همه میدانند که چندان ساده نیست که آنچه در درون میگذرد به بیان در آورد، آنهم، به بیانی فصیح و نرم و روان. مطمئنا، بسیاری اصلا نمیدانند که این نگارنده دیر زمانی ست که تنها درباره یک "موضوع،" نگاشته است، نه بیشتر و نه کمتر، تنها در باره یک مطلب، با کم و بیش با یک محتوی واحد. نیز، پیوسته از یک دیدگاه سخن گفته است، از دیدگاهی که فکرمیکنم بان بشود گفت از دیدگاه جامعه شناسانه.
موضوع مرکزی، در متجاوز ازبیش از سی و چند سال نگارش، که قبل از ظهور اینترنت در نشریه ای بنام روشنایی بچاپ میرسید، چیزی نبوده است مگر موضوع دین، دین اسلام. اگر بگویم، صدها نفر دیگر، همچون این نگارنده حقیر، حد اقل، صدها سال دیگر در باره دین اسلام بنگاشتن بپردازند، بمیزانی که باید بگویند، هرگز قادر به بیان نخواهند بود. چون اسلام تنها دین نیست. یکتاپرستی و عبادات و تقوا و اخلاقیات نیست. اسلام همه چیز است، هم قدرت است و هم سیاست و اقتصاد، و هم برادری است و عدالت و برابری، هم جنسیت است و شعر و ادبیات، هم جنگ است و صلح، هم جهاد است و شهادت و هم کشتار و خونریزی در راه الله و بسیاری چیزهای دیگر که بر شمردن آنها خارج از حوصله این مطلب است.
شاید آنچه را که این نگارنده میخواهد بزبان براند، با بی باوری بپذیرید. چرا؟ چون، اگر نخواهیم خیلی دور برویم، بیشتر از 300 سال است که حوزه های علمیه، یک چیز بیشتر تولید و باز تولید نکرده اند: دین اسلام. شاهان آمده و رفته اند، یکی پس از دیگری. دولتها نیز همچنین، از دوران صفوی بگیر تا دوران پهلویها. در این 300 سال گذشته، چه جنگها، چه انقلابات سیاسی، اقتصادی، صنعتی و تکنولوژی و چه تحولات و دگرگونیها که بوقوع نپیوسته اند. اما، در طول و عرض این دوران چنگال دین همچنان بیخ گلوی ما ایرانیان را فشرده و هنوز هم میفشرد و پیوسته بر علیه هر تغییر و تحولی بر ایستاده و مانع تراشی کرده است.
اما دینی که بیش از 300 سال استکه تولید و باز تولید گردیده و از نسلی به نسلی دیگر انتقل داد یافته، دینی ست که اطاعت و فرمانبری را در ذات ما نهادین ساخته است. پس از شکست بدست تازیان بادیه نشین در 1400 پیش از این، زمانیکه مجبور شدیم که شهادت بدهیم که «الله هست و بجز او کسی دیگر ی نیست،» غریزه شک و تردید، در وجود ما نارس و خام ماندگار گردید و در نتیجه اسلام مصون از هر گزندی.
آری، اسلام این باور را در ما نهادین نمود که ما وقتی میتوانم زنده باشیم که زندگی خود را در تابعیت احکامی از پیش ساخته شده در آوریم، احکامی که الله از بیخ آسمانها برسول خود مخابره کرده است. که هزگز نپرسیم و نجوییم که اگر الله، خدایست یکتا و یگانه و بجز او هیچکس دیگری هم نیست، پس من چه هستم و تبارم از چیست؟ ما میآموزیم روزانه خود را انکار و نفی کنیم و خوار و حقیر بدون آنکه بدان آگاه باشم. بندگی و خصایل بندگی را از اسلام است که بارث برده ایم، نه انسان بودن را. انسان واژه ای ست بیگانه در قرآن. چگونه میتوانیم انسان باشیم، وقتی عقل و خرد ما ناتوان است که به ما فرمان دهد که چه چیز خوب و یا بد است و بر گزیند بین این و یا آن در آزادی. در قاموس اسلام، عقل انسان آنقدر ضعیف و رنجور است که بنده ی نفس میشود و اسیرهوی و هوس و لذت. دست به بی بند و باری میزند و شیفته عشق گردد. این است که باید در تبعیت از شریعت در آییم تا "براه مستقیم " هدایت شویم.
