انقلاب مقدس اسلامی، انقلابی که نظام شاهنشاهی را واژگون ساخت و نهال نکبت و مصیبت را کاشت، از چهل سالگی گذر کرده و ترسم که به پنجاه سالکی و ماورای آن نیز برسد. آیا میتوان رمز بقای این نظام را چیزی جز دین دانست؟ کم و بیش همه ی تحلیلگران در توافقند که شرایطی که حکومت اسلامی در آن قرار داشته و دارد هر حکومتی را میتوانست از قدرت ساقط نماید.
اگر مختصرن نظری به این دوران نه چندان کوتاه افکنیم، در خواهیم یافت که کمتر شنیده ایم کسی بپرسد بر آزادی چه رفت؟ مگر نه اینکه شعار اصلی انقلاب با آزادی آغاز گردید: آزادی، عدالت اجتماعی، جمهوری اسلامی؟ گویا سوء تفاهمی بیش نبوده است. چرا که اگر کمترین شناختی از دین، از آئین اسلام میداشتیم، بویژه اسلام فقاهتی، بدرک این واقعیت میرسیدیم که در قاموس فقاهت، آزادی مفهومی ست بیگانه که خود ناشی از بیگانگی قرآن، کلام الله ست، نه تنها با آزادی بلکه با انسان. چه، قرآن بازتابنده میل و اراده الله، خداوند یکتا و یگانه است که انسانها را همچون بندگان خود آفریده است. لاجرم، بندگان نیازمندند نه بآزادی بلکه نیازمند هدایت اند براه مستقیم. از اینرو بوده است که الله از میان گله ی انسانها و یا بندگان خود، کسانی را بعنوان پیامبران برگزیده که همچون شبان بهدایت بندگان خود بپردازند که آخرین آنها محمدبن عبدالله بوده است.
این بدان معناست که گذاردن آزادی در کنار آنچه اسلامی ست، اشتباهی بزرگ بود با پی آمدهایی اسفبار در تاریخ و سرنوشت ملت ایران. چه، این شعار، آزادی...، بازتابنده جمع اضداد است. یعنی که بزبان ساده، آزادی و اسلام از دو جنسی ساخته شده اند که یکدیگر را دفع میکنند. مثلا، کشور ترکیه تحت رهبری طیب اردوان، اسلامیست تجدد خواه، قرار بود نمادی باشد از آشتی اسلام و آزادی و بطور مشخص با دمکراسی که هم اکنون بیشتر یک فانتزی و یا یک مزاح بنظر میرسد تا یک واقعیت!
حال نگو آزادی، فقط لفظی بوده است تزئینی، افزوده برای موزون و گیرا ساختن شعارو یا بهتر است بگوئیم برای تحمیق و فریب مردمی تشنه آزادی. چرا که نه متولیان دین به آزادی وقعی می نهادند - هنوز هم بیزاری خود را از آزادی پنهان نمی کنند- و نه لزوما مخالفان نظام هرگز به تحقق آزادی می اندیشیدند.
اگر بآغاز انقلاب بازگردیم، می بینیم که در بهار 1358 درواقع آزادی جوانه زد. هنوز شکوفا نشده بود که بویش بهار را عطر آگین نمود و چنان مستی و شیدایی باخود بارمغان آورد که کمتر کسی متوجه شد که در همان زمان ناآزادیهای جدیدی نیز در سطح جامعه ظاهر گردید. نخستین قربانی این نا آزادی ها، آزادی در گزینش های فردی بود از ازادی در پوشش، بویژه پوشش زنان گرفته تا تفریحات و سرگرمی های طرب زا و شادی آور. چیزی طول نکشید که شبهای تهران یا بهتر است بگوئیم شبهای کل کشورتبدیل شد به شبهای مردگان. تاترها، سینماها و همه فعالیتهای هنری، از گالریهای نقاشی گرفته تا اجرای کنسرتهای موسیقی، تعطیل گردیدند، همچنین کافه ها و کاباره ها، بارها و دانسینگ ها یکشبته ناپدید شدند. هم زمان کشتار سران رژیم شاهی و بگیر و ببندها آغازیدن گرفت. حجاب زنان و جدایی جنسیتها، تولید و مصرف نوشیدنیهای شادیبخش، به قوانین نانوشته ای در آمدند که تخلف از آنها با تنبیه و مجازات روبرو میگردید. آری، دوران تاریکی آغاز گردیده بود
در حالیکه، آزادی، عدالت اجتماعی، جمهوری اسلامی، بعنوان یک آرمان پذیرفته شده بود، کمتر کسی خود را فریب خورده میخواند. چون متولیان دین، رهبران انقلاب، آنان که به آزادی باید همچون یک آرمان متعالی می نگریستند، ذاتا با آن در ستیز و خصومت و از آن بسی بسیار گریزان بودند و هنوز هم. چرا که رهبران انقلاب از جمله آیت الله خمینی، برخاسته از حوزه های علمیه، عمر خود را در آموختن و آموزش احکامی گذرانده بودند، نه در خدمت آزادی بلکه در خدمت نظم و انظباط دینی و تسلیم و اطاعت و فرمانبری و یا اسارت و بندگی.
