PEZHVAKEIRAN.COM سردبیری، سانسور، سرطان... و حرفهای دیگر
 

سردبیری، سانسور، سرطان... و حرفهای دیگر
گفتگو با ستار لقایی 

مجید خوشدل

اوایل سال 2004 وقتی شنیدم شاعر شهرمان سخت بیمار است، به دیدارش روانه شدم. به روی‌ام نیاوردم که چیزی نمی‌دانم، امّا اصرار کردم، در جامعه که عده‌ای همیشه مترصدند تا با هر به خاک افتادنی ادعای انحصار وراثت کنند، بهتر است آدمها تا هستند، حرف‌هاشان را از زبان خودشان بزنند. این بود که چند هفته‌ی بعد مصاحبه‌ای حضوری داشتیم. گفتگو، شروع خوبی داشت تا شانزده ـ هفده سالگی شاعر. و بعد یک پرسش ساده طومار گفتگو را در هم پیچید: «اولین تجربه‌ی عشقی‌تان در دوران جوانی»؟!

چند سالی گذشت و عزیزمان چشم‌هایش را بر هم گذاشت. بدن هنوز گرم بود که تعدادی «آقا مصطفی»ی وطنی دست به قلم شدند و با گروگان گرفتن شخصیت و گذشته‌ی شاعر برای خود سابقه‌ی افتخار و بزرگی تراشیدند.

 

*       *       *

«گفتگو» کردن پیر و جوان، سالم و بیمار، شهیر و گمنام ندارد. غبار روبی‌ست این کار. گشت و گذاری به دخمه‌ها و دالان‌های تاریک و فراموش شده است.

سفر کوتاهی‌ست که از هر ده مسافر، هشت نفر چشم‌هاشان را می‌بندند تا در رؤیا و تخیل سیر و سیاحت کنند. این‌ها بعد می‌نشینند و خاطرات «سفر»هاشان را برای دیگران زبانی یا قلمی می‌کنند.

امّا اهمیت کار گفتگو در جامعه‌ی تبعیدی ایرانی، آن هم نه لزوماً براساس ماهیت خشن تبعید، بلکه بنابر ویژه‌گی‌های فرهنگی جامعه‌ای که برخورداری‌ها و مسئولیت‌ها ربط چندانی به توانایی‌های افراد نداشته است، ده چندان می‌شود. مگر ندیده‌ایم که نفس جامعه‌ی تبعیدی را عده‌ای بندباز حرفه‌ای، که عموماً نالایق‌ترین‌ها در حرفه و صنف خود به شمار می‌روند، بیش از دو دهه به شماره انداخته است؟

 

این بار با ستار لقایی به گفتگو می‌نشینم. گفتگویی حضوری که بر روی نوار ضبط شده است.

* ستار لقایی ، نویسنده و روزنامه‌نگار تبعیدی، متأهل، 62 ساله، ساکن لندن ـ انگلستان.

بعد از حدود چهار دهه فعالیت مطبوعاتی (که به بخش‌هایی از آن خواهیم پرداخت) و بیش از ربع قرن زندگی در تبعید، زلزله‌ی مهیبی تکان‌تان داد: بیماری سرطان! حسّ اولیه‌تان را در روزهای نخست بیماری با من تقسیم کنید.

ـ وقتی جراح داخل مثانه‌ی من را نگاه کرد، دیدم چهره‌اش در هم رفت. گفتم: مشکل اساسی‌ای هست؟ گفت: آره. گفتم: مثلاً سرطان؟ گفت: مثلاً نه، خود سرطان است. در آن وقت فکر کردم، حادثه‌ای است که اتفاق افتاده و دست خودِ آدم نیست. ولی حقیقتاً دلم نمی‌خواست که در رختخواب به عنوان بیمار سرطانی بمیرم...

* اسم سرطان تن آدم را می‌لرزاند، هر چقدر هم که آدم قوی باشد...

ـ من آن موقع فکر کردم، جمهوری اسلامی بیست و هشت سال پیش می‌خواست مرا در زندان از بین ببرد و...

* سؤال‌ام را این‌گونه مطرح می‌کنم: وقتی بلا و مصیبت نازل می‌شود، معمولاً آدم به یاد گذشته‌های دور و نزدیک خود می‌افتد. به یاد خاطرات تلخ و شیرین. و چه بسا به یاد اعمال و رفتار خودش. لطفاً به این پرسش با صداقت جواب دهید، چون جوان‌های زیادی این گفتگو را می‌خوانند: آیا در آن روزهای سخت به قسمت‌هایی از خودتان، به بخش‌هایی از زندگی‌تان برخورد کردید که آرزو کنید تا وقتی برای جبران آنها داشته باشید؟

ـ بزرگترین آرزوی من این بود که آن‌قدر بمانم تا دو ـ سه کار ناتمام را تمام کنم. ممکن است خودخواهی باشد، ولی در زندگی‌ام تصور می‌کنم که از دوران کودکی نقطه‌ی منفی‌ای وجود نداشته که بگویم: کاش این کار را نمی‌کردم و یا کاش این کار را می‌کردم. آن‌قدر که می‌توانستم...

* آن دو ـ سه کار چه بود؟

ـ یکی، رُمانی هست که تقریباً در حال اتمام است...

* درباره‌ی؟

ـ براساس حوادث انقلاب است. دیگری پژوهشی است درباره‌ی زندگی و آثار طاهره، که من...

* قرة‌العین؟

ـ بله، که بخش‌های عمده‌ی آن را تدوین کرده بودم که به اسناد و مدارکی دسترسی پیدا کردم که تاکنون شاید کسی به آن برنخورده است و حداقل من آنها را در جایی نخوانده‌ام.

* و سومین مورد؟

ـ و سومین مورد نوشتن نمایشنامه‌ای است براساس زندگی طاهره، که این اواخر نمایشنامه را به فیلمنامه تبدیل کردم.

* برای این‌که این مبحث را ببندم: در روزهای سخت بیماری چه چیزی شما را بیش از همه غمگین و افسرده کرده بود؟

ـ حقیقتاً دوره‌ی سختی بود. مداوای من، شیوه‌ی جدیدی بود که قبلاً به شما گفته بودم. شیمی درمانی‌ام طوری بود که من مجبور بودم، حداقل بیست ساعت در روز بخوابم...

* وحتماً سرگیجه‌ی شدیدی داشتید.

ـ سرگیجه بسیار بسیار شدید بود. آنقدر شدید بود که اگر شما روبروی من می‌نشستید، به راست و چپ حرکت می‌کردید. خیلی سخت بود.

* چقدر این دوره طول کشید؟

ـ شاید پنج ـ شش ماه بود. من هر جمعه برای شیمی درمانی به بیمارستان می‌رفتم. از تزریق اول بدنم یخ می‌زد و با تزریق دوم آتش می‌گرفتم.

* در این دوره برخورد دوستان و اطرافیان چگونه بود؟

ـ من از دوستان سپاسگزارم. البته من خواهش‌ام از دوستان این بود که در آن مدت (مکث)...

