PEZHVAKEIRAN.COM بهارانه؛ پرسش‌هایی «خود»مانی با پروانه سلطانی و بهرام رحمانی
 

بهارانه؛ پرسش‌هایی «خود»مانی با پروانه سلطانی و بهرام رحمانی
مجید خوشدل

برای لحظه‌ای پیشداوری‌هایمان را فراموش کنیم؛ دوستی‌ها، کدورت‌ها و دلخوری‌هایمان را. و بعد از خود سؤال کنیم: در جامعه‌ی ایرانیِ شهر و کشوری که زندگی می‌کنیم، از چه کسی شناختی واقعی داریم؟ چه کسی را تقریباً همان‌گونه که هست می‌شناسیم؟

اگر در طرح این پرسش صادق باشیم و خود را از اغیار رهانیده باشیم، درمی‌یابیم که شناخت ما از اجزاء این جامعه، شناختی مجازی و متأثر از داده‌ها و دریافت‌های یک سویه‌ای است که «فرهنگ رابطه» در اختیار ما قرار داده است. در رواج این هرج و مرج معرفتی، رسانه‌های ایرانی با چهر‌ه‌سازی‌ها و چهره‌بازی‌هایشان بر سکوی افتخار ایستاده‌اند.

*       *       *

دوم فوریه‌ی امسال ضمیمه‌ی روزنامه‌ی Guardian  لندن را مطالعه می‌‌کردم. در بخشی از این مجله‌‌ی ۹۴ صفحه‌ای مصاحبه‌ای درج شده بود با مایکل پورتلو Michal Portillo عضو سابق پارلمان انگلستان از حزب محافظه‌کار. مصاحبه را دو ـ سه باری می‌خوانم و هر بار با حسرت به خود می‌گویم: این «خارجی»ها چقدر راحت از خودشان حرف می‌زنند، حتا «راست»‌هاشان. راستش فکر می‌کنم اینها عادت نکرده‌اند، عادت‌شان داده‌اند.

 

بعد از آن که نیمی از پرسش‌های مصاحبه‌ی مزبور را وام می‌گیرم، به یاد عید امسال می‌افتم، با همان ترجیح بند همیشگی: سال از سال، دریغ از پارسال! سپس کارنامه‌ی رسانه‌های ایرانی خارج کشور در یک سال گذشته در نظرم می‌آیند: مقالات تکراری ماههای مارس و مه و اکتبر و بهمن، پیله کردن آدمهای جن زده به یکدیگر، خیره‌سری‌ها و تخته گازرفتن‌های ماههای مرداد و شهریور در مارک‌دار کردن عزیزان اعدامی... به «مصاحبه»ها که می‌رسم، با پرسش‌هایی که شبیه پرسش‌های امتحانات نهایی ثلث سوم است و به درد دنیا و آخرت «دانش‌آموز» نمی‌خورد، به آن دست از نوشته‌هایی که برای درد و رنج انسان ایرانی و غیرایرانی در چهار صفحه نسخه‌ی خوشبختی و سعادت پیچیده‌اند، و به تمام آن بایدها و نبایدها، بی‌آنکه بخواهم، دوباره ترجیح بند فوق در ذهنم تکرار می‌شود: سال از سال، دریغ از پارسال!

*       *       *

  به همراه پروانه سلطانی و بهرام رحمانی به پیشباز بهار نه چندان خجسته‌ی امسال می‌رویم. شرکت این دوستان در گفتگویی که ملاحظه می‌کنید، خلاف عرف جامعه‌ی ایرانی خارج کشور است. این حضور و حضورهای مشابه را باید ستود و مورد تقدیر قرار داد.

باشد که همکاران «گفتگوگر» ایرانی در خارج از کشور، پس از ربع قرن از خر شیطان پیاده شوند و با آوردن «خود» مصاحبه شنوندگان به متن گفتگو، هم زمینه شناخت واقعی ایرانیان نسبت به یکدیگر را فراهم آورند، هم تم‌ها و موضوع‌های اجتماعی را عینی‌تر مورد توجه قرار دهند، و هم فرهنگ از «خود» گفتن را ترویج دهند.

 

*     *     *

 

پروانه سلطانی

 

ـ اولین خاطره‌ای که از خود به یاد دارید؟

* 4 ساله بودم . در اثر حادثه تصادفی مرابه به بیمارستان بردند. با وجود سن کم کلیه جزییات آنرا به خاطر دارم.

ـ در زندگی از چه چیزی بیش از همه وحشت داشته‌اید؟

*  وحشت از دست دادن کسانی را که عاشقانه دوست دارم.

ـ خوشحالی واقعی را در چه مقطعی از زندگی تجربه کردید؟

* وقتی خودم هستم و یا تمام وجود خودم را زندگی کرده ام. و بودن با بچه هایم. و وقتی که جریانی حقیقی  در دنیا در هر زمینه ای به ویژه زمینه هنری در جریان است.

ـ آیا میزان موفقیت شما در جامعۀ ایرانی متناسب با توانایی‌هایتان بوده است؟

* نه

ـ کدام انسان (در قید حیات) را بیش از همه ستایش می‌کنید، چرا؟

* سوال سختی است. خیلی ها هستند. و هر کدام را از جنبه های مختلف ستایش میکنم. مثلا نمیدانم چرا ولی فیدل کاسترو را دوست دارم. و خیلی از هنرمندان مثلا داریو فو   و....

ـ بیش از همه چه چیزی شما را غمگین و افسرده می‌کند؟

* ریا، بی انصافی و حق کشی

ـ به نظرتان در نزد دیگران چگونه شناخته می‌شوید؟

* خوب باید از دیگران پرسید.  نظریه ها متفاوت است.

ـ کدام ویژه‌گی شخصیتی‌تان تحسین برانگیز است؟

* پر تلاش بودنم

ـ در جامعۀ ایرانی خارج کشور (در عرصه‌های سیاسی، فرهنگی، هنری) آیا میزان موفقیت افراد متناسب با توانایی‌های آنان است؟

* نه اصلا

ـ از چه رخدادی در زندگی‌تان ناخشنود هستید؟

* از اینکه چرا کشورم را ترک کردم.

ـ چه واژه‌ای را بیش از همه دوست دارید؟

* عشق

ـ تکان دهنده‌ترین حادثه (یا واقعه) در زندگی شخصی‌تان؟

* روزی که برادرم را از دست دادم.

ـ کدام عادت‌تان را دوست ندارید؟

* اینکه همه آدمها را میپذیرم.

ـ بزرگترین آرزوی‌تان؟

* رهایی

ـ بهترین کتابی که خوانده‌اید (فارسی و غیرفارسی)؟

* خیلی هستند. ولی جان شیفته رومن رولان در دوران دانشجویی اثر خوبی روی من داشت.

ـ دوست دارید جامعۀ ایرانی از شما چگونه یاد کند؟

*  به عنوان یک هنرمند بدنبال حقیقت

ـ آیا از روی مصلحت به کسی گفته‌اید «دوست‌ات دارم»؟

* ... نمیدانم به خاطر نمی آورم.

