سعیدی سیرجانی به تاریخ پیوست
فیروز نجومی
حکومت اسلامی و یا حکومت آیت الله ها و حجت الا سلام ها، نظام جنایت است، نظام شریعت است و شمشیر، نظامی است سراسر خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی. طعمه نظام مقدس اسلام، مسلم است که بره و گوسفند نیست. با زبان بسته و نا بینا، نظام ولایت را سر و کاری نیست. رژیم آیت الله ها در پی دانا است و بینا و گویا. از وجود ش وحشت میکند و به تب و لرز دچار میشود. روحش عصیان زده میشود و مضطرب و نگران مبادا که بزودی فرو ریزد و تار و پودش از هم گسیخته گردد. این است که دندانها و چنگال های ش تیز میشود. سبع و درنده میشود. تنها خون دانا و بینا و گویا است که وحشت و هراس او را تسکین دهد. چرا که خون دانایان و بینایان و گویندگان، خونی است مباح در قاموس اسلام، سنتی که مانده بجا از پیامبر اکرم، "خاتم انبیا." فقیه و عالم، آیت الله و حجت الاسلام، خون هرگز به حرامی ننوشند. خون نابینا و نادان و زبان بسته خونی ست سرد و مرده و بی جان. خونی است حرام. ریختن ش را سودی نیست. از این خون جان نگیرد نظام مقدس ولایت. آنچه جان تازه دهد به کالبد پوسیده و فاسد فقاهت خون دانا است و بینا و گویا.
سعیدی سیرجانی هم دانا بود و بیباک، هم بینا و گویا. ریختن خونش واجب شرعی بود. وجود ش ولی فقیه را سراسیمه و هراسان ساخته بود. لذا در تاریکی نیمه شب، زمانیکه خواب حتی هوشیاران بیدار را هم ربوده بود، عمّال فقاهت به خانه سعیدی سیرجانی شبیخون میزنند و طعمه را در چنگال تیز خود اسیر میسازند. او را با خود به محراب مجازات و شکنجه میبرند. لحظه کین خواهی و انتقام ستانی آغاز شده بود. اتهام او نا بخشودنی بود. قبل از اینکه طلبه حوزه های علمیه برهبری آیت الله خمینی بر جنبش ضد استبدادی سلطه افکند، سیرجانی قلم تیز و برنده خود را بکار انداخته بود و به شاه زبون و بی لیاقت نهیب زده بود که لحظه سرنوشت فرا رسیده چاقوی جراحی را بر گیرد و این غده سرطانی (ارتجاع سیاه) را ریشه کن سازد، سخنان کفرآمیزی که سر تاوان آن بود.
پس از آنکه دین و مظهر آن ولی فقیه حاکم گردید، سرجانی پای بگریز نگذاشت، دهان فرو نبست و در لانه خود از ترس پنهان نشد. قلمش را همچون شمشیری برنده، بکار انداخت، قلمی برنده تر از ذوالفقار معروف امام علی، شمشیری که انسان را بدو نیم میساخت به یک چشم بهمزدن. شیخ صنعان را نو شته بود، داستان شیخ زاهدی بود که فریفته قدرت شده و در دامن عروس قدرت، دین و ایمان از دست میدهد. شیخ صنعان فقط یکی از کتابهایی بود که پس از انقلاب به چاپ رسید. تا رژیم دین بخود بیاید او چندین کتاب از جمله آستین مرقع بزیر چاپ رفت. اما بسیاری از کتاب های او زیر چاپ رفت ولی بجای انتشار به خمیر تبدیل شدند که هزینه سنگینی روی دست ناشر او میگذاشت، ناشری که بعدا دستگیرشد. نوشته های سیرجانی، همه یکی پس ار دیگری، حکایت از سلطه تاریکی و تباهی میکرد، هنوز هم و ظهور زهد فروشی و ریا کاری.
حال طعمه در چنگال سبع دژخیمان رژیم گرفتار شده بود. در بند و اسیر تحت خشون و بیرحمی بر جسم و روحش زخمهای التیام ناپذیر وارد میسازند تا توبه گوید، که به گناهان خود اعتراف نموده و اظهار پشیمانی کند. بر گذشته خود تف اندازد. وجود آگاه خود را نفی کند. نه اینکه سیرجانی از انجام چنین امری واهمه ای بخود راه دهد. چرا که او شهادت را در دوران تاریکی، در دوران حکومت دین، ویژه نابینایان می دانست. بهمین دلیل در اعتراف نامه ای که در زیر شکنجه به نگارش در میآورد دژخیم خود را باز جوی عزیز خطاب میکند و از اینکه او را از نا آگاهی و نادانی به آگاهی و دانایی رهنمون ساخته است سپاسگزاری مینماید. آری این شیوه ای بود که سیرجانی شکنجه گران خود را بباد تمسخر میگرفت.
سر انجام سیرجانی در حالیکه در چنگال فقیه گرفتار و اسیر بود، و فقیه قطره، قطره خونش را همچون حشره ای خون آشام مک میزد و با دهانی خون آلود در محراب عبادت از درگاه الله طلب عفو و مغفرت میکرد. یعنی زمانیکه خونی در رگ های سعیدی سیرجانی جریانی نداشت، فقیه از ته گلو بسم الله ی گفت و تیغ را بر گلوی وی نهاد و او را در راه رحمان رحیم ذبح نمود. بآن امید که سیرجانی را خاموش نماید. که شاید هرگز نگوید از آزادی و امید به رهایی و بار دیگر سکوت مرگبار را بر سراسر جامعه حاکم گرداند. ذهی خیال باطل!
