را که باور نداریم. چه هزینه ای بسیار سنگین دارد زایش انسان، زیستن در آزادی و از خود فرمانبری.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
منبع:پژواک ایران