ـ از کدام انسان (در قید حیات) متنفرید، چرا؟

* جرج بوش ،  رفسنجانی  و ادمهایی شبیه این آدمها. برای اینکه حق مردم را به راحتی میخورند.

ـ از کدام انسان (در گذشته) متنفرید، چرا؟

* هیچکس . چون گذشته گذشته. رفته ، شسته شده. من تا آنجا که میتوانم با گذشته ها خداحافظی میکنم.

ـ کدام واژه یا اصطلاح را بیش از همه دوست دارید؟

* خوبی، طبیعت ، ،آرامش و اعتماد

ـ در گذشته چه رویدادی شما را مأیوس و ناامید کرده است؟

* بی فرهنگی و بیتفاوتی مردم

ـ دلتان می‌خواهد به چه کسی بگویید «متأسف‌ام»، چرا؟

* به همه مردم دنیا که مجبورند در این دنیا زندگی کنند.

ـ اگر به گذشته (دوران جوانی) برگردید، چه تجدیدنظری برای آینده می‌کردید؟ 

* حتما و حتما برای زندگی با انگلستان نمی آمدم. ایران را ترک نمیکردم. در مورد عشق شجاعانه تر عمل میکردم.

ـ «تقسیم کار» را در کوتاه‌ترین جمله تعریف کنید.

* تقسیم عادلانه بر حسب استعداد و توانایی آدمها

ـ چگونه تمدید اعصاب می‌کنید؟ 

* با خوابیدن ، با دیدن فیلمی خوب یا کتابی خوب و رفتن به طبیعت.

ـ بزرگترین موفقیت زندگی شما؟ 

* بچه هایم هستند.

ـ اگر زندگی خود را «ویراستاری» کنید، کدام قسمت را حذف می‌کنید؟

* ازدواج ، ترک میهن، آمدن به انگلستان

ـ آخرین باری که گریستید کی بود، چرا؟

* هفته پیش از ناامیدی به خاطر زندگی در این دنیا

ـ با جامعۀ ایرانی شهر و کشوری که زندگی می‌کنید، چقدر احساس نزدیکی می‌کنید؟

* مثل هم وطنانم هستند. گاهی خوب گاهی نه خوب. ولی در مجموع تنهایی دایم با من همخانه بوده است.

ـ بزرگترین اشتباهی که مرتکب شدید؟

* اتلاف وقت زیاد در زندگیم و شاید ترس از ناامنی های زندگی

ـ زیباترین ترانه‌ای که شنیده‌اید (ایرانی و غیرایرانی)؟

* زیاد است. به تازگی ترانه خوشحالی کاری از یاسمین لیوی

ـ چقدر برای‌تان اهمیت دارد که دیگران راجع به شما چگونه قضاوت کنند؟ 

* قبلا خیلی الان کمتر

ـ برداشت شما از مفهوم «تغییر»؟

* تولدی دیگر

ـ آیا از روی مصلحت کاری کرده‌اید که از آن سخت پشیمان شوید؟

*  بله

ـ وقتی می‌گویید «فکر می‌کنم» واقعاً به چه چیزی فکر می‌کنید؟

*  به آن چیزی که باید فکر کنم.

ـ این‌که می‌گویند: «ایرانیان در دیروز زندگی می‌کنند و برای فردا نقشه می‌کشند» چقدر صحت دارد؟

* جامعه ایرانی بک جامعه وحشت زده و نامطمئن به فردای خویش است. جامعه ای است بهت زده و گیج و سرگردان نسبت به زندگی. بی وطنی مثل بی خانمان بودن است یا چندین درجه بدتر از آن.

ـ در جامعۀ ایرانی احساس امنیت می‌کنید یا در جامعۀ میزبان، چرا؟

* هیچکدام. احساس امنیت من فقط زمانی است که با خودم هستم.

ـ بزرگترین درسی که از زندگی گرفته‌اید؟

* که اگر دفعه بعد خواستم به کره زمین بیایم زندگی کنم. مطالعه بیشتر و تحقیقات بیشتری بکنم.

 

 

                                                            *     *     *

 

بهرام رحمانی

 

ـ اولین خاطره‌ای که از خود به یاد دارید؟

*  بنظرم دوران کودکی، از روزی که انسان پا به عرصه وجود می­گذارد، پیوسته تلاش می­کند تا با محیط خارج ارتباط برقرار کند. ارتباط مستقیم زمانی حاصل می­شود که بتواند با دیگرن حرف بزند. بدین ترتیب، دنیای زیبایی آغاز می­شود که  به نظر من نسبت به هیچ­کس و هیچ چیز حب و بغضی ندارد. روابط و مناسبات خانوادگی و اجتماعی، کودکستان و مدرسه، دبیرستان و دانشگاه، محل کار و... از جمله محیط­های مهمی هستند که دوره به دوره شخصیت فرد را دگرگون می­کنند.

