چندکوتاه سروده
خالد بایزیدی
برای هم وطنان زلزله زده ام
1-
برای اولین باربود
که خدا را می دیدم:
برای کودکانی می گریست
که زیرآوار
زار زار
مویه می کردند
واما پیمبران دروغگین اش
درشهربازی
با بچه هایشان سرگرم
بازی بودند
2-
دیگرهرگز!
به پدرم نمی گویم:
برایم خانه ای بسازکه...
در...
پنجره...
دیوار داشته باشد؟!
ازاین به بعد
خانه ای می خواهم:
بی در...
بی پنجره...
بی دیوار...
3-
آه...!
اگر دروپنجره و
دیوارنبودند
الان مادر و خواهر وپدرم
زنده بودند
4-
هیچ می دانید:
چرا آسمان بارانی ومه آلوداست
این گریه وآه کودکان زیرآوار است
که آسمان دیارم را
دربرگرفته
5-
ازبوی خاک غربت
بوی خاک دیارم
به مشامم رسید
گاه که خواستم:پروبال بگشایم
وباخاک مقدس اش
تیمم کنم
دیارم باخاک
یکسان شده بود
6-
نیمی از اندوه وغمم را
به موج های دریا سپردم
ونیمه ی دیگر رانیز
به پائیز
که زیباترین گلهایم را
درزیر برگهای زرداش مدفون کرد
دیگرهیچ برایم باقی نمانده بود
چزبادکنکی رها
درآسمان مه گرفته ی دیارم
منبع:پژواک ایران