انتخابات را به خاکسپاری رژیم جنایتکار تبدیل کنیم!
فیروز نجومی
برغم خلایی که در برابر سلطه دین وجود دارد، نزدیک به چهار دهه است که حکومت آیت الله ها، شرایط استثنایی تاریخی را برای یک تحول و حرکت عظیم در جامعه بوجود آورده است، دینی که مظهر خشونت است و بیرحمی و انتقام ستانی، دین اسلام، واقعیتی که با تیرباران سران رژیم شاهی آغاز گردید و با قائله گروگانگیری و هشت سال جنگ پوچ و بیهوده ادامه یافت و با فاجعه قتل عام زندانیان سیاسی در زندانها باوج خود رسید و همچنان بطور روزمره دار مجازات در ملا عام برپا میگردد.
در این دوران، دین اسلام چهره اهریمنی خود را نمایان ساخته است. رژیم اسلامی نه برای انسان ارزش و منزلتی قائل است و نه حق و حقوقی. با این وجود انتخابات بعداز انتخابات راه اندازی میکند گویی که برای انسان ارزشی قائل است. برای رژیم دین، انسان آن نیست و نبوده است که میشود و همیشه در حال شدن است و پیوسته بسوی کمال به پیش میرود، کمالی که حد و پایانی بر آن نیست. در منظر دینمداران حاکم ،انسان آمده است و رفته است. در گذشته بود شده است و به تعالی و کمال رسیده و حقیقت را آشکار ساخته است. آنان که بقله تعالی و کمال صعود کرده اند پیامبران بوده اند و امامان. انسان امروز گمراه است، "بنده" مادیات گردیده و شکمباره شده است. در عالمی دوگانه زندگی میکند در خلوت تنهاست و مستاصل و نا امید، در بیرون، اما، با چنگال های تیز و دندانهای برنده آماده است که گوی رقابت را از آن خود کند. هم اکنون انسان در قعر تباهی و ذلت و خواری سقوط کرده است. این استدل امید به ظهور انسانی والا در پیش از انقلاب 1357 را در بسیاری زنده ساخته و فریفته خود نمود، چنانکه فرهیخته ای شهیری همچون میشل فوکو(اندیشمند فرانسوی) نیز از دلبستگان انقلاب بود و فکر میکرد که بندهای مادی ایکه انسان را اسیر ساخته است از هم میگسد و در فرآیند انقلاب اسلامی انسان به تعالی و کمال میرسد.
اما، پس از 38 کارنامه حکومت دین در پیش روی است. سراسر سیاهی ست. زندگی گله وار را بر جامعه تحمیل کرده است. زنان را از مردان جدا ساخته یکی را تابع دیگری نموده و هر دو را فرمانبر خویش ساخته است. نه آزاد به گفتاری و نه اندیشه، نه دیدن و نه شنیدن وگرنه به دیش های ماهواره ای حمله نمیکردند، از در و دیوار مردم بالا نمیرفتند که دیش ها را خورد و خمیر کنند و سپس دارنده آنرا بعنوان مجرم بدادگاه نمیبردند. نه اینکه این نوع تهاجمات لزوما "قانونمند اند،" خیر اقتدار آنها از قواعد و مقررات "شرع" و یا قانونمندیهای الهی بر میخیزد. یعنی که قواعد و مقرراتی که شامل بر ممنوعیت ها و محرومیت ها و حلال و حرامها در تمامی عرصه های زندگی است، چنانکه گویی انسان حیوانی بیش نیست و تنها در اطاعت و فرمانبری ست که آزاد است. با این وجود، فروکاستن انسان به حیوان تنها ایراد وارد بر شرع نیست، چرا که قواعد و مقررارت آن متغییر است. آنچه امروز "حرام" است مجتهدی دیگری ممکن است آنرا "حلال " اعلام کند. بعبارت دیگر، شرع با مفتضیات زمان و بر حسب منافع گوناگون تغییر میکند. شرع به تعبیر دیگر همان زمین حاصلخیزی ست که در آن خودکامگی ، خود سری، ریا و فریبکاری میروید. چرا که هیچ نجوید و نخواهد شرع مگر تسلیم و اطاعت و فرمانبری.