با این مقدمه، اولین خاطره من به روزنامه خوانی پدرم برمی­گردد. همیشه کمین می­کردم و منتظر می­ماندم که او قطع بزرگ روزنامه کیهان را زمین بگذارد تا من آن را بردارم، در حالی که شکسته و بسته می­توانستم آن را بخوانم و موضوع خاصی هم برایم مهم نبود. یکی دیگر از مسائلی که هیچ موقع فراموش نمی­کنم مربوط به یادگیری قرآن است. با تشویق پدر بزرگم که خیلی مذهبی بود و با موافقت یکی از خانم­های فامیل­مان که به خواندن قرآن تسلط داشت سوره «یاسین» را آموختم. من در زمان کمی با مهربانی­های این خانم عزیز و پذیرایی که با شیرینی و میوه از من می­کرد از یک سو و دو قرانی که پدر بزرگ می­داد از سوی دیگر، مرا تشویق کرد این سوره را که عموما به یاد مردگان در شب­های جمعه خوانده می­شود به خوبی یاد بگیرم. اوایل این کار نوعی تنوع برایم بود و با شور و شوق آن را انجام می­دادم. اما با گذشت زمان، این مساله به یکی معضل بزرگ و خسته­کننده­ای برایم شد. ماجرا به این شکل بود که من شب­های جمعه نخست وضو می­گرفتم و سپس چمباتمه می­زدم. سوره یاسن را که نسبتا طولانی هم هست چندین بار تکرار می­کردم. اولین سوره را برای پدر پدر بزرگم می­خواندم؛ دومی را برای مادرش و سومی و چهارمی و نهایت یک بار هم برای مردگانی که بی­وارث بودند. هنگامی که می­خواستم بلند شوم انگار زانوهایم به فرش چسبیده بود. یکی از مقررات قرآن خواندن ثابت نشستن بود؛ یعنی اگر تکان اضافی می­خوردم و یا خواندن سوره را نصفه رها می­کردم «گناه» داشت. این ماجرا تا سیزده سالگی من، یعنی تا روزی که پدر بزرگ­ام فوت کرد قرآن خواندن و نماز خواندن از خانه ما رخت بربست ادامه داشت. من قرآن را که تنها شاهد آن برادر کوچک­ام بود به دور اندختم. او، خبر این واقعه را فورا به گوش مادرم رساند. مادرم به صورت خود فشار ­آورد که به دلیل این که من قرآن را دور انداخته بودم کر و کور و لال خواهم شد. به همین دلیل چند روز بعد احساس کردم که چیزی زیر آستر کتم در زیر بغل آزارم می­دهد. به دنبال این علت گشتم چیزی را که در پارچه­ای پیچیده شده بود پیدا کردم که در زیر آستر کتم وصل شده بود. آن را باز کردم دیدم کاغذی که بر روی آن با خط کج و معوجی چیزهایی به عربی نوشته شده بود. آن را به مادرم نشان دادم و سئوال کردم این چیست؟ او، در جواب من گفت که این دعایی است که از یک آخوند گرفته تا من به دلیل دور انداختن قرآن دچار مشکل نشوم. آن را هم در مقابل چشمان ناباور مادرم دور انداختم. این ماجار یک بار دیگر هم تکرار شد. من فرزند بزرگ خانواده بودم و مادرم و پدرم هر حرکت ریز و درشت مرا با مهربانی و حساسیت فوق­العاده­ای زیر نظر داشتند. به یک مساله مهم دیگر اشاره کنم و آن این است که اصولا و عموما فرزند پسر، مردسالاری را از پدرش یاد می­گیرد اما در خانه ما مساله برعکس بود. این نقش را مادرم به عهده داشت و سر این مساله همیشه با من در کشمکش بود. او به من می­گفت که من به عنوان برادر بزرگ، خواهرانم را لوس بار می­آورم و کارهای خانه را که آن­ها باید انجام دهند چرا من انجام می­دهم. همه مادران عزیز هستند اما مادر من برای خانواده ما و به ویژه برای من فوق­العاده عزیز بود. جا دارد که در این جا از این فرصت استفاده کنم و بار دیگر یاد عزیز مادرم را از اعماق وجودم گرامی بدارم! من از روزی که در زمستان 1361، مجبور شدم ایران را ترک کنم و یکی دو سال قبل از آن نیز به دلیل مخفی زندگی کردن­ها خیلی کم او و دیگر اعضای خانواده­ام را می­دیدم دیگر مادرم را ندیدم تا این که در حدود یک سال و خورده­ای پیش خبر فوت او را دریافت کردم. از شنیدن این خبر، آن­چنان غمگین شدم که هنوز هم مرگ او را باور ندارم.

ـ در زندگی از چه چیزی بیش از همه وحشت داشته‌اید؟

* در زندگی بیش از همه از این مساله وحشت داشتم که در کلاس درس، در مقابل هم کلاسی­هایم از سوی معلم­مان تحقیر شوم و یا کتک بخورم. من به غیر از کلاس­های حساب و جدول ضرب که کتک می­خوردم و چند بار هم به زیر پایم شلاق زدند در بقیه درس­ها مورد تشویق قرار می­گرفتم. ما چه در دبستان و چه در دبیرستان معلم­هایی داشتیم که شاگردان را تا حد فرار از مدرسه تنبیه می­کردند. دوستانی را می­شناسم که به دلیل تنبیه بیش از حد معلمان، از دبیرستان فراری شدند و هرگز به این محیط باز نگشتند.

ـ خوشحالی واقعی را در چه مقطعی از زندگی تجربه کردید؟

* در دوران کودکی­ام، یعنی در دورانی که ساعات مدرسه به پایان می­رسید شکلات و با بیسکویت می­خریدم و با شور و ذوق به طرف خانمان می­دویدم. به محض این که به خانه می­رسیدم اولین کارم این بود که به مادرم بگویم چشم­هایش را ببندد و دهانش را باز کند. مادرم این کار را می­کرد و من بلافاصله شکلات و یا بیسکویت را در دهان او می­گذاشتم. این لحظات زیباترین و فراموش نشدنی­ترین خاطرات دوران کودکی من است. یک خوشحالی دیگر من این بود که ما در حیاط خانه­مان از جمله درخت توت بزرگی داشتیم. در بهار که فصل توت می­رسید این درخت توت بزرگ با انبوهی از شاخه­هایش منظره فوق­العاده زیبایی پیدا می­کرد. گنجشک­ها و دیگر پرندگان بر روی آن با خوردن توت جشن می­گرفتند و آواز می­خوادند. من هم بالای درخت توت می­رفتم و مقداری توت را در کیسه­ای و پاکتی جمع می­کردم و بر روی شاخه­ای از آن نزدیک دیوار همسایه­مان در انتظار بیرون آمدن خانمی که همسایه ما بود و من با فرزندانش هم­بازی بودم و بعدها به آن در مورد درس­هایشان کمک می­کردم  این توت را به او بدهم و در عوض در حیاط آن­ها، گل رز بود که گلی بگیرم. این گل را یا به مادرم می­دادم و یا به معلم­مان.

بزرگ­ترین خوشحالی دوران جوانی­ام، همانند هر جوان دیگری گرفتن دیپلم و علاقه زیاد به ادامه تحصیل در رشته پزشکی بود. این رشته به سرانجام نرساندم. به دلیل این که انقلاب آغاز شده بود و شرکت در آن بسیار مهم بود. پس از پیروزی انقلاب نیز که سرکوب آن توسط حاکمان جدید آغاز شده بود فعالیت برای ما کمونیست­ها روز­به­روز سخت­تر می­شد. سپس فعالیت سیاسی مداوم، زندان، بسته شدن دانشگاه­ها، زندگی مخفی و غیره همگی دست به دست هم دادند تا تحصیل را کنار بگذارم. هنگامی که در زمستان سخت 1361، قاچاقی به ترکیه رفتم در آن­جا امکان این که رشته پزشکی را به راحتی ادامه دهم وجود داشت. اما دیگر علاقه­ای برای ادامه تحصیل در این رشته رد من باقی نامنده بود. از این رو، در دانشگاه استانبول، به تحصیل در رشته علوم سیاسی پرداختم.

ـ آیا میزان موفقیت شما در جامعۀ ایرانی متناسب با توانایی‌هایتان بوده است؟

* فکر می­کنم اگر فرد توانایی کاری را نداشته باشد بعید به نظر می­آید که در ادامه راه خود پیگیر و موفق باشد. شاید کسی برای یک دوره کوتاه بتواند کارهایی را به دور ا. توانایی­هایش انجام دهد اما در درازمدت چنین امری امکان­پذیر نیست و ارداه­گرایی تا حدی ممکن است. من اما اگر عزم و اراده و شرایطی که در آن قرار دارد مناسب باشد سرانجام موفق خواهد شد. در واقع فقط خواستن توانستن نیست، بلکه شرایط مادی آن نیز باید فراهم شده باشد. در هر صورت من علاقه­ زیادی به تغییر جهان موجود دارم در حد توان و ظرفیت خود چه در عرصه فعالیت سیاسی و چه در عرصه فعالیت فرهنگی و اجتماعی تاکنون تلاش کرده­ام و عزم این را نیز دارم که بعد از این نیز با جدیت ادامه دهم مگر این که حوادث روزگار مانع ادامه آن شود.