* کسی به شما سر نزند؟

ـ به من سر نزنند و حتا تلفن هم نزنند. امّا تعدادی از دوستان در آن دوره واقعاً زحمت کشیدند. البته همسرم که جای خودش را دارد.

* به هر صورت در حال حاضر بر این بیماری فایق آمدید و سلامتی‌تان را به‌طور نسبی باز یافتید. می‌پردازم به بخشی از فعالیت‌ مطبوعاتی‌تان. اگر اشتباه نکنم فعالیت روزنامه‌نگاری شما با مجله‌ی بامشاد شروع شد.

ـ بله! اداره کننده‌ی مجله بامشاد آقای ایرج نبوی بود. این مجله قسمتی داشت درباره‌ی هنر، که آن را در اختیار من گذاشته بودند. این بخش شامل خبرها، گفتگوهای کوتاه و جمع‌آوری کردن داستان‌های کوتاه بود.

ـ احتمالاً این دوره کوتاه بود و بعد از آن به تهران مصور رفتید. هر چه اظهار نظرتان است، لطفاً زمان آنها را هم قید کنید.

ـ سال 1347 بامشاد تعطیل شد و همان موقع آقای نبوی مرا به تهران مصور معرفی کرد. سال 1348 من به کادر هیأت تحریریه‌ی مجله‌ی تهران مصور پیوستم و در سال 49 سردبیر آن مجله شدم.

* شنیده‌ام در آن دوره‌ی مصاحبه‌ای کردید با ملوک ضرابی. آیا این مصاحبه امروز در دسترس هست یا خبر؟

ـ موقعی که من آن مصاحبه را کردم، نویسنده‌ی تهران مصور بودم. من خودم آن مصاحبه را ندارم...

* در چند شماره‌ی تهران مصور این مصاحبه منتشر شده بود؟

ـ در هفت یا هشت شماره. امّا آقای بیژن اسدی‌پور این مصاحبه را دارد تنظیم می‌کند تا روی سایت خودش بگذارد.

* فرازی از این مصاحبه را برایم شرح دهید.

ـ در این مصاحبه ملوک ضرابی مطالبی را عنوان کرد درباره‌ی قمر و خودش، که بعدها کسانی که می‌خواستند درباره‌ی قمر حرف بزنند، بدون این‌که ذکر مأخذ کنند، از این منبع استفاده کردند. مثلاً؛ قمر چقد ر آدم دست و دلبازی بود و به زندگی مادی هیچ اهمیتی نمی‌داد...

* برعکس ملوک ضرابی (با خنده)!

ـ بله، ملکوک برعکس قمر بود، خیلی حسابگر بود و حساب همه چیز را داشت.

* بعد از تهران مصور با نشریاتی از جمله کودک و زندگی، جوان و تعدادی دیگر همکاری کردید. پرسشی که برای بخشی از نسل جوان ایرانی مطرح است (که من بارها مورد این پرسش قرار گرفته‌ام) شکل و ابعاد سانسور در رژیم پهلوی است. شما راجع به مقوله‌ی ممیزی در رژیم گذشته چه نظری دارید؟

ـ در دوره‌ای که من در کودک و زندگی بودم ـ که شما اشاره کردید ـ این، یک مجله‌ای بود اختصاصی برای پدر ـ مادرها، درباره‌ی بچه‌ها، که هفتگی منتشر می‌شد. یعنی مطلبی نداشت که وزارت (مکث)...

* اطلاعات و جهانگردی؟

ـ اطلاعات و جهانگردی (البته با اداره‌ی امنیت فرق داشت، یعنی «ارشاد» فعلی)... امّا در همان محدوده هم سانسور حاکم بود. یادم هست که به مناسبت هفته‌ی کودک ما از میان نقاشی بچه‌ها، نقاشی‌ای را برای چاپ تمبر به وزارت پست و تلگراف پیشنهاد می‌کردیم. پسر بچه‌ی هشت ـ نه ساله‌ای طرحی را فرستاد که یک مترسک بود، و روی دستهای مترسک تعدادی گنجشک نشسته بود. ما این طرح را انتخاب کردیم و آن را پیشنهاد دادیم، که آن طرح مورد قبول واقع شد و به چاپ رسید. شاید شما باورتان نشود، امّا اولین تلفن را فردی از وزارت اطلاعات و جهانگردی به ما کرد که...

* اسم ایشان؟

ـ آقای سوری، که رئیس اداره‌ی مطبوعات داخلی بود. ایشان گفت: آقا این چیه که شما چاپ کردید، منظورتان این است که ساواک مترسک است؟! بعد از این تلفن فرد دیگری از ساواک زنگ زد و گفت که ما می‌خواهیم با شما صحبت کنیم. آمدند و با ما صحبت کردند و اصل طرح را از ما خواستند. بعد راجع به خانواده‌ی آن بچه از ما سؤال کردند. به هر روی، آنها رفتند و تحقیق کردند و دیدند که پدر آن بچه یک استوار ارتش است. هدف من از این توضیح، نشان دادن ابعاد سانسور در رژیم گذشته است و این‌که چه طور...

* امّا شما برای رژیم پهلوی آنقدر قابل اعتماد بودید که به سردبیری جوانان رستاخیز گمارده شوید.

ـ نه، این‌طور نیست. من دفعه‌ی اول که رفتم به جوانان رستاخیر، معاون سردبیر بودم. آقای حسین سرفراز سردبیر بود. در این دوره من را به عنوان عنصر نامطلوب (یا هر چیز) اخراج کردند...

* آیا این درست است که داریوش همایون شما را «اخراج» کرد؟

ـ بله!

* جریان این اخراج از چه قرار بود؟

ـ گفتند این نشریه‌ای که ما منتشر می‌کنیم، نشریه‌ای نیست که حاوی اندیشه‌های «رستاخیری» باشد. این بود که من را اخراج کردند و کس دیگری را آوردند...

* چه کسی جایگزین شما شد؟

ـ آقایی به نام دکتر اشرفی.

* چه مدتی معاون سردبیر و بعداً سردبیر جوانان رستاخیز بودید؟

ـ دفعه‌ی اول؟

* بله!

ـ دفعه‌ی اول حدود سه یا چهار ماه بود.

* بار دوم؟

ـ بار دوم تا زمانی که جوانان رستاخیز تعطیل شد.

* یعنی اواخر سال 56؟

ـ خیر، تا اوایل سال 57، چون در خرداد ماه سال 57 جوانان رستاخیز تعطیل شد و من به اتفاق همکارانم مجله‌ی جوان را منتشر کردیم.

* بنابراین شما سه سال سردبیر جوانان رستاخیز بودید؟

ـ سال 54 که من به مجله جوانان رستاخیز رفتم، سردبیر فرد دیگری بود که خیلی هم افکار و عقاید رستاخیزی در نشریه‌اش متبلور بود، امّا او را هم تحمل نکردند، برای این‌که مجله تیراژ نداشت. حزب رستاخیز می‌خواست که به هر نحو ممکن این نشریه تیراژ بیشتری داشته باشد...