جامعه کنونی، جامعه شریعتی، جامعه ایکه قواعد و مقررات شرع بر آن حاکم است، پیش روی ماست: یک زندان بزرگ، زندانی که "حجاب" زنان نماد اطاعت است و فرمانبری و نیز یکسانی و هماهنگی. همچنانکه اشاره شد زنان یکطرف و مردان در طرف دیگر، در اتوبوس، در تاکسی، در مترو، در عروسی و در عزاداری و در بیشمار مکانهای دیگر از جمله در دریاها. ولی محدودیت ها و ممنوعیت شرعی بسیار فراتر از مقررات جدایی جنسیتها میرود. قوانین شرع تمام فعالیت هایی که در زمینه های صنعت تفریح و سرگرمی بوقوع می پیوست، ممنوع و از کنشهای حرام اعلام نمود، فعالیتهایی که در جهان امروز خود یک موتور اقتصادی بهره ساز و اشتغال زا محسوب میشوند، مثل رقص و آواز و عرضه آنها به عموم به شیوه حرفه ای. حتی در راه اندازی کنسرتهای رسمی، همچنین در حرم خصوصی مجاز نیستی که به پایکوبی و شادی و طرب بپردازی. حرامترین حرام ها کنشی نیست مگر کنش می خواری و شیدایی و مستی. متخلف شدیدا تنبیه و مجازات میشود از جریمه نقدی گرفته تا زندان و شلاق در ملا عام. به صد ها کنش دیگر میتوان اشاره کرد که در این مقال نمی گنجد. همین بس که یاد آوری کنیم، که این محدودیت های شرعی بر جامعه ما کماکان تا قبل از انقلاب مشروطیت حاکمیت مطلق داشت. اگر چه انقلاب مشروطیت قانون اساسی را برای جامعه شریعت زده ما بارمغان آورد، اما قواعد شرع که متولی آن نهاد کهن سال فقاهت بود در لایه ها و بافت های فرهنگ و جامعه بزیست خود ادامه داد و به مرور زمان نه تنها تضعیف نگردیدند بلکه همچنانکه دیدیم برتمامی جامعه سلطه خود را گسترش داد.
تجربه حکومت دین این واقعیت را بمنصه ظهور رسانده است که فریب و ریا کاری، نهفته است در نهاد فقاهت و یا طلبه گری. این اخلاق اسلامی ست که در جامعه فراگیر شده و بسیار عمیق گشته است، همه هرچه هست خدعه است و نیرنگ هم دروغ است و فریبکاری. کیست که نداند، که این حکومت آیت الله ها ست که در منطقه نفیر سلطه افکنی برکشیده و آتش جنگ را یک بار دیگر در سوی خشنود سازی الله بر افروخته و سلطه کیش اهریمنی را در منطقه در سر میپروراند. در تجربه است که دین نشان داده است که در عمل تنها میتواند آنچه در انسان اهریمنی و حیوانی ست بمنصه ظهور در آورد، نه آنچه انسانی است، لطافت و ذوق، همدردی و همبستگی. آنچه دین آموخته است چیزی نبوده است و نیست جز کین خواهی و انتقام جویی، جنگ طلبی و خونریزی و بیرحمی.
بعضا بر آنند که چنانچه در برابر دین به مقاومت و خیزش بپردازیم، تعصب و غیرت خفته را بیدار سازیم و ملت را هر چه بیشتر به سوی حمایت از رژیم دین سوق داده ایم. یعنی اگر چه بخوبی آگاه و با یکدیگر به توافق رسیده ایم که دین بوده است دلیل اصلی تداوم نظام استبداد در تاریخ و فرهنگ بومی، که دین بوده است بنیان استعمار داخلی و منشاء کوری و تاریکی، با این وجود باید در برابر سلطه آن سکوت اختیار کنیم مبادا که خشم و خشونت دین خواهان را بر انگیزیم.
همچنین برخی نقش دین و نهادهای دینی را در پرورش و نهادین ساختن نظام استبدادی به فراموشی می سپارند. فراموش کرده اند که پس از انقلاب مشروطیت، آیت الله ها بودند که فوقانی ترین مرتبه را در قانون اساسی برای خود تعبیه نمودند. و هم اینان بودند که نظام شاهنشاهی را ابقاء کردند. این آیت الله ها و حجت الا سلام ها بودند که از آزادی به هراس میافتادند. آنها نظام استبداد را پیوسته سازگار و هماهنگ با منافع و منزلت خود در جامعه تلقی میکردند و از نفوذ خود در دستگاه های دیکتاتوری بخوبی آگاه بودند. اختلاف آنها با استبداد بر سرنا آزادی ها نبوده است بلکه بر کمی و ضعف استبداد در برقراری و تقویت احکام و اخلاق دینی بوده است. آنها خواهان استبدادی بودند که میتوانست مشت آهنین خود را بکار گیرد و حجاب دینی را اجباری نماید، از ساختن مدرسه و دانشگاه خود داری نموده و بجای آنها مکتب خانه ها و حوزه های علمیه بنا میکرد. که داروغه خانه ها را ابقا میساخت و دستگاهی بنام دادگستری را ویران مینمود. استبدادی که دروازه رادیو و تلویزیون و سینما را می بست و یا حداقل آنها را بر اساس فتاوی آیت الله ها و حجت الا سلامها بکار میگرفت. بساط شادی و طرب و تفریح و سرگرمی را بر می چید و مجالس وعظ و خطابه، گریه و مویه و شیون و زاری برپا میداشت، در غیر اینصورت از حوزه های علمیه مبنی بر حرام بودن آن نهاد ها صادر میگردید و آنها را منشاء انحراف و گمراهی، معرفی میکردند.