از سوی دیگر، به نظرم موفقیت را باید از برآورده شدن هدفی که هر کس در مقابل خود قرار داده است باید سنجید. از این منظر فعالین سیاسی و فرهنگی هم­چون من باید به ان اهداف اجتماعی که آگاهانه و آزادانه در مقابل خود قرار داده­ایم تا به آن اهداف­مان نرسیم هنوز بحث موفقیت چندان جا نخواهد داشت. البته این مساله از منظر شخصی متفاوت است و انسان به درجه­ای می­تواند پیشرفت فعالیت­هایش را یک نوع موفقیت بداند.

ـ کدام انسان (در قید حیات) را بیش از همه ستایش می‌کنید، چرا؟

* بسیاری از انسانی­هایی که در عرصه سیاسی و فرهنگی و اجتماعی در جهت آزادی و برابری و رفع هرگونه ستم و استثمار انسان از انسان مبارزه می­کنند احترام خاصی قائل هستم چه آن­هایی را  که می­شناسم و چه آن­هایی که نمی­ شناسم.

ـ بیش از همه چه چیزی شما را غمگین و افسرده می‌کند؟

* هر کس آرمانی و افق و چشم­اندازی و هدفی را در مقابل خود قرار داده است. کم­ کسی را می­توان پیدا کرد که بدون آرمان زندگی کند. شنیدن خبر جنگ، ترور، سرکوب، زندان، شکنجه، اعدام و فقر و فلاکت و عوارض ناشی از این­ها هم­چون خودکشی و... مرا شدیدا غمگین و افسرده می­کند. یک مساله دیگر نیز این است که من نسبت به آن حساس هستم ناراحتی از کسانی که از آن­ها انتظار بیش­تری دارم ناملایمت ببینم.

ـ به نظرتان در نزد دیگران چگونه شناخته می‌شوید؟

* این قضاوت را باید از کسانی سئوال کرد که مرا می­شناسد بهتر می­تواند قضاوت کند. در هر صورت صمیمیت متقابل پایه رفقات و دوستی متقابل است. هر قضاوتی نیز عادلانه نیست به خصوص هنگامی که انسان یک طرفه قاضی برود و راضی هم برگردد. من به دوستانم و حتی به مخالفین سیاسی خودم به لحاظ انسانی احترام می­گذارم و متقابلا هم در طول زندگی­ام شاهد برخوردهای مهربانانه و دوستانه نزدیکان، آشنایان، رفقا و دوستانم با خودم بودم و هستم.

ـ کدام ویژه‌گی شخصیتی‌تان تحسین برانگیز است؟

* خونسردی و احترام به حرمت و موجودیت انسان­ها. رک گویی و حقیقت­گویی، با صبر و حوصله گوش فرادادن به سخنان دیگران، و قضاوت عادلانه را هم برای خودم و هم برای دیگران مناسب و انسانی­تر می­دانم.

ـ در جامعۀ ایرانی خارج کشور (در عرصه‌های سیاسی، فرهنگی، هنری) آیا میزان موفقیت افراد متناسب با توانایی‌های آنان است؟

* در این مورد به زور عمومی سخن گفتن عمومی سخت است. زیرا، طبعتا هر کسی که کاری انجام می­دهد شاید در ذهن خود این توانایی را دارد. اما ارزیابی و قضاوت عمومی ما به خصوص در عرصه­های سیاسی، فرهنگی، هنری، کار چندان پیچیده­ای نیست. در بخش­های رسانه­ای از انتشار روزنامه و نشریه گرفته تا عرصه رادیو و تلویزیون شاهد این هستیم که بسیاری از دست­اندرکاران این رسانه­ها نه تخصصی دارند و نه تجربه­ای می­اندوزند. در استکهلم، شهری که من زندگی می­کنم، حدود سیزن رادیو به زبان فارسی و کردی و... برنامه پخش می­کنند. به جرات می­توانم بگویم که بخش اعظم دست­اندرکاران این رادیوها، این کاره نیستند و حتی برخی از آن­ها به این عرصه به چشم تجارت و امرار معاش نگاه می­کند. 90 درصد این رادیوها خود را «غیرسیاسی» تعریف می­کنند و بخش اعظم برنامه آن­ها در کنار پخش اخبار رادیو فرداو اسرائیل و غیره تبلیغات و پر کردن برنامه­هایشان با پخش موزیک و برنامه­های سرگرمی و خط آزاد است. این هم شاید از ویژه­گی­های جامعه ایران در «تبعید» است.

ـ از چه رخدادی در زندگی‌تان ناخشنود هستید؟

* از تفرقه و رقابت­های ناسالم در عرصه سیاسی و فرهنگی!

ـ چه واژه‌ای را بیش از همه دوست دارید؟

* واژه «آزادی و برابری» همه انسان­ها بدون توجه به ملیت و جنسیت آن­ها در همه عرصه­­های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بیش­تر از هر واژه دیگری دوست دارم!

ـ تکان دهنده‌ترین حادثه (یا واقعه) در زندگی شخصی‌تان؟

* در هر حال هر واقعه ناگواری انسان را تکان می­دهد و متاثر می­سازد. برای نمونه کشتار مردم ویتنام و دین تصویر روی جلد کتاب معرف «زندگی، جنگ، دیگر هیچ» اوریانا فالاچی؛ کودتای شیلی توسط ژنرال پینوشه؛ اعدام کسانی هم­چون گلسرخی، دانشیان و... توسط حکومت پهلوی؛ کشتار تظاهرکنندگان در 17 شهریور 1357 میدان ژاله توسط ارتش حکومت پهلوی، سرکوب زنان در اوایل انقلاب 57، حمله به کردستان و ترکمن صحرا، کشتار­ زندانیان سیاسی در سال­های 60 و 62 و قتل­عام چندین هزار زندانی سیاسی در بهار و تابستان 1367 در زندان­های حکومت اسلامی، آعاز جنگ ایران و عراق؛ بمباران شیمیایی حلبچه توسط حزب بعث عراق که در اثر آن 5000 نفر جان خود را از دست دادند و به خصوص جان­باختن رفقایی گردان شوان کومه­له در این بمباران؛ بمباران اردوگاه کومه­له در کردستان عراق توسط هواپیماهای حکومت حزب بعث عراق، که در اثر آن 23 تن از رفقای ما جان دادند؛ فروریختن برج­های دو قلوی جهانی در یک عملیات تروریستی جدید و کشتن بیش از 3000 انسان؛ دیدن تصاویر حمله نیروهای آمریکایی و متحدانش به افغانستان و عراق و کشتار مردم فلسطین توسط نیروهای اشغالگر اسرائیلی و سرکوب و کشتار در ایران توسط حکومت اسلامی، ترورهای عراق و افغانستان و پاکستان، زندانی کردن محمود صالحی، منصور اسانلو، فعالین زنان و دستگیری گسترده دانشجویان؛ ترورهای فعالین سیاسی در خارج کشور به ویژه ترور رفیق غلام کشاورز در قبرس و رفیق صدیق کمانگر در کردستان عراق توسط تروریست­های حکومت اسلامی؛ چند روز قبل از سفر غلام به قبرس، یک جلسه سخنرانی در استکهلم تحت عنوان «پناهندگان ایرانی چرا و چگونه متشکل شوند؟» برگزار کرده بودیم که سخنران آن غلام و من هم رییس جلسه بودم. ادامه این جلسه تا نیمه­های شب بحث ما بر سر متشکل شدن پناهندگان و مسایل دیگر تشکیلاتی در منزل یکی از رفقا ادامه یافت. دو روز بعد رفیق غلام به خاطر عشق دیدارش به قبرس رفت و هر گز برنگشت؛ یکی از مسائل دیگری که مرا خیلی متاثر کرد مرگ زودهنگام رفیق منصور حکمت بود، در حالی که با وی اختلاف زیادی داشتم...