چرا که سعیدی سیرجانی به جاودانگی تاریخ پیوسته است، و هرگز خاموش شدنی نیست. چون او روح آگاه دوران تاریکی و تباهی ست. خداوند خامنه ای با آلودن دست خود بخون سیرجانی نه تنها دست به جنایتی بزرگ زده است، بلکه مرتکب خیانتی نابخشودنی به ملت شده است. او وجدان آگاه ملت را مقتول ساخته است. این حقیقت را حکومت آیت الله ها نمیتواند پنهان بدارد، روزی ملت بدان آگاه خواهد شد و به کین خواهی سیرجانی بر خواهد خواست. آری بیست سال است که از مقاتله سعید سیرجانی میگذرد نه در صحرای کربلا بلکه در "خانه ای مجلل در شمال تهران" در سکوت و آسایش که در فرصتی دیگر بدان میپردازیم.
مقاتله سیرجانی سر آغازی ست بر آگاهی از وجود روح بزرگ و فنا ناپذیراو. مدتها بود که فقیه حصاری نامرئی در اطراف این اندیشمند بی باک و شجاع، این گوینده بینا و دانا، کشیده بود که مبادا صدای او موجب بیداری خفتگان شود. ولی امروز صدای سیرجانی رساتر از همیشه به گوش رسد و در تاریخ طنین افکند:
بگذارید آیندگان بدانند که در سرزمین بلا خیز ایران هم بودند مردمی که دلیرانه از جان خود گذشتند و به استقبال مرگ رفتند.
تا کنون صدایی چنین تندر آسا، صریح و برنده از گوینده ای شنیده نشده است. صدای سیرجانی ، آوای بیداری ست. گرفتاری او همچون گرفتاری گالیله بود اما مرگش به بزرگی مرگ سقراط است. مرگ او دفاع از شرف و نفس انسانی ست، دفاع از آزادی ست و انسانخواهی.
حکومت آیت الله ها بیش ار نیم ملیون جوان را در راه خداوند یکتا و برای تحصیل رضا و خشنودی او به امید دست یافتن به زندگی ابدی و درآغوش کشیدن حوری های باکره بهشتی در جنگ با کفر و باطل علیه صدام حسین، روانه میدان هلاکت نمودند. و در همان راه ده ها نفر از همردیفان خود را نیز از دست داده اند. اگر چه مدال شهادت را بر تابوت های آنها آویختند، ولی حقیقت آن است که یکی از آنها جاودان نخواهد ماند. اما هم اکنون سعیدی سیرجانی به جاویدان تاریخ پیوسته است. نامش، ملوث هرگز نشود. او برای بزرگی و سر افرازی و آزادی انسان، قلم زد. بی جهت نیست که وجود ش آیت الله های زاهد دین فروش خون آشام را سرا سیمه و هراسان ساخته بود. هرگز به مغز ناچیز خداوند خامنه ای خطور نمیکند که میتوان برای انسان و آرمانهای انسانی نیز شهادت را پذیرفت. شکوه و عظمت این شهادت است که نظام فقاهت را سخت به لرزه در میآورد. در برابر چنین شهادتی، شهادت در راه خشنودی و رضای خدای ولی فقیه ، مرگی ست بی ثمر و از سر جهل و نادانی. چرا که مرگ یکی در سوی جلال و شکوه و بزرگی انسان است،امام مرگ دیگری در سوی ارضای موجودی ست پست و موهوم. چون خدای فقیه با یکدست میدهد و با دست دیگر میگیرد. از یکطرف هستی بخش است، از طرف دیگر نثار ش را از شهید در راه جاه و شهوت خویش طلب می کند. باید تا آخرین قطره خون خود، شهید خون بریزد تا خدای فقیه، زندگی ابدی در نیستی به شهید اهدا نماید. در راه چنین خدایی شهادت نمیتواند چیزی جز مرگی به عبث و پوچ و بیهوده بوده باشد. اما سعیدی سیرجانی جاودانه در تاریخ ملت ایران میدرخشد.
فیروز نجومی
تقدیم بدوستداران سعیدی سیرجانی
خدا ناشناس
برگزیده ای از منظومه
خبرداری ای شیخ دانا که من
خداناشناسم خداناشناس
نه سربسته گویم در این ره سخن
نه از چوب تکفیر دارم هراس
خدائی بد ینسان اسیر نیاز
که بر طاعت چون توئی بسته چشم
خدائی که بهر دو رکعت نماز
گراید به رخم و گراید به خشم
خدائی که جز در زبان عرب
به دیگر زبانی نفهمد کلام
خدائی که ناگه شود در غضب
بسوزد زکین خرمن خاص و عام
خدای تو با وصف غلمان و حور
دل بندگان را بدست آورد
به مکر و فریب و به تهدید و زور
به زیر نگین هرچه است آورد
خدائی که باشهیر جبرئیل
کند شهر آباد را زیرو و رو
خدائیکه در کام دریای نیل
برد لشگر بیکرانی فرو
خدائی که بی مزد مدح و ثنا
نگردد بکار کسی چاره ساز
خدا نیست بیچاره ورنه چرا
به مدح و ثنای تو دارد نیاز؟
نه پنهان نه سربسته گویم سخن
خدا نیست این جانور اژدهاست
مرنج از من تو شیخ دانا که من
خداناشناسم اگر این است خدا
Firoz Nodjomi
منبع:پژواک ایران