«نان وغم»
سالها کوشیدم...!
جزنان غم حاصلم نبود
دل کویرم را
شخم زدم
خوشه های گندم
پاشیدم
دانه های غم روئید
غم را
به آسیاب بردم
آسیاب.آردغم داد
با اشکهایم خمیراش کردم
ودرتنورگداخته دلم پختم
برسرسفره غم گذاشتم
من وغم...
سرسفره نشستیم
غم خاطراتش را
ازهمنشینی با
تنهایی ها می گفت
من هم...!
هی با اشک چشمهایم
آرد غمم را
خمیرمی کردم ومی خوردم؟!
.............................................................................
1-انتخاب ازمجموعه شعرم عصیان غربت ازسازمان انتشارات بورکه یی 1388تهران
«نان وغم»الهام ای از: داستان «بفرینه» علی اشرف درویشان