ـ کدام عادت‌تان را دوست ندارید؟

* ملاحظه بیش از حد دیگران و بی­توجهی به وضعیت جسمی خود.

ـ بزرگترین آرزوی‌تان؟

* سرنگونی حکومت اسلامی با یک انقلاب اجتماعی کارگران، زنان، دانشجویان و جوانان و برپایی یک جامعه آزادی و برابر و انسانی در همه عرصه­های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی.

ـ بهترین کتابی که خوانده‌اید (فارسی و غیرفارسی)؟

* کتاب­های تاریخی ایران، نوشته­ نویسندگان ایرانی و یا ترجمه نویسندگان­ خارجی در این مورد، حماسه­های قدیمی ایرانی هم­چون حماسه کوراوغلو، داستان­های صمد بهرنگی، کتاب­های محمدجعفر پوینده، خاطرات یوسف افتخاری، خاطرات آلبرت سهرابیان، کتاب­های شعر فروع، کتاب­های شاملو، طنزهای عمران صلاحی، هادی خرسندی و... کتاب­های کلاسیک کمونیستی از مارکس، انگلس، رزا، زتکین، لنین و...؛ به زبان ترکی استانبولی، از جمله کتاب­های عزیز نسین، یاشار کمال، اورهان پاموک و...

ـ دوست دارید جامعۀ ایرانی از شما چگونه یاد کند؟

* به عنوان یک فعال سیاسی کمونیست و کارگر فرهنگی پیگیر و بی­ادعا.

ـ آیا از روی مصلحت به کسی گفته‌اید «دوست‌ات دارم»؟

* هرگز!

ـ از کدام انسان (در قید حیات) متنفرید، چرا؟

* خامنه­ای، احمدی­نژاد، جرج بوش، مارگارت تاچر، ژنرال مشرف، ژنرال کنعان اورن و...، به دلیل دشمنی و خصومت بی­پایان آن­ها با آزادی بیان، قلم، تشکل و برابری انسان­ها و راه انداختن جنگ­های داخلی و خارجی!

ـ از کدام انسان (در گذشته) متنفرید، چرا؟

* خمینی، خلخالی، هیتلر، موسولینی، استالین، رضا شاه، محمدرضا شاه، رونالد ریگان، صدام حسین، موشه ­دایان، مناخیم بگین، پولپوت، پینوشه و... چون که آن­ها در دوران حاکمیت خود، جنایات تاریخی گسترده­ای را علیه بشریت به کار گرفتند.

ـ کدام واژه یا اصطلاح را بیش از همه دوست دارید؟

* بنظرم این سئوال تکراری است.

ـ در گذشته چه رویدادی شما را مأیوس و ناامید کرده است؟

* از دست دادن عزیزان و قطع رابطه با دوستان. اختلاف و انشعاب در احزاب سیاسی و تشکل­های دمکراتیکی که در آن­ها فعالیت داشتم و یا هنوز هم فعالیت دارم. در چنین شرایطی، قطع رابطه انسان­ها و یا برخوردهای ناشایست غیرسیاسی به هم مایوس­کننده و ناامید کننده هستند.

ـ دلتان می‌خواهد به چه کسی بگویید «متأسف‌ام»، چرا؟

* به بسیاری از مادران و بازماندگان رفقایم. چون اگر ما در انقلاب ایران و پس از آن در سال­های اوایل انقلاب 57، کمی سنجیده­تر عمل می­کردیم شاید بسیاری از رفقای جان­باخته خود را می­توانستیم حفظ کنیم.

ـ اگر به گذشته (دوران جوانی) برگردید، چه تجدیدنظری برای آینده می‌کردید؟

* همه آن کارها و فعالیت­های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را که تاکنون انجام داده­ام دوباره انجام می­دادم منتها سنجیده­تر و آگاهانه­تر.

ـ «تقسیم کار» را در کوتاه‌ترین جمله تعریف کنید.

* تقسیم کار یدی و فکری از جامعه رخت ببندد.

ـ چگونه تمدید اعصاب می‌کنید؟

* با گوش کردن به یک موزیک دل نشین و آرامش­بخش، خواندن یک رمان، دیدن یک فیلم سینمایی و نشستن و گپ زدن با رفقا در مورد موضوعات و مسائل مختلف فارغ از هرگونه قید و بند رسمی.

ـ بزرگترین موفقیت زندگی شما؟

* کارهایی که در عرصه سیاسی و فرهنگی انجام داده­ام.

ـ اگر زندگی خود را «ویراستاری» کنید، کدام قسمت را حذف می‌کنید؟

* سعی کنم که وقت خود را زیادی به کارهای دست و پا گیر صرف نکنم.

ـ آخرین باری که گریستید کی بود، چرا؟

* در مراسم یادبود رفیقی که اخیرا از دست دادیم و یادآوری سالگرد حلبچه!

ـ با جامعۀ ایرانی شهر و کشوری که زندگی می‌کنید، چقدر احساس نزدیکی می‌کنید؟

* احساس نزدیکی زیادی می­کنم و به هیمن دلیل نیز ارتباط وسیعی با آن­ها دارم.

 

ـ بزرگترین اشتباهی که مرتکب شدید؟

* شاید در دوره­ای از زندگی­ام بیش از حد مغرور بودم.

ـ زیباترین ترانه‌ای که شنیده‌اید (ایرانی و غیرایرانی)؟

* علاقه به ترانه و سرود برای هر کس در هر دوره­ای از تحولات جامعه متفاوت است. هم­چنین سن و سال آدم­ها نیز در این مساله دخیل است. ترانه جان لنون ترانه «تصور کن» که اخیرا نیز داریوش قمیشمی نیز به تقلید از وی آن را خوانده است. ترانه­های ترسی چاپمن، خواننده سیاه پوست آمریکایی، ترانه­های موسیقی راک گروه پینک فلوید ایتالیایی؛ ترانه­های جوهیل سوئدی -آمریکایی؛ ترانه­های بیورن افزولیوس سوئدی، ترانه­های سزن آکسو ترکیه­ای، ترانه­های ویکتور خارا شیلیایی، برخی از ترانه­ای ویگن، ترانه­های همسفر و ایرلیق گوگوش؛ کل گندم داریوش، نون و سبزی و پنیر ابی، بهار فریدون فرخ زاد، ترانه گنجشک اشی و مشی فرهاد، مرا ببوس، حسن گل­نراقی، گل اومد و بهار آمد پوران، یار دبستانی من فریدون فروغی، برخی از سرودها و ترانه­های کردی کاله آتشی، گل یخ کورش یغمایی، ترانه­های ترکی­(آذری) عاشقلار، رشید بهبوداف، دل­نشین­تر از همه سرود «بهاران خجسته باد» آن هم در فضایی در شور و حال انقلابی و...

