آنچه جنبش رهایش زن، زندگی، آزادی را در ادامه جنبشهای 96 و 98، از جنبشهای دیگر، از جمله جنبش سبز، مجزا و مشخص میسازد، شعارهایی ست که از مرزهای قومی و جغرافیایی میگذرند. نه از سازش و اصلاحات خبر میدهند و نه از واپسگرایی و یا بازگشت بدوران طلائی امامت برهبری فقیه و دستگاه فقاهت.
شعارهایی که بر سر همه زبانها جاری میشوند، بسیارند و بسی بسیار متنوع و متفاوت از یکدیگر. اما، همه آنان داری سوی و جهتی واحدند. اگر چه نمیتوان همه شعارها را یک بیک در زیر ذره بین گذارد، اما، میتوان در باره جمع آنها بطور کلی مختصرا اشاراتی نمود و در میان آنها، شعاری مثل شعار مرگ بر دیکتاتور را محور اصلی بررسی ای که در زیر میآید قرار داد.
مثلا، اکر شعار خامنه ای قاتل است ولایتش باطل است، شعاری که در آواخر جنبش سبز که بخشی از آن تا آخرین لحظات در میدان مانده بودند ظاهر گردید، تکرار آن امروز، بسی بسیار پرمعنی و پرمحتواتر از زمان ظهور آن در بیش از 12 سال پیش است. چون بیانگر تجربه ای است مشترک: مرفق خونین ولی فقیه را هماکنون اکثریت ملت تجربه کرده اند و باین دلیل خواستار پایان آنند. شعارهای، توپ و تانگ و فشفشه، آخوند باید گم بشه و یا ننگ ما، ننگ ما، رهبر الدنگ ما، و یا حکومت اسلامی نمیخواهیم، نمیخواهیم، نیز، همه بیانگر حقیقتی اند که اکثریت ملت خود را با آن شناسائی میکنند. چون خبر از تغییر و تحول اساسی میدهد نه از بقای نظام از راههای عقلانی تر. نیز شعارهایی هستند که روی بآینده دارند و امید برهایش از بندهای اسارتبار شریعت اسلامی.
بعبارت دیگر، شعارهای حاکم بر جنبش، در جمع، حکایت از یک گسل میکند، گسل از نظامی که انسانها را به اسارت و حقارت میکشاند، آنهم بر بنیان زن ستیزی، بهر قمیتی، از جمله ربودن دختران جوان هنجار شکن و بقتل رسانیدن آنها بفجیعترین وضع، همچون اخیرترین آنان، مهسا امینی و نیکا کرمی و بسیاری دیگر که بعضا هویتشان مخفی نگاهداشته شده است. این گسل از حکومتی است جنایت بار و مقدس و برگزیده الله که جوانان را در اقصا نقاط کشور بوجد آورده است. گسل از گذشته ای خفت بار، سراسر آکنده از مکر و حیله و فریبکاری دستگاه آخوندی بر فراز منبر قدرت، گسلی است که خبر از باور بگذر از حکومت اسلامی و ارسال آن به مرده شور خانه تاریخ میدهد.
اگر در گذشته درگیری با باورهای دینی و نقد ارزشهای اسلامی تنها با فدای زندگی امکان پذیر بود، که آخرین آنها شاعر و پژوهشگر قهرمان، سعیدی سیرجانی بود، امروز، شرکت کنندگان در جنبش رهایش زن، زندگی، آزادی، دین اسلام را همانند نیاکان خود بارث نبرده اند و در وجود آنها آنگونه که در وجود نیاکانشان نهادین شده بوده است، ذاتی و نهادین نگردیده است. دلاوران جوانی که حکومت اسلامی را بجنگ دعوت میکنند، با دین اسلام، همچون اجداد خود رابطه احساسی و عاطفی بر قرار نکرده اند. چگونه میتوان به دینی پناه ببری و خود را در سایه اش خوشبخت پنداری که نیمی از جمعیت خود را کمتر از نیمی دیگر می پندارد. چگون میتوان باصل و اصول دینی ایمان آورد که نه تنها زنان را بلکه مردان و کل جامعه را ببند و زنجیر میکشاند با ابزار سرکوب و کشتار و زندان و شکنجه.
