چه ایرادی دارد اگر دین انسان ستیز را بخاک سپاریم و دین دوستدار انسان را جانشین آن نماییم؟ تاکی باید تن به قواعد و مقررات دین انسان ستیز بدهیم و همچنانکه توماج صلاحی میگوید چشمان خود را بر روی جنایاتی که در جامعه ما وقوع می یابند ببندیم.
وای به آن لحظه ای که چشمان خود را بگشائی و از جنایاتی که در جلوی چشمانت بوقوع پیوسته است پرده برگیری، همچون شاهین ناصری، شاهد شکنجه نوید افکاری که یقینا بخاطر آنچه مشاهده کرده واز آن سخن گفته است زبانش را از حلقوم بیرون کشیده، چشمان او را نابینا نموده و در زیر شکنجه جان را از وجودش خارج ساخته اند، سرنوشتی که بسیاری دیگر، از جمله نوید افکاری، بدان دچار گردیدند، کسانی که بیشمارانند و ذکر نام و نشانشان نیازمند چندین مجلد است.
در چنین شرایطی، واقعا، چه نیازی ست بیک حکومت دیگر، حکومتی نو، کمی مردمی تر و حاکمی با رحم و مروت بیشتر. آخر سر، کاسه همان و آش همان. تجربه تاریخی بما آموخته است که حکومتها درد و رنج ما را نه تنها درمان نکنند بلکه بر آن نیز میافزیند.
اما، چگونه باین مهم میتوان دست یافت؟ یعنی چگونه میتوان دین دوستدار انسان را جانشین دین انسان ستیز نمود؟ مسلم است که گفتنش ساده است و انجامش، اگر غیر ممکن نباشد، بسیار مشکل است.
تاریخ بشر فقط در آمدن و رفتن نظام های سیاسی خلاصه نشده است، دین ها هم آمده اند و رفته اند، بویژه دین هایی که در خدمت قدرت و ثروت در آمدند. متولیان دین مسیحیت، کلیسا، چندین قرن در اروپا ساختار قدرت را در انحصار خود داشت، و در پی برپا داشتن یک جامعه دینی، عصری را بوجود آورد که به عصر تاریکی در تاریخ ثبت گردیده است.
عصر تاریکی زمانی به پایان رسید که انسان خویشتن را یافت و اعلام کرد: من میاندیشم پس هستم. که این خود زمینه ای گردید برای رشد و تکامل دانش بشری از طبیعت و نیروها و قانونمندیها حاکم بر آن. با این وجود، انگیزه دست یافتن بانچه شناخته نشده بود، همچنان ادامه یافت. شیوه تولید، نظام پاسخگوی نیازهای مادی، تعییر یافت و به تبعیت از قانونمندیهای علمی درآمد و انقلاب صنعتی پدیدار گشت. این خود بازتابنده شناخت تازه ای بود که بشر نسبت بخود کسب کرده بود. که بشر دارای عقل و خرد است و میتواند قانونمندهای طبیعت را دریافته و در خدمت بهزیستی انسان بکار گیرد. دورانی که در اروپا بدوران روشنگرایی در تاریخ ثبت شده است. همراه و همزمان این تحولات، ساختار قدرت تغییر و تحولات سیاسی از جمله انقلاب کبیر فرانسه در 1789 بوقوع پیوست.
غرض از این اشاره مختصر بتاریخ آنست که بگوییم حکومت اسلامی، هم حکومتی ست دینی و با این وجود رفتنی ست. اما، نه قبل از آنکه به ماهیت ضد انسانی، بذات قهرآمیز و خشونت بار حکومت دین آگاهی یابیم. آگاهی باین واقعیت، تا زمانیکه ملت در برابر همان خدائی سر تعظیم فرود آورد و به بندگی و عبودیت خود اعتراف کند، که ولی فقیه بازتابنده اراده اوست، نباید انتظار رهایی را داشت.
این بدان معناست که حکومت دین تنها زمانی دچار اضمحلال میگردد که ضد خود، نفی خود را در درون خویش بپروراند. یعنی که زمانی میتوانیم دین انسان ستیز را با خطر نابودی مواجه سازیم که پرچم دین دوستدار انسان را بر افرازیم. چرا که زمان آن فرا رسیده است دین بیگانه، دینی که با شمشیر در درون ما نهاده شده است بخاک سپرده و همه باورها، ارزشها، عادتها، رسم و رسومی را که بما حقنه کرده اند، نفی و درون خود از آلودگی بدان پاکزدایی نمائیم.
تمام گرایشهای گوناگون، سازمانها و احزاب سیاسی، همه یا اکثرا، خواستار تغییر حکومت بعنوان یک نهاد سیاسی اند. در حالیکه این دین است، دین انسان ستیز است، دینی که در قشر آخوند و در راس آن ولی فقیه، آخوند خامنه ای تجلی یافته و بر جامعه ما سلطه افکنده است.