ـ چقدر برای‌تان اهمیت دارد که دیگران راجع به شما چگونه قضاوت کنند؟

* برای کسی که کار سیاسی و فرهنگی و اجتماعی می­کند بسیار مهم است که جامعه در مورد وی و کارهایش چگونه قضاوت می­کند، بنابراین برای من هم این قضاوت جامعه مهم است. اما جدا از این که جامعه چه قضاوتی دارد انسان باید خودش بزرگ­ترین قاضی اعمال، کردار، رفتار و کارهای خودش باشد.

ـ برداشت شما از مفهوم «تغییر»؟

* مثل تغییر و تکامل انسان در طول تاریخ، از ماهی­ها، میمون­های انسان نما گرفته تا انسان امروزی، مثل فروریختن دوران بربریت و برده­داری و فئودالیسم و سرمایه­داری و حرکت به سوی جامعه سوسیالیستی. مثل تغییر زمستان، بهار، تابستان و پاییز.

ـ آیا از روی مصلحت کاری کرده‌اید که از آن سخت پشیمان شوید؟

* قطعا هر انسانی در زندگی خود کارهایی انجام داده است که از روی مصلحت بوده است اما من شخصا به یاد ندارم که از مصلحت­گرایی کاری انجام دهم که از آن، «سخت پشیمان» باشم.

ـ وقتی می‌گویید «فکر می‌کنم» واقعاً به چه چیزی فکر می‌کنید؟

* به همه چیز که در زندگی و اطراف و جهان پیرامونی­ام در جریان است. من، جزو آن گروه از انسان­هایی هستم که به طور موازی فکر می­کنم. یعنی هم­زمان با این که می­نویسم می­توانم به موزیک و اخبار هم توجه کنم بدون این که رشته کلام را از دست بدهم. هم­چنین هم­زمان در چندین عرصه به طور موازی فعالیت­های سیاسی و فرهنگی خود را پیش ببرم و همین­طور هم عمل کنم.

ـ این‌که می‌گویند: «ایرانیان در دیروز زندگی می‌کنند و برای فردا نقشه می‌کشند» چقدر صحت دارد؟

* به نظرم ابعاد این مساله بسیار و به حدی آشکار است که اگر ما امروز سیری در اینترنت داشته باشیم به راحتی با گوشه­هایی از ابعاد آن آشنا می­شویم. جامعه ایران دو انقلاب، یعین انقلاب مشروطیت و انقلاب 57 را تجربه کرده است. اما خواست­ها و مطالبات و آرمان­های این انقلابات هنوز تحقق نیافته است. بنابراین، شخصیت­های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، احزاب و سازمان­ها سیاسی و دمکراتیک هر کدام به نوبه خود در راستای تحقق اهداف و برنامه­هایشان تلاش و مبارزه می­کنند. مهم­تر از همه، هنوز هم جامعه ایران، در منطقه بحرانی خاورمیانه بیش از هر جامعه دیگری آبستن تغییر و تحولات سیاسی و اجتماعی است. مبارزه جنبش­های اجتماعی هم­چون جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش دانشجویی و جنبش­های تحت ستم و عدالت­خواه و برابری­طلب با مبارزه نویسندگان، روزنامه­نگاران و هنرمندان پیشرو جامعه ایران، این واقعیت غیرقابل انکار را برجسته می­کند.

ـ در جامعۀ ایرانی احساس امنیت می‌کنید یا در جامعۀ میزبان، چرا؟

* در هر دوی این جوامع احساس امنیت می­کنم. خود را شهروند هر دو و فراتر از آن شهروند جهانی می­دانم و در بسیاری از نقاط آن احساس امنیت می­کنم غیر از ایران کنونی.

ـ بزرگترین درسی که از زندگی گرفته‌اید؟

* صداقت و بدون چشم­داشت دوستی و رفاقت با دیگران. بیان واقعیت­ها هر چند که شاید برخی مواقع برای خود من هم خوش­آیند نباشد.

 

 

دوست عزیز آقای مجید خوشدل، در پایان اجازه بدهید که از شما به خاطر طرح این سئوالات سپاسگزاری کنم. زیرا فکر جواب دادن به سئوالات شما سبب شد که از مشغله­های روزمره خارج شوم و یک بار دیگر، به اعماق زندگی خود و جامعه بروم و یادها و خاطره­های تلخ و شیرین دوران کودکی، جوانی و فعلی، و ارزیابی از خود را تا سر حد احساسات درونی­ام مرور کنم.

                                                             