دلاورانی که امروز در برابر نیروهای سرکوبگر نظام، نفی و نابودی حکومت اسلامی را فریاد میزنند، در واقع، قربانیان حکومت دین اند، قربانیان حکومت آخوندی. اما، آن دوران بسرعت در حال سپری شدن است. آنان که امروز با تاکتیک های جدید نیروهای سرکوبگر نظام را بچالش میکشند، دیگر خود را قربانی نمی پندارند. واکنش آنها را میتوان نسبت به آنچه بازتابی از جمهوری اسلامی در بر داشته است مشاهده نمود، خشماگین به ویرانی و اضمحلال نهایی آن میکوشند. حکومت آخوندی بانچه نمیاندیشد حرمت دین و هنجارهای دینی است در نزد ملتی جوان، ملتی که آینده را در پیش روی دارد، بویژه در نزد زنان کشور و آن جمعیت وسیعی که دین اسلام را نه بارث بلکه از سر ترس و اجتناب از تنبیه و مجازات پذیرفته اند. در واقع هرچه جنبش رهایش زن، زندگی، آزادی، تداوم بیشتری بیابد، عمیقتر گردد و ارزشهای آن نهادین گردند و رهنمای آینده.
اما، مرگ بر دیکتاتور، شعاری ست که از آغازین ترین لحظات جنبشهای اعتراضی، از دیرباز در سراسر کشور طنین افکنده است، بویژه در شرایط کنونی. مرگ بر دیکتاتور، نه تنها تحت تیغ و تازیانه، در زیر رگبار گلوله ها و ضرباتی که نیروهای سرکوبگر، بر سر و تن تظاهرکنندگان فرود میاورند، همچنان بر سر زبانها جاری گردیده است و میگردد، بلکه در چهار گوشه جهان ایرانیان مقیم کشورهای خارج، بویژه در غرب، در هماهنگی و همدردی و همبستگی با درون جامعه ایران، مرگ بر دیکتاتور را بگوش جهانیان میرسانند. بهمین دلیل، این شعار را باید شعاری دانست که تاکنون جنبش خود بخودی و خودجوش ملت ایران را برغم تفاوتهای قومی و جغرافیایی وحدت بخشیده وسامان داده است. یعنی که شعاری ست که راه را نموده و نه تنها جوانان و حتی نوجوانان دبیرستانی بظاهر پراکنده را یکسان برانگیخته است. همه قرائن حاکی از آنست که پدران و مادران نیز با تایید شعار مرگ بر دیکتاتور، آمادگی برای گذر از حکومت آخوندی را بمعرض نمایش میگذارند.
شعار مرگ بر دیکتاتور وجه مشترک تمام شرکت کنند گان در جنبش رهایی بخش زن، زندگی، آزادی است. در مصداق و ماهیت آن نه جنگی است و نه جدلی. بعید بنظر میرسد که بتوان در سراسر جنبش تنها یک فرد را یافت که با این شعار مخالفتی ابراز نماید. حتی میتوانیم فراتر از این رویم و بگوییم که مرگ بر دیکتاتور مصداق جهانی و تاریخی دارد. تاریخ بشر، بویژه تاریخ ما، ایرانیان، نشان میدهد که وجود دیکتاتور و نظام دیکتاتوری در خصومت و ستیز است با کمال انسانی. در هر زمان و مکانی که دیکتاتور بر مسند حکمرانی جلوس یافته است، همراه بوده است با محرومیت از حق گزینش و تنزل انسان به حیوان. این است که جوانان دلاور کمر به واژگونسازی آن بسته اند.
این بدان معناست که شعار مرگ بر دیکتاتور، خبر از تحول و دگرگونی میدهد، خبر از رهایش از محرومیت و کسب آزادی میدهد، نه از بند استثمار سرمایه و نابرابری های فقر و ثروت و یا مزد و سرمایه. که از رهایش از وجود قاعده و یا قواعد و قوانینی گزارش دهد که در دامنش دیکتاتور و دیکتاتوری پرورش میابد، شریعت اسلامی. شریعتی که در آن دیکتاتور تبلور الله، خداوند یکتا و یگانه است، که فرمانرواست و حاکم مطلق در نظام فرمانروایی و فرمانبری.