تردیدی نیست که بسیاری خواهند گفت که امروز چه جایی ست برای طرح این گفتار. شاید مشکل اساسی امروز ما، شرایط نکبتباری که در آن زندگی میکنیم، آن است که این گفتار را نه تنها مطرح نکرده ایم بلکه هرکسی هم را که این نوع مسائل را مطرح کرده است یا گردنش را از تن جدا نموده و یا دق مرگش کرده ایم..اگر در گذشته چشمان خود را بر حقیقت دین اسلام بسته ایم، امروز بگونه ای پنداریم و رفتار کنیم چنانکه گویی اگر دین نقشی هم در جامعه دارد، اصلی و بنیانی نیست. بجای آنکه حقیقت دین را آشکار سازیم، نفوذ و اقتدار آنرا در شکل بخشیدن به هر انچه که هست و یا هرچه که روزانه پدیدار شود، یا آنرا همانگونه که بوده و یا همانگونه که آخوندها آنرا بسته بندی کرده اند می پذیریم. یا خود را بکوچه علی چپ میزنیم که نمیشود که همه را به دین نسبت داد، اگر چه دین بر دقایق زندگیمان سلطه تام و تمام افکنده. از نفی و نقد دین امتناع میورزیم مبادا که باورهای مردم را مورد اهانت قرار دهیم، مبادا آنها را از خود برنجانیم و مهر خویش از دلشان بزداییم.
در دنیای سیاست، نقد دین اسلام با اکراه پذیرفته میشود، اگر، اصلا، پذیرفته شود. جهان سیاسی و سکولار ما تا کنون چندتا احمد کسروی تولید کرده است؟ تعداد قلیل منتقدینی همچون احمد کسروی، نشان بارزیست بر اقتدار و عظمت دین. فقط انگشت شماری پا بعرصه وجود میگذارند که اقتدار و عظمت دین را بسوال میکشند، اگر از ابن المقفع و رازی و خیام در قرنهای گذشته بگذریم به هدایت و سرانجام به سعیدی سیرجانی میرسیم که سر بر نقد دین نهاد. این در حالی است که در صد سال اخیراین چوب دین بوده است که بر پیکر ملت ما فرود آمده است. اگر در گذشته متولیان دین و آخوندها و فقهای حوزه های علمیه، موذیانه پنهان در پس ساختار قدرت پسروی و حقارت و خواری ملت را موجب میگردیدند، امروز شمشیر برکف گرفته تا شریعت را سلطه و سروری تام و تمام آنرا نه فقط بر جامعه ما بلکه در سراسر جهان بگستراند.
بعضا، وقتی دست به نقد دین میزنند، بیشتر بشکل دلقک در میآیند تا یک منتقد دین. مثلا، وقتی دهان بنقد دین میگشایند، میگویند که این آخوندها از دین برای خود دکان ساخته اند. نقدی که در آن دین یکجوری قسر در میرود. این آخوند است که از دین دگان درست میکند، حتما دین، خودش که دکان نیست. حال انکه "بنام خداوند بخشنده مهربان،" نخستین جمله قرآن، اگر دکان نیست، چه میتواند باشد؟ اگر دین دکان نیست چرا کالای خود را بنام خداوند منتقم، خدایی که کینه ورز و تنبیه و مجازات کننده است، بنام خداوندی که دشمن آشتی ناپذیر منافق، و مشرک و کافراست آغاز نمیکند. این حقیقت را که کتاب مقدس قران با فریب آغاز میشود که تنها در آغاز قران است که الله، رحمان و رحیم است، در حالیکه در درون، سراسر خشم است و خشونت و بیرحمی، تا کی باید از باورمندان پنهان نگاه داشت که الله نه رحمان است نه رحیم. همین بس که بشمارش در آری تعداد آنسانهایی که روزانه بنام الله بدار مجازات میاویزند، جنایاتی که روزانه از دین بر میخیزد و گویندگان همچنان در باره آن بسکوت ادامه داده و بدیینترتیب نادانی و نابینایی را تداوم میبخشند.
