کابوس سگ کشی...رویای پیرکشی
مینا اسدی
کودک بودم که ساری پر از سگهای درمانده ای شدکه با چشمان گشوده از وحشت به عابران چشم می دوختند تا مگر کسی از سر مهر دریچه های رحمت را به رویشان بگشاید و تکه استخوانی پیش پای شان بیندازد. آنزمان مسلمانان دو آتشه با نفرت از این حیوانات نجس از ده فرسخی آنان می گریختتد .نمی خواستند پیش از نماز صبح نگاهشان به این گرسنگان خشمگین بیافتد و نمازشان نجس شود.کم کم گرسنگان تیپا خورده ، لاغر و محزون در کنارجوی های جاری می نشسنتد و رفع تشنگی می کردند..به کلاس اول می رفتم که با گله ای از سگهای بی صاحب رو برو شدم که در دسته های چند نفره به سمت «پا ساعت»می رفتند. وشعار میدادندسگ بزرگ تنومندی باصدای رسایی فریاد می زد: واق و سگهای شرکت کننده در تظاهرات با تمام نیرو و توان صدا سر می دادند:واق..واق و به یکباره خشم آنچنان به آنها مسلط شد و گرسنگی آنچنان عرصه را برآنان تنگ کرد که به رهگذران حمله کردند علی با یک حرکت مرا روی شانه اش انداخت و به طرف خانه مان دوید .
سگها تا پشت در خانه ها می دویدند و زوزه می کشیدند.هنوز بچه هایدیگر در خانه بودند و در حال آماده شدن برای رفتن به مدرسه.مادرم با یک فریاد همه را در خانه نشاند و پدرم به طرف تلفن دوید تا با آقای شهردار حرف بزند و آنها در جلسه ای تکلیف این سگهای ولگرد را تعیین کنند.در آن هیروویر من گریه می کردم که یکی از سگها را به خانه بیاورم که دادپدرم که داشت با آقای شهردار سرو کله میزد در آمد و تهدیدم کرد که اگر خفه نشوم مرا می فرستد وسط یک گله سگ هار که تکه تکه ام بکنند.ساعتی نگذشته بود که شهر به حالت نیمه تعطیل در آمد دم صبح کسی برای خرید نان تازه نرفت.مدرسه ها بسته شد. کارگران شهرداری به دستور بالایی هابا لباس های نایلونی در ارابه ها ایستادند و گونی گونی گوشتهای زهر آلود به داخل صف سگها که دیگر رمقی برای عوعوکردن نداشتند خالی کردند.لب زدن به گوشت ها همان و مردن همان .تا چند روز بعد از مرگ سگهای گرسنه جنازه ی این معترضان به بی عدالتی در گوشه و کنار شهر بوگرفته بود هیچکس اجاره نداشت به آنها نزدیک شود.شبها باگریه بخواب می رفتم و میان خواب وبیدار ی صدای مادرم را می شنیدم
که با تاسف به حال من آهسته می گفت : دختره دیوانه است.چی میخواد بشود آخر و عاقبتش.و محمود که نیمه بیدار بود از دهنش در رفت که جمله ای بگوید:اگه گرسنه نبودن خوب میشدن.؟اگه غذا داشتن هاری نمیگرفتن؟که هما ی بحث را بااین جمله پایان داد:برویدتوی اتاقتون بخوابین و با اشار ه به من حرف دلش را زد:چندبار بگم این دیوانه س ..مجنونه ..اینم که به زور غذا می خوره همین روزا هاری میگیره.!
بحث یک کلاغ..صدکلاغ پیرکشی ، مرا به روزهای سگ کشی برد.میگویند وسایل درمان نیست ..پرستار نیست..بودجه نیست .می گویند :مودراتها همه را خورده اند و برده اند و صندوق دولت را به سود سرمایه داران خالی کرده اند .میگوینددستگاههای تنفسی کم است اگر نجا ت جان پیری باوصل دستگاه تنفسی امکان پذیر باشد و جوان بیماری از راه برسد ناچاریم که لوله را از پیری که رو به بهبود است بگیریم و به جوان وصل کنیم.ما خارجی ها به درک اما پیران سوید ی که از جان و مال شان کشورشان رارساخته اندو امروز زمان آسایش شان است باید گوشت زهرآلود شهرداری ساری را بخورند و در گوشه ای بمیرند؟ .اعتبار شهرند ..در همه جا هستند...در تاترها..سینما ها ...کنسرت ها نمایشگاهها ..مالیات پرداخته اند و امروز باحقوق کم بازنشستگی روزگار می گذرانند.پادشاه و ملکه ی سالخورده برای نجات جانشان به کاخ فلن می روند،
دوستان ایرانی ما با تکرار خبرهای قدیمی در باره ی این ویروس به بهانه ی اطلاع رسانی سرقلم می روند. اینجا عرصه ی علم و دانش است.بازار شایعه...جوک... وبدگویی از دولت کاری از پیش نمی برداعتراض کنید .به خرید بیمارستان دولتی کارولینسکا توسط خانم فیلیپا وسرمایه داران دیگر اعتراض کنید.اینجا هم کشور ماست ...خانه ی ماست وما در اینجا روزگار گذراندیم ..در همه ی شادی ها و غمهایشان شریک بوده ایم .زندگی زیباست پیر و جوان ندارد.می توانیم در هر سن و سالی که هستیم در غمها شریک باشیم. ...دلم پر است و غمم بسیار که چرا این روزها را می بینم.
مینا اسدی-یکشنبه-بیست ونه مارس دوهزار و بیست-سالی که باید به حال مردمان گریست- *استکهلم زیبا*
منبع:پژواک ایران