* تا قبل از سردبیری شما، جوانان رستاخیز چقدر تیراژ داشت و بعد از آن تیراژاش به چه اندازه رسید؟

ـ در آن زمان مجله چهار ـ پنج هزار تیراژ داشت و قبل از این‌که من را اخراج کنند، تیراژ مجله‌ به بیست و پنج هزار رسیده بود. بعد، آن آقا تیراژ مجله را به پانصد نسخه رساند. امّا چیزی نگذشت که ایشان را اخراج کردند و از من خواستند که دوباره به جوانان رستاخیز برگردم.

* به مقوله‌ی سانسور برمی‌گردم و به تفاوت این مقوله در رژیم فعلی و رژیم پهلوی. ظاهراً این پدیده در رژیم گذشته کارکردی «زمینی» داشت، امّا سانسور در رژیم اسلامی مقوله‌ای «الهی» و ایدئولوژیک است. تفاوت سانسور در این دو رژیم را در کوتاه‌ترین جمله برایم بگوئید.

ـ وقتی می‌گویید «سانسور» دیگر فرق نمی‌کند نوع آن چه باشد. سانسور، سانسور است.

* هفت ـ هشت سال قبل مصاحبه‌ای با اسماعیل خویی داشتم که در بخشی از آن گفتگو به مقوله‌ی سانسور پرداخته شد. ایشان اعتقاد داشت که در رژیم پهلوی، چون سانسور مقوله‌ای «زمینی» بوده، با چانه‌زنی می‌شد بخشی‌هایی از نوشته‌ها را به چاپ رساند. امّا در رژیم اسلامی چون ملاک «الله» است، جایی برای چانه‌ زدن باقی نمی‌ماند. این تجربه‌ی اسماعیل خویی از مقوله‌ی سانسور در دو رژیم است. روایت شما را می‌شنوم.

ـ من برای آقای اسماعیل خویی بسیار احترام قایلم. امّا سانسور دوره‌ی شاه، سانسور بی‌شرمانه‌ای بود، در بسیاری موارد به عنوان مثال حتا گاهی یک پاورقی را اجازه چاپ نمی‌دادند. در این رژیم، سانسور بی‌شرمانه‌تر است. امّا اجازه دهید به شما بگویم که در این رژیم هم کسانی هستند که به وزارت ارشاد می‌روند، چانه می‌زنند و آثارشان منتشر می‌شود...

* نمونه‌ای دارید؟

ـ بله، تعدادی که در تبعید هستند و فکر آنها هم تبعیدی است، آثارشان در داخل کشور منتشر شده. الان حساسیت رژیم بر روی نام‌هاست. در رژیم گذشته امکان نداشت که مطالبی راجع به مسایل مذهبی یا مسایل اجتماعی که الان منتشر می‌شود، اجازه‌ی انتشار داشته باشد و...

* به زبان دیگر شما ممیزی در رژیم اسلامی را بر ممیزی در رژیم پهلوی ترجیح می‌دهید؟!

ـ نه، نه، اصلاً این رژیم رژیمی جنایت کار است. من تعجب می‌کنم که شما سانسور در رژیم فعلی را «الهی» می‌نامید. اینها اصلاً اعتقادی به این حرفها ندارند...

* بله، امّا ملاکِ داوری «قوانین اسلامی» است و به آن استناد می‌کنند.

ـ اینها یک مشت جنایتکار و شارلاتان هستند، یک مشت قاری و روضه‌خوان که بر آن مملکت حاکم شده‌اند. اینها به درد ده‌بانی در روستاهای ایران هم نمی‌خورند.

* کمی جلوتر می‌آییم: در دوران انقلاب با کدام نشریه همکاری می‌کردید؟

ـ در دوره‌ی انقلاب من مجله‌ی جوان را سردبیری می‌کردم و مدیرعامل آن هم بودم. اگر دیروز به خانه تشریف آورده بودید [این گفتگو قرار بود روز گذشته انجام شود که زمان آن به روز بعد موکول شد] شماره‌هایی از مجله‌ی جوان را می‌توانستم به شما ارایه دهم.

* چه مدت بعد از انقلاب این نشریه منتشر شد؟

ـ من اول اردیبهشت ماه به اتهام نشر اکاذیب دستگیر شدم...

* اردیبهشت 58؟

ـ بله! و بعد از انتشار یک شماره‌ی دیگر، نشریه به کلی تعطیل شد.

* احتمالاً زمان آن خرداد 58 باید بوده باشد.

ـ بله، اواخر خرداد 58.

* چه‌طور شد از ایران خارج شدید. آیا علت خروج شما ربطی به اعتقادات مذهبی‌تان داشت یا مسایل دیگری در آن دخیل بود؟

ـ من در اوایل مرداد ماه 58 از ایران خارج شدم. من ممنوع الخروج بودم. یکی از دوستان من با یکی از دولتمردان دولت آقای بازرگان دوستی داشت و او موجبات خروج من از ایران را فراهم کرد. در آن زمان من از زندان گریخته بودم و تحت تعقیب بودم...

* در کجا زندانی بودید؟

ـ در آن وقت اوین هنوز «موزه‌ی جنایت پهلوی» بود و من در بازداشتگاه موقت دادستانی انقلاب زندانی بودم. یکی از کسانی هم که به استخلاص من کمک کرد ـ گرچه آدم جنایتکاری بود ـ شخص قدوسی بود. امّا بیشتر از همه از کمک‌های اسماعیل رائین برای خلاصی بهره گرفتم...

* و علت خروج‌تان؟

ـ همان بود که عرض کردم. یا باید می‌رفتم و خودم را معرفی می‌کردم و یا از کشور خارج می‌شدم...

* اعتقادات مذهبی‌تان مورد سؤال‌ام بود.

ـ آن وقتی که مرا دستگیر کردند، هنوز مسایل مذهبی من روی میز بازجو نبود. امّا بعد از گریز از زندان یکی از همکاران پیشین اطلاعاتی به آقای دکتر ممکن (که شاکی اصلی من بود) داد.

* دکتر ممکن معاون وزارت ارشاد دولت بازرگان بود.

ـ بله، وزارت ارشاد ملی.

* فقط برای اطلاع خوانندگان این گفتگو: وقتی من از اعتقادات مذهبی شما سؤال کردم، منظورم اعتقاد شما به آئین بهائیت است.

ـ بله، من بهایی هستم.

* دلم می‌خواهد راجع به سندیکای نویسندگان ایران پرسش‌هایی را با شما در میان بگذارم، امّا چون وقت گفتگوی ما محدود است به طرح پرسش‌هایی راجع به کانون نویسندگان ایران در تبعید بسنده می‌کنم. شما در یک دوره عضو هیأت دبیران کانون بودید. کی به عضویت کانون درآمدید؟

ـ من از ایران، از دوره‌ای که جلسه‌ی کانون در تالار قندریز تشکیل شد، عضو کانون نویسندگان بوده‌ام.

* با این تفصیل فردی هستید که صلاحیت پاسخ به این پرسش را دارید...

ـ خواهش می‌کنم.