آیا، این خیلی توهین آمیز خواهد بود اگر بگوییم که خداوند بخشنده و مهربانی را باید ستایش نمود که از بندگانش نخواهد در راهش دست بقتل و جنایت بزنند؟ در چنین صورتی آیا خود را فریب نداده ایم وقتی همچنان الله را بخشنده و مهربان میخوانیم؟ تنها از دیدگاه نقد و نفی است که میتوانی دریابی الله هی که خود را با صدور فرامین و احکامی که صادر میکند بیشتر مثل یک حیوان درنده و وحشی ترسیم میکند تا خدایی رحمان و رحیم. خدایی که انسان را اسیر و بنده و محدود و محصورمیخواهد، خدا نیست، ارباب ستمگر است و مالکی ظالم. تا کی میتوان و یا باید از آشکار سازی حقیقت امتناع ورزیم؟ آیا خیلی تند روی ست اگر بگوئیم، تمامی نکبت و مصیبت، خواری و حقارتی که ملت با آن روی در روست برخاسته از باور به خدایی ست که اگر هر روز سر اطاعت و تسلیم در برابر او فرود نیاوری، نه تنها از ورود به بهشت محرومت کند بلکه محکومت کند بسوختن در شعله های سوزنده دوزخ؟
آیا، در شرایط کنونی چیزی دیگری هم بجز شریعت و اراده الله بر جامعه ما حاکم است؟ آیا میتوان چیزی در جامعه چه در خلوت چه آشکارا یافت که ببوی گند دین اسلام آلوده نشده باشد؟ یعنی که ما در جامعه ای زندگی میکنیم که دین برآن حاکم نهایی ست. هیچ عرصه ای نیست که زیر سلطه مطلق متولی دین، آخوند نباشد. اگر آخوند خامنه ای و یاران و پیروان و نوکران او سوار بر مرکب دین اسلام نبودند آیا میتوانستند دست به چپاول و عارت و قتل و جنایت بزنند و جامعه را بذلت و خواری بکشانند؟
آخوندی که امروز حاکم بر ماست، بنام الله برمیخیزد، در بیداری با او میزید و چشمان خود را با نام او باز نموده و می بندد. اگر، در جامعه ما جای و مکان هیچ چیز روشن نیست، تعین و تعریف نشده است، تنها یک توضیح دارد، چون الله ست حاکم بر جامعه ما، خدایی که در ولایت فقیه جلوه می یابد با هزاران هزار ستایشگر و سپاسگو. آیا کسی میداند ولی فقیه چه کاره است؟ روشن است که او همه کاره است و هیچکاره، همه چیز میداند و هیچ نداند. آیا میتوان تصور کرد که نفس آخوند خامنه ای چیزی باشد بجز نفس الله؟
تردید مدار که اگر الله در آخوند خامنه ای جلوه نمی یافت او هرگز بحیوانی درنده تبدیل نمیشد. آخوند خامنه ای، فقیه نیست، او الله، خداوند یکتا و یگانه است. از او نه میتوان پرسشی نمود و نه هرگز بسوالی پاسخ گوید. همچون الله نه هرگز مسئول است و نه مسئولیت پذیر. او قادر و توانا بهر امری است. سرنوشت یک ملت 85 میلیونی را تنها او ست که تعین میکند. کیست که بتواند او را برای جنایاتی که از سر نادانی مثل ممنوع ساختن ورود واکسن کرونا، مثل، گسترش خصومت و کینه ورزی در سراسر جهان، هدر دادن ثروت ملت برای دست یابی بابزار کشتار جمعنی، محروم ساختن نخبگان جامعه از زندگی اگر کلمه ای بزبان رانند که بمذاق خداوند، آخوند خامنه ای خوش نیاید به محاکمه کشاند، مورد سوال قرار دهد؟ زنان شجاع و برومند کشور ما را چه کسی باسارت و خواری کشانده است. هم اکنون چه زنانی هستند که در زیر چنگال مزدوران آخوند خامنه ای، خداوند بی همتا با عفریته مرگ در مبارزه. از جمله، در آخرین لحظات نگارش این مطلب خبر ناگور قتل مهسا در دست مزدوران خداوند، آخوند خامنه ای انتشار یافت.
اگر آنچه در بالا آمد کمتر از واقعیت است که هیچ. میتوان سخن را همینجا به پایان آورد. در غیر اینصورت، سوالی که مطرح میشود، این است که آیا میتوان آخوند خامنه ای جلوه الله، جلوه خداوند یکتا و یگانه را براندازی نمود، اما، موجودی را که آخوند خامنه ای جلوه آنست، دست نخورده، همانگونه مقدس و لایزال بحال خود باقی گذارد؟ و این حقیقت همچنان پنهان بماند که الله، خداوند یکتا و یگانه ای که برای او جان میدهیم، خدا نیست حیوانی ست درنده، تشنه خون و جان انسان. آیا زمان بیداری فرا نرسیده است ای هموطن!
فیروز نجومی
Firoz nodjomi
fmonjem@gmail.com
منبع:پژواک ایران