پاشیدن بذر حقیقت و آزادی در سر زمینی خشک و بایر، بیش از هر چیز نیازمند دور نگری ست. کار امروز و فردا نیست. راه دراز است و پر پیچ خم. به سیل و بارندگی های شدید نیز نمیتوان امید بست. سرزمین ما به خشکزاری تبدیل شده است که برای بارور شدن صدها سال برآن سیل باید جاری گردد. هر بار که حقیقت و آزادی جوانه زدند، تشنه لب، شکفته نشده پرپر گردیدند. اما، هم اکنون از دل خاک، سر برنکشیده و بوی زندگی بمشامشان نرسیده، جوانه های آزادی درخشکی سوخته و میرنده شوند.
این بدان معناست که بذر حقیقت و آزادی همه در دورانی جوانه زده اند که نظام استبداد شاهنشاهی تنها دارای یک بعد "سیاسی" بود. هماانا کافی بود که با دربار شاهنشاهی درنیافتی. باستثنای رفتار سیاسی، هر رفتاری را نظام استبدادی تحمل میکرد. حتی در دوران پهلوی دوم با وجود ساواک ما شاهد روییدن "مقاومت" بوده ایم، مقاومتی که ماهیت آن اگرچه بر همگان پوشیده بود با این وجود مورد حمایت آگاهان قرار میگرفت بصرف انکه رفتاری ضد استبدادی محسوب میشد، از "قیام" 15خرداد گرفته تا جنبش مسلحانه برهبری چریکهای فدایی خلق و سازمان مجاهدین. که خود نشانی بود بر ضعف استبداد یک بعدی. چرا که در ساختار استبداد سیاسی، منفذهای زیادی وجود دارد که تنفس و لاجرم رویش را امکان پذیر میسازد. آنچه این منفذها را در دوران پهلوی دوم باریک و تنگ تر ساخت، غره شدن قدرت بخود و تمامیت خواهی نظام استبداد شاهی بود که بجای آنکه باستحکام و تداوم نظام بیانجامد، همچنانکه هماکنون برهمه روشن است، به زوال نظام پادشاهی منجر گردید.
از این چشم انداز، ساختار استبداد پادشاهی اگر در کوتاه زمانی فرو ریخت، بدلیل دخالت های قدرتها جهانی برهبری آمریکا نبود. بعضا، بر روح جیمی کارتر، رئیس جمهور وقت آمریکا و خانواده اش لعنت فرستند و نفرین کنند که شاه را از تخت برگرفتند و تاج فرهی را بر فراز عمامه آیت الله خمینی نهادند.توطئه باوری البته که بازتابنده بینشی ست توجیه کننده گریز از مسئولیت در براندازی نظام استبداد شاهنشاهی، نظامی که پس از انقراض "رو سفید" از آب در آمده است و خمینی، خدای "تاریکی" را بر فراز منبر قدرت نشاند. نه ما، آنها بودند که اینها را آوردند. بهمین سهل و سادگی.
حال آنکه نظام استبداد شاهی بر آن تصور بود که برای رسیدن به دروازهای تمدن بزرگ پاسخگویی به نیازهای مادی و نوین سازی زیر ساختهای کشور و یا رشد و توسعه اقتصادی بر «آزاد سازی» جامعه از یوغ استبداد و بر قانونمند نمودن آن ارجحیت دارد. در شان شاهنشاه نبود که بر یک کشور فقیر و عقب افتاده حکومت کند. او نیز خواستار اقتصادی پویا و شکوفا در خدمت جامعه بود. این بدان معناست که پسروی جامعه ما با فروپاشی نظام شاهنشاهی آغاز نگردید، بلکه درست از زمانی آغاز گردید که شاه دچار این تصور و یا توهم گردید که در تحت سلطه نظام استبدادی، نوین سازی جامعه میتواند واقعیت یابد بدون «آزاد سازی اجتماعی.» در واقع اگر شاه به مشاورین امریکا و انگلیسی گوش فرا میداد ممکن بود این حقیقت را درک کند که نوین گرایی در اسیر سازی آزادی با ابزار قهر و خشونت و امنیتی نمودن فضای کشور، امکان پذیر نیست. چه درست همان نیرویی که باید جامعه را بسوی نوین سازی بحرکت در آورد، استبداد شاهی باسارت درآورده بود. آنچه نظام استبداد شاهی را صدمه پذیر ساخت نجواهای امریکا و انگلیس در گوشهای پادشاه نبود، بلکه ستیز و خصومتی بود که شاهنشاه به آزاد سازی جامعه میورزید. بعنوان مثال معمار تمدن بزرگ، دشمن آشتی ناپذیر آزادی بیان بود، مبادا که "حقیقت" آشکار شود. که این حق هر انسانی ست که به آزادی برگزیند. که شاهنشاه هرگز حق نداشته است که اراده و سرنوشت ملت را تابع میل و اراده خود کند. او چنان بخود غره شده بود که تاب و تحمل کوچکترین جرف نقد آمیزی را از دست داده بود. او همه بلندگوها را خاموش کرده بود که فقط صدای خودش را بشنود. حال میفهیم که چه شاه زیرکی داشتیم و قدرش را نمیدانستیم. بر تعداد افسوسخوران هر روز افزوده میشود و نیز بر میزان حمد و ستایش دوران طلایی شاهنشاهی.