* به نظرتان مشکل اساسی کانون نویسندگان ایران در تبعید، بحرانی که سالها کانون گرفتار آن بوده است و از شراش نتوانسته خلاص شود، چیست؟

ـ ببینید! شما اگر بخواهید برگه‌ی دموکراسی را پیش روی خودتان بگذارید، دموکراسی مشکلات ویژه‌ی خودش را دارد. طبیعی است که اختلاف نظر در کانون (مثل هر جای دیگر) وجود  دارد. بسیاری از گروههای خارج که شما هم حتماً با آنها همکاری داشتید و به آنها انتقاد داشتید، دچار انشعاب‌های متعددی شدند، طوری که یا از هم پاشیده شدند و یا کوچک و کوچک‌تر شدند...

* ربط توضیح‌تان به کانون نویسندگان؟

ـ کانون نویسندگان هم از شمول این قاعده مستثنی نیست. در کانون هم مثل همه‌ی نهادهای دیگر، افراد با هم اشتراک نظر ندارند. که این ویژه‌گی، اتفاقاً نقطه‌ی قوت هر جامعه‌ای‌ست که افراد نقطه نظرهای خودشان را مطرح کنند، و وقتی دیدند نهادی هماهنگ با اندیشه‌ی آنها نیست، آن نهاد را رها کنند و به نهاد دیگری بپوندند. بعضی‌ها هم از طول دوره‌ی تبعید خسته شده‌اند. طول دوران تبعید و مبارزه که بلندتر می‌شود، طبیعی است که معضلاتی در جامعه به وجود آورد...

* استدلال‌تان را درباره‌ی سازمانهای سیاسی می‌توانم درک کنم، حتا اگر آن را نپذیرم. امّا راجع به کانون نویسندگان یک کشور، درک استدلال شما برایم مشکل است. توجه داشته باشید که ما از صنف یا کانون قصّاب‌‌ها و بقّال‌ها صحبت نمی‌کنیم (قصد توهین به این مشاغل را ندارم) بلکه از نهادی صحبت می‌کنیم که می‌بایستی در برگیرنده‌ی «الیت» و «روشنفکر» جامعه باشد. این جمع چه‌طور در فعالیت جمعی، با همه‌ی اختلاف‌های سلیقه‌ای (یا حتا اختلافات سیاسی) آن هم در محدوده‌ی یک نهاد نویسندگی ضعیف و ناتوان است؟

ـ من فکر می‌کنم این‌طورها که شما می‌گویی نیست. هر کدام از ما مواضع و اعتقادات سیاسی برای خودمان داریم. برای بعضی از افراد چندان اهمیت ندارد که در کانون چه می‌گذرد. خیلی‌ها، حتا از اعضای کانون را دیده‌ایم که پاسپورت [ایرانی] گرفته‌اند و به ایران رفته‌اند. چند تایی از این عده از کانون استعفا داده‌اند...

* برای این‌که به ایران رفته‌اند؟

ـ بله، که اتفاقاً من از آنها بسیار سپاسگزارم که استعفا داده‌اند. چون آنقدر سعه‌ی صدر و شرافت داشته‌اند، که از کانونی که ویژه‌ی تبعیدی‌هاست ـ و دیگر آنها تبعیدی نیستند ـ آن را ترک کنند.

* آقایی لقایی! افق دیدتان را وسیع‌تر کنید. در جامعه‌ی تبعیدی ایرانی صدها نویسنده به مفهوم اخص کلمه وجود دارد. امّا کانون نویسندگان ایران در تبعید حتا پنج درصد از نویسندگان تبعیدی ایرانی را نمایندگی نمی‌کند. چرا؟

ـ (مکث طولانی) شما هر کجای دیگر هم که بروید، مثلاً به انجمن قلم انگلستان، می‌بینید که همه‌ی نویسندگان انگلیسی عضو انجمن قلم انگلستان نیستند...

* امّا در انگلستان دهها نهاد و انجمن نویسندگی وجود دارد، که نویسنده می‌تواند عضو یکی از آنها ‌شود. آیا فکر نمی‌کنید جامعه نویسنده‌ی ایرانی یک تفاوت ماهوی با جامعه‌ی نویسنده‌ی انگلیسی دارد؟

ـ جامعه‌ی نویسنده‌ی انگلیسی در کشور خودشان زندگی می‌کنند، امّا ما یک جامعه‌ی تبعیدی هستیم. این مسافتی که بین ما وجود دارد؛ یکی‌مان در آمریکا، یکی در سوئد، یکی در آلمان یا جاهای دیگر زندگی می‌کند، جمع کردن این عده در زیر یک سقف کار ساده‌ای نیست. حتا برخی از نویسندگان برای شرکت در مجمع عمومی کانون، از هزینه‌های یومیه‌شان صرفه‌جویی می‌کنند تا بتوانند هزینه‌ی غذا و هزینه‌های دیگر را بپردازند...

* با توضیحاتی که می‌دهید، مشکلات کانون، و تا حدودی بی‌عملی آن را طبیعی می‌دانید، این‌طور نیست؟

ـ بله! البته کسانی هستند که پیشنهادهایی برای گسترش هر چه بیشتر کانون دارند. یکی از آنها در گفتگوی خصوصی‌ای که داشتیم، خود شما هستید؛ طرح‌هایی هم دارید. بیایید در کانون و طرح‌هایتان را اجرا کنید و در کانون به روی همه باز است.

* پرسش‌ام را شسته ـ رفته با شما در میان می‌گذارم: آیا اعتقاد ندارید که «کانونیان» با کار جمعی غربیه و با فرهنگ کار جمعی دشمنی و عداوت دارند؟ آقای لقایی! مشکل جامعه‌ی تبعیدی (حداقل در دو دهه‌ی گذشته) طرح و برنامه نیست. مشکل، نحوه‌ی اجرا و اصولاً اجرا شدن طرح‌ها و برنامه‌ها است.

ـ من فکر نمی‌کنم کانون درگیر مشکلاتی که شما می‌گویید، باشد.

* در دوره‌های گذشته «رابطه»های افراد چرخ‌های کانون نویسندگان در تبعید را به حرکت درآورده. متأسفانه از قِبل این رابطه‌ها عده‌ای به عضویت کانون درآمده‌اند، که در یک کلام «نویسنده» نیستند. راجع به این توهین، راجع به این «خیانت» به حرفه‌ی نویسندگی چه نظری دارید؟ افرادی که نویسنده نیستند، امّا از راه عضویت در کانون به عنوان نویسنده به جامعه معرفی شده‌اند؟

ـ در کانون نویسندگان آن‌چه صورت گرفته، خارج از اساسنامه‌ی کانون نبوده است. اگر ایرادی است، در اساسنامه است. اصلاح اساسنامه هم اگر نگویم دشوار است امّا ساده نیست. خود شما دو سوم اعضاء کانون را جمع کنید و طرح‌های جدیدتان را به آنها بدهید، تا آنها در سه روز مجمع‌عمومی راجع به آن تصمیم بگیرند. در حال حاضر کسی که دو کتاب منتشر کرده و دو معرّف داشته باشد، می‌تواند عضو کانون نویسندگان ایران شود. البته خود من با این طرح موافق نیستم. امّا به نظر من مشکل اصلی کانون افرادی نیستند که نویسنده نبودند و با انتشار دو کتاب به عضویت کانون درآمدند. مشکل کانون کسانی هستند که اتفاقاً نویسنده‌اند، چهل سال است که می‌نویسند و مرتب در رسانه‌ها حضور دارند.