منبع:www.goftogoo.net


*اوراسیا؛امپراطوری روسیه و حکومت اسلامی ایران گفتگو با «سیروس بهنام»  [2013 Oct] 
*انتقاد به «خود» مان نیز!؟ گفتگو با کریم قصیم  [2013 Sep] 
* به گفته ها و نوشته ها شک کنیم!  [2013 Jul] 
*استبداد سیاسی؛ فرهنگ استبدادی، انسان استبدادزده گفتگو با ناصر مهاجر (مستبد و دیکتاتور چگونه ساخته می شود) [2013 Jun] 
*کشتار زندانیان سیاسی در سال 67؛ جنایت علیه بشریت- گفتگو با رضا بنائی (در حاشیه کمپین «قتل عام 1۹88») [2013 Jun] 
*رأی «مردم»، ارادۀ «آقا» و نگاه «ما» (در حاشیه «انتخابات» ریاست جمهوری در ایران) [2013 May] 
*جبهه واحد«چپ جهانی» و اسلامگرایان ارتجاعی، گفتگو با مازیار رازی  [2013 May] 
*«تعهد» یا «تخصص»؟- در حاشیه همایش دو روزه لندن- گفتگو با حسن زادگان  [2013 Apr] 
*انقلاب 1357؛ استقرار حاکمیت مذهبی، نقش نیروهای سیاسی- گفتگو با بهروز پرتو  [2013 Apr] 
*بحران هویت- گفتگو با تقی روزبه  [2013 Mar] 
*چرا «تاریخ» در ایران به اشکال تراژیک تکرار می شود؟ گفتگو با کوروش عرفانی [2013 Feb] 
*موقعیت چپ ایران در خارج کشور (2) / گفتگو با عباس (رضا) منصوران  [2013 Feb] 
*موقعیت «چپ» در ایران و در خارج کشور(1) /گفتگو با عباس (رضا) منصوران  [2013 Jan] 
*انشعاب و جدایی؛ واقعیتی اجتناب ناپذیر یا عارضه ای فرهنگی / گفت‌وگو با فاتح شیخ   [2013 Jan] 
*بهارانه با اظهارنظرهایی از حنیف حیدرنژاد، سعید افشار [2012 Dec] 
*مصاحبه های سایت «گفت و گو» و رسانه‌های ایرانی و در حاشیه؛ گفتگو با سیامک ستوده [2012 Dec] 
*بن بست«تلاش های ایرانیان» برای اتحاد؟! (در حاشیه نشست پراگ) گفتگو با حسین باقرزاده  [2012 Dec] 
*اتهام زنی؛ هم تاکتیک، هم استراتژی (در حاشیه ایران تریبونال)- گفتگو با یاسمین میظر  [2012 Nov] 
*ایران تریبونال؛ دادگاه دوم گفتگو با ایرج مصداقی  [2012 Oct] 
*لیبی، سوریه... ایران (۲)/ گفتگو با مصطفی صابر   [2012 Sep] 
*لیبی، سوریه... ایران؟/ گفتگو با سیاوش دانشور  [2012 Aug] 
*مقوله «نقد» در جامعه تبعیدی ایرانی؛ گفتگو با مسعود افتخاری  [2012 Jul] 
*(آرزو می کنم، ای کاش برادرهایم برمی گشتند) گفتگو با رویا رضائی جهرمی  [2012 Jul] 
*ایران تریبونال؛ امیدها و ابهام ها گفتگو با اردوان زیبرم  [2012 Jul] 
*رسانه های همگانی ایرانی در خارج کشور؛ گفتگو با رضا مرزبان  [2012 Jun] 
*مستند کردن؛ برّنده ترین سلاح گفتگو با ناصر مهاجر  [2012 Jun] 
*کارگران ایران و حکومت اسلامی؛ گفتگو با مهدی کوهستانی   [2012 May] 
*سه زن، گفتگو با سه زن پناهنده ایرانی  [2012 Apr] 
*بهارانه؛ تأملی بر «بحران رابطه» در جامعه تبعیدی ایرانی  گفتگو با مسعود افتخاری [2012 Mar] 
* صرّاف های غیرمجاز ایرانی در بریتانیا   [2012 Mar] 
*اتحاد و همکاری؛ ‌چگونه و با کدام نیروها؟ گفتگو با تقی روزبه  [2012 Mar] 
*پوشه های خاک خورده(۵) مافیای سیگار و تنباکو  [2012 Feb] 
*«چپ ضد امپریالیسم» ایرانی؛ گفتگو با مسعود نقره کار  [2012 Feb] 
*حمله نظامی به ایران؛ توهم یا واقعیت؛ گفتگو با حسین باقرزاده  [2012 Feb] 
*پوشه های خاک خورده(۳)  تلّی از خاکستر- بیلان عملکرد فعالان سیاسی و اجتماعی [2012 Jan] 
*پوشه های خاک خورده(۲) پخش مواد مخدر در بریتانیا- ردّ پای رژیم ایران [2012 Jan] 
*پوشه های خاک خورده(۱) کالای تن- ویزای سفر به ایران [2012 Jan] 
*زندان بود؛ جهنم بود بخدا ، ازدواج برای گرفتن اقامت  [2011 Sep] 
*گفتکو با کوروش عرفانی، فکت، اطلاع رسانی، شفاف سازی...(بخش دوم)  [2011 Sep] 
*فکت، اطلاع رسانی، شفاف سازی؛ غلبه بر استبداد- گفتگو با کوروش عرفانی  [2011 Sep] 
*حکومت استبدادی، انسان جامعه استبدادی، گفتگو با کوروش عرفانی  [2011 Aug] 
*چرا حکومت اسلامی در ایران(۳) گفتگو با «زهره» و «آتوسا»  [2011 Aug] 
*چرا حکومت اسلامی در ایران(۲) گفتگو با مهدی فتاپور  [2011 Jul] 
*چرا حکومت اسلامی در ایران؟ گفتگو با علی دروازه غاری  [2011 Jul] 
*رخنه، نفوذ، جاسوسی (۲) گفتگو با محمود خادمی  [2011 Jul] 
*رخنه، نفوذ، جاسوسی گفتگو با حیدر جهانگیری  [2011 Jun] 
*... و چه نباید می کردیم- گفت و گو با ایوب رحمانی  [2011 Jun] 
*پناهجویان و پناهندگان ایرانی(بخش آخر) گفتگو با محمد هُشی(وکیل امور پناهندگی)  [2011 May] 
*پناهجویان و پناهندگان ایرانی (۲) سه گفتگوی کوتاه شده  [2011 May] 
*پناهجویان و پناهندگان ایرانی(۱)، گفتگو با سعید آرمان  [2011 May] 
*حقوق بشر، گفتگو با احمد باطبی  [2011 May] 
*سرنگونی حکومت اسلامی... چگونه؟ گفت‌وگو با کوروش عرفانی  [2011 Mar] 
*سرنگونی حکومت اسلامی... چگونه؟ گفتگو با عباس منصوران  [2011 Mar] 
*سرنگونی حکومت اسلامی... چگونه؟، «پنج گفتگوی کوتاه شده»   [2011 Feb] 
*سرنگونی حکومت اسلامی... چگونه؟ گفتگو با رحمان حسین زاده  [2011 Feb] 
*سرنگونی... چگونه؟، گفتگو با اسماعیل نوری علا  [2011 Jan] 
*ما و دوگانگی‌های رفتاری‌مان گفتگو با مسعود افتخاری  [2010 Dec] 
*ترور، بمبگذاری، عملیات انتحاری گفتگو با کوروش عرفانی  [2010 Dec] 
*اغتشاش رسانه‌ای گفتگو با ناصر کاخساز  [2010 Nov] 
*کاسه ها زیر نیم کاسه است گفتگو با م . ایل بیگی  [2010 Nov] 
*حکومت اسلامی، امپریالیسم، چپ جهانی و مارکسیستها, گفتگو با حسن حسام  [2010 Oct] 
*تحرکات عوامل رژیم اسلامی در خارج (۳) انتشار چهار گفتگوی کوتاه [2010 Sep] 
