روحانیت خصم آشتی ناپذیر زمان و آزادی!
فیروز نجومی
روحانیت چه در تاریخی بسیار طولانی که "سکوت " و "انفعال" برگزیده و تنها از نفوذ و قدرت "معنوی " خود بهره بر میگرفتند، چه در زمانی که به آرزوی دیرینه خود رسیده و عروس قدرت را در ا آغوش خویش کشیدند، در هر دو حالت ش، خصم آشتی ناپذیر "زمان" و "آزادی" بوده اند. شرکت روحانیت در تمامی جنبش ها از جنبش تنباکو در 1307 گرفته تا شورش 15 خرداد1341و انقلاب 1357، نه تنها هرگز از نغییر و تحول در رندگی اجتماعی حمایت نکرده اند بلکه پیوشته مانع بزرگ طلوع و ظهور آزادی و هرگونه تغییری در راه و روش زندگی بوده اند. مخالفت روحانیت برهبری آیت الله خمینی با برنامه های اصلاحی شاه از جمله اصلاحات ارضی، آزادی زنان و تشکیل سپاه دانش با هدف نابود سازی عارضه کوری و بیسوادی، از آن روی بود که گامی بسوی تحول و دگرگونی برداشته میشد، گامی بسوی تغییر زمان و وداع با جزم و انجماد.
بارگاه فقاهت و دستگاه حوزه های علمیه، در هر زمانی که بوی حرکتی و جنب و جوشی بسوی تغییر و تحول اساسی در جامعه به مشام شان رسیده است، بی درنگ در صدد خاموش سازی آن بر خواسته اند. روحانیت ناتوان از تطبیق خود با زمان و دگرگونی هایی را که بارمغان میاورد ، تنها میتوانست به مقاومت برخیزد تا در امواج سیال آن مستحیل نگردد. چه روحانیت بخوبی آگاه بوده است و هنوز هم که اگر بمقاومت در برابر زمان و نیروی تغییر دهنده آن برخیزد، نیرویی که همه چیز را دیر یا زود از بیخ و بن برکند، به دودی تبدیل شود و بهوا رود.
دستگاه فقاهت در تضاد و خصومت با زمان است زیرا که میخواهد تغییر ناپذیر و پا بر جا بماند تا ابد، زیراکه زمان تغییر و دگرگونی میآورد. هر نوی را کهنه، هر "حقیقتی" را باطل و هر خوبی را به بد و بالعکس تبدیل میکند. حال آنکه دین و احکام و مراسم آن تغییر ناپذیرند. زمان، مطلق و نهایی را از معنا و مفهوم تهی نموده ، حقیقت و آنچه غایی است و نهایی، تابع خود میسازد. دین پیوسته تلاش میکند که به اصل خود بازگردد و زمان، این بازگشت را هر بار دشوار و دشوارتر نموده بر سر راهش سنگهای سنگین انداخته و موانع بزرگی ایجاد میکند. زمان با گذشت خود، دین و حقایق و ارزشهای دینی را می پوساند و به کهنگی میکشاند. اما نه در دورانی که دین و قدرت باهم یکی و یگانه گشته اند و مرزی بین اند وجود ندارد. ولی فقیه هم عالم است و مجتهد و هم فرمانروای کل قوای قهریه. قدرت، دین را در شکل بخشیدن به واقعیت این جهان توانمند میکند. از تمام منابع مادی و فرهنگی و سیاسی سود برگیرد تا جان تازه ای در آنچه قرنها پیش باید بخاک سپرده میشد، بدمد.