* من نمی‌دانم چه چیزی مشکل اصلی کانون است و چه چیزی مشکل فرعی کانون نویسندگان. من بخشی از مشکلات زیربنایی این نهاد نویسندگی را دارم با شما مرور کنم و خواهش می‌کنم روی موارد معین اظهار نظر کنید. از این روی پی‌گیر پرسش قبلی‌ام می‌شوم. شما برای لحظه‌ای مجسم کنید که نهادهای نویسندگی بریتانیا افرادی را به عضویت خودشان درآورند که مثلاً کتاب خاطرات یا زندگینامه خودشان را نوشته‌اند. در اینجا ما با یک لیست چند ده هزار نفره‌ای از خواننده و هنرپیشه و آشپز درجه یک تا درجه‌ی سه روبرو می‌شویم. آیا در این حالت نباید در آن نهاد نویسندگی را گِل گرفت؟ آیا نباید فاتحه کتاب و کتابخوانی در بریتانیا خوانده شود؟ اظهار نظر شما را می‌شنوم.

ـ همان‌طور که قبلاً گفتم، کشور انگلستان با یک جامعه‌ی تبعیدی فرق می‌کند. اگر اینها هم تبیعدی بودند، مشکلات دیگری داشتند. بله، در انگلستان بسیاری از کسانی که فقط کتاب خاطرات نوشته‌اند، در کانون‌های مختلف نویسندگان و انجمن قلم عضو شده‌اند. درست است، شما راست می‌گویی. شما منظورتان این است، چرا ایرانی‌هایی که این خاطرات را نوشته‌اند، نیامده‌اند عضو کانون شوند؟

* خیر، خیر، مطلقاً خیر! من می‌گویم، کسی که خاطرات‌اش را می‌نویسد که نویسنده نیست. چنین کتابی نمی‌تواند ملاک نویسنده بودن فرد باشد، که بخواهد عضو کانون نویسندگان شود.

ـ در کانون نویسندگان ایران در تبعید چه کسی با نوشتن کتاب خاطرات به عضویت آن درآمده؟

* عجیب است که شما این پرسش را از من می‌کنید! خیلی‌ها هستند...

ـ مثلاً؟

* (دو نمونه را که فی‌البداهه به ذهنم می‌رسد، خارج از نوار عنوان می‌کنم). به نظر شما آیا این دو نمونه «نویسنده» هستند؟ یا رابطه‌ها آن‌ها را به عضویت کانون درآورده است؟

ـ از نظر من [نمونه‌ی اوّل] نویسنده است و [نفر دوم] publisher است.

* (با خنده) publisher؟! این بخش را با این پرسش جمع‌بندی می‌کنم: آیا در سالهای گذشته کسانی به عضویت کانون نویسندگان ایران در تبعید درآمده‌اند که به باور شما «نویسنده» نبوده‌اند؟

ـ بله!

* که یکی از آنها همان به اصطلاح publisher است که شما به دلایلی که خودتان می‌دانید، او را به عنوان نویسنده و روزنامه نگار به نهادها و جمع‌های مختلف معرفی کردید. بیش از دو سال پشتیبان وی بودید، تا این‌که باز به دلایلی که خودتان می‌دانید، او را از نهادی اجتماعی، نویسندگی اخراج کردید، آن‌هم با پیشنهاد خودتان (طوری‌که به من گفتید).

ـ ایشان را من نویسنده نمی‌دانم...

* امّا شما این فرد ناشناخته را به عنوان «نویسنده» به جمع‌ها و نهادهای مختلف معرفی کردید. اگر مایل باشید من اسنادام را ضمیمه‌ی این گفتگو کنم.

ـ (مکث) بله، من این کار را نمی‌باید می‌کردم.

* بگذریم و باز هم به خودتان بپردازیم! سالها قبل قرار بود نشریه‌ای متفاوت را در لندن منتشر کنیم. تقریباً تمام کارهای اوّلیه آن هم در جلساتی خسته کننده انجام شده بود. آیا یادتان هست که در دقیقه‌ی نود چرا آن نشریه هرگز منتشر نشد؟

ـ راستش خیر! فقط یادم هست که شما با من هم تماس گرفتید و دیدارهایی در منزل [...] داشتیم. در آنجا به توافق‌هایی رسیدیم، ولی وارد عمل نشدیم (مکث طولانی) نه، یادم نمی‌آید که چرا نشریه منتشر نشد. البته چون ما تبعیدی هستیم، مشکلات زیادی برای چاپ نشریه جلو روی ما هست. مثلاً با کار داوطلبانه که نمی‌شود نشریه‌ای منتشر کرد. کمبودهایی از این دست احتمالاً باعث شد که ما نتوانیم آن نشریه را منتشر کنیم. امّا شما که نشریه‌ی «کانون» را منتشر می‌کردی.

نشریه‌ی کانون که شما سردبیر آن بودی، مگر نشریه‌ی بدی بود؟ من خودم خواننده‌ی آن بودم. برای تبعید نشریه‌ی بسیاری خوبی بود. چرا این نشریه ادامه پیدا نکرد؟

* البته این بحث جداگانه‌ای است. یک وقت نشریه‌ای منتشر می‌شود، امّا پس از چندی تعطیل می‌شود یا «دچار تعطیلی» می‌شود. نشریه‌ی کانون را عده‌ای جوجه دیکتاتور وطنی که برای قدرت سیاسی مبارزه می‌کردند!! تعطیل کردند. امّا در پرسش‌ام از شما سؤال کردم، که آیا یادتان است که چرا آن نشریه منتشر نشد؟

ـ من یادم نیست و اگر شما یادتان است برایم بگویید.

* ماجرا از این قرار بود: بعد از این که در یک بعدازظهر کامل برای همکارانی که مرا به عنوان سردبیر کاندیدا کرده بودند، استدلال کردم که...

ـ من هم شما را کاندیدا کرده بودم.

* بله، استدلال کردم که در صورت قبول این مسئولیت از کار مصاحبه باز می‌مانم (که من این کار را با هیچ فعالیتی عوض نمی‌کنم) بالاخره همکاران با پیشنهادام موافقت کردند که [...] سردبیر باشد. این آقا که می‌خواست گربه را دم حجله بکُشد، از من راجع به طول و عرض مسئولیت‌اش سؤال کرد و این‌که اگر از سعید حجاریان خواست مقاله‌ای چاپ کند، آیا من با آن موافق‌ام یا مخالف؟! مخالفت من سبب شد که او هم از پذیرش این مسئولیت شانه خالی کند. این پیشنهاد با آن روحیه‌ی بازاری و کش ـ مکش‌های بعدی باعث شد که من آن جمع را منحل کنم و تهدید قانونی کنم که هیچکس از جمع مزبور اجازه‌ی انتشار نشریه‌ی کذا را نخواهد داشت. پرسشی که آقایی لقایی برایم مطرح می‌شود، این‌که شما چه‌طور این حادثه‌ی مهم را به خاطر ندارید؟

ـ متأسفانه این موضوع را فراموش کرده‌ام.