آری، پادشاه فکر میکرد که "انقلاب سفید" جامعه را بسوی تمدن بزرگ بسیار نزدیک نموده بود چنانچه عنقریب بدان میرسیم. این در حالی بود که نوسازی نیروهای قهر و خشونت، دستگاه های سانسور و سازمانهای جاسوسی، از نجات ملت از فقر و عقب ماندگی پیشی گرفته بود. پادشاه خامتر و زبون تر از آن بود که بفهمد با به بند کشیدن آزادی به پیش نخواهد رفت. چه اگر بند اسارت را از دست و پای آزادی بر میگرفت، در میافت که آن نهادها و سازمانهای سیاسی که با او دشمنی میورزند، بسی بسیار شدیدتر با آزادی در ستیز و خصومت اند.
این واقعیت را میتوان بزبان دیگری نیز بیان نمود، دشمنی پادشاه با آزادی پوششی بوجود آورد که در پس آن نهادهای ضد آزادی، بویژه نهاد "روحانیت،" ستیز و خصومت خود را با آزادی پنهان سازند. با این وجود، پادشاه حتی زمانی که باشتباهات خود اعتراف نموده و اظهار داشت که صدای مردم را شنیده است، قصد نداشت از مسند استبداد فرو آید. در پاسخ باعتراضات مردم دست به عزل یک نخست وزیر و نصب یکی دیگر زد. بدرستی روشن نیست در این تصمیم پادشاه، امریکا و انگلیس چه نقشی را بازی کرده اند (توطئه باوران در این مورد ساکت اند)، رفتاری که بیانگر این واقعیت بود که شاهنشاه با آزادی و مفهوم آن بسی بسیار بیگانه بود. که برگزیدن نخست وزیر حق مردم است و باید همراه حقوق بسیاری دیکر، بیدرنگ به مردم باز گردانده میشد. او در پی حفظ تاج و تخت خود و نه حتی بقای 2500 سال فر و شکوه نهاد شاهنشاهی بود که به پند و اندرزهای این و آن گوش فرا میداد، کنشی که هرچه بیشتر او را نه یک رهبر با اراده ای آهنین بلکه فرمانروایی خود باخته و ضعیف جلوه گر میساخت.
تردید مدار که اگر پادشاه بیدرنگ در حاکم ساختن اراده مردم گام های اساسی و راسخ برمیداشت و شرایط را برای یرگزاری یک انتخاب آزاد سراسری هموار و برگزیدن نخست وزیر و نمایندگان مجلس شورای ملی را به ملت واگذار میکرد، چه بسا از فروپاشی تخت و تاج خود جلوگیری نموده و نام نیکی نیز از خود در تاریخ بجای میگذارد. اما، شاهنشاه تا آخرین لحظه آماده فرو آمدن از تخت استبداد نبود. بی دلیل نیست که مردم دست رد بر سینه شاهپور بختیار گزاردند، چون او منتخب شاه بود، آنهم زمانی که کار از کار گذشته بود. دیگر مهم نبود که او مبرا از اخلاق دستبوسی بود و تعظیم و تکریم.
زمانیکه شاهنشاه کشور را ترک گفت، سرزمینی را بجای گذارد آماده، نه برای تاختن بسوی آزادی بلکه برای گریز از آن، برای پس روی، برای مصادره و محرومیت حق و حقوق بشری نه گسترش دامنه آن. چرا که برنامه نوین سازی شاه، راه را نه برای براندازی نظام استبدادی بلکه برای ظهور استبدادی صدها بار خشونت بار تر، استبدادی که بتواند مشتهای محکمتری از مشتهای شاه بر سر مردم فرود آورد، هموار ساخته بود. مگر نه اینکه حق حاکمیت را از ملت سلب کرده بود.