اما چرا گریز از آزادی، گریز از آنچه جوهر وجود انسانی ست؟ یکی از آموزشهای دینداران حرفه ای و حوزه های علمیه، نهادین ساختن نظم بوده است و انضباط از طریق تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت در آموختن آداب عبادت و طهارت تا رمز و رموز اجتهاد و خدا شناسی. بی دلیل نیست که رساله های آیت الله ها، از جمله آیت الله خمینی با احکام تقلید آغاز میگردند. تقلید را نباید هرگز کم بها داد، چرا که پیامبر اسلام خود نمازگزاری را با تقلید از فرشته آسمانی جبرئیل آموخت.
در منظر فقاهت، اگر آزادی دارای معنا و مفهومی باشد، در تسلیم باراده الله، در عمل و اندیشه، در گفتار و کردار، بیان میگردد. خرد انسانی نیز مراتب کمال را زمانی می بپیماید که خود را غرق نماید در اندیشه ی الهی. انسان باید از خود بریده و پرهیز جوید از آنچه برخیزد از غرایز انسانی و ارضای تن و خواستهای درونی از جمله خواستهای شهوانی. که ترک دنیای مادی کند و بپیوندد بدنیای معنوی و ماورایی. یعنی که آزادی، شایسته فردی ست که زیید نه با عشق بزند گی بلکه زندگی بگذراند با عشق به رستگاری در آن سرای دیگر و یا یا غرق شدن در اندیشه مرگ و نیستی.
چنین درکی از آزادی جامعه را به دو گروه فرمانروا و فرمانبرتقسیم مینماید. فرمانروا، مجتهد است و فرمانبر، مقلد. یکی آزاد است به معنایی که آمد، عالم بغایت است و حقیقت، دیگری نابینا است و کم خرد، نیازمند راهنمائی و هدایت. فرمانبر را چاره ای نیست جز پذیرش. زیرا که مقلد نه تنها در گزینش، آزاد نیست بلکه وابسته است و نادان. بدین ترتیب، فرمانبر پیوسته از تجربه سرشت انسانی خویش، یعنی آزادی و آزاد زیستی محروم و بیگانه میماند و ناخودآگاه از آن گریزان میشود.
آنان که در تحت نظام اسلامی بال و پر میگشایند با یک نقص ذاتی به بلوغ و دانایی میرسند: بنظم و انضباطی باور ورزد در ستیز با آزادی که ریشه دارد در احکام و اراده ای فرازمینی، در فرامین خداوند یکتا و یگانه، در ذات الهی.
ژان ژاک روسو، یکی از برجسته ترین رهبران جنبش روشنگرایی در اروپا، میگفت که انسان آزاد بدنیا میاید، اما، همه جا خود را در بند و زنجیر مییابد. این گفتاز روسو، در اسلام و آنچه اسلامی ست مصداق ندارد. زیرا که در اسلام، انسان بنده زاده میشود و بنده نیز از این دنیا رخت بربندد. چرا که بنده، انسانی ست که نیازمند هدایت است. نمیتواند مستقل از آفریدگارش، جهان را بجوید و قوانین آنرا کشف نماید و بزیر سلطه خود در آورد، همان فرآیندی که در اروپا به پیروزی انسان بر نیروهای طبیعی و سر انجام به مرگ خدا منجر گردید.
این بدان معناست که بنده در فرهنگی زاده میشود که در آن نه آزادی محلی را اشغال میکند و نه انسان مکانی را. یعنی که در قاموس اسلام، اسلامی که مظهر آن قشری ست بنام روحانیت یا کسانی که به هزینه جامعه، مفت و مجانی از سنین جوانی زندگی خود را تمام وقت صرف آموختن علوم فقاهتی می کنند، علومی که محور آن تربیت و تعلیم انسان است، نه انسانی آزاد و خود فرمانبر بلکه انسانی در بند احکام و فرمانبر، انسانی اسیر و در بند.