* فراموشی شما باعث می‌شود که من این پرسش را با شما درمیان بگذارم: اگر فردی که خودش را تبعیدی می‌داند، برای قبول پست سردبیری یک نشریه، شرط بگذارد که مقاله‌های سعید حجاریان را بایستی چاپ کند و در غیر این صورت مسئولیت نمی‌پذیرد، واکنش شما چه خواهد بود؟

ـ من با چنین نشریه‌ای همکاری نمی‌کنم، و با چنین شخصی هم همکاری نمی‌کنم.

* در شهر لندن که بیشترین نویسنده و روزنامه‌نگار تبعیدی و سابقاً تبعیدی را در خود جای داده، آیا شما آرزو نمی‌کردید که این نشریه‌ی متفاوت در این شهر منتشر می‌شد و چرخ آن را در دقیقه‌ی نود پنچر نمی‌کردند؟

ـ به هر حال در این شهر نشریات حرفه‌ای منتشر می‌شود، منتها هر کدام گرایشات سیاسی خودشان را دارند. سرمایه‌گذاری شده‌اند به خاطر همان گرایشات سیاسی. اگر آن گرایشات سیاسی تأمین نشود، کسانی که هزینه آن نشریات را می‌پردازند، دیگر ادامه نمی‌دهند.

* مثلاً؟

ـ مثلاً ما در لندن نشریه‌ی کیهان را داریم، که به هر حال از نظر خبری همه‌ی خبرها را منتشر می‌کند. گه گاه مقالات خیلی خوبی هم دارد. آن چه که آقای احرار می‌نویسد، فوق‌العاده است...

* و یا صدرالدین الهی!

ـ بله، آقای صدرالدین الهی، استاد من.

* که البته همه‌ی نویسندگان آن صدرالدین الهی نمی‌شوند.

ـ خوب بله، مگر در آن زمان همه صدرالدین الهی و رضا مرزبان بودند؟

* امّا در هیچ شهر اروپایی، مثل لندن، رژیم اسلامی این همه رسانه‌های رنگارنگ ندارد، در صورتی که اغلب نویسندگان و روزنامه‌نگاران «تبعیدی» در این شهر زندگی می‌کنند.

ـ باید منصف باشیم. فرض می‌گیریم که من و شما دوباره تصمیم می‌گیریم که نشریه‌ای منتشر کنیم. امّا من و شما کار و زندگی داریم و بایستی زندگی‌مان را اداره کنیم. ما باید آخر ماه قسط یا اجاره خانه‌مان را بپردازیم، قبض آب و برق و تلفن و هزینه‌های دیگر را. بنابراین نیاز به یک حداقل درآمدی داریم. حال آمدیم و نشریه‌مان را منتشر کردیم. اولاً ما امکانات توزیع نداریم. چون به قول شما این نشریه متفاوت است، کسانی که کار توزیع را به عهده دارند، نمی‌پذیرند که نشریه را توزیع کنند. حق‌الزحمه‌ی کسانی که در آن مقاله می‌نویسند، و هزینه خود نشریه را هم در نظر بگیرید. امّا جمهوری اسلامی؛ حکومت جنایت و خون، با این مشکلات دست و پاگیر روبرو نیست. آنها از کیسه‌ی مردم فقیر شده‌ی ایران هزینه‌های رسانه‌های خودشان را می‌پردازند. نویسندگانش حقوق گزاف می‌گیرند، سردبیران‌اش خانه‌های بسیار شیکی برای خود خریده‌اند و وسایل نقلیه‌ی خوبی دارند. با این حال اینها نشریات‌شان را رایگان در مغازه‌ها می‌گذارند و یا رایگان به خانه‌های مردم پست می‌کنند.

* البته بخش‌هایی از حرف‌تان قابل تأمل است، ولی تبعیدیان ایرانی برای همیشه که نمی‌توانند کم‌کاری‌ها، شلتاق انداختن‌ها و کمبودهای خودشان را به امکانات بی‌نهایت رژیم اسلامی توضیح دهند. ما تا زمانی که به «خود»مان و به مشکلات‌مان دقیق نشویم و آنها را به رسمیت نشناسیم، وضع‌مان از اینی که هست بدتر خواهد شد. در این قسمت پایانی، لطفاً ستار لقایی را در یک جمله برایم تعریف کنید.     

ـ ستار لقایی آرزو دارد که جهان بی‌مرز شود.

* از وقتی که برای این گفتگو در اختیارم گذاشتید، سپاسگزارم!

ـ من هم بسیار متشکرم.

