.......بخشی از کابوس «خواب دیدم که مرده ام»
مینا اسدی
.......بخشی از کابوس "خواب دیدم که مرده ام" از مجموعه ی در دست چاپ *کسی در کنار من دندان خون آلودش را تف می کند* مینا اسدی
همه رفته بودند دنبال بازنشستگی. حتا دوستان گرمابه و گلستان من. با آن که به خوشی آنها خوش بودم
و کاری به کارشان نداشتم اما آنها میخواستند به الف بگویند انف و من که قامت بلند الف را میدیدم
نمیتوانستم به انف گویان سربگذارم و لکنت زبانشان را یادآور نشوم.
بيچاره ها که بد مرا نمیخواستند. میخواستند که من هم مثل آنها با زمان پيش بروم و دم به ساعت
عقربه ی نظرم را به این طرف و آن طرف بچرخانم. عقربه های من اما کند می چرخيد. عقربه هایم در مسيرش،
به کودک گرسنه ای بر میخورد... عقربه هایم در مسيرش، جنگ زده ی آواره ای را میدید... جسد و جنازه ی
تکه پاره ای را می دید... سر بی تن و تن بی سر میدید و از حرکت باز می ایستاد. همانجا که بود می ایستاد و
تکان نمیخورد. از له کردن هرآنچه که بر سر راهش بود وحشت داشت، عقربه
هایم به حيرت به اطرافش و
اطرافيانش مینگریست که میچرخيدند و میرقصيدند و میخندیدند. عقربه ام سرراهش دستهایی را
میدید که به زن جوان تا گردن فرو رفته در چاله سنگ میزنند. عقربه های من با چرخ زمان نمیچرخيد.
زنگزده بود و با هيچ روغنی از سرو صدا نمی اقتاد.......
منبع:پژواک ایران