بنابراین، نظام فرمانروایی و فرمانبری و نظم و انضباط دینی نمیتواند سازگار باشد با استقلال و آزادی . چرا که آزادی آدمی را بی نیاز میسازد از تن دادن به نظم و انضباط بیرونی. برقراری نظم و انضباط بیرونی، تنها میتواند بقای خود را تامین سازد با سرکوب غرایز طبیعی. حال آنکه، آزادی غریزه ایست انسانی که نهفته است در طبیعت و نهاد بشری. تنها در آزادی ست که میتوانی نیاز به نظم و انضباط را درونی سازی و در پیروی از آن خود را به کمال رسانی و بجای آنکه فرمان بری، فرمانروای خویش شوی.
هنرمندان شهیر و نامدار، اندیشمندان و دانشمندان استثنایی، نیز، ورزشکاران برجسته و قهرمان، هرگز به مقام شامخ خود دست نیابند اگر تن بیک انضباط درونی ندهند. چرا که انسانهای استثنایی و برجسته برگزیده اند حرفه خود را بآزادی. آنچه آنها را به کمال میرساند احساس مسئولیت است از درون، نه اجبار از بیرون و تن دادن باحکام ماورایی. فرمانبر نیکی کند بآن امید که الله را خشنود سازد. اما، انسان آزاد نیکی کند چون بدان باور دارد و ایمان. فرمانبر نیکی کند، بمنظور پاداش و پرهیز نماید از شر و شرارت به دلیل هراس از عقوبت و عذاب الیم و سوختن در دوزخ الهی. اما، انسان آزاد نیکی کند و بپرهیزد از بدی براساس ارزشهای انسانی، سازگار و همساز با سرشت و طبیعت آدمی، یعنی آزادی.
بعبارت دیگر، برخلاف تعبیر و تفسیر دینداران حرفه ای، آزادی نه یکی است با بی انضباطی و بی بند و باری و نه با بیعاری و لاابالیگری، هم چنانکه آخوند خامنه ای و شرکا تصور کنند. مسئولیت تنها میتواند ناشی شود از آزادی. آزادی در توانایی برگزیدن است و در شوق بآفرینش. فرمانبر را نتوان مسئول دانست چون او محروم است از حق گزینش. نیا فریده است چیزی در بندگی که خود را مسئول آن بداند در آزادی. فرهنگ امام پرستان، فرهنگ فرمانروایان و فرمانبرداران، فرهنگی است که در آن آزادی چیزی ست نافی نیاز به نظم و انضباط اجتماعی. چیزی ست ضد اخلاق و فساد آور. آزادی شر زا است و زشت، بر خلاف اطاعت و فرمانبرداری که زیباست و دلپذیر و دوست داشتنی.
شکی نیست که نظم و انضباط تحمیلی ازبیرون و یا نظم و انضباط دینی که ستون نظام فرمانروایی است و فرمانبرداری، تنها میتواند برقرار بماند با ابزار سرکوب و قهر و خشونت و بیرحمی. چرا که مواجهه است با مقاومت و نفی و سرپیچی. چرا که تمایل به آزادی غریزه ایست انسانی. آنرا میتوان مهار کرد و در نهان محبوس نمود، اما، نمیتوان آنرا در انسان کشت و نابود ساخت. بهمین دلیل پس از گذشت بیش از چهل سال از عمر حکومت دین، شاهد شورش و نا آرامی هایی هستیم که مکرر شوند در فاصله های کوتاه ترزمانی. چرا که حکومت دین شکست خورده است در نهادین ساختن نظم و انضباطی که بر قرار گردیده است بر اساس احکام دینی و یا مکتب ولایتی- فقاهتی.
رمز استمرار و دوام دین را باید در برکناری اش از حوزه قدرت دانست. این رمز هم اکنون گشوده شده است. اگر در آغاز یک ارتباط ارگانیک وجود داشت به بین مردم و حکومت، هم اکنون این ارتباط در هم فرو ریخته است. معلوم شده است که کی حاکم است و کی محکوم و یا چه کسی ظالم است و چه کسی مظلوم.
روشن است نظم موجود، نظم اسلامی، نظم فرمانروایی و فرمانبری بازتابنده اراده بندگان نیست بلکه ناشی است از اراده موجودی فرا زمینی، آفریننده ای بی همتا، شارع احکام، احکامی مطلق و تغییر ناپذیر، احکامی که رفتار و گفتار ما را بنظم در میآورد، و هستی ما را شکل می بخشند. این نظم و انضباط برهبری روحانیت است که باید در هم فرو ریزد بدست آزادی و آزادیخواهی.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
منبع:پژواک ایران