باورکنید، ای سروران که استبداد مضاعف دین و قدرت، ارمعان قدرتها جهانی نیست و نبوده است، که باز تابنده آزادی هراسی شاهنشاه بود، هراسی که او را پیوسته وادار به مماشات با فقاهت مینمود، مماشات با دشمن ترین دشمنان آزادی. آری، بجای آنکه در 15 خرداد بساط روحانیت را بر چیده و حوزه های علیمه را به موزه های تاریخ می سپرد، اقتدار بیشتری بدان بخشید. چرا که خواسته یا ناخواسته شاه با راندن مخالفین سیاسی خود بزیر زمین و سوق دادن بخش دیگری از آنان بسوی ماجراجویی، از نوع کاسترویی-چه گوارایی، ارتجاعی ترین قشر جامعه ، رقیب دیرینه خود، قشر "روحانیت" را بر علیه خویش ساماندهی مینمود، قشری که سر انجام بقدرت رسید.
روشن است که بذر حقیقت و آزادی را نمیتوان در سرزمینی خشک و بایر کاشت بلکه باید بذری کاشت در خور شرایط سخت دشوارتا بروید و زمین بایر را بارور سازد. کشور ما هرگز نمیتوانیم از استبداد مضاعف گذر کنیم مگر آنکه به سپردن حوزه های علمیه، نهاد فقاهت به موزه تاریخ بیاندیشیم. بجای آنکه نهاد فقاهت، این نهاد زائد و سر بارجامعه را که صدها سال ریشه در اعماق تاریکی داوانده است، به یکبار از بیخ و بن برکنیم، با آن یا به مماشات ورزیده ایم و یا بعضا هنوز رویای "اصلاح" آنرا در سر می پر ورانند.
اگرچه هم اکنون، دامنه گریز از دین هر روز گسترده تر میشود و حتی میتوان گرایشهای دین ستیزی را هم ملاحظه کرد با این وجود آجرهای این بنای کهن سال را، آجراهای نهاد فقاهت و حوزه های علمیه که در طول سالیان دراز با ملات فریبکاری بر روی هم گذارده شده اند، باید یک به یک از روی هم بر داشته شوند، بگونه ای که نتواند هرگز ویرانی خود را احساس کند. بگذریم که قدرت هم اکنون روحانیت را بفساد کشانده است و می بینیم که هر روز زخم های جدیدی از درون بر بدنه اش وارد میشود.
بعبارت دیگر، همچنانکه دین و آموزشهای دینی زمینه استبداد سیاسی و بعدا استبداد مضاعف دین و قدرت را بوجود آورده است، قدرت نیز در واقع زمینه فروپاشی استبداد دینی را برهبری ولایت، با غرق ساختن روحانیت در منجلاب فساد، فراهم میآورد، فسادی که از دین و اخلاق بر میخیزد. اگر نهاد فقاهت توانسته است به زندگی زالو وار خود صدها سال ادامه دهد به آن دلیل بوده است که بذر تاریکی، بذر نابینایی و کوری، تعصب و تبعیض، اطاعت و فرمانبری را در فرهنگ ما کاشته اند. دیگر آن زمان سپری شده است که آیت الله ها بتوانند ماهیت ضد اخلاق و ضد انسانی خود را پنهان نگاه دارند. هرچند که نظام ولایت بگورکن نیازی ندارد و از زمانیکه عروس فریبنده قدرت را در آغوش کشید گور کن خود نیز گردید. با این وجود، گور روحانیت در فضای مجازی است که کنده میشود، اگر چه بر فضای مجازی دست انداخته اند و آن خطه را نیز در کنترل خود در آورده اند. با این وجود، در رسانه های اینترنتی ست که بنیان حکومت ولایت دچار زوال میگردد و دیر یا زود بجهان واقع نیز سرایت میکند. تنها در این جهان مجازی است که میتوانی بذر آزادی و حقیقت را بکاری و سرانجام حوزه های علمیه را به موزه های تاریخ تبدیل نماییم. و یوغ اسارت و بندگی را از گردن ملت خود بر گیریم.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
منبع:پژواک ایران