دیکتاتور بازتابنده قدرتی است بدون مرز و حدود. دیکتاتور، اگر جلوه ی خداوند یکتا و یگانه، جلوه الله، نباشد، سایه او و یا جانشین و نماینده خدا و دریافت کننده ویژه مهر و اقتدار اوست. دیکتاتور، همچون خداوند بی همتا، مبرا از هرگونه مسئولیتی ست. فرمان و اراده ی او همیشه، در هر زمان و مکانی ثمر بخش و سود آور است. دیکتاتور متکلم وحده است. تنها او گوینده است. جماعت، همگان شنونده اند. دیکتاتور مصون از نقد و نفی است. حمد و ستایش میخواهد و تملق و چاپلوسی. دیکتاتور، همچون خدا، دهنده رزق و روزی است و گیرنده ی جان و زندگی. ارباب است و مالک.
دیکتاتور، سرزمینی را که بر آن حکومت میکند، ملک شخصی خود میپندارد، و مردمی که بر آنان حکم میراند، رعیت و بنده ی خود بشمار آورد. دیکتاتور صفات برجسته خداوند یکتا و یگانه، الله را در خود جمع دارد. بنابراین بجز نظم و انضباط، و تسلیم و اطاعت مطلق چیزی دیگری نمیخواهد، بی دلیل نیست که نسل حاضر به پایان بخشیدن آن برخاسته و اراده معطوف به گذار از دوران تاریکی را بدوران روشنائی و رهایش جنبش زن، زندگی، آزادی را روزانه و شبانه در برابر نیروهای سرکوبگر نظام بمعرض دید جهانیان نهاده اند.
بنابراین، شعار مرگ بر دیکتاور تنها بیانگر خواست نابودی دیکتاتور نیست بلکه نفی زمینه ایست که در طول تاریخ، دیکتاتور را تولید و باز تولید کرده است. روشن است که دیکتاتور زاییده نمیشود بلکه در گستره ی تاریخ و جامعه است که پرورش مییابد. دیکتاتورها رفته اند، اما بی درنگ دیکتاتور دیگری برخاسته است و بر مسند قدرت جلوس یافته است. بیش از صد سال مبارزه ما، ایرانیان، از برای رهایش از زورگویی و کسب آزادی، بویژه در دوران حکومت آخوندی، بما آموخته است که ممکن است دیکتاتور را سر به نیست و نابود نماییم، اما، نظام دیکتاتوری را بر جای خود واگذاشته و یا حتی آنرا مستحکم تر ساخته ایم. مگر نه اینکه در جنبش رهایش 57، ما تاج و تخت پادشاهی را واژگون ساخیتم و شاه را آواره و گوربگور کردیم؟ بر ویرانه های آن چه چیزی را نشاندیم؟ مگر نه اینکه منبر روضه و خطبه را به بارگاه قدرت و اقتدار تبدیل نموده و آخوندی را که بر فراز آن سخن میراند همچون خداوند یکتا و یگانه مورد حمد و ستایش قرار دادیم؟
واقعیتی ست غیر قابل آنکار، در 57 از یک دیکتاتور رهایش یافتیم، اما، بی درنگ یکی دیگر را بجای آن نشاندیم. به ضرورت ها تن دادیم و تاریخ را فدای ضرورت ها ساختیم، گویی که چپ و راست، دین و ضد دین با هم تبانی کردند که خداوند یکتا و یگانه، آخوند خمینی را از بیخ آسمانها به زمین آورند. او و پس از او، آخوند خامنه ای را فرمانروا و ارباب و مالک خطه ایران نمایند. نه تنها خود را از محرومیت های دیکتاتوری سیاسی شاه رها نساختند بلکه بر آن بندهای اسارتبار دین و توهمات خرافی را، نیز، افزودند. نه تنها رهایشی از طلمت سیاسی بوقوع نپیوست بلکه بارکش استبداد مضاعف دین وقدرت هم شدند. اما، جنبش رهایش زن، زندگی، آزادی، از جنس دیگریست، بسوئی در حرکت است، گریزان از تاریکی و نظام فرمانروایی و فرمانبری. رهایش جنبش زن، زندگی، آزادی، حرکتی ست با شکوه بسوی روشنایی و ارسال دینی ست بدوزخ الهی که پیوسته خواهان ظلمت است و سیاهی.
فیروز نجومی
firoz nodjomi
fmonjme@gmail.com
منبع:پژواک ایران