برای مردم مبارز وبه پاخواسته ی ایران
خالد بایزیدی
باتوچه رفته است
که هنوزکوچه وخیابان هایت
بوی خون می دهند
ودرختهاوجنگل هایت
مدام اسیربادهای مهاجم اند
ومادرانم هنوز
مرثیه ی آن روزخزانی را
برای فرزندان
درگهواره شان می خوانند
سرزمینم!
توچه کرده ای؟!
که مهر و محبت تورا
باخنجروگلوله وبا توم
پاسخ می گویند
سرزمینم!
تویی ...تویی
مسیح مصلوب
برصلیب زنگاربسته ی بیگانگان
2-
چشم هایم را بستند
تاجای زخمهای بدنم را نبینم
حنجره ام را
صدپاره کردند
تاپژواک عشق سرندهم
رعب ووحشت ایجادکردند
تا ازپیمودن راهم
منحرفم کنند
طناب داربرگردنم آویختند
تاشایدقلب مالامال ازعشقم رل
ازطپش بازدارند
مردمم راخواب کردند
آنگاه دژخیمان بی رحمانه
به خاک وخون شان کشیدند
گفتند:سکوت تان را
به قیمت تمامی سرزمین تان خریداریم
ای دژخیمان ماهرگز
سکوت نمی کنیم
همچون میخ تابرسرمان بکوبید
مامقاوم ترمی مانیم
3-
آسمان سرزمینم
همانندکودک بی تاب نخوابیده
هق...هق می گریست
زیرا دل به ستاره ای سپرده بود
که خفاشان شباهنگام اورا
به مذبح فرستادند
منبع:پژواک ایران