بدون تردید همآغوشی دین و قدرت، روحانیت را بخودی خود بسوی تطبیق با ضروریات زمان سوق داده است، اما، نه بآن حد که خود را برای مقابله با خشم و خشونت طبیعت و حفظ جان و مال مردم در آینده ای این نامعلوم، آماده نمایند. این است که یک بارندگی، هرچند شدید وناگهانی بجای آنکه نعمتعی بشود، به یک مصیبت فاجعه بار تبدیل میشود. نه تنها وقوع چنین حوادثی در اینده، هرگز در مدیریت کشور لحاظ نشده است بلکه مسیل های طبیعی را نیز بخدمت ثروت و مال اندوزی گرفته اند. چرا که روحانیت مشتاق ذوب در ذات الهی ست و در پی کشف رمز وراز عقل الله است، بهمین دلیل ذاتا علاقه ای چندان به سر در آوردن از کار طبیعت، ندارد. یعنی که روحانیت نمیتواند باینده بیاندیشد چرا که شیفته گذشته است. واقعیات امروز را با رجوع به گذشته و آنچه در گذشته اتفاق افتاده است تعبیر و تفسیر میکنند. میتوان برهان اورد که پذیرش "جمهوری،" بفرزندی، بیانگر انعطاف پذیری عقل "اجتهاد" و بینش روحانیت است، چنانکه گویی نظام ولایت آشتی پذیرد با نهادهای نظام دموکراسی. چهل سال از این فرزند داری میگذرد هم اکنون بر همه آشکار شده است، که نهاد جمهوریت پوششی بوده است بر چهره کریه استبداد دین و قدرت که مظهر آن چیزی نیست مگر ولایت.
البته که روحانیت آغوش خود را ظاهرا بر روی علم و صنعت، بویژه صنعت هسته ای، تسلیحاتی و نظامی گشوده است، و به بعضی نوگرایی ها تن داده- مثلا رادیو و تلویزیون را از حرامی خارج ساخته اند، اگرچه نمایش ابزار و آلات موسیقی در صدا و سیما هنوز قدغن است- و برغم اینکه از موهبت های تمدن مادی بهره ور و از کوخ ها به کاخها نقل مکان کرده اند، با این وجود آنها در دوران بدوی زندگی میکنند، دورانی که بشر دز طفولیت خود بسر میبرد و از حق و حقوق خود بعنوان یک انسان مستقل و آزاد، بی خبر بود. در واقع ساختار حوزه های علیمه که از بدو تولدش نزدیک به سثصد سال پیش از این تا زمان حال، اساسا بدون تغییر مانده و بازتابنده جزم اندیشی و مطلق گرایی نهادین در بینش روحانیت است.
جماعت روحانیت، بیش از هر چیزی از "آزادی" ست که هراسناک اند. چرا که در آزادی، دستگاه فقاهتی نیز به مردگانی که بیهوده زنده نگاهداشته اند، خواهند پیوست. ترس از آزادی، ترس از حقیقت است، ترس از آشکار شدن دروغها، حقایق وارونه، افسانه ها و اسطوره هایی که روحانیت برای فریب و سلطه افکنی بر ساده دلان بکار گرفته اند. از ندای آزادی ست که روحانیت تا بیخ و بن بخود میلرزد. چون در آزادی، "مقلد،" مستقل و خود گردان و خود مختار شود. یعنی که در آزادی، هیچ انسانی نه "تسلیم" شود و نه به "اطاعت" و "فرمانبری" تن دهد، نه خود شکند و نه خواری پذیرد و از برای خشنودی قدرت، حقیقت را انکار کند. حال آنکه، روحانیت جز بندگی و عبودیت و خواری و حقارت چیزی دیگری در انسان نمی یابد و نمی بیند. بیگانگی علما و فقها با "انسان" ناشی از آموزشهای قرآنی ست که بازتابنده، شان دونی ست که الله برای انسان قائل است، انسانی که برای بندگی و عبودیت خلق کرده است نه برای سروری و خود فرمانی، نه برای کسب دانش به رمز و رموز هستی. انسان رعیتی بیش نیست که موظف است در همه ی حالات بسوی الله بشتابد و در برابر او خود شکسته، پیشانی در درگاه ش ساییده و به حقارت و خواری خود اعتراف نموده و رفتار و گفتار خود را از آغاز تا پایان یک روز، هر روز، از بامدادان تا غروب آفتاب، از ازال تا ابد در تبعیت محض از قواعد و مقرارت شریعت، از جمله باید ها و نبایدها و حلالها و حرامها در آورد. روحانیت از آزادی در دل وحشت دارد به آن دلیل که رهایی بندگان را به ارمغان آورد، رهایی از احکام مطلق و چون و چرا ناپذیر و حقایق دروغین. دینکاران حوزه ای خود را مالک بر حقیقت میدانند، حقیقتی که غائی و نهایی ست. هرگز نمی اندیشند که حقیقتی مستقل از زمان و مکان، مثل کلام الله، حقیقتی که مجتهدین و علما و فقها بدان باور دارند، خود افسانه ای بیش نیست. تاریخ نشان میدهد که حقیقت دیروز، کذب امروز است و حقیقت امروز، کذب فردا. روحانیت آزادی را میکوبد تا این حقیقت را در پس تاریکی نگاه دارد.