چه بسا بسیارند آنانی که از اندیشه براندزی دین اسلام، بعنوان یک دین انسان ستیز، بخود بلرزند. اما، باید به حقیقت تعهد داشت و نه بآنچه ساده انگاران، بسادگی میپذیرند. حقیقت هم آن است که تا زمانیکه نتوانیم دینی که از نسلهای پیشین به نسلهای امروز بارث انتقال یافته است، دینی که مثل همه ادیان، در دوران طفولیت یا در دوران ناآگاهی و نادانی در ذات ما نهاده شده است، از درون خود بزدائیم و بدور افکنیم، یعنی آنچه که قرنها زودتر باید بخاک سپرده میشد، مثل، باور به لا الله الا الله که تا انرا در زیر خروارها خاک دفن نکنیم، هرگز نمیتوانیم یوغ دین را از گردن خود برگیریم.
چه اگر رودربایستی با دین و تعصب و غیرت را کنار بگذاریم، باید بلند و رسا اعلام کنیم که لا الله الا الله، برزگترین دروغی ست که بشر تا حالا بدون چون و چرا بدان باور داشته است. چه سرها که بر باد نرفته است تنها بدلیل شک و تردید در وحدت الله، در یکتایی و یگانگی او.
باور به لا الله الا الله، حق باور به هر خدای دیگری را از انسان سلب میکند. چون الله، به انسان بعنوان یک موجود، مستقل، با عقل و خرد، آزاد و خود فرمانفرما، نمینگرد، بلکه بانسان همچون یک برده و یا رعیت نگاه میکند، انسانی عاری از عقل و خرد و نیروی اندیشیدن. شان انسان را تا حد یک حیوان تنزل میدهد و، او را بنده و عبد خود میخواند. از انسان میخواهد بدون چون وچرا، از آغاز تا انتها، در تمامی لحظات زندگی از احکامی که با ابزار وحی برسول خویش، پیامبر محمد، مخابره کرده است، باید اطاعت کند و در اجرای آنها شک و تردید بخود راه ندهد.
حال بنگر، هرکجا که پرچم لا الله الا الله برافراشته گردیده است، سراسر مصیبت و نکبت، بوده است و پس روی، قهر و خشونت و سرکوب، بوده است و سراسر خونریزی و ویرانی و فقر و درماندگی.
الله، خود هماکنون نیازمند امداد است. درست است که در این لحظه، حاکم قدر قدرت است. اما، مواجه است با خطر نابودی. چون تا زمانیکه بعنوان یک پرچم سیاسی برافراشته شود، هر انسان آزادی مسئول است که در دفاع از انسان و آزادی، پرچم مرگ بر لا الله الا الله، پرچم مرگ بر دین انسان ستیز و دشمن آشتی ناپذیر آزادی را برافرازد. چرا که مرگ بر لا الله الا الله، یعنی مرگ بر نظام فرمانروایی و فرمانبری، مرگ بر عبودیت و بندگی. تنها با اعلام مرگ لا الله الا الله است که میتوانیم، دین انسان ستیز را یکبار و برای همیشه بخاک بسپاریم و این فصل از تاریخ خود را ببندیم و فصل تازه ای را بگشائیم.
بدین منظور، نه نیازی بقهر و خشونت است و اسلحه و آدمکشی، همین بس که در باور بدروغ بزرگ، لا الله الا الله، نظری دوباره افکنی، و از انجام واجبات دین سر باز زنی. هر خدشه کوچکی بر باور به لا الله الا الله، ضربه بزرگی ست نه بر ساختار آن، بعنون ساختار قدرت بلکه ضربه ایست کوبنده بر ساختار دین اسلام.
مسلم است، تا زمانیکه مردم به آن خدایی باورد دارند که آخوندها بنام او خطبه برخوانند و بنام او شمسیر برکشند و سرها بر زمین افکنند، نمیتوان به رهایی و آزادی، به برپا داری یک جامعه آزاد و انسانی امیدوار بود.
اما، تردید نباید داشت که دیر یا زود، مردم به راز کلام الهی، به سحر قران مقدس، آگاه شده و بر آنچه که در خوار داشت انسان در آن بیان شده است خط بطلان برکشیده و از الله خدایی بر سازند دوستدار انسان و آزادی نه دشمن آشتی ناپذیر آن و حق و حقوق انسانی. آری، بیش از آنکه به حکومتی نو نیازمند باشیم، سخت محتاج خدا و دینی نو هستیم. دوران حکومت لا الله الا الله بسر آمده است.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
منبع:پژواک ایران