*تحرکات عوامل اطلاعاتی رژیم اسلامی در خارج (۲)  تجربه هایی از: رضا منصوران، حیدر جهانگیری، رضا درویش [2010 Sep] 
*تحرکات عوامل اطلاعاتی رژیم اسلامی در خارج کشور- گفتگو با حمید نوذری  [2010 Aug] 
*عملیات انتحاری، گفتگو با کوروش طاهری  [2010 Aug] 
*هوشیار باشیم؛ مرداد و شهریور ماه نزدیک است(۲)، گفتگو با مینا انتظاری  [2010 Jul] 
*سیاستمداران خطاکار، فرصت طلب، فاسد، گفتگو با مسعود افتخاری  [2010 Jun] 
*کارگر؛ طبقه کارگر و خیزشهای اخیر در ایران، گفتگو با ایوب رحمانی  [2010 May] 
*تریبیونال بین المللی : گفتگو با لیلا قلعه بانی  [2010 May] 
*سرکوب شان کنید! گفتگو با حمید تقوایی  [2010 Apr] 
*ما گوش شنوا نداشتیم، گفتگو با الهه پناهی  [2010 Apr] 
*خودکشی...، گفتگو با علی فرمانده  [2010 Apr] 
*تو مثل«ما» مباش!، گفتگو با کوروش عرفانی  [2010 Mar] 
*«تحلیل» تان چیست؟!، گفتگو با ایرج مصداقی  [2010 Mar] 
*شما را چه می‌شود؟ گفتگو با فرهنگ قاسمی  [2010 Feb] 
*چه چیزی را نمی دانستیم؟  با اظهار نظرهایی از: مهدی اصلانی، علی فرمانده، بیژن نیابتی، ی صفایی [2010 Feb] 
*۲۲ بهمن و پاره ای حرفهای دیگر; گفتگو با البرز فتحی  [2010 Feb] 
*بیست و دوم بهمن امسال گفتگو با محمد امینی  [2010 Feb] 
*تروریست؟! گفتگو با کوروش مدرسی   [2010 Jan] 
*چرا«جمهوری» اسلامی سی سال در قدرت است(۴) گفتگو با مسعود نقره کار  [2010 Jan] 
*چرا«جمهوری» اسلامی سی سال در قدرت است؟(۳), گفتگو با رضا منصوران  [2009 Dec] 
*چرا «جمهوری» اسلامی سی سال در قدرت است(۲), گفتگو با علی اشرافی  [2009 Dec] 
*چرا«جمهوری» اسلامی ایران سی سال در قدرت است؟ گفتگو با رامین کامران  [2009 Nov] 
*سایه های همراه، (به بهانه انتشار سایه های همراه) گفتگو با حسن فخّاری  [2009 Oct] 
*آغاز شکنجه در زندانهای رژیم اسلامی، گفتگو با حمید اشتری و ایرج مصداقی  [2009 Sep] 
*گردهمایی هانوفر, گفتگو با مژده ارسی  [2009 Sep] 
*گپ و گفت دو همکار, گفتگو با سعید افشار (رادیو همبستگی)  [2009 Sep] 
*«سخنرانی» نکن... با من حرف بزن  [2009 Aug] 
*«انتخابات»، مردم...(۷) (حلقه مفقوده) گفتگو با«سودابه» و «حسن زنده دل»  [2009 Aug] 
*«انتخابات»، مردم...(۶),(فاز سوم کودتا، اعتراف گیری), گفتگو با سودابه اردوان  [2009 Aug] 
*«انتخابات»، مردم...(۵) گفتگو با تقی روزبه  [2009 Jul] 
*«انتخابات»، مردم...(۴); گفتگو با رضا سمیعی(حرکت سبزها)  [2009 Jul] 
*«انتخابات»، مردم...(۳) گفتگو با سیاوش عبقری  [2009 Jul] 
*«انتخابات»، مردم...(۲) گفتگو با حسین باقرزاده  [2009 Jun] 
*«انتخابات»، مردم... / گفت‌وگو با حسین باقرزاده (۲)  گفتگو با حسین باقرزاده [2009 Jun] 
*«انتخابات»، مردم...؟! گفتگو با فاتح شیخ  و نظرخواهی از زنان پناهجوی ایرانی [2009 Jun] 
*پناهجويان موج سوم، گفتگو با علی شیرازی (مدیر داخلی کانون ایرانیان لندن)  [2009 May] 
*رسانه؛ به همراه اظهارنظر رسانه های«انتگراسیون»، «پژواک ایران»، «سینمای آزاد»، «ایران تریبون»، «شورای کار»  [2009 Apr] 
*گردهمایی هانوفر...؛ گفتگو با محمود خلیلی  [2009 Apr] 
*سی سال گذشت; گفت‌وگو با یاسمین میظر  [2009 Mar] 
*مسیح پاسخ همه چیز را داده! گفت‌وگو با«مریم»  [2009 Mar] 
*«کانون روزنامه‌نگاران و نویسندگان برای آزادی»؛گفت‌و گو با بهروز سورن  [2009 Feb] 
*تخریب مزار جانباختگان...حکایت«ما»و دیگران; گفت‌وگو با ناصر مهاجر  [2009 Feb] 
*همسران جان‌باختگان...گفت‌وگو با گلرخ جهانگیری  [2009 Jan] 
*من کماکان «گفت‌وگو» میکنم! (و کانون ۶۷ را زیر نظر دارم) [2009 Jan] 
*مراسم لندن، موج سوم گردهمایی‌ها، گفتگو با منیره برادران  [2008 Dec] 
*سرنوشت نیروهای سازمان مجاهدین خلق در عراق گفتگو با بیژن نیابتی [2008 Sep] 
*سرنوشت نیروهای سازمان مجاهدین خلق در عراق گفتگو با بیژن نیابتی  [2008 Sep] 
*اگر می‌ماندم، قصاص می‌شدم گفتگو با زنی آواره  [2008 Sep] 
*صدای من هم شکست  گفتگو با «مهناز»؛ از زندانیان واحد مسکونی  [2008 Aug] 
*بازخوانی و دادخواهی؛ امید یا آرزو  گفتگو با شکوفه‌ منتظری [2008 Jul] 
*«مادران خاوران»; گزینه‌ای سیاسی یا انتخابی حقوق بشری گفتگو با ناصر مهاجر [2008 Jul] 
*«شب از ستارگان روشن است» گفتگو با شهرزاد اَرشدی و مهرداد [2008 Jun] 
*به بهانۀ قمر... گفتگو با گیسو شاکری [2008 Jun] 
*دوزخ روی زمین- گفتگوی مجید خوشدل با ایرج مصداقی  [2008 Jun] 
*سردبیری، سانسور، سرطان... و حرفهای دیگر  گفتگو با ستار لقایی  [2008 Apr] 
*سردبیری، سانسور، سرطان... و حرفهای دیگر  گفتگو با ستار لقایی [2008 Apr] 
*بهارانه؛ پرسش‌هایی «خود»مانی با پروانه سلطانی و بهرام رحمانی  [2008 Mar] 
*«فتانت»، فتنه‌ای سی و چند ساله (3)  گفتگو با حسن فخاری [2008 Feb] 
*ایرانیان لندن، پشتیبان دانشجویان دربند با اظهار نظرهایی از: جمال کمانگر، علی دماوندی، حسن زنده دل یدالله خسروشاهی، ایوب رحمانی [2008 Feb] 
*«فتانت»، فتنه‌ای سی و چند ساله (2)  [2008 Feb] 
*«فتانت»، فتنه‌ای سی و چند ساله  گفتگو با رضا (عباس) منصوران [2008 Jan] 
*کدام «دستها از مردم ایران کوتاه»؟ گفتگو با تراب ثالث [2008 Jan] 
*میکونوس گفتگو با جمشید گلمکانی (تهیه کننده و کارگردان فیلم)* [2007 Dec] 
*«انتخابات آزاد، سالم و عادلانه» در ایران اسلامی!؟ گفتگو با بیژن مهر (جبهه‌ی ملّی ایران ـ امریکا) [2007 Dec] 
*چه خبر از کردستان؟ گفتگو با رحمت فاتحی [2007 Nov]