پس چه تعجب اگر تاریخ چهل ساله حکومت اسلامی همراه است با سرکوب آزادی های فردی و اجتماع،ی بویژه آزادی در بیان و آزادی در دفاع از خقوق بشر. بنگر که چه کسانی یا بزنجیز کشیده شده، زیر شکنجه جان بجان آفرین تسلیم کرده اند ، یا بطناب دار آویخته و، یا در قتل های زنجیره ای، مقتول گردیده اند. آیا کسی میتواند بگوید چه مدت زمانی نیازمند است که یکبار دیگر گویندگان و نویسندگانی همچون علی اکبر سعیدی سیرجانی، محمد مختاری و محمد جعفر پوینده و بسیار دیگر که هماکنون مجال ذکر نام آنها نیست، پرورش یافته و در آسمان تاریک تاریخ ما بدرخشند؟ آیا روحانیون حاکم، از سر عشق و شیفتگی نسبت بحقوق بشر است که فعالین حقوق بشری همچون عبدالفتاح سلطانی، نسرین ستوده و نرگس محمدی را باسارت در آورده اند- اینجا فقط به ذکرهمین چندین نام اکتفا میشود. افزوده بر این اگر حجاب اجباری، درسطح گسترده تری نماد نقض آزادی وابتدایی ترین حق و حقوق بشری نیست، نماد چه چیزی میتواند باشد. آیا نسرین ستوده بدلیل دفاع از حقوق زنان مبنی بر ازادی در پوشش بزنجیر کشیده نشده است؟ در دفاع از این کارنامه سیاه نظام اسلامی ست که محمد جواد لاریجانی، دبیر ستاد حقوق بشر و مشاور بین الملل قوه قضائیه و یکی دیگر از اعضاای خاندان تف لیس ولایت، اخیرا در مصامحبه ای ادعا کرده است که حکومت اسلامی، برخلاف آنچه غربیها تصور میکنند "اولین دموکراسی" در تاریخ کشور بوده و در آدمه اظهار میدارد که:
شما در کشورهای غرب آسیا نگاه کنید آیا کشوری هست که دموکراسی در آن به استحکام جمهوری اسلامی باشد؟ لذا این یک دستاورد عظیم حقوق بشری است و باید از آن حفاظت کنیم و کسانی که به هر دلیلی علیه این نظم دموکراتیک تلاش می کنند مسلم است نمی توانند پرچم حقوق بشر داشته باشند، دموکراسی ما دموکراسی سکولار و لیبرال نیست.
آری در حکومت اسلامی، آزادی مطلق است منتها در اطاعت و فرمانبری. حقیقت آنستکه نابود سازی، گویندگان و نویسندگان و فعالین حقوق بشر، بخشی از برنامه باسارت و بندگی کشاندن جامعه و ساختار مدینه فاضله اسلامی است، برنامه ای که بی تردید محکوم بشکست است.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
منبع:پژواک ایران