دو پرنده در قفس
مینا اسدی
پشت در نشست و گفت: کی تو باز می شوی؟
در سکوت کرد و وا نشد.
مشت....ضربه ...زنگ...سنگ
آن پرنده از قفس رها نشد
روزهای شیشه ای گذشت
آن پرنده پشت میله ها نشست
در سکوت
خویش را شکست.
باز هم صبورماند و دم نزد
دم زبیش و کم نزد.
مشت
ضربه
زنگ
سنگ
در سکوت کرد و وا نشد
از صبور ماندن پرنده درد های او دوا نشد
آن پرنده از قفس رها نشد.
***
وان پرنده ی دگر
نه سکوت کرد ونه نشست
باتمام نفرتی که داشت
میله های کهنه را شکست
تا دوباره دادخواه و کینه جو
لرزه افکند به پشت دشمنش
تا دوباره
سر نهد به راه میهنش
پرزنان زمرز ها گذشت.
مینا اسدی...آدر ماه ۱۳۵۵ استکهلمَ*از دفتر شعر از میان گمشده ها*
منبع:پژواک ایران