این حوزه نشینان بودند که در برابر هرگونه تغییری در راه و روش سنتی و نیز هر گونه برنامه ی اصلاحی به نفع پیشرفت جامعه به ستیز و مقاومت بر میخاستند. مخالفت آنها با قانون کاپیتالاسیون نه از سر دفاع از استقلال بلکه در جلوگیری از نفوذ غرب و لاجرم گسترش تجدد خواهی، بود. همین بس اگر میتوانستیم تصور کنیم اگر شاه اجازه میداد که پایگاه نظامی همدان در اختیار آمریکا قرار بگیرد. بدون شک کفن پوشان به کوچه و خیابانها میریختند. اما وقتی حکومت خدا، به روسها با آن کارنامه سیاه در پایگاه نظامی همدان اطراق گزیند از اتحاد دو کشور بر علیه دشمن مشترک خبر میدهند نه بخاک و خون کشیدن مردم سوریه.
قیام 15 خرداد، قیامی بود به نفع استبداد نه به نفع استقلال و آزادی. در مخالفت با برنامه ی اصلاحات ارضی بدلیل نادیده گرفتن مالکیت اسلامی بود. از سر مخالفت با آزادی زنان و جایگاه آنان در جامعه و نیز مبازره با بیسوادی بود. درست است که این برنامه ها از بالا و بطور استبدادی پیاده سازی میشدند. اما این چیزی نبود که حوزه نشینان را نگران می ساخت. آنچه آنها را دچار تشویش و اضطراب می ساخت، گسترش تجدد و تمدن مدرن بود و تضعیف گرایش ها و اعتقادات دینی. آنها نوگرایی و تجدد خواهی را با توسعه بی بند و باری یکی میدانستند و خواستار حکومتی بودند که نه تنها خود در حرکت بسوی تمدن مدرن و تجدد خواهی شرکت نکند بلکه آنرا شدیدا سرکوب سازد. هیچ حکومتی، حداقل پس از مشروطیت، نبوده است که به رضایت و خشنودی آیت الله ها و حجت الاسلام ها بی اعتنا بوده باشد. معروف است که آیت الله بروجردی وقتی شنیده بود که شاه در نظر دارد که برنامه ای بنام اصلاحات ارضی راه اندازی کند، به شاه پیام فرستاده بود که تا من زنده هستم، بهتر است که از این امر خود داری کند. تراژدی جنبش ضد استبدادی در آن است که رهبران آن، استبداد نهفته در ذات جنبش دینی را نادیده گرفته و با آن هم پیمان گردیدند. انقلابیون چپ و میانه و لیبرال نیمدانستند با کسانی عهد مودت بسته اند که دشمن اصلی آنها بوده اند. سازمانها و گروه های غیر دینی از این واقعیت که حوزه نشینان از دیر زمان علیه آنها تحت نام مادی گرایی و گرایشهای دنیا خواهی و الحادی در همدستی با استبداد، بمبارزه پرداخته بوده اند، اگر هم بدان آگاه بودند، در عمل به آن بهایی ندادند. شاید به آن امید خام که پس از پیروزی، آیت الله ها و حجت الاسلامها به حوزه و حجره های خود باز خواهند گردید.
اما، متولیان دین زیرک تر از آن بودند که هماغوشی با قدرت را ترک کنند و به حوزه ها باز گردند. با برگزاری انتخابات گوناگون کماکان بفریب مردم پرداختند. اما، در سال 88 ناقوس مرگ حکومت دین بصدا در امد و طوفانی برپا گردید که نزدیک بود بنیان نظام ولایت را از بیخ و بن برکند. هم اکنون نیز آیت الله های جنایتکار بار دیگر انتخابات شرم آور دیگری را تدارک دیده ان که چند صباحی به غارت و چپاول ثروت ملت ادامه داده و آزادی را بدارمجازات بکشند. ولی زمان بیداری فرارسیده است. طبق گزارشهای رسمی و غیر رسمی ولی فقیه نفسهای آخر را میزند. این انتخابات جانی ترین جانیان این رژیم قصد صعود بقدرت را دارند، باید بار دیگر به طوفانی سهمکین تر از 88 تبدیل کنیم و نظام ولایت را یکبار و برای همیشه بخاک بسپاریم. آری زما بیداری فرا رسیده است.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
منبع:پژواک ایران