*       *       *

تاریخ انجام مصاحبه: ۲۵ مارس ۲۰۰۸

تاریخ انتشارمصاحبه: ۵ آوریل ۲۰۰۸

منبع:www.goftogoo.net


*اوراسیا؛امپراطوری روسیه و حکومت اسلامی ایران گفتگو با «سیروس بهنام»  [2013 Oct] 
*انتقاد به «خود» مان نیز!؟ گفتگو با کریم قصیم  [2013 Sep] 
* به گفته ها و نوشته ها شک کنیم!  [2013 Jul] 
*استبداد سیاسی؛ فرهنگ استبدادی، انسان استبدادزده گفتگو با ناصر مهاجر (مستبد و دیکتاتور چگونه ساخته می شود) [2013 Jun] 
*کشتار زندانیان سیاسی در سال 67؛ جنایت علیه بشریت- گفتگو با رضا بنائی (در حاشیه کمپین «قتل عام 1۹88») [2013 Jun] 
*رأی «مردم»، ارادۀ «آقا» و نگاه «ما» (در حاشیه «انتخابات» ریاست جمهوری در ایران) [2013 May] 
*جبهه واحد«چپ جهانی» و اسلامگرایان ارتجاعی، گفتگو با مازیار رازی  [2013 May] 
*«تعهد» یا «تخصص»؟- در حاشیه همایش دو روزه لندن- گفتگو با حسن زادگان  [2013 Apr] 
*انقلاب 1357؛ استقرار حاکمیت مذهبی، نقش نیروهای سیاسی- گفتگو با بهروز پرتو  [2013 Apr] 
*بحران هویت- گفتگو با تقی روزبه  [2013 Mar] 
*چرا «تاریخ» در ایران به اشکال تراژیک تکرار می شود؟ گفتگو با کوروش عرفانی [2013 Feb] 
*موقعیت چپ ایران در خارج کشور (2) / گفتگو با عباس (رضا) منصوران  [2013 Feb] 
*موقعیت «چپ» در ایران و در خارج کشور(1) /گفتگو با عباس (رضا) منصوران  [2013 Jan] 
*انشعاب و جدایی؛ واقعیتی اجتناب ناپذیر یا عارضه ای فرهنگی / گفت‌وگو با فاتح شیخ   [2013 Jan] 
*بهارانه با اظهارنظرهایی از حنیف حیدرنژاد، سعید افشار [2012 Dec] 
*مصاحبه های سایت «گفت و گو» و رسانه‌های ایرانی و در حاشیه؛ گفتگو با سیامک ستوده [2012 Dec] 
*بن بست«تلاش های ایرانیان» برای اتحاد؟! (در حاشیه نشست پراگ) گفتگو با حسین باقرزاده  [2012 Dec] 
*اتهام زنی؛ هم تاکتیک، هم استراتژی (در حاشیه ایران تریبونال)- گفتگو با یاسمین میظر  [2012 Nov] 
*ایران تریبونال؛ دادگاه دوم گفتگو با ایرج مصداقی  [2012 Oct] 
*لیبی، سوریه... ایران (۲)/ گفتگو با مصطفی صابر   [2012 Sep] 
*لیبی، سوریه... ایران؟/ گفتگو با سیاوش دانشور  [2012 Aug] 
*مقوله «نقد» در جامعه تبعیدی ایرانی؛ گفتگو با مسعود افتخاری  [2012 Jul] 
*(آرزو می کنم، ای کاش برادرهایم برمی گشتند) گفتگو با رویا رضائی جهرمی  [2012 Jul] 
*ایران تریبونال؛ امیدها و ابهام ها گفتگو با اردوان زیبرم  [2012 Jul] 
*رسانه های همگانی ایرانی در خارج کشور؛ گفتگو با رضا مرزبان  [2012 Jun] 
*مستند کردن؛ برّنده ترین سلاح گفتگو با ناصر مهاجر  [2012 Jun] 
*کارگران ایران و حکومت اسلامی؛ گفتگو با مهدی کوهستانی   [2012 May] 
*سه زن، گفتگو با سه زن پناهنده ایرانی  [2012 Apr] 
*بهارانه؛ تأملی بر «بحران رابطه» در جامعه تبعیدی ایرانی  گفتگو با مسعود افتخاری [2012 Mar] 
* صرّاف های غیرمجاز ایرانی در بریتانیا   [2012 Mar] 
*اتحاد و همکاری؛ ‌چگونه و با کدام نیروها؟ گفتگو با تقی روزبه  [2012 Mar] 
*پوشه های خاک خورده(۵) مافیای سیگار و تنباکو  [2012 Feb] 
*«چپ ضد امپریالیسم» ایرانی؛ گفتگو با مسعود نقره کار  [2012 Feb] 
*حمله نظامی به ایران؛ توهم یا واقعیت؛ گفتگو با حسین باقرزاده  [2012 Feb] 
*پوشه های خاک خورده(۳)  تلّی از خاکستر- بیلان عملکرد فعالان سیاسی و اجتماعی [2012 Jan] 
*پوشه های خاک خورده(۲) پخش مواد مخدر در بریتانیا- ردّ پای رژیم ایران [2012 Jan] 
*پوشه های خاک خورده(۱) کالای تن- ویزای سفر به ایران [2012 Jan] 
*زندان بود؛ جهنم بود بخدا ، ازدواج برای گرفتن اقامت  [2011 Sep] 
*گفتکو با کوروش عرفانی، فکت، اطلاع رسانی، شفاف سازی...(بخش دوم)  [2011 Sep] 
*فکت، اطلاع رسانی، شفاف سازی؛ غلبه بر استبداد- گفتگو با کوروش عرفانی  [2011 Sep] 
*حکومت استبدادی، انسان جامعه استبدادی، گفتگو با کوروش عرفانی  [2011 Aug] 
*چرا حکومت اسلامی در ایران(۳) گفتگو با «زهره» و «آتوسا»  [2011 Aug] 
*چرا حکومت اسلامی در ایران(۲) گفتگو با مهدی فتاپور  [2011 Jul] 
*چرا حکومت اسلامی در ایران؟ گفتگو با علی دروازه غاری  [2011 Jul] 
*رخنه، نفوذ، جاسوسی (۲) گفتگو با محمود خادمی  [2011 Jul] 
*رخنه، نفوذ، جاسوسی گفتگو با حیدر جهانگیری  [2011 Jun] 
*... و چه نباید می کردیم- گفت و گو با ایوب رحمانی  [2011 Jun] 
*پناهجویان و پناهندگان ایرانی(بخش آخر) گفتگو با محمد هُشی(وکیل امور پناهندگی)  [2011 May] 
*پناهجویان و پناهندگان ایرانی (۲) سه گفتگوی کوتاه شده  [2011 May] 
*پناهجویان و پناهندگان ایرانی(۱)، گفتگو با سعید آرمان  [2011 May] 
*حقوق بشر، گفتگو با احمد باطبی  [2011 May] 
*سرنگونی حکومت اسلامی... چگونه؟ گفت‌وگو با کوروش عرفانی  [2011 Mar] 
*سرنگونی حکومت اسلامی... چگونه؟ گفتگو با عباس منصوران  [2011 Mar] 
*سرنگونی حکومت اسلامی... چگونه؟، «پنج گفتگوی کوتاه شده»   [2011 Feb] 
*سرنگونی حکومت اسلامی... چگونه؟ گفتگو با رحمان حسین زاده  [2011 Feb] 
*سرنگونی... چگونه؟، گفتگو با اسماعیل نوری علا  [2011 Jan] 
*ما و دوگانگی‌های رفتاری‌مان گفتگو با مسعود افتخاری  [2010 Dec] 
*ترور، بمبگذاری، عملیات انتحاری گفتگو با کوروش عرفانی  [2010 Dec] 
*اغتشاش رسانه‌ای گفتگو با ناصر کاخساز  [2010 Nov] 
*کاسه ها زیر نیم کاسه است گفتگو با م . ایل بیگی  [2010 Nov] 
*حکومت اسلامی، امپریالیسم، چپ جهانی و مارکسیستها, گفتگو با حسن حسام  [2010 Oct] 
*تحرکات عوامل رژیم اسلامی در خارج (۳) انتشار چهار گفتگوی کوتاه [2010 Sep] 
