بمباران
مینا اسدی
فُرصت نيافت
که آخرين قطره ی چايش را بنوشد
فرصت نيافت
که کفش های کوچکش را به پا کُند
فرصت نيافت
که دفترهايش را
در کيف مدرسه اش جا دهد
فُرصت نيافت
که کودکي هاي تابستاني اش را تکرار کُند
و فُرصت نيافت
که جوان شود
به ناگاه
برقي در آسمان نيمه روشن سحرگاهي
صدايي بي مانند
و توقف زمان و زندگي
. . .
اينک
کفش کوچکي بر درگاه
فنجان مُعلق چای
کيف وارونه
دفترهای پاره ی مشق
گواه آنست
که دقايقي پيش از اين سکوت مرگبار
شوق زندگي و عشق
آفتاب اين ويرانه بوده است.
مينا اسدی
منبع:پژواک ایران