*تحرکات عوامل اطلاعاتی رژیم اسلامی در خارج (۲)  تجربه هایی از: رضا منصوران، حیدر جهانگیری، رضا درویش [2010 Sep] 
*تحرکات عوامل اطلاعاتی رژیم اسلامی در خارج کشور- گفتگو با حمید نوذری  [2010 Aug] 
*عملیات انتحاری، گفتگو با کوروش طاهری  [2010 Aug] 
*هوشیار باشیم؛ مرداد و شهریور ماه نزدیک است(۲)، گفتگو با مینا انتظاری  [2010 Jul] 
*سیاستمداران خطاکار، فرصت طلب، فاسد، گفتگو با مسعود افتخاری  [2010 Jun] 
*کارگر؛ طبقه کارگر و خیزشهای اخیر در ایران، گفتگو با ایوب رحمانی  [2010 May] 
*تریبیونال بین المللی : گفتگو با لیلا قلعه بانی  [2010 May] 
*سرکوب شان کنید! گفتگو با حمید تقوایی  [2010 Apr] 
*ما گوش شنوا نداشتیم، گفتگو با الهه پناهی  [2010 Apr] 
*خودکشی...، گفتگو با علی فرمانده  [2010 Apr] 
*تو مثل«ما» مباش!، گفتگو با کوروش عرفانی  [2010 Mar] 
*«تحلیل» تان چیست؟!، گفتگو با ایرج مصداقی  [2010 Mar] 
*شما را چه می‌شود؟ گفتگو با فرهنگ قاسمی  [2010 Feb] 
*چه چیزی را نمی دانستیم؟  با اظهار نظرهایی از: مهدی اصلانی، علی فرمانده، بیژن نیابتی، ی صفایی [2010 Feb] 
*۲۲ بهمن و پاره ای حرفهای دیگر; گفتگو با البرز فتحی  [2010 Feb] 
*بیست و دوم بهمن امسال گفتگو با محمد امینی  [2010 Feb] 
*تروریست؟! گفتگو با کوروش مدرسی   [2010 Jan] 
*چرا«جمهوری» اسلامی سی سال در قدرت است(۴) گفتگو با مسعود نقره کار  [2010 Jan] 
*چرا«جمهوری» اسلامی سی سال در قدرت است؟(۳), گفتگو با رضا منصوران  [2009 Dec] 
*چرا «جمهوری» اسلامی سی سال در قدرت است(۲), گفتگو با علی اشرافی  [2009 Dec] 
*چرا«جمهوری» اسلامی ایران سی سال در قدرت است؟ گفتگو با رامین کامران  [2009 Nov] 
*سایه های همراه، (به بهانه انتشار سایه های همراه) گفتگو با حسن فخّاری  [2009 Oct] 
*آغاز شکنجه در زندانهای رژیم اسلامی، گفتگو با حمید اشتری و ایرج مصداقی  [2009 Sep] 
*گردهمایی هانوفر, گفتگو با مژده ارسی  [2009 Sep] 
*گپ و گفت دو همکار, گفتگو با سعید افشار (رادیو همبستگی)  [2009 Sep] 
*«سخنرانی» نکن... با من حرف بزن  [2009 Aug] 
*«انتخابات»، مردم...(۷) (حلقه مفقوده) گفتگو با«سودابه» و «حسن زنده دل»  [2009 Aug] 
*«انتخابات»، مردم...(۶),(فاز سوم کودتا، اعتراف گیری), گفتگو با سودابه اردوان  [2009 Aug] 
*«انتخابات»، مردم...(۵) گفتگو با تقی روزبه  [2009 Jul] 
*«انتخابات»، مردم...(۴); گفتگو با رضا سمیعی(حرکت سبزها)  [2009 Jul] 
*«انتخابات»، مردم...(۳) گفتگو با سیاوش عبقری  [2009 Jul] 
*«انتخابات»، مردم...(۲) گفتگو با حسین باقرزاده  [2009 Jun] 
*«انتخابات»، مردم... / گفت‌وگو با حسین باقرزاده (۲)  گفتگو با حسین باقرزاده [2009 Jun] 
*«انتخابات»، مردم...؟! گفتگو با فاتح شیخ  و نظرخواهی از زنان پناهجوی ایرانی [2009 Jun] 
*پناهجويان موج سوم، گفتگو با علی شیرازی (مدیر داخلی کانون ایرانیان لندن)  [2009 May] 
*رسانه؛ به همراه اظهارنظر رسانه های«انتگراسیون»، «پژواک ایران»، «سینمای آزاد»، «ایران تریبون»، «شورای کار»  [2009 Apr] 
*گردهمایی هانوفر...؛ گفتگو با محمود خلیلی  [2009 Apr] 
*سی سال گذشت; گفت‌وگو با یاسمین میظر  [2009 Mar] 
*مسیح پاسخ همه چیز را داده! گفت‌وگو با«مریم»  [2009 Mar] 
*«کانون روزنامه‌نگاران و نویسندگان برای آزادی»؛گفت‌و گو با بهروز سورن  [2009 Feb] 
*تخریب مزار جانباختگان...حکایت«ما»و دیگران; گفت‌وگو با ناصر مهاجر  [2009 Feb] 
*همسران جان‌باختگان...گفت‌وگو با گلرخ جهانگیری  [2009 Jan] 
*من کماکان «گفت‌وگو» میکنم! (و کانون ۶۷ را زیر نظر دارم) [2009 Jan] 
*مراسم لندن، موج سوم گردهمایی‌ها، گفتگو با منیره برادران  [2008 Dec] 
*سرنوشت نیروهای سازمان مجاهدین خلق در عراق گفتگو با بیژن نیابتی [2008 Sep] 
*سرنوشت نیروهای سازمان مجاهدین خلق در عراق گفتگو با بیژن نیابتی  [2008 Sep] 
*اگر می‌ماندم، قصاص می‌شدم گفتگو با زنی آواره  [2008 Sep] 
*صدای من هم شکست  گفتگو با «مهناز»؛ از زندانیان واحد مسکونی  [2008 Aug] 
*بازخوانی و دادخواهی؛ امید یا آرزو  گفتگو با شکوفه‌ منتظری [2008 Jul] 
*«مادران خاوران»; گزینه‌ای سیاسی یا انتخابی حقوق بشری گفتگو با ناصر مهاجر [2008 Jul] 
*«شب از ستارگان روشن است» گفتگو با شهرزاد اَرشدی و مهرداد [2008 Jun] 
*به بهانۀ قمر... گفتگو با گیسو شاکری [2008 Jun] 
*دوزخ روی زمین- گفتگوی مجید خوشدل با ایرج مصداقی  [2008 Jun] 
*سردبیری، سانسور، سرطان... و حرفهای دیگر  گفتگو با ستار لقایی  [2008 Apr] 
*سردبیری، سانسور، سرطان... و حرفهای دیگر  گفتگو با ستار لقایی [2008 Apr] 
*بهارانه؛ پرسش‌هایی «خود»مانی با پروانه سلطانی و بهرام رحمانی  [2008 Mar] 
*«فتانت»، فتنه‌ای سی و چند ساله (3)  گفتگو با حسن فخاری [2008 Feb] 
*ایرانیان لندن، پشتیبان دانشجویان دربند با اظهار نظرهایی از: جمال کمانگر، علی دماوندی، حسن زنده دل یدالله خسروشاهی، ایوب رحمانی [2008 Feb] 
*«فتانت»، فتنه‌ای سی و چند ساله (2)  [2008 Feb] 
*«فتانت»، فتنه‌ای سی و چند ساله  گفتگو با رضا (عباس) منصوران [2008 Jan] 
*کدام «دستها از مردم ایران کوتاه»؟ گفتگو با تراب ثالث [2008 Jan] 
*میکونوس گفتگو با جمشید گلمکانی (تهیه کننده و کارگردان فیلم)* [2007 Dec] 
*«انتخابات آزاد، سالم و عادلانه» در ایران اسلامی!؟ گفتگو با بیژن مهر (جبهه‌ی ملّی ایران ـ امریکا) [2007 Dec] 
*چه خبر از کردستان؟ گفتگو با رحمت فاتحی [2007 Nov]